۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

روشنگری در دیار آتش ها (3)


میرزا علی معجز
(1252 ـ 1313) (1873 ـ 1934)
میم حا نجار

پریشانم

• پیاله ویر منه، ساقی که چوخ پریشانم
• سویوق امانیمی آلمیش، چو برگ لرزانم

• نه قاتلم، نه دغلباز، اویله باخما منه
• اسیر ظلم قضا، بیر زواللی انسانم

• سمور کورک ویریب تولکیه، ایته، قوردا
• مقدرات خداونده، مات و حیرانم

• «کفر دانیشما»، ده یللر، اگر ده یم : «یا رب،
• لباس پشم گیوب گربه، بنده عریانم!»

• یاواش ده ینده اشیتمیر، ده ییم قایمنان پس :
• «اهی، اهی، منه باخ، لات و لوط میدانم!»

• ده یلله یوخدی قولاغی، گوزی، گوره ر، ایشیدر
• اینانمیشام بو سوزه من، غریبه حیوانم!

برگردان شعر به فارسی

پریشانم

• هوا سرد است و من ـ چون برگ ـ لرزانم
• شراب آور به من ساقی، پریشانم، پریشانم

• چنین منگر مرا باری، نه آدمکش، نه مکارم
• زمینگیرم، اسیری بی نوا، زحمتکشانسانم

• به گرگ و روبه و سگ داده پشمین جامه ای بی نقص
• به تقدیرات نا مفهوم حق، من مات و حیرانم

• به کفرم حکم خواهد کرد، اگر گویم :
• «خدایا گربه پشمینجامه دارد، بنده عریانم!»

• اگر آهسته گویم، نشنود، زین رو به فریادم:
• «خدایا بنگرم، من لات و لوط هر خیابانم!»

• بدون چشم و گوشی، می تواند بشنود، بیند
• اگر من باورم باشد، شگفت انگیز حیوانم.

تحلیل واره ای بر شعر
پریشانم

بیت اول

• هوا سرد است و من ـ چون برگ ـ لرزانم
• شراب آور به من ساقی، پریشانم، پریشانم

• هوا سرد است و توده های زحمتکش به سبب کمبود هیزم، لباس پشمین و محرومیت از تغذیه و مسکن و بهداشت در تنگنا قرار دارند.
• این شرح ماجرا ست که شاعر روشنگری به نمایندگی از سوی جامعه ـ خطاب بر ساقی ـ بر زبان می راند.

بیت دوم

• چنین منگر مرا باری، نه آدمکش، نه مکارم
• زمینگیرم، اسیری بی نوا، زحمتکشانسانم

• شاعر روشنگری ـ اکنون ـ به مرزبندی توده ها از ستمگران و مکاران می پردازد و آنها را با صراحت تمام معرفی می کند.
• حساب توده ها از حساب جماعت قاتل و دغلباز و مکار جدا ست.
• توده های مولد و زحمتکش مظهر خیر مطلق اند.
• هستی اجتماعی با همه نعمات رنگارنگش، خالقی جز توده مولد ندارد و اگر کسی خدا را در زمین می جست، خالق و معبودی سزاوارتر از توده مولد نمی یافت.
• این مرزبندی فقط به معنی اثبات پارسائی و پاکی توده های مولد و زحمتکش نیست، بلکه علاوه بر آن، بدان معنی است که در جنگل جامعه، قاتلان و دغلبازان آسوده خاطرند و نه پارسایان و پاکان.
• شاعر ـ در لفافه ـ از جامعه ای وارونه و جنگلواره سخن می گوید:
• جامعه ای که در آن، مولدین در رنج و عذابند و انگل ها در آسایش و لذت و رفاه.

بیت سوم

• به گرگ و روبه و سگ داده پشمین جامه ای بی نقص
• به تقدیرات نا مفهوم حق، من مات و حیرانم

• شاعر روشنگری ـ اکنون ـ به تئوری «فقر و ثروت» سعدی و امثالهم که کماکان، تئوری جامعه فئودالی ـ بنده داری است، یورش می برد:

سعدی

• یکی را به سر، برنهد تاج بخت
• یکی را به خاک اندر آرد ز تخت

• کلاه سعادت، یکی بر سرش
• گلیم شقاوت، یکی در برش

• به قدرت، نگهدار بالا و شیب
• خداوند دیوان روز حسیب

• از نقطه نظر شاعر روشنگری، حالا که مقسم روزی و ثروت، شخص شخیص خدا ست، پس باید مسئول این همه نابرابری و رنج و درد نیز خود او باشد و دلیلی قانع کننده ارائه دهد که چرا به گرگ و روباه و سگ لباس پشمین داده و انسان زحمتکش و مولد را حتی از داشتن لباسی برای حفظ خویش از سرما محروم کرده است.
• حیواناتی که شاعر روسنگری برمی شمارد، از تداوم منطق حاکم بر شعر حکایت می کند:
• گرگ و سگ در ادبیات خلق، مظاهر درندگی اند و روباه مظهر مکر و فریب است.
• شاعر روسنگری آنتی تز بی برو برگرد سعدی و حافظ و مخالف سرسخت تئوری اجتماعی گندیده حاکم است و با همان حربه به ستیز با آن برمی خیزد که آنها ـ همگی ـ در دست دارند.
• او سرنیزه سرنیزه دار ارتجاع را بر می گرداند و بر سینه خود او می نشاند.
• اگر مسئول بدبختی های اجتماعی خدا ست، باید به سؤال و جواب با شاعر روشنگری تن در دهد.
• حمله هنوز حمله قطعی نیست.
• شاعر در کردوکار خدا منطقی نمی بیند و احساس حیرت می کند:

بیت چهارم

• به کفرم حکم خواهد کرد، اگر گویم:
• «خدایا گربه پشمین جامه دارد، بنده عریانم!»

• حمله شاعر ـ اکنون ـ قطعیت دیگری کسب می کند.
• حربه تکفیر شیوخ و علما و عوام به توپ انتقاد علمی و منطقی بسته می شود:
• اگر شاعر بپرسد که چرا گربه لباس پشمین دارد و توده های مولد و زحمتکش عریانند، آنگاه روشنگر جامعه کافر نامیده خواهد شد.
• تکفیر به جای اقامه دلیل.
• تکفیر به جای استدلال منطقی!
• تکفیر به جای پاسخ قانع کننده به پرسش!
• رسم و روالی که همچنان و هنوز، رواج گرم فراگیر دارد:
• رسم و آئین همه ساکنان جهنم جوامع وارونه:
• تو ـ همچنان و هنوز ـ تا زمانی می توانی نفس راحت بکشی که همرنگ جماعت باشی!
• به مقوله ارتجاعی «همرنگی با جماعت» ـ بارها و بارها ـ در اشعار معجز برخورد خواهیم کرد و آن را مثل مفاهیم و مقولات ارتجاعی دیگر، زیر گیوتین انتقاد شاعر روشنگری خواهیم یافت.

بیت پنجم

• اگر آهسته گویم، نشنود، زین رو به فریادم:
• «خدایا بنگرم، من لات و لوط هر خیابانم!»

• محتوای این بیت نیز ردیه ای بر یاوه های اجتماعی سعدی و حافظ است.
• خدای جامعه فئودالی ـ بنده داری، خدائی سنگینگوش است و خوب نمی شنود و یا مثل فئودال ها و بنده داران خودپرست، خود را به کری و بی اعتنائی می زند.
• از این رو ست که فریاد شاعر بلند است تا عذری باقی نماند.
• او توده های مولد و زحمتکش را نشان جهان می دهد که تهیدست و بی همه چیز اند.
• فاجعه را باش که در جامعه طبقاتی مفهوم «بی همه چیزی» به دشنامواژه ای توهین آور بدل می شود.

بیت ششم

• بدون چشم و گوشی، می تواند بشنود، بیند
• اگر من باورم باشد، شگفت انگیز حیوانم.

• اکنون حمله نهائی شاعر روشنگری قاطعیت بی چون و چرا کسب می کند و همراه با تئوری ارتجاعی «فقر و ثروت»، خود خدا، این انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اشراف بنده دار، فئودال و دربار به رگبار انتقاد بسته می شود:
• بنظر شاعر روشنگری، باور به خدائی که بی چشم و گوش می بیند و می شنود، از حماقت انسان ها ریشه می گیرد و بس.
• منطق معجز، منطقی دیالک تیکی است:
• او در این بیت، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک چشم و بینش و دیالک تیک گوش و شنوش بسط و تعمیم می دهد و بر نقش تعیین کننده وسیله پا می فشارد.
• دلیل دیالک تیکی غیر قابل انکار بر بی پایه گی یاوه های خرافی و مذهبی، بهتر از این نمی تواند فرمولبندی شود.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر