شین میم شین
زنهار
زنهار
• خاموش مان می خواهند و گمنام
• و از آن بتر، بد نام
• هان ای گلبانگ گلوبریده
• خونت را فریاد کن
• بذر سرخ رؤیا را
• بپاش
• با زبان هزار قطره و
• میندیش
• که شنونده ای ات هست یا نه
• که یاری خواهی خود یاری دهنده است
• نمی خواهندت
• پس خود را تکرار کن
• بسیار کن
• در کردار همسرت به پاکدامنی
• در رفتار فرزندت
• به دانش جویی، در سمت
• و در تلاش یارانت به همآوایی و همرایی
• در خانه باش و
• در کوچه
•
• در سبزه میدان و آن سوی پل
• در مزرعه و یک شنبه بازار
•
• در اعتصاب و عزای عاشورا
• میان توده باش و در خلوت خویش
•
• و به هر جای
• آن گویای گزنده باش که دشمنت نپسندد
•
• و آن گاه
• تصویر نامیرای تصورت را
• زیاد کن
• زیاد کن
• چندان که حضور غالب از آن تو باشد
• تو
• مرا در این دامنه سهم
• سخن با آن لب است که با دشمن
• سخن نگفت و اینک
• به تبسم بسنده کرده است
• چه سود از به دلتنگی نشستن خاموش
• ای سنگ
• صخره
• فرو ریز تا آواری باشی
• ممان
• بدین سان دیواری حاجب دیروز و
• فردا
• دهان بگشا که
• هنگامه فروکش و طغیان است و
• خروشی باید
• اما
• باریکه آبی به زلالی
• بهتر
• که سکوتی به گرانباری فراموشی
• با تندآبی آلوده
• خاموش مان می خواهند و
• فراموش مان می خواهند
• با سخنی، اشاره ای و نگاهی
• ای خسیس محبت
• حتی به آهی
• دشمن را بشکن
• ای دوست کاهل با دست من بتاب به یاری
• شریان های گسسته را گرهی
• که خون به بیهوده می رود
• فریاد
• بر تو مباد
• که در پاسداری نام دیروز
• هم برین گنجینه بخسبی
• زنهار
• جان ظرفی شایسته کن
• خود از وظیفه لبالب و سر ریز می شود
• بلندآوازگی
• دویدن بر ریسمان بین قله ها ست
• به روزگاری که خصم
• از دو سوی در کمین نشسته است
• بر زمین گام بردار
• که خاک و خاکیان به هواداری ات
• همواره سزاوارترند
تلاشی برای تحلیل شعر زنهار
• این شعر از سوئی خطابه ای است و از سوی دیگر شناسنامه ای است، شناسنامه شاعری!
• سیاوش فقط شاعری سخندان و سخنپرور نیست.
• سیاوش فرمالیستی فریفته قد و قامت واژه ها نیست.
• سیاوش تکرار فردوسی در پله کیفی متعالی تر و برتر است.
• سیاوش ایدئولوگ مولدین مدرن است، «روشنفکر ارگانیک طبقه» است، به قول آنتونیو گرامشی.
• سیاوش در غیاب مؤثر حزب طبقه، همراه با همگنان انگشت شمارش، وظیفه یک حزب را به دوش می کشد، رهنمود می دهد، دل می دهد، امید می بخشد، به مقاومت و پیکار فرا می خواند.
حکم اول
• خاموشمان می خواهند و گمنام• و از آن بتر بد نام
• مفاهیمی که در این حکم به کار گرفته می شوند، عبارتند از «خاموشی»، «گمنامی» و «بدنامی».
• سیاوش به کمک این مفاهیم از استراتژی دشمن پرده برمی دارد :
• دشمن حزب توده های مولد را خاموش و گمنام و بدنام می خواهد.
• خاموشی نماینده توده ها، مانع آشنائی مردم با اندیشه ها، ایده ها و برنامه های حزب خواهد گشت.
• توده ها در این صورت، بی آلترناتیو خواهند زیست و در و دروازه به روی پیامبران دروغین باز خواهد ماند و گمراهی توده ها در دستور روز قرار خواهد گرفت.
• سانسور و تهدید و فشار و سرکوب حاکم مطلق اند.
• زبان حزب توده ها با هزار ترفند بریده شده است.
• نتیجه خاموشی چاوش رهائی، رشد نومیدی نسبت به امر رهائی است.
• دشمن پیشرفت اجتماعی حزب توده ها را گمنام می خواهد.
• و گمنامی از معبر خاموشی می گذرد.
• میان خاموشی و گمنامی رابطه علی (علت و معلولی) برقرار است:
• حزب خاموش را کسی نمی تواند بشناسد.
• آزادی مطبوعات، رواج انتقاد و اظهار آزادانه عقیده و نظر خروج ناگزیر از گمنامی را به دنبال خواهد داشت.
• اما این هنوز تمامت درد نیست.
• خاموشی را می توان به ترفندی شکست و بر گمنامی می توان به نحوی از انحاء غالب آمد.
• دشمن اما فقط این دو نکته را در برنامه خویش ندارد.
• دشمن قصد بد نام سازی حزب پهلوانان کار را بر سر دارد.
• بدنام سازی حزب توده ها بهترین وسیله برای جلوگیری از تجمع مردم در زیر پرچم سرخ رهائی است.
• بدنامی حزب توده ها پراکندگی در جبهه نبرد رهائی بخش را، برافراشته گشتن هزاران پرچم دروغین را و سیطره پر دوام ارتجاع را به دنبال خواهد داشت.
• دشمن مجربتر و هشیارتر از آن است که تصور می رود.
• اگر توده های مولد در جست و جوی نان روزانه، فرصت خاراندن سر را ـ حتی ـ ندارند، اردوی دشمن هزاران دانشمند مزدور داخلی و خارجی در اختیار دارد، که شب و روز هزاران نقشه و حیله و ترفند تدارک می بینند.
• حالا می توان دید که سیاوش با چه تیزهوشی و ژرف اندیشی خارق العاده ای، انگشت بر زخم می نهد.
• سیاوش اما مرثیه سرا نیست.
• سیاوش بیانگر صرف درد نیست.
• سیاوش پارتیزان شعورمند و شورمند جنبش رهائی بخش است.
• او به «چه باید کرد!» می اندیشد و راه حلی می یابد و ارائه می دهد:
حکم دوم
• هان ای گلبانگ گلوبریده• خونت را فریاد کن
• بذر سرخ رؤیا را
• بپاش
• با زبان هزار قطره!
• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به کار می برد، عبارتند از «گلبانگ گلوبریده»، «فریاد خون»، «بذر سرخ رؤیا» و «قطره»:
1
مفهوم «گلبانگ گلو بریده»
• سیاوش در مفهوم «گلبانگ گلو بریده»، تمامت فاجعه را داهیانه تصویر می کند.مفهوم «گلبانگ گلو بریده»
• استبداد حاکم توده ها را بی سر و بی سردار کرده است:
• او با بردن سران و سرداران کار بر سر دار، گلوی مرغک گلبانگ آزادی را بریده است.
• سپاه بی سردار چه می تواند کرد؟
• هر اندامی تنها در صورت وجود دیالک تیک اندام و سر می تواند ادامه حیات دهد و خود را بازتولید و تکثیر کند.
• سر مرکز فرماندهی اندام است.
• جامعه نیز تنها در صورت تشکیل دیالک تیک توده و تشکیلات می تواند به تعیین آماج های نزدیک و دور نایل آید و بر اساس وحدت نظر به وحدت عمل دست یابد.
• اکنون که از سر خبری در میان نیست، اندام بی سر چه می تواند کرد؟
• سیاوش دنبال راه حل می گردد.
2
مفهوم «فریاد خون»
مفهوم «فریاد خون»
• او به جای تربیت و تشکیل سری اندیشنده، به جای آموزش سیستماتیک فن دشوار تفکر، به اندام بی سر و بی شعور فرمان هجوم می دهد:
• اگر زبان در کار نیست، پس جانشینی برای آن می جوید:
• گلوی بریده باید با فریاد فواره خونش، سکوت گورستانی حاکم را بشکند.
• اندام بی سر باید خونش را فریاد کند، قطره های خونش را بمثابه بذر سرخ رؤیا بر مزرع شعور جامعه بیفشاند.
• سیاوش از اندام بی سر بی شعور چیزی فراتر از توان مادی و معنوی آن می طلبد.
• سؤال این است که چرا او باید به چنین راه حلی برسد؟
• در آن زمان، جامعه در توهمات جنبش «چریکی» کذائی، خودش را به در و دیوار می زند.
• هسته دو و یا سه نفره به اصطلاح چریکی جای خالی حزب طبقه را در خیال جوانان بی خرد و بی تجربه پر می کند.
• علیه رژیم حاکم سرکوبگر به شیوه خود آن واکنش نشان داده می شود، به شیوه کوته بینانه، نزدیک بینانه، شتابزده.
• ترور در مقابل ترور!
• سیاوش اما شعورمندتر از آن است که تحت تأثیر جو چریکی قرار گیرد.
• پس منظور او از «فریاد خون» چیست؟
• ظاهرا حزب توده ها برای عقب نماندن از واحدهای پیشتاز فئودالی، بورژوائی و خرده بورژوائی لائیک و مذهبی به اهدای خون ارزشمند سرداران بالقوه خود فرامی خواند.
• شاید مرگ تیزابی و حکمت جو و امثالهم را و بعد تمامت رهبری حزب را باید در پرتو این توهم خرافی ضدعلمی توجیه کرد.
• بنا بر این توهم فئودالی، حزب طبقه نه در شعور جامعه، بلکه در اشک و عاطفه و شور (غریزه) جامعه ادامه حیات می دهد.
• و نتیجتا روز به روز بی زورتر و بی شعورتر می شود.
• تئوری و پراتیک سران و سرداران حزب نشانه پای بندی آنان به این توهم شبه فئودالی بوده است.
• ظاهرا به جای اعتلای سطح شعور جامعه باید ردی از خون خویش به جا نهاد، باید خون خود را فریاد کرد!
• بدتر از این نمی توان جنبش رهائی بخش را تضعیف کرد.
• این همان چیزی است که ارتجاع می طلبد و عملی می کند.
• این به معنی بی سر کردن داوطلبانه اندام است.
3
مفهوم «بذر سرخ رؤیا»
مفهوم «بذر سرخ رؤیا»
• بنا بر رهنمود سیاوش، اندام بی سر باید با فواره خونش علاوه بر شکست سکوت، بذر سرخ رؤیا را هم بپاشد.
• گزینش مفهوم «بذر سرخ رؤیا» از سوی سیاوش، خود بمراتب بحث انگیزتر است.
• در نفس دیالک تیک واقعیت و رؤیا (اوتوپی) بحثی نیست.
• هواداران پیشرفت اجتماعی نمی توانند تنها زرهی از واقع بینی در بر کنند.
• واقعیت همواره دست در دست با رؤیا و اوتوپی می رود.
• رؤیا ـ چه بسا ـ مثل لکوموتیوی واقعیت را به پیش می برد.
• رؤیا چه بسا از چارچوب تنگ واقعیت عینی پا فراتر می نهد و محال را به مرز ممکن می کشاند.
• اما افشاندن بذر رؤیا نشانه قحط دانش و علم است.
• ادبیات خرده بورژوائی از چنین مفاهیمی سرشار اند.
• برای اینکه طبقات ارتجاعی بدون بذر سرخ رؤیا قادر به عوامفریبی و بسیج توده ها نخواهند شد.
• اما اردوی کار، حتی در نهایت حسن نیت دیگر نمی تواند به افشاندن بذر سرخ رؤیا فراخواند.
• سوسیالیسم رؤیائی (اوتوپیکی)، سوسیالیسم ماقبل مارکس و انگلس بوده است.
• مارکس و انگلس با نفی دیالک تیکی سوسیالیسم اوتوپیکی به پیریزی سوسیالیسم علمی نایل آمده اند.
• سوسیالیسم علمی بر مبنای توسعه قانونمند جامعه بشری قوام می یابد، نه بر اساس اوتوپی و رؤیا.
• فراخواندن اندام بی سر به افشاندن بذر رؤیا در بهترین حالت نشانه خوردن کفگیر سیاوش به ته دیگ است.
• نشانه بحران معنوی در احزاب کمونیست است.
• نشانه خالی بودن کله از اندیشه است.
• نشانه ناتوانی از تفکر مفهومی است.
4
مفهوم «قطره»
مفهوم «قطره»
• در غیاب شعور رهائی بخش، اندام بی سر باید با قطره های خونش بذر رؤیا بپاشد.
• منطق نشسته در حکم سیاوش ستایش انگیز است.
• اندام بی سر و بی شعور بطور منطقی نمی تواند به اشاعه شعور بپردازد.
• تنها کاری که از عهده آن برمی آید، اشاعه اوتوپی و رؤیا ست.
• همین و بس!
• توده باید بطور عاطفی تهییج شود و نه بطور علمی.
• شوق و شور (غریزه) باید پرچم به دست پیش افتد و توده های بی سر و بی شعور را بسان گله حیوانات به دنبال خویش کشد.
• اشاعه آگاهی تنها از عهده اندام سرمند اندیشنده برمی آید، نه از عهده اندام بی سر.
• بذر سرخ رؤیا باید در بهترین حالت، بر ملاطی از شعور رهائی بخش نشو و نما یابد، نه بر شوره زار شور و شوق بی شعور محض.
سیاوش این حقیقت امر را بهتر از هرکس دیگر می داند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر