Die Askese von Scipio − Paris, Musée du Louvre
تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می جوشد از نهادم آتشفشان آواز»
به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com
شین میم شین
تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می جوشد از نهادم آتشفشان آواز»
به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com
شین میم شین
حکم اول
• زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیشتر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشتهها را نیز هاشور میزند، چشم در ”رواقِ منظرِ“ پس فردای تاریخ دارد و اگر سر به نجوا برمیدارد که ”در سرشتِ“ وی ”غروری چون پلنگِ مست خوابیده است“ (گلایه، ص ١٤) سر آن دارد که بر خاکستر خموشیها و خمودگیهای پساکودتا هیمههای شررناک و شورآفرینِ بیداری درافکند.
• و مگر نه اینکه شاعران بر گرانیگاه و خط خورندِ برون و درون خود می ایستند و شعر، سنتز و برنهادِ حس و عاطفه و جهان نگری آنها است؟
• چنین است که زهریِ شاعر ”پلنگِ خفته ی“ خِیم و خوی خود را با ”تاووس رنگینِ“ آسودگیهای سازشکارانه و بورژوایی تاخت نمیزند:
• کردهام خو با غرور خویشتن ای دوست
• گرچه جانم میپرد
• در حسرت یک بوسهی عشقی به جان پیوند
لیک از جان میخورم سوگند
• این پلنگِ خفته را هرگز نخواهم داد
• تا بگیرم دستِ تاووسِ نوازش را...
• (گلایه، شعر پلنگ زمستان، ص ٤٤)
• ما این حکم مفصل را نخست به تزهائی تجزیه می کنیم و جزء به جزء مورد تأمل قرار می دهیم:
تز اول
زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیشتر شاعر آینده است تا دیروز
• شاعر دیروز و فردا بودن به چه معنی است؟
• شاعر دیروز و فردا را کدام معیارهای عینی از یکدیگر متمایز می سازند؟
• محمد زهری ظاهرا بیشتر شاعر فردا ست، تا دیروز.
• چرا و به چه دلیل؟
تز دوم
زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیشتر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشتهها را نیز هاشور میزند، چشم در ”رواقِ منظرِ“ پس فردای تاریخ دارد.
زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیشتر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشتهها را نیز هاشور میزند، چشم در ”رواقِ منظرِ“ پس فردای تاریخ دارد.
• شاخص شاعر دیروز از شاعر فردا را نویسنده محترم چنین تبیین می کنند:
• هاشور زدن به نوستالژی دیروز، ضمن چشم داشتن به پسفردای تاریخ.
• پسفردای تاریخ به چه معنی است؟
• این بازی با واژه ها فقط می تواند خواننده را دچار سرگیجه سازد.
• معلوم نیست که چرا نویسنده محترم به زبان توده ها نمی نویسند.
• مگر هدف از نوشتن فخرفروشی با واژه های مه آلود و مبهم است و نه توضیح واقعیات امور؟
• برای چه اینهمه هیمه نهادن به فرم نگارش؟
• چشم در رواق منظر پسفردای تاریخ داشتن یعنی چه؟
• چرا خواننده باید به حدس و گمان متوسل شود و چیزی از نوشته مورد بحث استخراج کند؟
• پسفردای تاریخ آیا همان تاریخ پسفردا ست؟
• یا باز هم سخن از پست هیستوریسم و پایان تاریخ است؟
• و یا مثل حضرت شاملو منظور ایستادن در فراسوی زمان است و یا در فراسوی تاریخ؟
• محمد زهری در هر حال نوستالژی گذشته را هاشور می زند (؟) ولی چشم به پسفردا دارد.
تز سوم
زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیشتر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشتهها را نیز هاشور میزند، چشم در ”رواقِ منظرِ“پس فردای تاریخ دارد و اگر سر به نجوا برمیدارد که ”در سرشتِ“ وی ”غروری چون پلنگِ مست خوابیده است.“ (گلایه، ص ١٤) سر آن دارد که بر خاکستر خموشیها و خمودگیهای پساکودتا هیمههای شررناک و شورآفرینِ بیداری درافکند.
زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیشتر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشتهها را نیز هاشور میزند، چشم در ”رواقِ منظرِ“پس فردای تاریخ دارد و اگر سر به نجوا برمیدارد که ”در سرشتِ“ وی ”غروری چون پلنگِ مست خوابیده است.“ (گلایه، ص ١٤) سر آن دارد که بر خاکستر خموشیها و خمودگیهای پساکودتا هیمههای شررناک و شورآفرینِ بیداری درافکند.
• آیا اعلام خفتن غروری پلنگ آسا در سرشت خود، به معنی بیدارسازی توده ها ست؟
• شورآفرینی آیا به معنی بیدارسازی توده ها ست؟
تز چهارم
و مگر نه اینکه شاعران بر گرانیگاه و خط خورندِ برون و درون خود میایستند؟
و مگر نه اینکه شاعران بر گرانیگاه و خط خورندِ برون و درون خود میایستند؟
• برای فهم منظور نویسنده محترم باید فرهنگ لغات درخور پیدا کرد و گرنه درک معنی مفاهیم من در آوردی «گرانیگاه» (مرکز ثقل؟)، «خط خورند» (مرز؟)، «برنهاد» (آنتی تز؟) کاری بسیار دشوار خواهد بود.
• شاعران ـ در هر حال ـ در گرانیگاه خود و در خطخورند برون و درون خود می ایستند.
• چه حالی دارند کسانی که چنین جایگاه و ایستگاهی دارند؟
• در هر حال، در کشور محمد زهری از این بایت غمی نیست.
• چون همه شاعرند، از خرد تا کلان و نتیجتا چاره ای جز ایستادن در گرانیگاه خود و در خطخورند درون و برون خود ندارند.
• اما چه مشخصاتی دارند کسانی که در گرانیگاه خود و خطخورند برون و درون خود می ایستند؟
• تفاوت آنها با بقیه بنی بشر کدام است؟
• این نعمت به چه قیمت نصیب شعرا شده است؟
• برون و درون دو مقوله مهم فلسفی اند و با هم دیالک تیکی را تشکیل می دهند:
• دیالک تیک داخلی و خارجی را، دیالک تیک برونی و درونی را.
• شاید منظور نویسنده محترم این است که شعرا دیالک تیک درون و برون اند، یعنی پدیده های برونی (مادی) را ایدئالیزه می کنند، درونی می کنند و در قالب شعر می ریزند.
• اما این که در انحصار شعرا نیست.
• همه چیزها، پدیده ها و سیستم ها جولانگاه دیالک تیک اند، جولانگاه دیالک تیک ماده و روح اند، جولانگاه دیالک تیک درون و برون اند و به زبان نویسنده واژه ساز در خطخورند درون و برون ایستاده اند.
تز پنجم
و مگر نه اینکه شاعران بر گرانیگاه و خط خورندِ برون و درون خود میایستند و شعر، سنتز و برنهادِ حس و عاطفه و جهاننگری آنها است؟
و مگر نه اینکه شاعران بر گرانیگاه و خط خورندِ برون و درون خود میایستند و شعر، سنتز و برنهادِ حس و عاطفه و جهاننگری آنها است؟
• منظور از مفهوم «برنهاد» آیا آنتی تز است؟
• آیا نویسنده محترم که با خیال راحت واژه های سنتز و نوستالژی را بکار می برند، تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز را به نهاد ـ برنهاد ـ برابرنهاد (سنتز) ترجمه می کنند.
• چرا ایشان به سنتز استثناء قائل می شوند، اگر غیر از فرمالیسم بی اعتنا به محتوا سودائی بر سر نیست؟
• بگذریم.
• شعر سنتز و آنتی تز حس و عاطفه و جهان نگری است.
• قلمداد کردن چیزی به مثابه سنتز و آنتی تز همزمان، نور علی نور است.
• ژرز پولیتسر شهید برای تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز هگلی، مثال تخم مرع ـ نطفه ـ جوجه را می زند.
• آیا نطفه و جوجه می توانند همزمان وجود داشته باشند؟
• شعر چگونه می تواند در آن واحد، هم سنتز باشد و هم آنتی تز، هم برابرنهاد باشد و هم برنهاد؟
• علاوه بر این، سنتز و برنهاد حس و عاطفه و جهان نگری به چه معنی اند؟
• چگونه چیزی به نام شعر می تواند هم حس باشد، هم عاطفه باشد و هم جهان بینی؟
• شعر در بهترین حالت می تواند فرم و قالبی برای ابزار احساس، عاطفه و احیانا جهان بینی باشد و نه سنتز وآنتی تز همزمان هر سه.
تز ششم
• چنین است که زهریِ شاعر ”پلنگِ خفتهی“ خِیم و خوی خود را با ”تاووس رنگینِ“ آسودگیهای سازشکارانه و بورژوایی تاخت نمیزند:• کردهام خو با غرور خویشتن ای دوست
• گرچه جانم میپرد
• در حسرت یک بوسهی عشقی به جان پیوند
• لیک از جان میخورم سوگند
• این پلنگِ خفته را هرگز نخواهم داد
• تا بگیرم دستِ تاووسِ نوازش را...
• (گلایه، شعر پلنگ زمستان، ص ٤٤)
• منظور محمد زهری از این حکم چیست؟
• آیا منظور او اجتناب از آسودگی های سازشکارانه و بورژوائی است؟
• ما سعی می کنیم که شعر محمد زهری را معنی کنیم:
• محمد زهری به غرور خویش خو کرده است.
• غرور دراین شعر احتمالا به معنی خودمختاری است، به معنی وفاداری بر حقیقت تاریخی است، به معنی دفاع سرسختانه از سنگر آزادی و شخصیت و استقلال نظری و عملی فردی است.
• محمد زهری علیرغم سوختن در آتش حسرت یک بوسه برخاسته از عشقی راستین، سوگند می خورد که پلنگ خفته غرورش را با طاووس نوازش معاوضه نکند.
• این ادعای محمد زهری تازگی ندارد.
• هوشنگ ابتهاج در شعر معروف خاص و عامش نیز همین نظر را بلحاظ محتوا نمایندگی می کند:
هوشنگ ابتهاج (سایه)
گالیا
گالیا
• دیر است گالیا!
• در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
• دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
• دیر است گالیا!
• به ره افتاد کاروان
• عشق من و تو؟
• این هم حکایتی است
• اما در این زمانه که درمانده هر کسی
• از بهر نان شب
• دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
• شاد و شکفته در شب جشن تولدت
• تو بیست شمع خواهی افروخت ـ تابناک
• امشب هزار دختر همسال تو، ولی
• خوابیده اند ـ گرسنه و لخت ـ روی خاک
• زیبا ست رقص و ناز سرانگشتهای تو
• بر پردههای ساز
• اما هزار دختر بافنده این زمان
• با چرک و خون زخم سرانگشت های شان
• جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
• از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
• پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
• و این فرش هفت رنگ که پامال رقص تو ست
• از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
• در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
• در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
• اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
• اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
• دست هزار کودک شیرین بی گناه
• چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...
• دیر است گالیا!
• هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
• هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
• هنگامهٔ رهایی لب ها و دست ها ست
• عصیان زندگی است
• در روی من مخند!
• شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
• بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
• بر من حرام باد تپش های قلب شاد!
• یاران من به بند،
• در دخمه های تیره و غمناک باغشاه
• در عزلت تب آور تبعید گاه خارک
• در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه
• زود است گالیا!
• در من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
• اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
• زود است گالیا!
• نرسیده است کاروان ...
• روزی که بازوان بلورین صبحدم
• برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،
• روزی که آفتاب
• از هر دریچه تافت،
• روزی که گونه و لب یاران همنبرد
• رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته باز یافت،
• من نیز باز خواهم گردید آن زمان
• سوی ترانه ها و غزل ها و بوسه ها
• سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
• سوی تو،
• عشق من ....
• هوشنگ ابتهاج هم همان وفادرای به پلنگ غرور و اجتناب از طاووس نوازش را ادعا می کند.
• اما آیا میان غرور و نوازش دیواری دوئالیستی کشیده شده است؟
• آیا غرور و نوازش همدیگر را مثل جن و بسم الله مستثنی می سازند؟
• آیا صرفنظر از نعمات مادی و معنوی زندگی و ریاضت پیشگی امری ستودنی است؟
• کارل مارکس کذائی یکی از سرسخت ترین مخالفان کمونیسم ریاضت طلب بوده است.
• کارل مارکس که جای خود دارد، حیدر عموغلی حتی دست رد بر سینه چنین گرایشاتی می کوبد.
• ما باید در فرصتی همین شعر سایه را تحلیل کنیم و دریابیم که با بستن همه راه ها به روی مبارزان پرولتری در زمینه برآورده ساختن ساده ترین و عادی ترین نیازهای مادی و معنوی، عقلی و غریزی چه خدمتی به امر رهائی می کنیم؟
• وفاداری به امر مبارزه طبقاتی چه منافاتی با عشق نسبت به همنوع ـ گیرم که از خانواده ای مرفه ـ دارد؟
• چنین گرایشاتی بیشتر بوی کمونیسم اوتوپیکی می دهند، تا علمی.
• اما بگذریم.
• آیا ارضای نیازهای غریزی و انسانی به معنی آسودگی سازشکارانه بورژوائی است؟
• ظاهرا نویسنده محترم تصور درستی از سازشکاری ندارند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر