۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

نت ها و واژه های گرسنه

مروارید نصیر (1310 ـ 1388 )
مادر ایرج و داریوش کایدپور

شهرزاد کورساکوف
نیکولای آندره‌ای یویچ ریمسکی کورساکف (1844 ـ 1908)
کومپونیست روسی
آثار:
سوئیت سمفونیک «شهرزاد»
اپرای خروس طلایی
اپرای نامزد تزار
اپرای شب کریسمس
سه سمفونی
کنسرتو پیانو
کاپریچیو اسپانیول برای ارکستر

خدامراد فولادی
یادمانده ها
به یاد دوستان جانباخته ام:
ایرج و داریوش کایدپور

• هنوز با مارکس و انگلس آشنا نشده بودیم
• و لنین

• که با ریمسکی کورساکف آشنا شدیم
• و شهرزاد

• که با او حال می کردیم
• در کنار چار فصل ویوالدی
• توی خانه ای که
• در هم می لولیدند
نت ها و واژه های گرسنه

• و فقر

• ـ مثل چاه نفت خشکیده ی شماره ی یک ـ
• آخرین رمق های جوانی مان را
• مکیده بود.

• اولین شعرم را که خواندی
• گفتی:
• «همیشه از همین شعرها بگو!»

• گفتم:
• «حتما
• اگر اقای پهلوان بگذارد
• و سانسور
• خط روی عقیده ام نکشد.»

• هنوز روی قول و قرارمان هستم
• رفیق پیاده روی های طولانی پیش از انقلاب
• همراه ارتش پا برهنه ی مائو

• از نفتون تا نمره یک

• تا کتاب فروشی اندیشه
• که مخفیانه ترین کتاب اش
• بدبختانه
• غرب زدگی جلال آل احمد بود.

• واژه های گرسنه
• جدا شدند از نت ها
• و تبدیل شدند به شعر
• یا رمان

• و سر از خانه های بیست فوتی کارگری

• در آوردند

• شهرزاد هم
• قصه اش را ناتمام گذاشت

• چون که
• اوین تو را قاپید

• تا وقتی که انقلاب شد

• نت ها و واژه های گرسنه
• دوباره جان گرفتند

• و ارتش مائوتسه دون

• تمام محله های مسجد سلیمان را
• تصرف کرد.

• این بار
• قصه ساز افسانه، اما
• عجوزه ای بود
• که نه کورساکف را می شناخت
• نه با سمفونی میانه ای داشت
• نه سر از حرف های مارکس و انگلس
• در می آورد

• نه هرگز کسی غیر خودش را
• به رسمیت می شناخت.

• این بود که
• دوباره اوین تو را قاپید
ارتش مائوتسه دون را قاپید
• انقلاب را حتی یکجا قاپید

• عجوزه ماند و
• قصه ای که هم چنان ناتمام مانده است.

• واژه ها و نت های همردیف
• سکوت نکرده اند، اما هرگز
• و می سرایند و می خوانند
• یکصدا:

• «رفیق مادرهای این همه سال
• این همه دار
• این همه گلوله و رگبار

• به همراه شلال گیسوان
• مادران پارک لاله
• ببافید
• گیسوان سپیدتان را

• که خواهد شد سرانجام

• اخرین طناب دار جهان
• و نقطه ی پایان خواهد نهاد
• بر هر چه شهریار و خلیفه
• بر هر چه افسانه و
• داستان خواب آور.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر