۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

سیری در جهان بینی خواجه شیراز (5)

Anselm Feuerbach
خواجه شمس الدین محمد بن بهاء الدّین حافظ شیرازی
(حدود ۷۲۷۷۹۲ هجری قمری)
گداوارگی در جهان بینی حافظ
شین میم شین

حکم
• عمرخسرو طلب، ار نفع جهان می خواهی
• که وجودی است، عطابخش و کریمی نفاع

• مفاهیمی که حافظ در این بیت بکار می برد، عبارتند از «عمر خسرو طلب کردن»، «نفع جهان»، «عطابخش»، «کریم» و «نفاع»
• ما درک منظور خواجه شیراز، این مفاهیم را مورد حلاجی قرار می دهیم:

1
مفهوم «عمر خسرو طلب کردن»

• طلب کردن عمر دراز برای کسی ـ فی نفسه ـ کار بدی نیست و محتوای هومانیستی دارد.
• در جامعه مبتنی بر آزادی، برابری و هماهنگی، طلب عمر دراز برای همنوعان خویش حتی باید جامه مادی بپوشد و برنامه ریزی شود، تا همه قادر به رفع نیازهای مادی و معنوی خویش باشند:
• هیچکس نباید گرسنگی بکشد، هیچکس نباید از امکانات مربوط به مسکن، بهداشت، تحصیل، اشتغال، ترقی اجتماعی، تفریح و خودتحقق بخشی محروم باشد.

• اما طلب عمر برای خسرو از سوی حافظ محتوای پراگماتیستی دارد و نه هومانیستی.
• حافظ در این بیت، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک طلب عمر برای خسرو و نفع جهان بسط و تعمیم می دهد:
• اگر کسی چشمداشتی مادی از خسرو نداشته باشد، دیگر لازم نیست که برای طول عمر او دعا کند.

• حافظ از سوئی همان دعائی را در حق خسرو شیراز بر لب می راند که هر گدائی دم در هر توانگری بر لب می راند و از سوی دیگر این شیوه رفتار و شیوه زیست را تبلیغ می کند.
پتانسیل ایدئولوژیکی شعر محدودیت زمانی نمی شناسد.
• خوانندگان اشعار حافظ ـ آگاه و نا خودآگاه ـ همین شیوه رفتار و شیوه زیست را همچنان و کماکان از آن خود می کنند و به تبلیغ و ترویج ان همت می گمارند.

• این کدام شیوه رفتار و شیوه زیست است؟

• برای درک این مسئله باید رابطه گدا و توانگر را مورد تأمل قرار دهیم.
• رابطه گدا و توانگر نیز مثل هر رابطه دیگر، در داربست دیالک تیک داد و ستد صورت می گیرد، اما با خودویژگی غریبی:
• گدا از توانگر «نفع جهان» می خواهد و قاعدتا باید به ازای تکه نان و پشیزی که دریافت می کند، چیزی پرداخت کند، تا دایره داد و ستد بسته شود و بدهکار توانگر نماند.
• گدا اما انگل است و نمی تواند به ازای ستد خویش، دادی بدهد.
• اما از داربست دیالک تیک داد و ستد نمی توان گریخت:
• پرداخت داد درخور به ازای ستد اجتناب ناپذیر و بی چون و چرا ست.

• اینجا مذهب به داد گدا می رسد:
• گدا به ازای ستد خویش، دادی مجازی و نسیه ـ آنهم از سوی غیر نامرئی ـ تحویل توانگر می دهد:
• گدا در حق توانگر و اعوان و انصارش دعا می کند.

• ساده لوحان شاید ادعا کنند که گدا بر سر توانگر کلاه می گذارد، دعا که جای زحمت مصروفه برای تولید تکه نان را نمی گیرد.
• حقیقت قضیه اما ـ چه بسا ـ از قراری دیگر است.
• گدا در بسته دعای خود عزت انسانی و غرور خود را تحویل توانگر می دهد، وابسته و در واقع بدهکار او می گردد و ضمنا انگلیت خود را تحکیم می بخشد و رفته رفته از روند تولید فاصله می گیرد، لومپن می شود، بی شخصیت و بی شعور و «بی همه چیز» می گردد و بدین طریق، سهم خود را به استمرار جامعه طبقاتی ادا می کند.

• حافظ علیرغم تمام هارت و پورتش، فرقی با گدایان دیگر ندارد، حتی اگر خیلی از غلامان شخصی را به دنبال کشد و خواجه شیراز لقب گیرد.

1
مفهوم «وجود عطابخش» و «کریم نفاع»


• حافظ برای اثبات صحت نظر و کارآئی رهنمود خویش با یک تیر دو نشان می زند:
• از سوئی مثل گدائی حرفه ای به مدح خسرو شیراز کمر می بندد و او را وجودی عطابخش و کریمی نفاع می نامد، که دروغی بی چون و چرا ست و از سوی دیگر به تحکیم ایدئولوژیکی دستگاه حاکمه مبادرت می ورزد.

خوانین، سلاطین و اشراف فئودالی هرگز عطابخش و نفاع نبوده اند، بلکه انگلتر از هر گدائی بوده اند و از دسترنج توده ها تغذیه کرده اند.
• فرق آنها با گداها این است که آنها به زور سرنیزه دسترنج توده ها را در داخل و یا در خارج از کشور چپاول می کنند.

حکم
• جبین و چهره حافظ، خدا جدا نکند
• ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع

• حافظ در این بیت، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک شاه و سرسپرده بسط و تعمیم می دهد و برای تأکید بر سرسپردگی خود جبین و چهره بر خاک بارگاه شاه می مالد.
• انسان ها آزادند و می توانند سرسپرده هرکس که بخواهند باشند.
• از این رو کسی حق خرده گیری بر سرسپردگان ندارد.
• حافظ اما هر کس نیست.
• حافظ شاعری ـ حداقل بلحاظ فرم و ساختار مستحکم و نیرومند شعر ـ زبردست و محبوب و سرمشق توده ها ست.
• شعر او سینه به سینه و نسل به نسل منتقل می شود و چه بسا در کتب درسی بمثابه تکلیف تدریس می شود.
• از این رو ست که شعر بار ایدئولوژیکی نیرومندی را بدوش می کشد و اگر این ایدئولوژی متعلق به طبقات انگل باشد، شعر به مثابه حربه ایدئولوژیکی مخرب عمل می کند، حتی صدها سال پس از سرایش آن.

حکم
• رموز مصلحت ملک، خسروان دانند
• گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش

• حافظ در این بیت، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک شاه و گدا بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن فراز (شاه) می داند و به فرود (گدا) فرمان خاموشباش می دهد.
• همچنان و هنوز مصرع اول همین بیت به مثابه ضرب المثل دهن به دهن می گردد و همانند حکمی بدیهی مهر سکوت بر لب هر معترضی می کوبد.
• «رموز مملکت خویش خسروان دانند» و توده را حق مداخله در سیاست نیست.

• سم ایدئولوژیکی شگفت انگیز شعر حافظ از این دست است:
• شعر حافظ ببرکت فرم جادوئی نیرومندش به دل خواننده می نشیند و در آن واحد کپسول سم شکاف برمی دارد و سم ایدئولوژیکی مهلک مثل افیون خواب آور در شعور خواننده جاری می شود و او را زمینگیر می سازد.

• محبوبیت شعر حافظ بیشتر به دلیل همین هروئین نیرومند است.
• تجدید چاپ دیوان حافظ به سرمایه دربارها دلیل ایدئولوژیکی داشته است.
• شعر حافظ توده ها را با تریاک خویش خلع سلاح معنوی می کند و علیل و زمینگیر می سازد.
• شعر حافظ شور و شوق انقلابی را در توده ها به آتش می کشد.

حکم
• خوش دولتی است، خرم و خوش خسروی کریم
• یا رب ز چشم زخم زبانش نگاهدار!

• حافظ در این بیت برای توصیف شاه بار دیگر دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک توانگر و گدا بسط و تعمیم می دهد و عملا دیالک تیک مولد و انگل را وارونه می کند.
• برای اینکه طبقه حاکمه جامعه فئودالی و شاه در رأس این هرم طبقاتی حتی بوئی از کار و تولید نبرده اند و جز غارت زورگویانه طبقات و اقشار زحمتکش، یعنی دهقانان، بنده ها، غلام ها و طبقه متوسط ممر درآمدی ندارند.

حکم
• رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
• وظیفه گر برسد، مصرفش گل است و نبید

• حافظ در این بیت احتمالا بطور غیرمستقیم به خسرو شیراز حالی می کند که مستمری (وظیفه) او را فراموش نکند.

حکم
• حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
• از بهر معیشت، مکن اندیشه باطل

• حافظ در این بیت، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک شاه و توده و سپس به شکل دیالک تیک رزاق و مرزوق بسط و تعمیم می دهد.
• قلمداد کردن قلم شاه جهان به مثابه مقسم رزق و روزی توده مردم رنگ غلیظی از آته ئیسم اشرافی دارد که در اشرافیت بی فردای بحران زده اروپا هم شاهدش بوده ایم.
• قابل توجه اما نتیجه ای است که حافظ از این ادعای سرتاپا دروغین می گیرد:
• ناندیشیدن به معیشت.

• رزق و روزی انگار مائده ای آسمانی است که در اختیار شاه قرار می گیرد تا میان مردم قسمت شود.
• این همان کسی است که در فرصتی دیگر از مقدر بودن روزی سخن می گوید:

حکم
• ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
• با پادشه بگو، که روزی مقدر است

• حافظ در این بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک قناعت و ثروت بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله در هم می شکند، قطب ریاضت (فقر و قناعت) را ظاهرسازانه مطلق می کند و قطب لذت (ثروت) را دور می اندازد.
• او بدین طریق، فاتحه بلند بالائی هم برای قلم شاه جهان (که مقسم رزق بود) می خواند و هم برای روند دشوار و عرقریز تولید مایحتاج مادی.
• اگر کسی دنبال چپنمائی در قرون وسطی می گردد، می تواند به سراغ خواجه شیراز برود.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر