۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (1)

هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرائی
امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
آثار:
نخستین نغمه‌ها، ۱۳۲۵
سراب، ۱۳۳۰
سیاه مشق، فروردین ۱۳۳۲
شبگیر، مرداد ۱۳۳۲
زمین، دی ۱۳۳۴
چند برگ از یلدا، آبان ۱۳۴۴
یادنامه، مهر ۱۳۴۸ (ترجمه شعر تومانیان شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننس و روبن)
تا صبح شب یلدا، مهر ۱۳۶۰
یادگار خون سرو، بهمن ۱۳۶۰
حافظ به سعی سایه (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)
تاسیان مهر ۱۳۸۵ (اشعار ابتهاج در قالب نو)

رحیل
شهریور 1326 (1947 میلادی)
تحلیل واره ای از
شین میم شین

• فریاد که از عمر جهان، هر نفسی رفت
• دیدیم کزین جمع پراکنده، کسی رفت

• شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
• زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

• آن طفل که چون پیر از این قافله درماند
• وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

• از پیش و پس قافله عمر میندیش
• گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت

• ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
• دریا ست چه سنجد که بر این موج خسی رفت

• رفتی و فراموش شدی از دل دریا
• چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت

• رفتی و غم آمد به سرجای تو ای داد
• بیدادگری آمد و فریادرسی رفت

• این عمر سبک سایه ما بسته به آهی است
• دودی زسرشمع پرید و نفسی رفت

تحلیل واره ای بر شعر رحیل

حکم اول
• فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
• دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از «جهان»، «جمع پراکنده»، «کس» و «نفس»
• سایه در این حکم دیالک تیک جزء و کل را از سوئی به شکل دیالک تیک روند و لحظه و یا دیالک تیک عمر و نفس بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر به شکل دیالک تیک جامعه و فرد و یا دیالک تیک جمع و کس.

• ما بدور از گمانورزی ـ قبل از همه ـ به تحلیل اوبژکتیف این بیت می پردازیم:
• شاعر جامعه و جهان را به عنوان جمعی پراکنده ترسیم می کند:
• جمعی که بطور تصادفی از افراد مجزا و جزیره وار پدید آمده و در حال کاهش و فروکش و زوال است.

• به چشم هر ناظر ظاهربین، جامعه مجموعه ریاضی افراد مجزا از هم است.
• این انعکاس نمودین اشیاء خود را در ذهن کاهل توده ها، بمثابه حقیقتی بی برو برگرد ته نشین می کند.
• ظاهرا آدمی به آنچه که حس می کند، باوری استوارتر دارد، تا به آنچه که خارج از دسترس حواس او ست.
• در حالیکه چیزها، پدیده ها و سیستم ها ـ همه بدون استثناء ـ در داربست دیالک تیکی مشخص خود وجود دارند و قابل درک و توضیح اند.
• چیزها، پدیده ها و سیستم ها در واقع دیالک تیکی از نمود و بود، دیالک تیکی از پدیده و ماهیت، دیالک تیکی از ظاهر و باطن اند.
پدیده و نمود و ظاهر چیزها، پدیده ها و سیستم ها برای عوام از ماهیت و بود و باطن آنها حقیقی تر جلوه می کند.
ماهیت و بود و یا باطن چیزها را نمی توان بدون درک رشته های نامرئی پیوند تاریخی ـ اقتصادی ـ اجتماعی موجود میان تک تک مردم بسادگی تشخیص داد.
• برای پی بردن به این حقیقت امر باید به دستافزارهای شناخت عقلی مجهز بود.
• باید قبل از همه با مفاهیم بود و نمود، ماهیت و پدیده و یا ظاهر و باطن آشنا بود.

شعور انسان ها به نسبت مفاهیمی است که در اختیار دارند.
فقر مفهوم به فقر شعور و شناخت منجر می شود.
• زیرا برای شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها نهایتا باید از پله های مفاهیم بالا رفت.

حکم دوم
• شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
• زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت


• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از
«زایش» و «مرگ»، «شادی» و «شیون»
• سایه در این حکم، دیالک تیک زندگی و مرگ و دیالک تیک شادی و شیون را به خدمت می گیرد تا دو قطب متضاد آنها را بطور دلبخواهی و سوبژکتیف در یکدیگر ذوب کند و فاتحه بلند بالائی برای دیالک تیک های یاد شده بخواند.

• بدین طریق میان مرگ و زندگی و شیون و شادی علامت تساوی نهاده می شود.
• کاری که سایه بیست ساله ـ احتمالا بی آنکه خود متوجه شود ـ انجام می دهد، همان کاری است که عرفا از دیرباز انجام داده اند.
• ولی اقطاب دیالک تیکی را حتی به زور بمب اتم نمی توان از هم جدا کرد و یا در هم ذوب نمود.
• از این رو ست که چنین اعمال فکری غیرمنطقی را خردستیز (ایراسیونالیستی) می نامند.

• رهنمود سایه بیست ساله غمزده از مرگ عزیزی برای خود او و خواننده شعرش اگرچه تسلائی است، ولی در عین حال رهنمودی زهرآگین است، رهنمودی شعورستیز و خردستیز است.
• اکنون در قاموس شاعر آشفته سر، نه زایش شادی بخش است و نه مرگ ارزش شیون دارد.
• نه پیدایش نو، شادی انگیز است و نه مرگ کهنه، شیون آور.
• محتوای رهنمودین این بیت، به معنی دعوت به انفعال مطلق است.
سایه بیست ساله فردی است خنثی، بی طرف و بی تفاوت نسبت به هست و نیست.

• او نه طرفدار سینه چاک زندگی است و نه جانبدار و ستاینده مرگ.
• او نه خوش بینی انقلابی سیاوش کسرائی را دارد و نه نومیدی نیهلیستی صادق هدایت را.
• زادن برای او همان قدر بی ارزش است که مردن.
• ولی چرا؟
• دلیل عینی و ذهنی این انفعال مطلق کدام است؟

• از نظر عینی، شاعر در جامعه ای در حال رکود به سر می برد:
• جامعه فئودالی ـ عشیرتی فرتوت چند هزارساله، نیمه مستعمره، ملوک الطوایفی، عقب مانده.
• سال 1326 (1947)
• سال شکست فاشیسم
• پرتاب بمب اتمی به هیروشیما و ناکازاکی
• پیروزی درخشان قدر قدرتی جدید بنام امریکا و تغییر تناسب قوا به نفع این ابرقدرت تازه پا و مجهز به بمب اتمی
• غلبه پرتلفات و خون آلود ارتش سرخ بر بربریت خونخوار فاشیسم، با 27 میلیون نفر قربانی و بیش از 100 میلیون مجروح و معلول.
• تخریب هزاران شهر و روستا، هزاران کارخانه، خانه، مدرسه، مزرعه و دانشگاه.
• استعفای رضا شاه که ارباب جدیدی در فاشیسم هیتلری جسته بود و جانشینی محمد رضا شاه:
• تعویض بی محتوای چهره ها.

• دلیلی عینی برای خوش بینی، حداقل در مقیاس ملی برای شاعر جوان وجود ندارد.

• از نظر ذهنی، شاعر جوان در عصر حافظ بسر می برد.
• اشیاء و پدیده ها برای او تلنبار تصادفی عناصری مجزا و بی پیوند است:
• مفهوم «جمعی پراکنده» حاکی از این باور است.

• او دیالک تیک اشیاء و پدیده ها را، آمد و شد ها را ، زاد و میرها را درک نمی کند.
• او تکامل پیشرونده هستی مادی و معنوی را درنمی یابد.
• از این رو جهان به نظرش نه عرصه پر جوش و خروش شدنی بالنده و پیش تازنده، بلکه منجلاب تکرار مکرر است:
• زادن بلافاصله با مردن خنثی می شود تا راه برای زادنی دیگر (و نه کیفیتا برتر) باز شود.
• حرکتی دایره وار، ثبات مطلق، تعویض توخالی و بی محتوا.
• سایه بیست ساله ـ بلحاظ معنوی ـ در قرون وسطی بسر می برد و هنوز از تئوری توسعه، از تئوری پیشرفت اجتماعی، تئوری تفکر تاریخی، یعنی از دستاوردهای فرهنگی جنبش روشنگری خبری ندارد.

• ما این تئوری ها را بتدریج و به تفصیل توضیح خواهیم داد.

• او جایگزینی مکرر فصول سال را می بیند و استنتاج حاصل از آن را از طبیعت به جامعه منتقل می کند:
• تئوری بهار و تابستان، خزان و زمستان.
• تئوری صبح و روز و شب.
• تئوری زایش، نمو و زوال.
• تئوری حرکت دایره وار، در عصر امپریالیسم


حکم سوم
• آن طفل که چون پیر از این قافله در ماند
• وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

• مفاهیمی که سایه در این بیت به کار می برد، عبارتند از «طفل»، «پیر»، «قافله»، «بانگ جرس»

• او بدین طریق، از سوئی دیالک تیک کهنه و نو را به شکل دیالک تیک پیر و طفل بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر، دیالک تیک استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک مرگ طفل و حیات پیر وارونه و کله پا می کند.
• شاعر برای توجیه بیهودگی و انفعال مطلق و برای انکار قانونمندی توسعه و تکامل جامعه و انسان، استثناء را به جای قاعده می نشاند و عملا دیالک تیک استثناء و قاعده را وارونه می کند.
• چرا که در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن قاعده است و نه استثناء.

• گاهی پیش می آید که استثنائا کودکی می میرد و پیری ـ بر خلاف انتظار سوزان فرزندانش که برای تقسیم ملک و مال پدر بی تابانه مرگ او را انتظار می کشند ـ عمری دراز می کند.
• ولی هم این و هم آن، دو مورد بسیار استثنائی اند.
قانونمند زایش و رشد و توسعه و تکامل کودک است و مرگ ناگزیر پیر.

حکم چهارم
• از پیش و پس قافله عمر میندیش
• گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت

• مفاهیمی که سایه در این بیت به کار می برد، عبارتند از «پیش»، «پس»، «قافله عمر»، «پی شدن پیشرو» و «رفتن بازپس»

• او بدین طریق دیالک تیک پیش و پس را و دیالک تیک پیشرو و پسرو را در قافله عمر به خدمت می گیرد و به ترفندی دیالک تیک ضرورت و تصادف وارونه می سازد و به انکار قانونمندی روندها می پردازد:
• گاه پیش روی پی می شود و گه پسروی ادامه راه می دهد و می زید.

• به بهانه تصادف، به ضرورت و قانونمندی های آهنین هستی کم بها داده می شود.
• انگار همه چیز هستی به امید تصادف رها شده است.

حکم پنجم
• ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
• دریا ست، چه سنجد که بر این موج خسی رفت

• مفاهیمی که سایه جوان در این حکم بکار می برد، عبارتند از
«انسان»، «دریای وجود»، «خس»، «موج»
• انسان در قاموس او خسی در دریای وجود است و بود و نبودش برای دریا یکسان است.
• مفاهیم هرکس آئینه جهان بینی او ست.
• معلوم نیست که شاعر قرن بیستم از مفهوم عرفانی عهد عتیق «دریای وجود» چه منظور مشخصی دارد.
• کاری که او عملا انجام می دهد، تلاوت فاتحه ای بلند بالا به دستاوردهای بزرگ هومانیسم است.
• این به معنی انکار سوبژکتیویته (فاعلیت) انسانی است.
• شاعر از نظر ذهنی در هزار سال پیش زندگی می کند.
• انگار نه انگار که هومانیسمی، رنسانسی، جنبش روشنگری ئی سیصد سال پیش اروپا را و بشریت را از ریشه به لرزه در افکنده.
• انگار نه انگار دکارتی، هیومی، کانتی، فیشته ای، هوبسی، مونتسکیوئی، دیدروئی، روسوئی، هگلی، مارکسی، برشتی، ناظم حکمتی بر این سیاره نکبت زده پا گذاشته است.
• او نه از توبه گالیله شنیده است و نه از به تل آتش سپردن دانشمند جسوری به نام جوردانو برونو.

• انگار انسان مخلوقی بی هویت، بی نقش، برده وار، اسیر ناگزیر مشیت الهی، خسی بی اراده در چنگ امواج زندگی است.
• این به معنی انکار تاریخ و تحول شورانگیز جامعه بشری است.
• این به معنی بی خبری از اعلام انسان به عنوان فاعل خودمختار تاریخ (کانت) و آزاد از هرگونه مشیت پیش خواسته اربابی، پاپی، آخوندی و یا خدائی است.
• این به معنی بی خبری از کشف بزرگ هگل و مارکس در زمینه نقش تاریخساز انسان است.

حکم ششم
• رفتی و فراموش شدی از دل دریا
• چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت

• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از «انسان»، «دل دریا»، «ناله مرغ»، «یاد قفس»

• انسان خسواره به موجی راه فنا در پیش می گیرد و از دل دریا فراموش می شود، بسان ناله مرغی که از یاد قفس می رود.
• شاعر در این بیت سنگ تمام می گذارد.
• جهان برای انسان قفسی تلقی می شود.
• بدین طریق، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، دیالک تیک جامعه و انسان از هم می گسلد.
• وحدت انسان و جهان درهم می شکند و انکار می شود.
انسان خردمند خودآگاه کلمه ساز سخنگوی تاریخساز خسی تلقی می شود که به ناله مرغی می ماند و قفس زندگی را حتی حوصله به یاد سپردن نام او نیست.

• انگار نه انگار که بدون این اشرف خجسته موجودات، جامعه و جهانی و بدون گهواره جهان، انسانی متصور نبوده است.
• مرگ برای شاعر پایان زندگی است و زندگی تنها پوست واره ای پوسیده از حیات است و بس.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر