سرچشمه: دینگ دانگ
http://www.dingdaang.com
1
طه حجازی
http://www.dingdaang.com
1
طه حجازی
• کدام عاشقتر
• کدام دلشده تر هستیم؟
• تویی که جانت را
• تنپوش جاودانهی ایمانت
• کردی؟
• - ایمان به دوست داشتن
• ایمان به عشق خلق -
• یا من که جانم را
• ایمان و اعتمادم را
• جوشن برای نانم کردم؟
• - جوشن برای نام -
• ما هردو در نهایت جذبه
• ما هردو در نهایت مشتاقی
• ما هر دو در تلاش
• سفر کردیم.
• آنک بگو، بگو.
• تو را به جان عزیزت بگو.
• مجذوبتر کدامیم؟
• عاشقترین کدام؟
2
حجری
حجری
• برتولت برشت در «قصه های آقای کوینر»، قصه ای زیبا دارد که مضمونش مرا هرگز رها نمی کند:
• زور وارد خانه مردی می شود و از او داد بی ستد می طلبد...
• شاملو و بسیاری از شعرای همانند او ـ مثل شاعر محترم این شعر ـ به ستایش از شهیدان پرداخته اند، با این تفاوت که شاعر این شعر به جای «منم منم سر دادن و شهامت شهید را به حساب خود واریز کردن»، به سرزنش خود می پردازد.
• ظاهرا انسان فروتنی است، خدا اجرش دهد.
• اما سؤال همیشه بر لب من ـ که سراپایم پشیزی نمی ارزد ـ این است که مگر «دلبستگی به نان و احیانا نام» جرم است، مگر خصلتی مذموم است که به خاطرش شرم کنیم؟
• این فرهنگ کدام طبقه اجتماعی است که حق زیستن عادی را ـ حتی ـ بر اعضای جامعه حرام می کند، تا سربلند کسانی باشند که شاید استخوانکی هم دیگر از اندام شان باقی نیست؟
• تا بدین طریق، مرگ اسباب رهائی معنوی گردد!
3
فرهنگ
فرهنگ
• با درود های گرم به شاعرارجمند و دوست عزیز جناب حجری
• تنها می خواستم بگویم که در جوامع طبقاتی مبتنی بر استثمار و ستم، بی شک این طبقات حاکمه اند که "حق زیستن عادی را بر اعضای جامعه حرام می کنند..." و حتی لقمه نان به سختی به چنگ آمده را، با بی رحمی، درگلوی اینان به خون آلوده می سازند.
• بی تردید دوست بسیارعزیز ما، این مطلب را بهتر ازمن می داند واین را نیزکه درچنین جوامعی، نفی بردگی بامبارزه با ستم طبقاتی آغاز می شود و در چنین نفی است که آزادی به معنای نسبی آن زاده می شود.
• به گمان من بسیارطبیعی است، اگر در این روند پیچیده و طولانی، پیشقراولانی که درنبردی نابرابر، آگاهانه و با گزینش راهی درست و حتی با به گرو نهادن جان خود، با ستم پیشگان به نبرد می خیزند، در چشم مردمان، نسبت به کسانی که آسوده برکنار چو پرگار می شوند، از ستایشی در خور، نظیر آنچه در این شعرآمده، برخوردار باشند.
بااحترام و ارادت
4
حجری
حجری
• با سلام و سپاس از فرهنگ گرامی که پا به میدان بحث می نهند و مرا هم به اندیشیدن وامی دارند، تا بغضم بلکه بترکد و به حقیقتی حداقل نیمبند بلکه ره باز شود.
• در ستایش از شهادت، آنچه عملا فراموش می شود، درست همان حقیقت امری است که فرهنگ فرهنگمند بر زبان می رانند:
• « این طبقات حاکمه اند که "حق زیستن
عادی را بر اعضای جامعه حرام می کنند..." »
• اگر چنین است و بیشک چنین است، پس وارونه کردن حقایق برای چیست؟
• شاملو که این بدعت را به اوج می برد و مبلغ مرگ چه بسا نیهلیستی ـ بورژوائی می شود، اشعارش واقعا مرا به فکر وامی دارند:
• جوان هجده ساله زیر قلم شاعر به «شیرآهنکوهمرد» بدل می شود که پیش از مرگش می میرد، تا شاعری دیگر (که از بد روزگار استاد دانشگاه هم شده) به لغلغه ... بپردازد و به بدعت شاملو جامه تئوریک بپوشاند و بعد از فاجعه از «فقدان شادی در کشور» شکوه سر در دهد.
• کسانی که ستایندگان پر و پا قرص شهادت بوده اند، حتی بی رمق ترین شیره های حیات را مکیده اند و هزارسال عمر کرده اند.
• من دیروز اشعار شاعره ای از طراز شاملو را می خواندم و ستایش او از چگوارا و تئوریزه کردن مرگ او واقعا به حیرتم افکند و بی اختیار یاد سارتر و آل احمد و شاملو و امثالهم افتادم.
• شرکت در مبارزه رهائی بخش به اشکال مختلف، وسیله ای برای رهائی و بهسازی زندگی (بمثابه هدف و آماج) است.
• امری داوطلبانه است و می تواند به بهای گران تمام شود:
• زندان، زجر و مرگ و رسوائی.
• و این به توده تحمیل می شود.
• من اصلا دلم نمی خواهد که کسی به جای محکوم کردن شکنجه و کشتار و سلب حقوق بشر و حقوق شهروندی، با فخر به شهامت جوانی در زجرگاه، پوز بدهد و با بهانه قرار دادن مرگ او، به غلط از «شکست زمستان و غیره» دم بزند و شعور جامعه را تخریب کند.
• با مرگ قهرمان ها در زیر زجر، هیچ زمستانی نمی شکند، بلکه فقط توده ها با قحط قهرمان و اندیشنده و پیشاهنگ روبرو می شوند و همان شعرای ستاینده مرگ، فریاد درد و دریغ شان از «بیکسی سرا، فقدان سر و بی تصویری آئینه» به گوش فلک می رسد.
• بنظر من اینجا هومانیسم است که زیر پای اینگونه شاعران لگدکوب می شود و طبقات حاکمه از زیر ضربه انتقاد بدر رانده می شوند.
• بیهوده نیست که نه از سر سارتر و نه از سر شاملو و پیروان کنونی آنها حتی موئی کم و کسر نمی شود و چه بسا جایزه باران می شوند:
• سوق دادن جوانان به نبردهای نابرابر و بی هنگام و بی استراتژی و تاکتیک و بی شعور رهائی بخش چه بسا خطای خطیری است که آنان بی خیالانه مرتکب می شوند.
• ملتی که به شهید نیاز دارد، ملت ترحم انگیزی است و قدر زندگی را نمی شناسد.
• نبرد اجتماعی وسیله ای برای رهائی است و باید سنجیده و اندیشیده و سازمان یافته و شعورمند صورت گیرد.
• شکنجه و زندان و اعدام و رسوائی باید بشدت محکوم شود و با نهایت دوراندیشی تا حد استثناء تنزل یابد.
• مرثیه برای شهید باید ممنوع شود و جای آن را ستایش از زندگی بگیرد و برای غنای کیفی و ماهوی زندگی باید تلاش به عمل آید.
• از روده درازی ام واقعا پوزش می خواهم.
• خیلی ممنون
پایان
ویرایش متن از سوی دایرة المعارف روشنگری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر