۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

امپریالیسم نوین (6)

روزا لوکزمبورگ (1871 ـ 1919)
نماینده مهم جنبش کارگری اروپا و انترناسیونالیسم کارگری
تئوریسین مارکسیست سوسیال ـ دموکراسی لهستان و آلمان
مبارز ضد جنگ و ضد میلیتاریسم
بر ضد طرفدرای حزب سوسیال ـ دموکرات آۀمان از جنگ جهانی اول (1914) همراه با کارل لیبکنشت به تأسیس «گروه بین المللی» همت گماشت که از ان «انجمن اسپارتاکوس» سر کشید.
مؤلف مقالات و تحلیل های بیشمار در روزنامه خلق لایپزیگ
ناشر روزنامه «پرچم سرخ» در انقلاب نوامبر
از مؤسسین حزب کمونیست آلمان (1918 ـ 1919)
مؤلف برنامه حزب
پس از سرکوب قیام اسپارتاکیست ها در سال 1919 همراه با کارل لیبکنشت بوسیله عناصر فاشیست به قتل رسید.
آثار او در زمینه سوسیالیسم، همبستگی طبقه کارگر، آنتی میلیتاریسم و مخالفت با جنگ از اعتبار جهانی برخوردارند.
آثار:
منشاء ماه مه
رفرم یا انقلاب
حقوق انتخاباتی زنان و مبارزه طبقاتی
انجمن اسپارتاکوس چه می خواهد؟
برنامه و اوضاع سیاسی کنونی
انقلاب روسیه
اقتصاد چیست؟
دین از دیدگاه روزا لوکزمبورگ
نامه به سونیا لیبکنشت
مجموعه آثار (5 جلدی) (1970)
مجموعه نامه ها (6 جلدی) (1983 ـ 1993)
راجع به تئوری خودپوئی (1970)

5
تئوری هائی مارکسیستی راجع به امپریالیسم

پروفسور دکتر فرانک دپه
برگردان میم حجری

پیشکش به عموی نستوه
محمدعلی عموئی

• هوبسون با تفاسیر اقتصادی خود از امپریالیسم الهام بخش تئوریسین های جنبش کارگری سوسیالیستی گشت که در نقطه عطف قرن به تجزیه و تحلیل تغییرات ساختاری سیاسی و اقتصادی در جوامع کاپیتالیستی توسعه یافته می پرداختند و برای مبارزه جنبش کارگری به استنتاجات استراتژیکی نهائی دست می زدند.

• در جناح رفرمیستی ـ ناسیونالیستی راست جنبش کارگری سوسیالیستی صداهائی مبنی بر طرفدرای از امپریالیسم بگوش می رسید که از رسالت تمدن آورانه امپریالیسم در حق «ملل عقب مانده» سخن می گفت و ضمنا ببرکت سودهای استعماری حاصله به بهبود وضع زندگی طبقه کارگر در متروپول ها امید می پرورد.

• در جناح چپ جنبش کارگری سوسیالیستی اما برعکس، قبل از همه تأثیرات امپریالیسم بر مسئله رقابت (حریفیت) روز افزون قدرت های بزرگ در میدان سیاست جهانی ـ تا حد جنگ جهانی ـ و بر دورنماهای انقلاب در کشور خود مطرح می گردید.
• تا این زمان، مسائل سیاست خارجی و جنگ از اهمیت درجه دوم برخوردار بودند.


• مهمترین سهم در این مسئله به متفکرین زیر تعلق داشته است:


1

• رودولف هیلفردینگ، «سرمایه مالی» (1910)

2

• روزا لوکزمبورگ، «انباشت سرمایه» (1913)
• رودولف هیلفردینگ و روزا لوکزمبورگ نمایندگان اصلی جناح چپ سوسیال ـ دموکراسی آلمان بودند.

3

• نیکولای بوخارین، «امپریالیسم و اقتصاد» (1915)

4

• ولادیمیر ایلیچ لنین، «امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله کاپیتالیسم» (1917)
• نیکولای بوخارین و ولادیمیر ایلیچ لنین سخنگویان جناح بلشویکی در حزب سوسیال ـ دموکرات کارگری روسیه بودند.

• روزا لوکزمبورگ در «بروشور یونیوس» (1916) با توجه به تجربه جنگ و بحران رفرمیسم به جمع بندی جنبه های ماهوی امپریالیسم می پردازد:
• «سیاست امپریالیستی نه کار دولتی و یا دولت هائی، بلکه محصول درجه پختگی توسعه جهانی سرمایه است.
• سیاست امپریالیستی در واقع، یک پدیده بین المللی است، یک کل تقسیم ناپذیر است که تنها در تأثیرات متقابلش قابل شناسائی است و هیچ دولت منفردی قادر به تبری از آن نیست.
• کاپیتالیسم نمی تواند با دولتمندی های کوچک، با پراکندگی اقتصادی و سیاسی سر سازگاری داشته باشد.
• کاپیتالیسم برای شکوفائی خویش به منطقه ای حتی الامکان پهناور و از درون بسته و یکپارچه نیاز دارد و به یک فرهنگ معنوی.
• در غیر این صورت نه امکان ارتقای نیازمندی های جامعه به سطح منطبق با آن پدید خواهد آمد و نه مکانیسم حاکمیت طبقاتی بورژوائی مدرن قادر به کار خواهد بود.

• از زمانی که امپریالیسم گسترش فراتر از مرزهای ملی را بی اعتنا به پیوندهای ملی به برنامه بورژوازی همه کشورها بدل کرده، برنامه بورژوائی ـ دموکراتیک سابق را به گور سپرده است.

• البته لاف و گزاف ملی به جای خود مانده است.


• ولی محتوای رئال برنامه بورژوائی ـ دموکراتیک و فونکسیون آن زیر و رو شده است.

لاف و گزاف ملی به مثابه سرپوش ضرور بر تمایلات امپریالیستی و به مثابه نعره مبارزاتی در رقابت های (حریفیت های) امپریالیستی، به مثابه تنها و واپسین وسیله ایدئولوژیکی به خدمت گرفته می شود، تا بوسیله آن بتواند توده های خلق را به مثابه گوشت دم توپ به میدان جنگ های امپریالیستی روانه سازد.»
• (لوکزمبورگ، 1966، ص 119 ـ 120)

بعد اول بحث پیرامون امپریالیسم

• نقطه آغازین این اقدامات ـ همانطور که کارل مارکس می گوید ـ گرایش «تبلیغاتی» ذاتی سرمایه است برای «ایجاد بازار جهانی» (مارکس، 1953، ص 311)

مارکس و انگلس در «مانیفست حزب کمونیستی» (1848) بطرز تحسین برانگیزی اعلام می کنند که «بورژوازی با استفاده از بازار جهانی به تولید و مصرف کلیه کشورها خصلت تمام ارضی می بخشد»، آنسان که «کلیه ملت ها» مجبور می شوند، «شیوه تولید بورژوائی را بپذیرند، اگر نمی خواهند که نیست و نابود گردند.» (کلیات مارکس و انگلس، جلد 4، ص 466)

مارکس بعدها در «خطوط اصلی انتقاد از اقتصاد سیاسی» (1857 ـ 1858) این اندیشه مرکزی را که «گرایش به تشکیل بازار جهانی در مفهوم خود سرمایه بطور بیواسطه ای وجود دارد»، تعمیق می بخشد.

• «گرایش تمدن آورانه» سرمایه کلیه موانع و سدها را که «مانع توسعه نیروهای مولده اند، که مانع وسعت یابی نیازمندی ها هستند، که مانع تنوع تولید اند، که مانع استثمار و مبادله قوای طبیعی و معنوی اند»، درهم می کوبد.


• اما از این که سرمایه هر گونه از این چنین حد و مرزها را به مثابه سدی پدید می آورد و بطور ایده ای (فکری) از آن پا فراتر می گذارد، به هیچ وجه بدان معنی نیست که بر آن بطور رئال غلبه می کند و از آنجا که هرگونه از این سدها با تعین آن در تضاد قرار دارد، تولید آن در تضادها سیر می کند، تضادهائی که باید همواره حل شوند و دو
باره از نو وضع شوند.
• حتی فراتر از آن.

• یونیورسالیته که سرمایه بی وقفه به سویش روان است، سدهائی را در طبیعت خویش می یابد، که در مرحله معینی از توسعه خویش، خود به بزرگترین سد این گرایش بدل می شود و لذا به حل خود بوسیله خود سرمایه سوق می دهد.»

• (مارکس 1953، ص 313 ـ 314)

• مارکس در جلد سوم کتاب «سرمایه»، بالاخره در فصل 14، در موردی که او «علل کاهش» درصد سود را مورد بحث قرار می دهد، از «تجارت خارجی» با صراحت سخن می گوید:
• «در رابطه با سرمایه هائی که در مستعمرات بکار انداخته می شوند، باید گفت که علت سودآوری خارق العاده آنها این است که اولا در آنجا به سبب سطح نازل توسعه، درصد سود بطور کلی بالاتر است.
• ثانیا استثمار کار با استفاده از برده ها وکولی ها (کارگرانی که با دستمزد بخور و نمیر کار می کنند) شدیدتر است.
»
• (کلیات مارکس و انگلس جلد 25، ص 248)

• اگرچه کاپیتالیسم بلحاظ تاریخی با تشکیل دولت سرزمینی ملی (حکومت استبدادی) تشکیل می شود، اما از همان آغاز به مثابه سیستم تقسیم کار بین المللی توسعه می یابد، سیستمی که در آن مناطق و دول کاپیتالیستی و غیر کاپیتالیستی بطور متفاوت توسعه یافته وارد مناسبات مبادله و رقابت و همچنین وابستگی می شوند و تحت سلطه قرار می گیرند.

• در نگاه اول، تئوریسن های امپریالیسم همان تز اصلی هوبسون را بر زبان می رانند، مبنی بر اینکه انباشت سرمایه در دولت های کاپیتالیستی توسعه یافته، به حد و مرزی در چارچوب بازارهای ملی رسیده و همانطور که لنین فرمولبندی می کند، «در کشورهای پیشرفته، مازاد غول آسائی از سرمایه گرد امده است.» (لنین، 1964، ص 815)

• از خطر بی ارزش گشتن سرمایه، تنها می توان از طریق انتقال آن به بازار جهانی در فرم صدور سرمایه نجات یافت.

• برای جلوگیری از «بحران فرا انباشت سرمایه» باید صدور سرمایه در فرم قرضدهی و سرمایه گذاری های مستقیم (قبل از همه در استخراج معادن و منابع مواد خام و تولید قطار و کشیدن راه آهن) و یا در فرم تغییر مناطق غیر کاپیتالیستی در مقطعی از بازار جهانی کاپیتالیستی افزایش یابد.

• این جنبه را ـ قبل از همه ـ روزا لوکزمبورگ برجسته کرده است:
• «وقتی که کاپیتالیسم از خیر سر فرماسیون های غیر کاپیتالیستی زندگی می کند، آنگاه به عبارت دقیقتر، از خانه خرابی فرماسیون های غیر کاپیتالیستی زندگی می کند و وقتی کاپیتالیسم کشورهای غیر کاپیتالیستی را برای انباشت سرمایه حتما لازم دارد، آنگاه آن کشورها را به مثابه طعمه هائی لازم دارد که انباشت سرمایه از مکیدن شیره جان شان صورت می گیرد.
» (روزا لوکزمبورگ، 1966، ص 392)

• در حالی که مارکس و انگلس (در مثال هندوستان) بر آن بودند که حاشیه غیر کاپیتالیستی بتدریج «کاپیتالیستی» می شود، روزا لوکزمبورگ «فرم های غیر کاپیتالیستی تولید» را به مثابه شرط های ضرور برای «وجود و توسعه بیشتر» کاپیتالیسم تلقی می کند. (همانجا، ص 340)

• اگرچه روزا لوکزمبورگ از آن به استخراج تز حد و سرحد تاریخی کاپیتالیسم و فروپاشی آن دست می زند، که بلحاظ تاریخی و تئوریکی نادرست بوده، تحلیل او در «موج دوم» بحث پیرامون امپریالیسم در دوره پس از جنگ جهانی دوم، بکرات به مثابه مرجع در زمینه تضاد میان مرکز و حاشیه («جهان سوم») به خدمت گرفته می شود.

• (روزا لوکزمبورگ بر آن بود که «امپریالیسم هرچه زورگویانه تر، پر انرژی تر و بنیادی تر کشورهای غیر کاپیتالیستی را نابود می سازد، به همان اندازه سریعتر زیر پای انباشت سرمایه را خالی می کند. 1966، ص 424)

• روزا لوکزمبورگ از این رو «امپریالیسم» را به مثابه یک پدیده سیاسی تعریف می کند:
• امپریالیسم «بیانگر سیاسی روند انباشت سرمایه در مبارزه رقابتی بر سر مناطق هنوز تسخیر نکرده و کاپیتالیستی نکرده جهان» است. (همانجا، ص 423)

• رودولف هیلفردینگ نیز «امپریالیسم» را «سیاست اقتصادی گسترش طلبانه و هار سرمایه مالی» می داند. (1968، ص 502)

• نیکولای بوخارین گرایش عمومی را به شرح زیر تعریف می کند:
• «هر کشور هرچه توسعه یافته تر باشد، درصد سود به همان اندازه کمتر، اضافه تولید به همان اندازه بزرگتر، تقاضای مربوط به سرمایه به همان اندزاه کمتر و روند صدور سرمایه به کشورهای دیگر به همان اندازه قوی تر خواهد بود.» (بوخارین، 1969، ص 45)

• تحلیل بوخارین از امپریالیسم مبتنی است بر نظر مارکس در جلد سوم کتاب «سرمایه» در رابطه با گرایش سقوط درصد سود به سبب «تأثیر معکوس» (کلیات مارکس و انگلس، جلد 25، ص 247)

• ولادیمیر ایلیچ لنین اما استنتاجات خود را بیشتر از طریق تحلیل امپیریکی (تجربی) تغییرات حاصله در فرم انباشت سرمایه و در فرم رقابت کسب کرده است.

1

• تغلیظ و تمرکز روز افزون سرمایه، یعنی تشکیل «انحصارات»، ذوب سرمایه صنعتی در سرمایه بانکی («شرکت های سهامی») و تشکیل سرمایه مالی (که ویلفردینگ تحلیلش کرده بود)، همچنین مداخلات روز افزون دولت در روند اقتصادی بنظر لنین از سوئی فرم های گذار کاپیتالیسم از مرحله «رقابت آزاد» به مرحله «کاپیتالیسم انحصاری» را تشکیل می دهند.

• امپریالیسم بنظر لنین، «مرحله انحصاری کاپیتالیسم» است (لنین، 1964، ص 838) و همانطور که در عنوان جزوه خود فرمولبندی می کند، «عالی ترین مرحله» کاپیتالیسم است.

• این فرمولبندی لنین در جنبش کمونیستی بکرات به «آخرین» و یا «واپسین» مرحله کاپیتالیسم اعتلا داده شده و بیگانه گشته است.


2

• از سوی دیگر در این مرحله، «مرحله نوین تغلیظ جهانی سرمایه» (ص 820) و مبارزه بر سر تقسیم از نو بازار جهانی میان تراست های قدرتمند و مبارزه قدرت های بزرگ بر سر مستعمرات و نیمه مستعمرات نقش تعیین کننده کسب می کنند.

• نیروی محرکه برای این فرم های نوین رقابت اقتصادی و سیاسی عبارت است از توسعه ناموزونی دولت های کاپیتالیستی.


• لنین در سال 1915، در مقاله ای تحت عنوان «شعار دولت های متحده اروپا» می نویسد:

• «ناموزونی توسعه اقتصادی و سیاسی قانون بی چون و چرای کاپیتالیسم است.»

• اقتصادهای ملی کمتر توسعه یافته و کمتر کارآمد می کوشند تا خود را با توسل به هر وسیله به رقبای برتر (و قبل از همه بریتانیا) برسانند و از گزند آنها در امان باشند.

• لنین برای توضیح صدور سرمایه، به مثابه گرایش اعتبار یابنده در همه کشورها (کشورهای کاپیتالیستی پیشرفته) از تئوری «سقوط میزان مصرف» توده ها از هوبسون نیز استفاده می کند.


• «تا زمانی که کاپیتالیسم، کاپیتالیسم بماند، مازاد سرمایه هرگز برای ارتقای سطح زندگی مردم مورد استفاده قرار نخواهد گرفت.

• برای اینکه آن به معنی تقلیل درصد سود سرمایه داران خواهد بود.
• سرمایه مازاد برای ارتقای درصد سود، به خارج، یعنی به کشورهای عقب مانده صادر خواهد شد.
• ضرورت صدور سرمایه به خارج ناشی از این حقیقت امر است که در تعدادی از کشورها، کاپیتالیسم «به درجه پختگی فراتر» دست یافته و (تحت شرایط عقب ماندگی اقتصاد کشاورزی و فقر توده ها) میدان لازم برای بکار انداختن سودآور سرمایه وجود ندارد.» (لنین، 1964، ص 816)

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر