۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (21)

دیالک تیک ساحل و دریا
سیاوش کسرائی

بخش دوم تحلیل
شعری
شین میم شین

• فریادی
• چون تیغه چاقو
• در تاریکی

• فریادی
• جلاد همه هیاهو

• خشمی در راستا
• که بنشاند
• تیر کلام را
• در جایی که باید

• خشمی بی آشتی
• خشمی گرسنه
• خشمی هار
• که عابران سر به راه را
• هراسندگانی سنگ به دست گرداند

• چابک تر از گربه ای بر دیوار
• هشیار تر از دزدی بر بام
• و سهمگین تر از بهمنی بر کوه

• بیدار
• بیدار
• بیدار
• بیدارتر از عاشق شب زنده دار

• در کوچه
• شکارچی
• نه شکار

• و شکارگاهی
• به پهنای فرهنگ
• و جست و جویی در بلاد رو به تاریخ

• تا از هر تفاله ای ـ حتی ـ
• شیره ای
• و از استغاثه و نفرین و سرود
• واژه به وام گیرد

• و آن گاه کمینگاهی
• که در کمین کسان
• در کمین یک نسل

• می شنوی شاعر
• برخیز که الهام بر تو فرود می آید

• بشنو که این وحی زمینی است
• فریاد گرسنگی قلب

• بنویس
• اینک شعری گستاخ
• شعری مهاجم
• شعری دگرگون کننده
• شعری چون رستاخیز

حکم اول
• فریادی
• چون تیغه چاقو
• در تاریکی

• مفاهیمی که سیاوش در در حکم مورد بحث به خدمت می گیرد، عبارتند از «فریاد»، «تیغه چاقو در تاریکی»

1
مفهوم «فریاد»

نیما

• بر سر قایقش ـ اندیشه کنان قایق بان ـ

• دائماً می زند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
• «اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می داد!»

• قایق بان نیما در این شعر بر سر دریا فریاد می کشد.
• گفت و گو با دریای بی آرام خروشان مگر می تواند بطرزی دیگر باشد؟

• در شعر پیشین نیز آهنگر با آهن به فریاد در گفت و گو بود.


• آنجا نیما دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک آهنگر وآهن بسط و تعمیم می داد و اینجا به شکل دیالک تیک قایق بان و دریا بسط و تعمیم می دهد.

• فریاد او بر سر دریا نیز نوعی مددخواهی از دریا ست، تا او را کشمکش موجی به ساحل رساند:
• مدرخواهی از دشمن خویش.
• بسان مددخواهی آهنگر از آهن سرکش سرسخت.

• قایق بان فقط در چارچوب این دیالک تیک است که می تواند به تولید نیازمندی های خود نایل آید.


• قایق در این میان فونکسیون وسیله تولید را بازی می کند.

• قایق پل پیوند میان قایق بان و دریا (میان سوبژکت و اوبژکت) است.

• میان قایق بان و دریا رابطه مبتنی بر همزیستی و ستیز برقرار است.


• قایق بان و دریا با یکدیگر رابطه دیالک تیکی دارند.


• آیا نیما آگاهانه بکرات این دیالک تیک بسیار مهم مارکسیستی ـ لنینیستی را بسط و تعمیم می دهد؟


• احتمالا نه.

• این عینیت خود دیالک تیک است که در آئینه شفاف ضمیر شاعر منعکس می شود، بی آنکه شاعر خود به چند و چون آن وقوف داشته باشد.

• وقتی ما از دیالک تیک عینی هستی سخن می گوئیم، منظورمان همین است:

• منظورمان دیالک تیکی است که مستقل از ما وجود دارد و وجودش را با هزار زبان اعلام و چه بسا تحمیل می کند.

نیما

بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان

نا شکیباتر بر می شود از او فریاد:
• «کاش بازم ره بر خطه ی دریای گران می افتاد!»

• قایق بان اکنون بر سر ساحل فریاد می کشد و از ساحل می خواهد که رهایش کند تا او دوباره به دریا رود، به دریای سرگران و مهیب و هراسناک و بی رحم.

• قایق بان در دریا آرزوی برگشت به ساحل دارد و در ساحل هوس سوزان برگشت به دریا.


• دیالک تیک شگرفی در کش و قوس مدام است:

• فریاد قایق بان بر سر ساحل برای برگشت به دریا، حتی ناشکیباتر از فریاد او بر سر دریا برای برگشت به ساحل است.

• نیما در این میان کدامین دیالک تیک مارکسیستی ـ لنینیستی را داهیانه بسط و تعمیم می دهد؟


• ساحل و دریا در اشعار اقبال لاهوری نیز به مثابه سمبل بکار رفته است که باید به جای خود مورد بحث قرار گیرد.

• ساحل مظهر سکون است.

• ساحل محل خور و خواب است:
• ساحل محل آرمیدن است، محل از تن بدر کردن
خستگی دریا ست.
• ساحل محل کسب ساز و برگ مادی و معنوی جدیدی برای نبردی دیگر است.

• ساحل در شعر نیما، همان کاروانسرا در شعر سعدی است.

• همان رباط دو در در شعر حافظ است.
• ساحل و رباط برای رحل اقامت افکندن و ماندن نیست.
• سکون نسبی است.

• دریا اما مظهر جنبش و خیزش و تلاش و پویش است.
• دریا مظهر حرکت است.
• دریا بسان حرکت مطلق است.
• دریا در شعر نیما، همان سفر در شعر سعدی است.

• می توان گفت که نیما در این شعر دیالک تیک حرکت و سکون را به شکل دیالک تیک دریا و ساحل و سعدی به شکل دیالک تیک سفر و رباط بسط و تعمیم می دهد.


2
فریاد به قصد طلب یاری از غیر

• فریاد به معنی واکنش غریزی نسبت به چیزی مهیب و هراس انگیز.

نیما

• در بر گوسفندان، شبی تار

• بودم افتاده من، زرد و بیمار
• تو نبودی مگر آن هیولا
• آن سیاه مهیب شرر بار
• که کشیدم ز بیم تو فریاد؟

• نیما در این شعر با ابلیس در گفت و گو ست و فریادی را به یاد می آورد که از هراس این هیولا برکشیده است.

• فریاد واکنش بیدرنگ غریزه بقا ست، به قصد فراخوان موجود زنده به دفاع از حریم حیات خویش.

• فریاد در واقع غریو غریزه بقا ست:

• غریزه بقا بی همانندترین، بی توقع ترین و نیرومندترین یار هر موجود زنده است.


نیما

• من چهره ام گرفته

• من قایقم نشسته به خشکی
• با قایقم نشسته به خشکی
• فریاد می زنم:
• «وامانده در عذابم انداخته است
• در راه پر مخافت این ساحل خراب
• و فاصله است آب
• امدادی ای رفیقان با من.»

• نیما در این حکم نیز فریاد را به مثابه وسیله ای برای طلب یاری از رفیقان به خدمت می گیرد.
• او با قایقی به خشکی نشسته تنها ست و به کمک رفیقان برای برگشت به دریا، برای از سر گرفتن مجدد مبارزه ای ناتمام نیاز دارد.

• سیاوش خواهد گفت:

• «یاری خواهی یاری رسانی است!»

• یاری خواهی نیمائی از توده به معنی یاری رسانی به توده است.
• یاری خواهی نیمائی از توده به معنی برقراری دیالک تیک پویا میان قهرمان و توده است، میان فرد و جامعه است، میان حزب و طبقه است.

نیما

• فریاد من شکسته اگر در گلو، و گر

• فریاد من رسا
• من از برای راه خلاص خود و شما
• فریاد می زنم.
• فریاد می زنم!

• نیما اکنو صراحت بیشتری را به علت و انگیزه فریاد خویش جاری می کند:
• محتوای فریاد ـ بی اعتنا به چند و چون فریاد، بی اعتنا به فرم فریاد ـ عبارت است از یافتن راه خروجی از بن بست، عبارت است از یافتن راه رهائی.

• نیما را از دیالک تیک عینی هستی گریزی و شاید گزیری ینست.


• او دیالک تیک فرد و جامعه را، دیالک تیک شخصیت و همبود را، دیالک تیک قهرمان و توده را به شکل دیالک تیک من و شما بسط و تعمیم می دهد.


• در دیالک تیک فرد و جامعه، قهرمان و توده، نقش تعیین کننده از آن جامعه و توده است.

• در دیالک تیک من و شما نیز به پیروی از آن، نقش تعیین کننده از آن شما ست.


• «یک دست بی صدا ست!» و فرق نمی کند که «یک دست» چه بمبی از صفا و صمیمیت و صداقت و از خود گذشتگی باشد.
• «یک دست بی صدا ست!»

• این یک قانون دیالک تیکی است و استثناء نمی پذیرد و چاره ای جز تمکین وجود ندارد:


درد مشترک ـ به قول برزین آذرمهر ـ تنها از طریق رزم مشترک درمان پذیر است و لاغیر.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر