۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

خود آموز خود اندیشی (19)

شیخ سعدی (1184 ـ 1283 و یا 1291)
نه اندیشه مادرزاد وجود دارد و نه اندیشیدن مادرزادی
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین

«دیگر دوران شبیخون اقلیتی آگاه در رأس توده های نادان برای تحقق انقلاب بپایان رسیده است.
آنجا که سخن از تغییر کامل سازمان اجتماعی است، حضور آگاهانه توده ها ناگزیر و الزامی است.
آنها باید دریابند که هدف از چه قرار است و برای چه باید با تمام وجود وارد میدان شوند.»
انگلس

تحلیل باب اول بوستان
در عدل و تدبیر و رأی

• سعدی باب اول بوستان را به «عدل و تدبیر و رأی» اختصاص می دهد.
• چرا؟
• برای پاسخ به این پرسش باید به موضوع باب دوم نظری افکند:
• باب دوم بوستان به «احسان» اختصاص داده شده است.
• این بدان معنی است که سعدی جامعه خود را متشکل از دو طبقه اصلی تصور می کند:
• طبقه ثروتمند حاکم با شاه مستبد در رأس آن و طبقه تهیدست تحت سلطه، طبقه دهنده و طبقه گیرنده، طبقه بخشنده و طبقه ستاننده.
• از این رو، باب اول بوستان به نماینده طبقه حاکمه، به شخص شاه اختصاص می یابد و باب دوم به توده های تهیدست که در قاموس سعدی با مفهوم «درویش» مشخص و متمایز می شوند.

• سعدی، به مثابه ایدئولوگ طبقه اشراف بنده دار، فئودال و دربار، در باب اول بوستان رهنمودهای خود را در زمینه شیوه زیست و شیوه رفتار پادشاه با طبقات و اقشار مختلف مردم، با دشمنان داخلی و خارجی و غیره فرمولبندی می کند.
• سعدی افکار خود را در فرم و قالب حکایت بیان می دارد.

حکایت اول

• شنیدم، که در وقت نزع روان
• به هرمز، چنین گفت، نوشیروان:

• که خاطرنگهدار درویش باش!
• نه در فکر آسایش خویش باش!

• نیاساید اندر دیار تو کس،
• چو آسایش خویش جوئی و بس

• نیاید به نزدیک دانا، پسند
• شبان خفته و گرگ در گوسفند

حکم اول

• شنیدم، که در وقت نزع روان
• به هرمز، چنین گفت، نوشیروان:

• مفاهیمی که سعدی در این حکم بکار می برد، عبارتند از « نزع روان»، « نوشیروان » و «هرمز»

1
نزع روان

• سعدی با مفهوم «نزع روان» (جداشدن روح از تن) سودای توضیح مرگ را بر سر دارد.
• بنظر او به هنگام مرگ، دیالک تیک جسم و (1) از هم می گسلد.

1

• بنظر او به هنگام مرگ، دیالک تیک جسم و روح از هم می گسلد و روح بسان پرنده ای قفس تن را ترک می گوید.
• دیالک تیک خودپوی سعدی فاقد پیگیری و قاطعیت است.
• دیالک تیک خودپوی سعدی از سوئی به بیماری دوئالیسم آلوده است و از سوی دیگر به ایراسیونالیسم عرفانی.
• سعدی میان جسم و روح دیوار (2) می کشد، آن سان که یکی می تواند بدون دیگری به حیات خود ادامه دهد:

2

• سعدی میان جسم و روح دیوار دوئالیستی می کشد، آن سان که یکی می تواند بدون دیگری به حیات خود ادامه دهد:
• روح مثل پرنده ای مستقل از قفس تنگ تن و بی نیاز از آن پر می کشد و به حیات خود ـ احتمالا در عالم ارواح محض ـ ادامه می دهد.

2
نوشیروان

• سعدی با مهارت جهاندیده ای مجرب، رهنمودهای خود را نه بطور بیواسطه و از زبان خود، بلکه از زبان نوشیروان بازگو می کند.
• نوشیروان بنظر سعدی پادشاهی دادگر بوده و چه کسی بهتر و شایسته تر از او برای افتتاح باب «عدل و تدبیر و رأی» می تواند باشد؟
• برای پی بردن به درک ژرف مقوله «پیوند» از سوی شیخ هیولای شیراز، همین نکته کافی است.
• فراموش نکنیم که به قول سعدی «سید» (پیامبر اسلام) هم به تولد خود در ایام حکومت نوشیروان مفتخر بوده است.
• سعدی با به خدمت گرفتن اوتوریته معنوی نوشیروان به رهنمودهای خود استحکام معنوی درخور می بخشد.

حکم دوم

• که خاطرنگهدار درویش باش!

• نه در فکر آسایش خویش باش!

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به خدمت می گیرد، عبارتند از «خویش» و «درویش»
• سعدی جامعه خویش را به دو طبقه اصلی تقسیم بندی می کند، که در رابطه دیالک تیکی با هم قرار دارند:
• طبقه توانگر، متشکل از اشراف بنده دار و فئودال (که پادشاه به مثابه نماینده ارگانیک آنها، در رأس جامعه و دولت قرار دارد) و تجار و
• طبقه به اصلاح درویش.

• عظمت فکری سعدی را از همین شیوه برخورد می توان به عیان دید:
• سعدی برای طبقه بندی اعضای جامعه ـ همانند کارل مارکس ـ به دنبال معیاری (3) (عینی) می گردد.

3

• سعدی برای طبقه بندی اعضای جامعه ـ همانند کارل مارکس ـ به دنبال معیاری اوبژکتیف (عینی) می گردد.
• بحث بر سر درستی و یا نادرستی این معیار نیست.
• بحث بر سر خصلت این معیار است.

• در جامعه سعدی در اوایل قرن بیست و یکم حتی، همچنان و هنوز کسانی به وفور یافت می شوند که اعضای جامعه را با توسل به معیارهای سوبژکتیف طبقه بندی می کنند و زمینه را برای تجزیه خصومت آمیز و فاجعه بار ملت و سرزمین آماده می سازند.

• بدین طریق است که ملت ایران به طبقات کذائی شیعه، سنی، بهائی، یهودی، مسیحی، زرتشتی، آته ئیست، ملحد، کافر، منافق و هزاران فرقه سوبژکتیف و تصادفی دیگر تقسیم می شود و بدنبال این طبقه بندی سوبژکتیف تصادفی و بی پایه، سرکوب و اختناق سرتاسری آغاز می شود و از جامعه و همبود جهنمی تحمل ناپذیر باقی می ماند.

• سعدی اما بسان ماتریالیستی تمامعیار برای طبقه بندی اعضای جامعه، معیاری عینی و اوبژکتیف به نام (3) را به خدمت می گیرد و نتیجه آن عبارت است از دیالک تیک (4) و (5) که تقطیر نهائی اش به دیالک تیک شاه و (6) منتهی می شود.

3 ـ 6

• سعدی اما بسان ماتریالیستی تمامعیار برای طبقه بندی اعضای جامعه، معیاری عینی و اوبژکتیف به نام میزان ثروت را به خدمت می گیرد و نتیجه آن عبارت است از دیالک تیک دارا و ندار که تقطیر نهائی اش به دیالک تیک شاه و درویش منتهی می شود.

• این معیار عینی سعدی اما ـ علیرغم محتوای غنی و ارزشمندش ـ معیاری غلط و نارسا ست.

• همین معیار هنوز هم از سوی عوامان و عوامفریبان وسیعا مورد استفاده قرار می گیرد.

• در قالب طبقه به اصطلاح «توانگر»، هم اشراف بنده دار، فئودال و دربار قرار می گیرند و هم تجار و بازرگانان ثروتمند، که قشری از طبقه متوسط را تشکیل می دهند و در حقیقت دشمن طبقاتی اشراف بنده دار، فئودال و دربار محسوب می شوند.


• سعدی هفتصد سال قبل از کشف بزرگ معروف به «درک ماتریالیستی تاریخ» به تضاد طبقه متوسط نوپا با اشراف بنده دار، فئودال و دربار واقف است، ولی هنوز نمی تواند آن را از صراحت طبقاتی بگذراند.

• طبقه به اصطلاح «درویش»، بمثابه ضد دیالک تیکی طبقه توانگر، طیف وسیعی از زحمتکشان یدی و فکری شهر و روستا، بی خانمانان و آوارگان، گدایان و امثالهم را تشکیل می دهد.

• این مفهوم نیز به نوبه خود، مفهومی معیوب و نارسا ست:

• گذاشتن علامت تساوی میان رعیت، کارگر و یا شاگردان پیشه وران مختلف از سوئی و گدایان و لومپن ها از سوی دیگر کاری نادرست و غیرمنطقی است.

• سعدی طرفدار تعدیل تضاد اجتماعی میان دارا و ندار است.
• طبقه توانگر، به نظر او، باید برای حفظ نظام اجتماعی حاکم، به دستگیری از طبقه درویش بپردازد.
• سعدی مخالف سرسخت اگوئیسم و خودخواهی توانگران و بی اعتنائی آنان نسبت به توده های فقیر و بی پناه است:

• که خاطرنگهدار درویش باش!
• نه در فکر آسایش خویش باش!

• سعدی در این حکم به دیالک تیک طبقه حاکمه و (7) تأکید می ورزد.

7

• سعدی در این حکم به دیالک تیک طبقه حاکمه و توده تأکید می ورزد.

• او در مفهوم «درویش» اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه را قرار می دهد و در مفهوم «خویش»، شاه را که نماینده اقلیت حاکم است.
• سعدی طبقه حاکمه را از خودخواهی و بی اعتنائی به منافع خلق هشدار می دهد و در دیالک تیک طبقه حاکمه و توده نقش تعیین کننده را ـ حداقل در حرف ـ ولی بدرستی از آن (8) می داند.

8

• سعدی طبقه حاکمه را از خودخواهی و بی اعتنائی به منافع خلق هشدار می دهد و در دیالک تیک طبقه حاکمه و توده نقش تعیین کننده را ـ حداقل در حرف ـ ولی بدرستی از آن توده می داند.

• بنظر سعدی در این باب بوستان، طبقه حاکمه باید نه در فکر منافع خصوصی خویش، بلکه برعکس، در فکر منافع جامعه باشد و آن را به منافع خصوصی خویش ترجیح دهد.


• این رهنمود سعدی، اگرچه رهنمود اخلاقی زیبائی است، ولی نمی تواند عملی شود.


• طبقه حاکمه در جامعه طبقاتی، ماهیتا نمی تواند منافع جامعه را بر منافع خصوصی خویش ترجیح دهد.


• تنها طبقه ای که می تواند به رهنمود سعدی جامه عمل بپوشاند، طبقه مولد است.


• طبقه حاکمه جامعه سعدی اما نه طبقه مولد، بلکه طبقه انگل و مفت خور است و تنها به برکت استثمار توده ها و تحت ستم قرار دادن آنها می تواند به حیات خود و به دوام و قوام سلطه طبقاتی خود ادامه دهد.

• سعدی نمی تواند از این حقیقت امر بی خبر باشد، ولی ظاهرا برابرنهادی (آلترناتیوی) برای سیستم حاکم نمی شناسد.

• پیشاپیش باید این نکته را در نظر داشت که از سعدی بنا بر محتوای باب های بوستان و بنا بر مصلحت روز می توان چه بسا نظرات متناقض و متضاد شنید.


• اگر حافظه ما خطا نکند، احسان طبری نیز به تناقضات منطقی در فلسفه اجتماعی سعدی اشاره کرده است.


حکم سوم

• نیاساید اندر دیار تو کس،

• چو آسایش خویش جوئی و بس

• وقوف سعدی به دیالک تیک خودپو را از همین حکم ژرف می توان حدس زد:
• سعدی در این حکم، برای ابلاغ رهنمود خود از سوئی دیالک تیک شخصیت و (1) را به شکل دیالک تیک شاه و (2) بسط و تعمیم می دهد و از بی اعتنائی به این دیالک تیک ماتریالیستی ـ تاریخی هشدار می دهد و از سوی دیگر دیالک تیک لذت و (3) را به شکل دیالک تیک آسایش شخصیت و (4) بسط و تعمیم می دهد:

1 ـ 4

• سعدی در این حکم، برای ابلاغ رهنمود خود از سوئی دیالک تیک شخصیت و توده را به شکل دیالک تیک شاه و خلق بسط و تعمیم می دهد و از بی اعتنائی به این دیالک تیک ماتریالیستی ـ تاریخی هشدار می دهد و از سوی دیگر دیالک تیک لذت و ریاضت را به شکل دیالک تیک آسایش شخصیت و ذلت توده بسط و تعمیم می دهد:
• اگر شخصیت (شاه) فقط در پی آسایش خویش باشد، توده روی آسایش نخواهد دید.

• این حکم سعدی اما از حقیقت امر دیگری نیز پرده برمی دارد:
• این حکم بدان معنی است که میان منافع خصوصی طبقه حاکمه و توده نه انطباق، بلکه تضاد آشتی ناپذیر وجود دارد.
• چون اگر میان منافع طبقه حاکمه و توده انطباق برقرار می بود، جستن آسایش خویش از سوی هر فرد، نه به ذلت اکثریت افراد جامعه، بلکه به سعادت آن منجر می شد.

• سعدی باید برای درک این دیالک تیک سال های متمادی اندیشیده باشد، بی آنکه برای آن راه حلی بیابد.

• چون حل این تضاد به معنی پایان سیستم اجتماعی حاکم خواهد بود.


• درک دیالک تیکی خودپوی سعدی، در ظلمات قرون وسطی و ششصد سال پیش از هگل و مارکس، شگفت انگیز و نبوغ آمیز است.


• این هشدار سهمگین سعدی به طبقه فئودال حاکم است، که به آسانی می تواند در منجلاب زندگی انگلی خویش فرو رود و همراه با توده های زحمتکش شهر و روستا خود را نیز به خاک سیاه بنشاند.


• عقب ماندگی مادی و فرهنگی هراس انگیز جامعه ما احتمالا از همین گنداب آب می خورد:

• سلطه دیرمان فئودالیسم می تواند نه تنها به توقف توسعه نیروهای مولده منجر شود، بلکه حتی به تخریب بی برگشت آنها بانجامد.

حکم چهارم

• نیاید به نزدیک دانا، پسند

• شبان خفته و گرگ در گوسفند

• سعدی در این حکم، یکی از مهمترین تئوری های اجتماعی خود را فرمولبندی می کند:
• تئوری شبان و گله و گرگ را.
• تئوری شاه و توده و ستمگر را.

تثلیث (تریاد) «شبان ـ گله ـ گرگ» یکی از اساسی ترین تئوری های فلسفه اجتماعی سعدی است و باید مورد تأمل و بررسی همه جانبه و مستقل قرار گیرد.

• سعدی در این تئوری ارتجاعی خویش، در نهایت معصومیت و با افاده خیرخواهی، بدترین توهین را به توده مولد و زحمتکش روا می دارد و آنها را تا درجه گله بی شعور تنزل می دهد و تحقیر می کند.

• همین تحقیر و توهین را صدها سال بعد از مرگ سعدی، ایدئولوگ های بورژوازی واپسین و معاصر در تئوری های ارتجاعی ـ امپریالیستی متنوع از جمله در تئوری موسوم به «تئوری نخبگان» به خدمت خواهند گرفت.


• مراجعه کنید به تئوری نخبگان، تندباد انتقادی آقای عاطف راد.

• سطر سطر نوشته های سعدی به تفکر تئوریکی مستمر مشقت آلودی سرشته است.
• کلام سعدی را نباید سرسری خواند و گذشت.
• چنین کاری نه تنها به معنی بی حرمتی نسبت به زحمات این خردمند بی همانند خواهد بود، بلکه به عدم درک چند و چون توسعه تاریخی تفکر اجتماعی منجرخواهد شد.

• افکار سعدی را باید با توسل به تفکر مفهومی، از سکوی اکنون مورد بررسی دیالک تیکی ـ ماتریالیستی قرار داد، هم برای آشنائی با اندیشه های رایج در زمان او و هم برای توضیح و تصحیح آنها.


• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «شبان»، «گوسفند» و «گرگ».

• در تئوری اجتماعی سعدی، پادشاه نقش شبان را به عهده دارد، توده های زحمتکش، نقش گوسفند را و عمال دربار، خان های بیگانه، راهزنان و غیره نقش گرگ را ایفا می کنند.

1
شبان

• شبان، اصولا صاحب گله نیست، قابل عزل و نصب است.
• شبان به ازای مزدی، وظیفه پرستاری، حفاظت، تغذیه و پرورش (پرواربندی) گله را به عهده دارد.

2
گله

• گله گوسفند، از افراد بی شعور و بی تمیز تشکیل می یابد، که تنها زیر فرمان شبان دگنگ به دست می تواند هدایت و رهبری شود.

3
گرگ

• گرگ فونکسیون دریدن گله را به عهده دارد و باید از طریق شبان کنترل شود.

• اکنون این سؤال مطرح می شود که شبان را چه مرجعی عزل و نصب می کند؟

• تجربه زنده زندگی نشان می دهد، که شبان بوسیله صاحبان گله عزل و نصب می شود.
• از این رو می توان گفت که پادشاه گمارده طبقه اشراف بنده دار و فئودال و خود یکی از آنها ست، که مالک اراضی، مستغلات، توده های رعیت، بنده های زرخرید و غلامان حلقه بگوش اند.

• به عبارت دیگر، پادشاه نماینده طبقه حاکمه است.


• گرگ های داخلی و خارجی، قانونی و غیرقانونی تحت عناوین مختلف به گرفتن بهره مالکانه، باج و خراج و مالیات و غیره و غارت و چپاول ثروت مردم مشغولند، که باید توسط پادشاه کنترل، تهدید، تنبیه و مهار شوند.
• ستم اجتماعی و مرزبندی های طبقاتی در جامعه فئودالی نه مستور و پوشیده، بلکه آشکار و عریان اند.

• همه می دانند که پادشاه در عین حال فئودال بزرگی است و طرفدار و حافظ نظام اجتماعی فئودالی است.

• اما سعدی با این حال، به سرپوش نهادن بر حقایق آشکار می پردازد و حتی آنها را وارونه و معکوس جلوه می دهد.
• این وظیفه هر ایدئولوگ هر طبقه ای است.
• ایدئولوژی یعنی شعور وارونه.

• تنها استثنائی که می تواند وجود داشته باشد، در مورد ایدئولوژی طبقه کارگر است که در واقع ایدئولوژی به معنی حقیقی کلمه نیست.


• علت این امر، احتمالا در این است که با توسل به سرنیزه صرف نمی توان با خیال راحت حکومت کرد.

• منظور از ضرب المثل زیر نیز همین است:
• با «سرنیزه» می توان حکومت کرد، ولی بر سر «نیزه» نمی توان نشست.

• طبقه حاکم باید علاوه بر نهادن غل و زنجیر و یوغ بردست و پا و گرده بنده ها و رعایا و بعدها پرولتاریا، بر شعور (یعنی بر قلب و روح) آنها نیز غل و زنجیر و یوغ نهد.

• برای اجرای بخش دوم این کار، به ایدئولوگ های طبقاتی نیاز می افتد، به سعدی، حافظ و امثال آنها.


• ایدئولوگ های طبقاتی اشراف بنده دار، فئودال و دربار در دو جبهه اصلی وارد نبرد ایدئولوژیکی می شوند:


1

• در جبهه توجیه ضرورت و حقانیت ستم اجتماعی بر توده و اثبات تئوریکی و تئولوژیکی آن

2

• در جبهه مبارزه ایدئولوژیکی بر ضد ایدئولوژی ها و ایدئولوگ های طبقات تحت ستم.

• اختراع تئوری «شبان ـ گله ـ گرگ» از این رو ست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر