۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

سیری در جهان بینی حکیم طوس (6)

هومانیسم

ابوالقاسم فردوسی
323 (329) ـ 411 هجری
(935 ـ 1020) میلادی


شاهنامه
بخش چهارم
گفتار اندر آفرینش عالم

• چو ز این بگذری مردم آمد پدید
• شد این بندها را سراسر کلید

• سرش راست بر شد چو سرو بلند
• به گفتار خوب و خرد کاربند

• پذیرنده‌ ی هوش و رأی و خرد
• مر او را دد و دام فرمان برد

حکم اول

• چو ز این بگذری مردم آمد پدید

• شد این بندها را سراسر کلید

• فردوسی پس از توضیح تکوین افلاک، کوه، دشت، دریا، نباتات و جانوارن به پیدایش انسان اشاره می کند.
• انسان پدید می آید و به مثابه کلید همه بندها گام به صحنه گیتی می نهد.
• سیصد سال بعد، شیخی از شیراز و شیخی از شبستر هم پیدایش انسان را توضیح خواهند داد:

سعدی

• ز ابر افکند، قطره ای سوی یم

• ز صلب اوفتد نطفه ای در شکم

• از آن قطره لولوی لالا کند
• وز این، صورتی سرو بالا کند

• در فلسفه سعدی تشکیل مروارید در صدف با تشکیل نطفه در بطن مادر مورد مقایسه قرار می گیرد.
• هر دو به اراده نیروئی ماورای طبیعی جامه عمل می پوشند، آنهم از قطره ای آب.

شیخ شبستر

• از آن دم گشت پیدا هر دو عالم

• وز آن دم شد هویدا جان آدم

• در آدم شد پدید این عقل و تمییز
• که تا دانست از آن اصل همه چیز

• شیخ شبستر برای توضیح پیدایش بشر قصه خلقت در کتب مقدس را به خدمت می گیرد:
• هر دو عالم و جان آدمی (ماده و روح) از دم الهی تشکیل می گردد.
• این بدان معنی است که روح ماده را پدید می آورد.
• این به معنی باور به ایدئالیسم عینی است.
• این به معنی تقدم قائل شدن به روح در قبال ماده است.
• این به معنی منشاء روحی قائل شدن به واقعیت عینی است.
• همان نفس الهی که منشاء ماده (واقعیت عینی) است، همان نفس نیز منشاء جان و تفکر و شناخت است تا انسان به ساز و برگ عقل و تمیز مجهز شود و به اصل همه چیز پی ببرد.

• اکنون به فرمولبندی حکیم طوس توجه کنیم:

حکیم طوس
• چو ز این بگذری مردم آمد پدید
• شد این بندها را سراسر کلید

• حکیم طوس نه از خلق انسان از آب و دم و غیره سخن می گوید و نه از خلقت به طور کلی.
• به دنبال جمادات، نباتات و جانوران، انسان پدید می آید.
• انسان موجودی است که در مرحله معینی از توسعه ماده پدید می آید.

• این نظر حکیم طوس با تئوری تکامل داروین، با نتایج حاصل از پژوهش های علوم طبیعی و با آموزش مارکس و انگلس در انطباق حیرت انگیزی قرار دارد.


• ماده (واقعیت عینی) در روندی بالنده توسعه می یابد.

• چیزها، پدیده ها و سیستم ها از ساده به بغرنج، از نازل به عالی، از جماد به نبات، از نبات به جانور، از جانور به انسان تکامل می یابند.

• ظاهرا حکیم طوس گذار تکاملی از نبات و جانور به انسان را حدس می زند.


• جالبتر اما مصرع بعدی است:

• انسان در تئوری اجتماعی حکیم طوس، از همان آغاز سوبژکت جامعه و تاریخ است.
• انسان کلید همه بندها ست.
• انسان کلید درهای بسته است.

• کشف سوبژکت وارگی انسان حدود 150 سال قبل از سوی مارکس و انگلس در اروپا صورت گرفته که تحت عنوان دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت در تئوری جامعه، در فلسفه تاریخ و در تئوری شناخت جا و مقام خاصی به خود اختصاص داده است.


• حکیم طوس بیش از هشتصد سال قبل از حکمای پرولتاریا، سوبژکت وارگی (سوبژکتیویته) و فاعلیت انسان را با صراحت تمام اعلام می کند.


• این حکم حکیم طوس، علاوه بر این، از حقیقت امر بسیار مهم دیگری خبر می دهد.


• حکیم طوس نماینده بی چون و چرای هومانیسم است، آنهم صدها سال قبل از شروع جنبش هومانیستی در اروپا.

• ما سیر و سرگذشت جنبش هومانیستی را مفصلا توضیح داده ایم.

• هومانیسم بطور کلی عبارت است از گرایش به انساندوستی و تشکیل همبود منطبق با شرف انسانی.

• هومانیسم شامل مجموعه ایده ها و گرایشاتی در تاریخ بشریت می شود که لیاقتمندی انسانها به کسب دانش و به توسعه و تکامل را بر پرچم خویش می نویسند، به شرف و شخصیت انسانها احترام قائلند، آموزش همه جانبه انسانها، کاربست و شکوفائی آزاد استعدادها و نیروهای خلاق آنها را در مد نظر دارند، توسعه و تکامل هرچه بیشتر جامعه بشری و آزادی و کمال هرچه وسیعتر بنی نوع بشر، بطورکلی را هدف خویش قرار می دهند.

• فردوسی را می توان ـ بی کمترین تردید ـ پیشاهنگ بی بدیل هومانیسم قلمداد کرد.

• آنهم نه در قرن چهاردهم میلادی، بلکه حدود پانصد سال قبل از رنسانس.

• سعدی و حافظ و غیره سیصد سال بعد از فردوسی، کاری جز تخریب سیمای انسانی انسان ندارند.

• آنها از انسان موجودی هیچکاره، وابسته، گدا، انگل، محتاج و بی شخصیت ترسیم می کنند، که نه شعور دارد، نه خرد و نه خود مختاری.
• در فلسفه سعدی و حافظ و امثالهم از کلید بندها بودن انسان، خبری نیست:

سعدی

• در این بحر جز مرد راعی نرفت

• گم آن شد که دنبال داعی نرفت

• کسانی کز این راه بر گشته اند
• برفتند بسیار و سر گشته اند

• انسان در فلسفه سعدی موجودی است فاقد خرد و خودمختاری.
• او باید مثل توله سگی دنبال داعی به راه افتد و گرنه گمراه خواهد شد.
• از کلید همه بندها بودن انسان، از سوبژکت وارگی انسان در فلسفه سعدی خبری نیست.

حافظ

• به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش

• که نیستی است، سرانجام هر کمال که هست

• به بال و پر مرو از ره، که تیر پرتابی
• هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست

• این فلسفه حافظ است:
• حرکت در مکتب حافظ، دایره وار است.

• میان آغاز و انجام چیزها، پدیده ها و سیستم ها فرقی نیست.

• سرانجام هر کمالی تباهی و نیستی است.

• از توسعه و تکامل بی حد و بی سرحد در فلسفه حافظ خبری نیست.


• در پادگان هستی، فرماندهی بنام خدا فرمان «ایست» داده و همه چیز در حال «درجا زدن» مدام است.


• حرکت، در بهترین حالت، فواره وار است.


• تلاش بیهوده مبر، فریب پیشرفت و رشد و توسعه مادی و معنوی انسان و جامعه و جهان را مخور، که همه چیز به تیر پرتابی می ماند که اوج می گیرد، تا به جای نخستینش فرود آید.


• این به معنی تبلیغ همیشه همانی چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.

• این به معنی انکار رندانه و گستاخانه تئوری توسعه و پیشرفت اجتماعی است.

• این نوعی نیهلیسم و پوچگرائی ارتجاعی است که در زر ورق خوشایند غزل به دست خواننده مفلوک می رسد.

• این تریاک ناب فئودالیسم فرتوت گندنده در خویش است، که در سرم شعر به شعور توده ها تزریق می شود.

حکم دوم

• سرش راست بر شد چو سرو بلند

• به گفتار خوب و خرد کاربند

• حکیم طوس در این حکم ـ بسان هومانیستی سرسخت و باورمند ـ به ستایش از انسان برمی خیزد، به همان سان که مؤمنی به ستایش از خدا.

• انسان حکیم طوس پهلوان واره ای است، سربلند و آزاده، همچون سرو، خوب گفتار و خردکردار.


• سعدی و حافظ و امثالهم هیچ وجه مشترکی با حکیم طوس ندارند.


• فردوسی را باید از نو شناخت.


• انسان فردوسی، انسانی خردمند و خردکردار است.

• انسان فردوسی، انسانی خودمختار و مستقل و آزاد و فعال است.

• حکیم طوس با مفهوم «به گفتار خوب و خرد کاربند»، دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک گفتار نیک و کردار نیک بسط و تعمیم می دهد:

• پیش شرط گفتار نیک از ان خود کردن پیشاپیش خرد و شناخت است.

• بدون هضم تئوری، بدون تجهیز به ساز و برگ خرد نمی توان درست اندیشید و درست سخن گفت.


• خردکاربندی (کاربست خرد) معنائی جز پراتیک مبتنی بر تفکر و شناخت و خرد ندارد.

• معنائی جز مادیت بخشیدن به تئوری، تجسم بخشیدن به روح به قول هگل، ندارد.

• پیش شرط آزادگی، خودمختاری و سوبژکت وارگی انسان فردوسی، خردمندی و خردگرائی است:

• خرد همیشه دست در دست و شانه به شانه با خودمختاری و استقلال عمل و اندیشه بوده است.

• وقوف به این حقیقت امر از سوی حکیم طوس حقیقتا حیرت انگیز است.


• مراجعه کنید به به خرد، خردستیزی (ایراسیونالیسم) و مقالات مربوطه.


• ما در اروپا با مقوله خرد در عصر جدید آشنا می شویم.

• آنهم به مثابه ابزار رزم بر ضد فئودالیسم و ایدئولوژی تئولوژیکی ـ کاتولیکی آن.

• مراجعه کنید به جنبش هومانیستی، جنبش روشنگری، فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان.


حکم سوم

• پذیرنده‌ ی هوش و رای و خرد

• مر او را ددو دام فرمان برد

• دقت در فرمولبندی را باش!
• فردوسی در این حکم، از مفهوم «پذیرش هوش و رأی و خرد» استفاده می کند.

• این به معنی تصریح بی چون و چرا بر اکتسابی و اجتماعی بودن هوش و رأی و خرد است.

• هوش و رأی و خرد را انسان در روند کار و پیکار در جامعه از آن خود می کند.
• حکیم طوس در این حکم، عملا دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را در صحنه جامعه و جهان برای توضیح منشاء هوش و رأی و خرد به خدمت می گیرد:
• هوش و رأی و خرد در روند کار تشکیل می شود.

• در روند کار است که انسان به شناخت محیط زیست خویش و خویشتن خویش نایل می آید.


• حکیم طوس در مصرع بعدی دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک هوش و رأی و خرد ـ سلطه بر طبیعت (دد و دام) بسط و تعمیم می دهد.


• انسان نمی تواند بدون پذیرش هوش و رأی و خرد بر طبیعت مسلط شود، نمی تواند قوای طبیعی را رام خود سازد.


• چرا؟


• زیرا برای رام کردن قوای طبیعی (ددو دام) به شناخت طبیعت نیاز است و برای شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها به هوش و رأی و خرد نیاز بی چون و چرا هست.


• آزادی از معبر درک ضرورت می گذرد.


• انسان نمی تواند بدون شناخت جبر (ضرورت های طبیعی و اجتماعی) به خطه اختیار (ازادی) گام نهد.


• انسان فردوسی، بر خلاف انسان فئودالی سعدی و حافظ، هوش و رأی و خرد را از شکم مادر به همراه نمی آورد، بلکه کسب می کند و به قول مارکس از آن خود می کند و یا به قول حکیم طوس پذیرنده می شود.

• فرمولبندی فردوسی قرابت شگرفی با فرمولبندی حکیم توده مولد و زحمتکش در اواسط قرن نوزدهم دارد!

• فردوسی بر خلاف سعدی و حافظ، برای تسلط انسان بر طبیعت، دلیل خارجی و یا الهی و یا مادرزادی نمی تراشد.

• علت فرمانبری موجودات دیگر از انسان، در خود انسان نهفته است، در هوش و رأی و خرد انسانی است.


• فلسفه کلاسیک بورژوائی، برای خرد فرمول زیر را عرضه می کند:

• سلطه معقول انسان بر طبیعت و جامعه، البته بکمک خرد.

• آیا این فرمول فلسفه کلاسیک آلمان، که یکی از سرچشمه های مارکسیسم است، ما را بی درنگ به یاد کلام حکیم طوس نمی اندازد؟


• فرماندهی انسان هوشمند صاحب رأی خردمند، با فرماندهی قلدران تهی مغز سعدی و حافظ، که «به سلامی گردن می زنند و به دشنامی خلعت می بخشند»، نه تنها تفاوت جدی، بلکه تضاد دارد.


• انسان هوشمند صاحب رأی خردمند با جانوران و همنوعان خویش، به تقسیم کار اجتماعی دست می زند و دیالک تیک فرماندهی و فرمانبری، که به معنی توسعه و تعمیم دیالک تیک فراز و فرود است، تنها در چارچوب این تقسیم کار معنی دارد و نه در خارج از آن.


• فراز (فرمانده) فردوسی، فراز مادرزاد و خودکامه و بی چون و چرا نیست، فراز بودنش در روز ازل و الست و غیره به قلم قضا بر پیشانی اش نوشته نشده، فراز خداداد، مادرزاد، طبیعی و مبتنی بر اصل و نسب و خون و تبار و زور و زر و یاوه های دیگر نیست.


• فرازوارگی (فرماندهی) انسان فردوسی، فرازوارگی و فرماندهی مطلق و بی چون و چرا نیست، بلکه مشروط است، مشروط به هوشمندی، صاحب رأیی و خردمندی و دادگری است.


• فردوسی انسان را دیالک تیک خرد و داد می خواهد.


• فردوسی دست و پای خرد را
ـ حتی ـ می بندد.


• فردوسی حتی برای خرد خط و مرز می کشد.


• خرد می تواند مورد سوء استفاده قرار گیرد و وسیله تحمیق و تحقیر و برده کردن همنوعان و همزیستان (جانوران) قرار گیرد.


• خرد حتما نباید بطور اوتوماتیک به هومانیسم و عشق و تفاهم نسبت به همزیستان و همنوعان منجر شود.


• خرد باید مبتنی بر داد باشد، خرد باید در دیالک تیک خرد و داد، محدود و مشروط شود و به قول حکیم توده مولد و زحمتکش خردمندانه شود:

• «خرد همیشه وجود داشته است، ولی نه همیشه به شکل خردمندانه اش!»

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر