منصوره اشرافی
شاعر، نویسنده و نقاش
تحلیل واره ای از شین میم شین
• این یکی از قوانین دیالک تیک ماتریالیستی است:
• محتوا و ماهیت واحدی می تواند خود را در فرم ها و نمودهای مختلف و چه بسا متضاد نمایان سازد:
• نیهلیسم می تواند خود را هم در فرم مبارزه به اصطلاح «مسلحانه» نمودار سازد و هم در فرم سازش طلبی سوسیال ـ دموکراتیک کاذب.
حکم سوم
• بر زمینی که غنوده ام
• نقش اندامم
• خاطره ای تلخ را
• به جا می گذارد
• از آنکه زیست،
• در دایره اجبار و بیهودگی
• در این حکم شاعر، روح ـ به قول هگل ـ تجسم مادی می یابد، خدای مسیحیت در هیئت عیسی مسیح مرئی و ملموس و محسوس می شود:
• نقش اندام برهنه شاعر نیز تجسم مادی و مرئی خاطره ای تلخ از زیست است.
• زندگی انسانی در این حکم تا حد خاطره ای تلخ تحقیر می شود.
• شاعر در این حکم، چندین شناخت افزار دیالک تیکی را به اشکال مختلف بسط و تعمیم می دهد:
1
دایره اجبار
• او با استفاده از مفهوم «دایره اجبار»، دیالک تیک جبر و اختیار را در هم می شکند، اختیار را دور می اندازد و جبر را بر تخت می نشاند و مطلق و مطلق العنان می کند.
• تخریب دیالک تیک عینی و مطلق کردن یکی از دو قطب وحدتمند متضاد راه و رسم جدیدی نیست.
• این متد و روش برخورد را متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) می نامند.
• مطلق کردن جبر و انکار اختیار انسانی نیز هنر جدیدی نیست.
• فلسفه فئودالی قرون وسطی از این شیوه برخورد موج می زند.
• ما به مثالی اکتفا می کنیم و می گذریم:
حافظ
• رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
• که بر من و تو در اختیار نگشاده است
• حافظ هم با انکار اختیار انسانی به مطلق کردن جبر مبادرت می ورزد.
• تنها فرقی که منصوره اشرافی با حافظ دارد، محتوای واژه «جبر» است.
• سعدی و حافظ واژه «جبر» را با جزم «مشیت الهی» پر می کنند.
• محتوای واژه جبر در فلسفه شاعر، پرسشی است که پاسخ بدان را باید در آثار او جست.
2
بیهودگی
• بیهودگی یکی از مقولات بنیادی اگزیستانسیالیسم است و از پوچ انگاری زندگی و نیهلیسم حکایت دارد.
• در این مقوله، پسیمیسم تاریخی بورژوازی واپسین و معاصر تبیین می یابد و با پسیمیسم فئودالیسم واپسین در خطوط کلی اش انطباق می یابد.
• دلبستگی عمیق بورژوازی معاصر به فلسفه حافظ و امثال قرون وسطائی او بی دلیل نیست.
• بورژوازی معاصر، دیوان حافظ را با تفاسیر و آهنگ و ساز و برگ در خور، برایگان عرضه می کند و از آن به اشکال مختلف از فال گیری تا اروتیسم استفاده می کند.
• به همان سان که بورژوازی واپسین با فئودالیسم واپسین احساس یگانگی می کند، به همان سان نیز پرولتاریا با بورژوازی آغازین.
• اگر پسیمیسم و نیهلیسم فئودالیسم واپسین با پسیمیسم و نیهلیسم بورژوازی واپسین انطباق پیدا می کند، اوپتیمیسم و امید انقلابی پرولتاریا نیز با اوپتیمیسم و امید انقلابی بورژوازی آغازین.
3
قربانی
• شاعر با به خدمت گرفتن مفهوم «قربانی»، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک جهان و انسان بسط و تعمیم می دهد.
• انسان در جهان بینی شاعر قربانی ساده لوحی است که در دایره اجبار بیهوده دور خود می چرخد.
• شاعر بدین طریق، دیالک تیک جهان و انسان را به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ بسط و تعمیم می دهد و عملا تار و مارش می سازد.
• زیرا دیالک تیک نمی تواند قطب هیچکاره داشته باشد، تکقطبی باشد، روی یک پا بایستد.
• دیالک تیک همیشه باید از دو قطب متضاد وحدتمند تشکیل شود، که در یکدیگر تأثیر متقابل می گذارند.
• انسان بدین طریق اوبژکتواره می شود.
• تفاوت میان جهان و انسان از بین می رود.
• اشرف مخلوقات بی اعتبار و رسوا و بی آبرو تلقی می شود.
• این نقطه نظر جهان بینانه در مورد انسان را در شعر پیشین شاعر نیز دیده ایم:
حکم
• کدام دست، آیا
• اعتبار رفته آدمی را ...
• کدام دست، آیا
• آبروی رفته انسان را...
• جهان
• زمخت و ناهنجار
• و آدمی ناتوان و تک
• برای کشف شباهت جهان بینانه شاعر با شاملو به ذره بین نیازی نیست.
• ما جهان بینی شاملو را مستقلا مورد تحلیل قرار خواهیم داد.
• در فلسفه، جامعه شناسی و اخلاق بورژوائی، شناخت مبتنی بر علوم طبیعی در باره تکوین بیولوژیکی انسان به خدمت گرفته می شود، تا پاسخی منطبق با نیازهای جامعه بورژوائی مدرن و طبقه بورژوازی حاکم سر هم بندی شود.
• این امربه یکسونگری وانحرافات فکری خطرناکی منجرمی شود، که در پراتیک امپریالیستی عواقب وخیمی بدنبال آورده و می آورد و بدترین آنها عبارتند از:
• تئوری نژادی ، ترور نژادی و «نابودسازی حیاتی که حق حیات ندارد!»
• انسانتصویر ایدئولوژی کنونی بورژوائی حاکی از بحران عمیق، پسیمیسم (بدبینی) و در مورد جریانات افراطی حاکی از انسانیت زدائی کامل نگرش های آنها نسبت به انسان است.
• فرد طبقاتی بورژوائی، یعنی انسان بمثابه مالک خصوصی، بمثابه موجودی منفصل، تنها و بیکس در میدان رقابت، بمثابه موجودی ظاهرا آزاد، بمثابه موجودی اگوئیست (خودخواه)، معتاد برد، گندیده و فاسد به مقام انسان بطور کلی ارتقا داده می شود:
خاص به درجه عام اعتلا داده می شود.
• انسان جامعه بورژوائی واپسین از طریق مانی پولاسیون مسخ می گردد و به درجه ابژکت و آلت دست این و آن تنزل داده می شود.
• مانی پولاسیون عبارت است از فن حاکمیت بورژوازی امپریالیستی در زمینه تحریف تفکر و رفتار توده های عظیم مردم.
• بورژوازی امپریالیستی، بکمک معارف علمی و متدهای فنی مدرن، تشکیل شعور و نظر سازی مردم را ـ حتی الامکان ـ از شناخت و دانش منفصل و قطع می کند و بدین طریق به مسخ شعور انسان ها نایل می آید.
• توده های مردم ـ بدین طریق ـ بی آنکه خود متوجه شوند، در جهان بینی خویش، در عادات فکری خویش، در تحریکات عاطفی خویش، در قضاوت های هنری خویش و در تمامت شیوه زندگی خویش تحت سیطره منافع طبقاتی بورژوازی امپریالیستی قرار می گیرند.
• مانی پولاسیون عبارت است از همترازسازی شعور انسان ها با ایدئولوژی امپریالیستی.
• مانی پولاسیون، توده های مردم را در عرصه روحی ـ معنوی نیز تا درجه آلت دست و اوبژکت کامل انحصارات تنزل می دهد.
• مارکسیسم ـ لنینیسم در بررسی مسئله انسان از انسان های واقعا موجود آغاز بکار می کند که با کلیه خصایص عام، خاص و منفرد خود وجود دارند و همواره بمثابه فراورده تغییرپذیر شیوه کار وشیوه زندگی انسانی خاص خود مطرح می شوند.
• از این رو ست که تعیین مارکسیستی ماهیت انسانی، تاریخی ـ مشخص است.
• مارکسیسم ـ لنینیسم انسان را بمثابه یک پدیده بیولوژیکی (تاریخی ـ طبیعی) و اجتماعی مطرح می سازد:
• بمثابه موجودی با توانائی های جسمی و روحی، با کلیه استعدادها و لیاقت هایش:
• توانائی های جسمی و روحی، استعدادها و لیاقت هائی که در کردوکار عملی ـ اجتماعی خود کسب می کند، بکار می برد و توسعه می بخشد.
• انسان علاوه بر لیاقت و ضرورت کار کردن و اندیشیدن، دارای توانائی های اخلاقی، هنری، فرهنگی و سیاسی است که اگر هم در مورد افراد منفرد متفاوت باشند، ولی شیوه زندگی خاص انسانی را نمودار می سازند.
• انسان برخاسته از عالم جانوران ـ در وهله نخست ـ عالی ترین فراورده طبیعت است و جدائی او از عالم اجداد حیوانی خویش ببرکت اکت (عمل) انقلابی گذار بطور قانونمند صورت گرفته است:
• اکت (عمل) انقلابی گذار به کار، گذار به تولید مادی و گذار به تفکر.
• مراجعه کنید به کار، تولید مادی، تفکر.
• بدین طریق است که انسان که ضرورتا در همبود اجتماعی با انسان های دیگر زندگی می کند، به موجود اجتماعی مجهز به شعور و ـ بلحاظ مادی و فکری ـ فعال مبدل می شود.
• ماهیت انسانی را می توان بطور کلی بمثابه وحدت دیالک تیکی جنبه های طبیعی و اجتماعی دانست که جنبه های اجتماعی نقش تعیین کننده به عهده می گیرند.
• بزبان ساده تر، ماهیت انسانی دیالک تیک جنبه های طبیعی و اجتماعی است و در این دیالک تیک، جنبه های اجتماعی نقش تعیین کننده به عهده دارند.
• در جامعه طبقاتی شیوه زندگی انسان ها بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید مبتنی است و در نتیجه آن، انسان ها به طبقات متخاصم، طبقات بهره کش و بهره ده تقسیم می شوند.
• از این رو ست که انسان تحت این مناسبات اجتماعی ـ بنا بر ماهیت اجتماعی خویش ـ فرد طبقاتی است.
• انسان باید در کلیه مظاهر حیاتی خود، ماهیتا بمثابه یک پدیده اجتماعی تاریخی ـ مشخص در نظر گرفته شود.
• از این رو، نمی توان شاخص هائی را که او را بمثابه فرد بخصوصی از انسان های دیگر متمایز می سازند، بطور مستقل و بمثابه تعین بنیادی ماهیت انسان ـ بمثابه یک کل ـ قلمداد کرد.
• انسان اما ماهیتا بمثابه انسان منفرد ـ در عین حال ـ فرد نیز هست.
• اما عاملی که موجب شکوفائی فردیت انسان می شود، عاملی که باعث توسعه انسان بمثابه شخصیتی خلاق و اخلاقمند می شود ـ در وهله اول ـ وابسته به علاقه و آرزوی او نیست.
• بلکه در تحلیل نهائی بوسیله مناسبات عینی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مادی تعیین می شود، مناسباتی که انسان تحت سلطه آنها زندگی می کند.
• در حالی که امپریالیسم انسان زحمتکش را تحت استثمار به موجودی بی قدر و بی ارج و ارزش بدل می سازد و او را بلحاظ جسمی و اخلاقی تار و مار می کند، در جنگ های متوالی بطور توده ای نابود می سازد و شکوفائی نیروهای خلاق او را به بند می کشد، سوسیالیسم و کمونیسم با تبدیل انسان به شخصیت همبود انسانی سوسیالیستی، بزرگترین پیشرفت تاریخی در آزادی انسانی را تحقق می بخشد.
شاعر، نویسنده و نقاش
تحلیل واره ای از شین میم شین
خاطره ای تلخ را
• برهنه در برابر نسیم
• برهنه در برابر باد
• برهنه در برابر توفان
• برخاک خفته ام.
• اندوه را از یاد برده ام
• غم را نیز
• و خشم را
• به توفان سپرده ام.
• بر زمینی که غنوده ام
• نقش اندامم
• خاطره ای تلخ را
• به جا می گذارد
• از
• برهنه در برابر نسیم
• برهنه در برابر باد
• برهنه در برابر توفان
• برخاک خفته ام.
• اندوه را از یاد برده ام
• غم را نیز
• و خشم را
• به توفان سپرده ام.
• بر زمینی که غنوده ام
• نقش اندامم
• خاطره ای تلخ را
• به جا می گذارد
• از
آنکه زیست،
• در دایره اجبار و بیهودگی
• و همچون قمری غریبی
• قربانی سادگی اش گشت
• و
• انسان
• نامش نهادند.
تلاش برای تحلیل شعر
خاطره ای تلخ را
حکم اول
• برهنه در برابر نسیم
• برهنه در برابر باد
• برهنه در برابر توفان
• برخاک خفته ام.
• منصوره اشرافی همانطور که در بحث پیشین اشاره شد، شباهت شدیدی به شاملو دارد و کمتر شاعری در ایران یافت می شود که کم و بیش، تحت تأثیر شاملو قرار نداشته باشد.
• حتی کسانی که سنگ مخالفت با شاملو را به سینه می زنند، برای تزئین شعر خویش ـ چه بسا به بهانه نقد اندیشه های شاملو ـ به تکرار پاساژهائی از شعر او مبادرت می ورزند.
• منصوره اشرافی اما از هر نظر ـ هم بلحاظ شخصیت و هم بلحاظ شعور ـ یک سر و گردن برتر از شاملو ست.
• این شعر منصوره اشرافی ـ مثل بقیه اشعار او ـ بلحاظ صوری شعری بی عیب و نقص و بسیار زیبا، شیوا و دلنشین است و خطرناکی آن نیز در همین بلوغ فرمال آن است:
• خواننده شعر بی آنکه ملتفت شود، زهر ایدئولوژیکی نهفته در آن را دهها بار داوطلبانه سرمی کشد و درجه مسمومیت روح خود را کمال می بخشد.
• این حکم منصوره اشرافی نیز نشان از شاملو دارد.
• شاملو هم با مفهوم «برهنه» کار کرده است:
شاملو
• آمد شبی
• برهنه ام از در
• چو روح آب
• ....
• مفهوم «برهنه» به معنی عریان بودن از رخت و رنگ و ریا و چیزهای مادی و معنوی دیگر می تواند بکار رود.
• ظاهرا منصوره اشرافی با واژه «برهنه» سودای تبیین خلئی را بر سر دارد که اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان ایدئولوژیکی بورژوازی واپسین و معاصر در زندگی خویش احساس می کنند، نوعی تهی بودن از همه چیز را.
• به عنوان مثال، برای قهرمان آلبر کامو در اثر او تحت عنوان «بیگانه»، حیات و ممات، بود و نبود یکسان است.
• برای او فرقی نمی کند که تبرئه شود و یا اعدام.
• زندگی او از هر چیز ارزشمند تهی است.
• چند ساعت پیش با زنی همخوابه شده، ولی نیاز غریزی نیز او را دیگر به زندگی گره نمی زند.
• برای این طبقه، دیالک تیک بود و نبود، که مرتب بر زبان می رانند، پیشاپیش فرو پاشیده است:
• بود و نبود، زندگی و مرگ ظاهرا در یکدیگر ذوب شده اند و دیگر تمیز آندو از یکدیگر محال است.
• شاعر در برابر نسیم ، باد و توفان، برهنه بر خاک خفته است.
• برهنگی در برابر نسیم، باد و توفان ـ اما ـ به معنی تهی بودن دست انسان از هر سلاح و ساز و برگ حفاظت از خویش است.
• شاعر بطرز مطلقی ضربه پذیر و زخم بردار است، ولی با این حال، قید همه چیز را زده است و نسبت به گزند وارده بر خویش بی تفاوت است.
حکم دوم
• اندوه را از یاد برده ام
• غم را نیز
• و خشم را
• به توفان سپرده ام.
• اکنون خلأ معنوی مطلق با صراحت بیشتری بر زبان می آید:
• شاعر نه تنها از شور و شوق و اشتیاق زندگی تهی است، بلکه از غم و اندوه و بویژه از خشم نیز به همین سان.
• برای او همه چیز یکسان است:
• غم و اندوه را حتی دیگر به یاد ندارد، خشم را نیز آگاهانه و داوطلبانه به توفان سپرده است.
• این به معنی ریشه کن کردن خشم در روح خویش است.
• این به معنی بی تفاوتی مطلق نسبت به همه چیز است.
• این وضع و حال نمایندگان ایدئولوژیکی طبقه ای است که دیروز در دوره پیروزی های پیاپی سپاه کار یا با انقلابی نمائی افراطی به کوه و جنگل می زدند و یا خود را در خانه های تیمی مدفون می کردند.
• این وضع و حال کسانی است که دیروز از مرده های جوان «شیرآهنکوهمرد» می ساختند و بطرز دیگری به تبلیغ و تقدیس مرگ می نشستند.
• جنبش آنارشیستی دیروز و سکون و تسلیم و انفعال و ریاضت عارفانه امروز دو روی سکه واحدی اند.
• آنچه همچنان حفظ، توجیه و تقدیس می شود، مرگ است:
• مرگ قهرآمیز و مرگ صلح آمیز، مرگ خشونت آمیز و مرگ مسالمت آمیز.
• در دایره اجبار و بیهودگی
• و همچون قمری غریبی
• قربانی سادگی اش گشت
• و
• انسان
• نامش نهادند.
تلاش برای تحلیل شعر
خاطره ای تلخ را
حکم اول
• برهنه در برابر نسیم
• برهنه در برابر باد
• برهنه در برابر توفان
• برخاک خفته ام.
• منصوره اشرافی همانطور که در بحث پیشین اشاره شد، شباهت شدیدی به شاملو دارد و کمتر شاعری در ایران یافت می شود که کم و بیش، تحت تأثیر شاملو قرار نداشته باشد.
• حتی کسانی که سنگ مخالفت با شاملو را به سینه می زنند، برای تزئین شعر خویش ـ چه بسا به بهانه نقد اندیشه های شاملو ـ به تکرار پاساژهائی از شعر او مبادرت می ورزند.
• منصوره اشرافی اما از هر نظر ـ هم بلحاظ شخصیت و هم بلحاظ شعور ـ یک سر و گردن برتر از شاملو ست.
• این شعر منصوره اشرافی ـ مثل بقیه اشعار او ـ بلحاظ صوری شعری بی عیب و نقص و بسیار زیبا، شیوا و دلنشین است و خطرناکی آن نیز در همین بلوغ فرمال آن است:
• خواننده شعر بی آنکه ملتفت شود، زهر ایدئولوژیکی نهفته در آن را دهها بار داوطلبانه سرمی کشد و درجه مسمومیت روح خود را کمال می بخشد.
• این حکم منصوره اشرافی نیز نشان از شاملو دارد.
• شاملو هم با مفهوم «برهنه» کار کرده است:
شاملو
• آمد شبی
• برهنه ام از در
• چو روح آب
• ....
• مفهوم «برهنه» به معنی عریان بودن از رخت و رنگ و ریا و چیزهای مادی و معنوی دیگر می تواند بکار رود.
• ظاهرا منصوره اشرافی با واژه «برهنه» سودای تبیین خلئی را بر سر دارد که اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان ایدئولوژیکی بورژوازی واپسین و معاصر در زندگی خویش احساس می کنند، نوعی تهی بودن از همه چیز را.
• به عنوان مثال، برای قهرمان آلبر کامو در اثر او تحت عنوان «بیگانه»، حیات و ممات، بود و نبود یکسان است.
• برای او فرقی نمی کند که تبرئه شود و یا اعدام.
• زندگی او از هر چیز ارزشمند تهی است.
• چند ساعت پیش با زنی همخوابه شده، ولی نیاز غریزی نیز او را دیگر به زندگی گره نمی زند.
• برای این طبقه، دیالک تیک بود و نبود، که مرتب بر زبان می رانند، پیشاپیش فرو پاشیده است:
• بود و نبود، زندگی و مرگ ظاهرا در یکدیگر ذوب شده اند و دیگر تمیز آندو از یکدیگر محال است.
• شاعر در برابر نسیم ، باد و توفان، برهنه بر خاک خفته است.
• برهنگی در برابر نسیم، باد و توفان ـ اما ـ به معنی تهی بودن دست انسان از هر سلاح و ساز و برگ حفاظت از خویش است.
• شاعر بطرز مطلقی ضربه پذیر و زخم بردار است، ولی با این حال، قید همه چیز را زده است و نسبت به گزند وارده بر خویش بی تفاوت است.
حکم دوم
• اندوه را از یاد برده ام
• غم را نیز
• و خشم را
• به توفان سپرده ام.
• اکنون خلأ معنوی مطلق با صراحت بیشتری بر زبان می آید:
• شاعر نه تنها از شور و شوق و اشتیاق زندگی تهی است، بلکه از غم و اندوه و بویژه از خشم نیز به همین سان.
• برای او همه چیز یکسان است:
• غم و اندوه را حتی دیگر به یاد ندارد، خشم را نیز آگاهانه و داوطلبانه به توفان سپرده است.
• این به معنی ریشه کن کردن خشم در روح خویش است.
• این به معنی بی تفاوتی مطلق نسبت به همه چیز است.
• این وضع و حال نمایندگان ایدئولوژیکی طبقه ای است که دیروز در دوره پیروزی های پیاپی سپاه کار یا با انقلابی نمائی افراطی به کوه و جنگل می زدند و یا خود را در خانه های تیمی مدفون می کردند.
• این وضع و حال کسانی است که دیروز از مرده های جوان «شیرآهنکوهمرد» می ساختند و بطرز دیگری به تبلیغ و تقدیس مرگ می نشستند.
• جنبش آنارشیستی دیروز و سکون و تسلیم و انفعال و ریاضت عارفانه امروز دو روی سکه واحدی اند.
• آنچه همچنان حفظ، توجیه و تقدیس می شود، مرگ است:
• مرگ قهرآمیز و مرگ صلح آمیز، مرگ خشونت آمیز و مرگ مسالمت آمیز.
• این یکی از قوانین دیالک تیک ماتریالیستی است:
• محتوا و ماهیت واحدی می تواند خود را در فرم ها و نمودهای مختلف و چه بسا متضاد نمایان سازد:
• نیهلیسم می تواند خود را هم در فرم مبارزه به اصطلاح «مسلحانه» نمودار سازد و هم در فرم سازش طلبی سوسیال ـ دموکراتیک کاذب.
حکم سوم
• بر زمینی که غنوده ام
• نقش اندامم
• خاطره ای تلخ را
• به جا می گذارد
• از آنکه زیست،
• در دایره اجبار و بیهودگی
• و همچون قمری غریبی
• قربانی سادگی اش گشت
• و
• انسان
• نامش نهادند.
• در این حکم شاعر، روح ـ به قول هگل ـ تجسم مادی می یابد، خدای مسیحیت در هیئت عیسی مسیح مرئی و ملموس و محسوس می شود:
• نقش اندام برهنه شاعر نیز تجسم مادی و مرئی خاطره ای تلخ از زیست است.
• زندگی انسانی در این حکم تا حد خاطره ای تلخ تحقیر می شود.
• آنچه در جامه انتزاعی عام عرضه می شود، چیزی جز زندگی بورژوازی واپسین نیست که از محتوای ماهوی خویش تهی شده است:
• انگل با کار بیگانه است و کار گشتاور اصلی ماهیت انسانی است.
• نیهلیسم و پوچی زیست انسانی یکی از گشتاورهای تعیین کننده فلسفه بورژوازی واپسین و معاصر است.
• در شاهکار یکی از نویسندگان اوپوزیسیون ضد کمونیستی از مجارستان (اگر اشتباه نکنم) که زیر جوایز رنگارنگ له له می زد، قهرمان قصه در کنج اتاقی برهنه چمباتمه زده، به زمین و زمان بد و بیراه می گوید و از بشقابی مملو از مدفوع خشک اطعام می کند.
• قهرمانان عصر ما چنینند!
• مقوله «انسان» در جهان بینی شاعر چنین تعریف می شود:
• قمری غریبی که در دایره اجبار و بیهودگی قربانی ساده لوحی خویش می گردد و نام انسان را بدوش می کشد.
• انگل با کار بیگانه است و کار گشتاور اصلی ماهیت انسانی است.
• نیهلیسم و پوچی زیست انسانی یکی از گشتاورهای تعیین کننده فلسفه بورژوازی واپسین و معاصر است.
• در شاهکار یکی از نویسندگان اوپوزیسیون ضد کمونیستی از مجارستان (اگر اشتباه نکنم) که زیر جوایز رنگارنگ له له می زد، قهرمان قصه در کنج اتاقی برهنه چمباتمه زده، به زمین و زمان بد و بیراه می گوید و از بشقابی مملو از مدفوع خشک اطعام می کند.
• قهرمانان عصر ما چنینند!
• مقوله «انسان» در جهان بینی شاعر چنین تعریف می شود:
• قمری غریبی که در دایره اجبار و بیهودگی قربانی ساده لوحی خویش می گردد و نام انسان را بدوش می کشد.
• شاعر در این حکم، چندین شناخت افزار دیالک تیکی را به اشکال مختلف بسط و تعمیم می دهد:
1
دایره اجبار
• او با استفاده از مفهوم «دایره اجبار»، دیالک تیک جبر و اختیار را در هم می شکند، اختیار را دور می اندازد و جبر را بر تخت می نشاند و مطلق و مطلق العنان می کند.
• تخریب دیالک تیک عینی و مطلق کردن یکی از دو قطب وحدتمند متضاد راه و رسم جدیدی نیست.
• این متد و روش برخورد را متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) می نامند.
• مطلق کردن جبر و انکار اختیار انسانی نیز هنر جدیدی نیست.
• فلسفه فئودالی قرون وسطی از این شیوه برخورد موج می زند.
• ما به مثالی اکتفا می کنیم و می گذریم:
حافظ
• رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
• که بر من و تو در اختیار نگشاده است
• حافظ هم با انکار اختیار انسانی به مطلق کردن جبر مبادرت می ورزد.
• تنها فرقی که منصوره اشرافی با حافظ دارد، محتوای واژه «جبر» است.
• سعدی و حافظ واژه «جبر» را با جزم «مشیت الهی» پر می کنند.
• محتوای واژه جبر در فلسفه شاعر، پرسشی است که پاسخ بدان را باید در آثار او جست.
2
بیهودگی
• بیهودگی یکی از مقولات بنیادی اگزیستانسیالیسم است و از پوچ انگاری زندگی و نیهلیسم حکایت دارد.
• در این مقوله، پسیمیسم تاریخی بورژوازی واپسین و معاصر تبیین می یابد و با پسیمیسم فئودالیسم واپسین در خطوط کلی اش انطباق می یابد.
• دلبستگی عمیق بورژوازی معاصر به فلسفه حافظ و امثال قرون وسطائی او بی دلیل نیست.
• بورژوازی معاصر، دیوان حافظ را با تفاسیر و آهنگ و ساز و برگ در خور، برایگان عرضه می کند و از آن به اشکال مختلف از فال گیری تا اروتیسم استفاده می کند.
• به همان سان که بورژوازی واپسین با فئودالیسم واپسین احساس یگانگی می کند، به همان سان نیز پرولتاریا با بورژوازی آغازین.
• اگر پسیمیسم و نیهلیسم فئودالیسم واپسین با پسیمیسم و نیهلیسم بورژوازی واپسین انطباق پیدا می کند، اوپتیمیسم و امید انقلابی پرولتاریا نیز با اوپتیمیسم و امید انقلابی بورژوازی آغازین.
3
قربانی
• شاعر با به خدمت گرفتن مفهوم «قربانی»، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک جهان و انسان بسط و تعمیم می دهد.
• انسان در جهان بینی شاعر قربانی ساده لوحی است که در دایره اجبار بیهوده دور خود می چرخد.
• شاعر بدین طریق، دیالک تیک جهان و انسان را به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ بسط و تعمیم می دهد و عملا تار و مارش می سازد.
• زیرا دیالک تیک نمی تواند قطب هیچکاره داشته باشد، تکقطبی باشد، روی یک پا بایستد.
• دیالک تیک همیشه باید از دو قطب متضاد وحدتمند تشکیل شود، که در یکدیگر تأثیر متقابل می گذارند.
• انسان بدین طریق اوبژکتواره می شود.
• تفاوت میان جهان و انسان از بین می رود.
• اشرف مخلوقات بی اعتبار و رسوا و بی آبرو تلقی می شود.
• این نقطه نظر جهان بینانه در مورد انسان را در شعر پیشین شاعر نیز دیده ایم:
حکم
• کدام دست، آیا
• اعتبار رفته آدمی را ...
• کدام دست، آیا
• آبروی رفته انسان را...
• جهان
• زمخت و ناهنجار
• و آدمی ناتوان و تک
• برای کشف شباهت جهان بینانه شاعر با شاملو به ذره بین نیازی نیست.
• ما جهان بینی شاملو را مستقلا مورد تحلیل قرار خواهیم داد.
• در فلسفه، جامعه شناسی و اخلاق بورژوائی، شناخت مبتنی بر علوم طبیعی در باره تکوین بیولوژیکی انسان به خدمت گرفته می شود، تا پاسخی منطبق با نیازهای جامعه بورژوائی مدرن و طبقه بورژوازی حاکم سر هم بندی شود.
• این امربه یکسونگری وانحرافات فکری خطرناکی منجرمی شود، که در پراتیک امپریالیستی عواقب وخیمی بدنبال آورده و می آورد و بدترین آنها عبارتند از:
• تئوری نژادی ، ترور نژادی و «نابودسازی حیاتی که حق حیات ندارد!»
• انسانتصویر ایدئولوژی کنونی بورژوائی حاکی از بحران عمیق، پسیمیسم (بدبینی) و در مورد جریانات افراطی حاکی از انسانیت زدائی کامل نگرش های آنها نسبت به انسان است.
• فرد طبقاتی بورژوائی، یعنی انسان بمثابه مالک خصوصی، بمثابه موجودی منفصل، تنها و بیکس در میدان رقابت، بمثابه موجودی ظاهرا آزاد، بمثابه موجودی اگوئیست (خودخواه)، معتاد برد، گندیده و فاسد به مقام انسان بطور کلی ارتقا داده می شود:
خاص به درجه عام اعتلا داده می شود.
• ایدئولوگ های بورژوائی مدرن انسان را رسوا و بی آبرو می سازند و با متجاوز قلمداد کردن او، با انکار لیاقت تسلط انسان بر طبیعت، تکنیک و جامعه او را بلحاظ پسیکولوژیکی برای جنگ و ترور همنوعانش آماده می سازند.
• انسان جامعه بورژوائی واپسین از طریق مانی پولاسیون مسخ می گردد و به درجه ابژکت و آلت دست این و آن تنزل داده می شود.
• مانی پولاسیون عبارت است از فن حاکمیت بورژوازی امپریالیستی در زمینه تحریف تفکر و رفتار توده های عظیم مردم.
• بورژوازی امپریالیستی، بکمک معارف علمی و متدهای فنی مدرن، تشکیل شعور و نظر سازی مردم را ـ حتی الامکان ـ از شناخت و دانش منفصل و قطع می کند و بدین طریق به مسخ شعور انسان ها نایل می آید.
• توده های مردم ـ بدین طریق ـ بی آنکه خود متوجه شوند، در جهان بینی خویش، در عادات فکری خویش، در تحریکات عاطفی خویش، در قضاوت های هنری خویش و در تمامت شیوه زندگی خویش تحت سیطره منافع طبقاتی بورژوازی امپریالیستی قرار می گیرند.
• مانی پولاسیون عبارت است از همترازسازی شعور انسان ها با ایدئولوژی امپریالیستی.
• مانی پولاسیون، توده های مردم را در عرصه روحی ـ معنوی نیز تا درجه آلت دست و اوبژکت کامل انحصارات تنزل می دهد.
• مارکسیسم ـ لنینیسم در بررسی مسئله انسان از انسان های واقعا موجود آغاز بکار می کند که با کلیه خصایص عام، خاص و منفرد خود وجود دارند و همواره بمثابه فراورده تغییرپذیر شیوه کار وشیوه زندگی انسانی خاص خود مطرح می شوند.
• از این رو ست که تعیین مارکسیستی ماهیت انسانی، تاریخی ـ مشخص است.
• مارکسیسم ـ لنینیسم انسان را بمثابه یک پدیده بیولوژیکی (تاریخی ـ طبیعی) و اجتماعی مطرح می سازد:
• بمثابه موجودی با توانائی های جسمی و روحی، با کلیه استعدادها و لیاقت هایش:
• توانائی های جسمی و روحی، استعدادها و لیاقت هائی که در کردوکار عملی ـ اجتماعی خود کسب می کند، بکار می برد و توسعه می بخشد.
• انسان علاوه بر لیاقت و ضرورت کار کردن و اندیشیدن، دارای توانائی های اخلاقی، هنری، فرهنگی و سیاسی است که اگر هم در مورد افراد منفرد متفاوت باشند، ولی شیوه زندگی خاص انسانی را نمودار می سازند.
• انسان برخاسته از عالم جانوران ـ در وهله نخست ـ عالی ترین فراورده طبیعت است و جدائی او از عالم اجداد حیوانی خویش ببرکت اکت (عمل) انقلابی گذار بطور قانونمند صورت گرفته است:
• اکت (عمل) انقلابی گذار به کار، گذار به تولید مادی و گذار به تفکر.
• مراجعه کنید به کار، تولید مادی، تفکر.
• بدین طریق است که انسان که ضرورتا در همبود اجتماعی با انسان های دیگر زندگی می کند، به موجود اجتماعی مجهز به شعور و ـ بلحاظ مادی و فکری ـ فعال مبدل می شود.
• ماهیت انسانی را می توان بطور کلی بمثابه وحدت دیالک تیکی جنبه های طبیعی و اجتماعی دانست که جنبه های اجتماعی نقش تعیین کننده به عهده می گیرند.
• بزبان ساده تر، ماهیت انسانی دیالک تیک جنبه های طبیعی و اجتماعی است و در این دیالک تیک، جنبه های اجتماعی نقش تعیین کننده به عهده دارند.
• در جامعه طبقاتی شیوه زندگی انسان ها بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید مبتنی است و در نتیجه آن، انسان ها به طبقات متخاصم، طبقات بهره کش و بهره ده تقسیم می شوند.
• از این رو ست که انسان تحت این مناسبات اجتماعی ـ بنا بر ماهیت اجتماعی خویش ـ فرد طبقاتی است.
• انسان باید در کلیه مظاهر حیاتی خود، ماهیتا بمثابه یک پدیده اجتماعی تاریخی ـ مشخص در نظر گرفته شود.
• از این رو، نمی توان شاخص هائی را که او را بمثابه فرد بخصوصی از انسان های دیگر متمایز می سازند، بطور مستقل و بمثابه تعین بنیادی ماهیت انسان ـ بمثابه یک کل ـ قلمداد کرد.
• انسان اما ماهیتا بمثابه انسان منفرد ـ در عین حال ـ فرد نیز هست.
• اما عاملی که موجب شکوفائی فردیت انسان می شود، عاملی که باعث توسعه انسان بمثابه شخصیتی خلاق و اخلاقمند می شود ـ در وهله اول ـ وابسته به علاقه و آرزوی او نیست.
• بلکه در تحلیل نهائی بوسیله مناسبات عینی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مادی تعیین می شود، مناسباتی که انسان تحت سلطه آنها زندگی می کند.
• در حالی که امپریالیسم انسان زحمتکش را تحت استثمار به موجودی بی قدر و بی ارج و ارزش بدل می سازد و او را بلحاظ جسمی و اخلاقی تار و مار می کند، در جنگ های متوالی بطور توده ای نابود می سازد و شکوفائی نیروهای خلاق او را به بند می کشد، سوسیالیسم و کمونیسم با تبدیل انسان به شخصیت همبود انسانی سوسیالیستی، بزرگترین پیشرفت تاریخی در آزادی انسانی را تحقق می بخشد.
• مراجعه کنید به آنتروپولوژی، ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی.
پایان
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر