فریدون تنکابنی (۱۳۱۶)
طنزپرداز و داستان نویس
آثار:
مردی در قفس
راه رفتن روی ریل
ستاره هیا شب تیره
یادداشت های شهر شلوغ
میان دو سفر
پول تنها ارزش و معیار ارزش ها
اندوه سترون بودن
اندیشه و کلیشه
اسیر خاک
پیاده شطرنج
سفر به بیست و دو سالگی
میان دو سفر
چهارشنبه ها
جمهوری عوضی
چای و گپ و سیاست
• اگر شوخی سبب خنده ای می شود که آن خنده ـ به گفته برگسون ـ تنبیه خفیفی است برای افراد غافل جامعه، طنز فریادی است که بخوابرفتگان را بیدار می کند، تازیانه ای است بر اندام های بی حس، به گفته لوناچارسکی، بیدار کننده صفات نیک است در ما، تا آن صفات نیک نه تنها با بدی های جامعه، یعنی با بدی های دیگران بجنگند، بلکه بدی های نهفته در خود ما را نیز به چالش کشند.
• طنز ما را همواره آماده و هوشیار و گوش به زنگ نگه می دارد تا با «عادت کردن» که بی حس کننده و رخوت آور است، مبارزه کنیم.
پایان
طنزپرداز و داستان نویس
آثار:
مردی در قفس
راه رفتن روی ریل
ستاره هیا شب تیره
یادداشت های شهر شلوغ
میان دو سفر
پول تنها ارزش و معیار ارزش ها
اندوه سترون بودن
اندیشه و کلیشه
اسیر خاک
پیاده شطرنج
سفر به بیست و دو سالگی
میان دو سفر
چهارشنبه ها
جمهوری عوضی
چای و گپ و سیاست
شوخی و طنز از دید فریدون تنکابنی
شورای نویسندگان و هنرمندان ایران
دفتر دوم و سوم، دوره دوم (صفحه 39) 1364
با ویرایشی از نجار
• اگر شوخی سبب خنده ای می شود که آن خنده ـ به گفته برگسون ـ تنبیه خفیفی است برای افراد غافل جامعه، طنز فریادی است که بخوابرفتگان را بیدار می کند، تازیانه ای است بر اندام های بی حس، به گفته لوناچارسکی، بیدار کننده صفات نیک است در ما، تا آن صفات نیک نه تنها با بدی های جامعه، یعنی با بدی های دیگران بجنگند، بلکه بدی های نهفته در خود ما را نیز به چالش کشند.
• طنز ما را همواره آماده و هوشیار و گوش به زنگ نگه می دارد تا با «عادت کردن» که بی حس کننده و رخوت آور است، مبارزه کنیم.
*****
ماجرای سگ مهاجر از ایران به افغانستان
نقل از فریدون تنکابنی
• پس از انقلاب افغانستان، سگی که در ایران زندگی می کرد، از مرز گذشت و به افغانستان رفت.
• سگ های افغانستان به پیشبازش آمدند و گفتند:
• «لابد آنجا گوشت و استخوان و لانه نداشته ای که به اینجا آمده ای.»
• سگ گفت:
• «چرا، گهگاه گوشتی پیدا می شد که بخورم.
• استخوانی بود که دندان بزنم.
• جائی بود که بخوابم.
• آمده ام اینجا که با خیال راحت و دل آسوده واغ واغ کنم.»
• سگ های افغانستان به پیشبازش آمدند و گفتند:
• «لابد آنجا گوشت و استخوان و لانه نداشته ای که به اینجا آمده ای.»
• سگ گفت:
• «چرا، گهگاه گوشتی پیدا می شد که بخورم.
• استخوانی بود که دندان بزنم.
• جائی بود که بخوابم.
• آمده ام اینجا که با خیال راحت و دل آسوده واغ واغ کنم.»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر