۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

سیری در جهان بینی حکیم طوس (2)

ابوالقاسم فردوسی
323 (329) ـ 411 هجری
شین میم شین

شاهنامه
بخش دوم
ستایش خرد

• کنون ای خردمند، وصف خرد
• بدین جایگه، گفتن اندرخورد

• کنون تا چه داری، بیار از خرد
• که گوش نیوشنده ز او بر خورد

• خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
• ستایش خرد را به از راه داد

• خرد رهنمای و خرد دلگشای
• خرد دست گیرد، به هر دو سرای

• از او شادمانی وز اویت غمی است
• وز اویت فزونی وز اویت کمی ست

• خرد تیره و مرد روشن روان
• نباشد همی شادمان، یک زمان

• چه گفت آن خردمند مرد خرد
• که دانا ز گفتار از بر خورد

• کسی کاو، خرد را ندارد ز پیش
• دلش گردد از کرده‌ ی خویش ریش

• هشیوار دیوانه خواند ورا
• همان خویش بیگانه داند ورا

• از اویی به هر دو سرای ارجمند
• گسسته خرد، پای دارد ببند

• خرد چشم جان است، چون بنگری
• تو بی ‌چشم، شادان جهان نسپری

• نخست آفرینش، خرد را شناس
• نگهبان جان است، آن و سه پاس

• سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
• کز این سه رسد، نیک و بد بی‌ گمان

• خرد را و جان را که یارد ستود
• و گر من ستایم، که یارد شنود

• حکیما، چو کس نیست، گفتن چه سود
• از این پس، بگو کافرینش چه بود

• تویی کرده‌ی کردگار جهان
• ببینی همی آشکار و نهان

• به گفتار دانندگان، راه جوی
• به گیتی بپوی و به هر کس بگوی:

• «ز هر دانشی چون سخن بشنوی
• از آموختن یک زمان نغنوی

• چو دیدار یابی به شاخ سخن
• بدانی که دانش نیاید به بن.»

*****

حکم اول
• کنون ای خردمند، وصف خرد
• بدین جایگه، گفتن اندرخورد


• حکیم طوس، بلافاصله بعد از خدا به خرد می پردازد.
• شاید حتی هزار سال، بعد از فردوسی، کسی در دیار او ارجی از این دست برای خرد قائل نباشد.
• مقایسه حکیم بی همانند طوس با شیخ و خواجه شیراز نشان می دهد که پای بندی او به خرد از چه ژرفا و پهنای غول آسائی برخوردار است.

• ما نگاهی به فهرست مطالب بوستان ـ اولین کتاب شیخ شیراز ـ می اندازیم:

در ستایش خداوند تعالی
در ستایش پیامبر اسلام
سبب نظم کتاب
در مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی
در مدح سعد بن ابی بکر بن سعد
در عدل و تدبیر و رأی
در احسان
در عشق و مستی و شور
در تواضع
در رضا
در قناعت
در عالم تربیت
در شکر و عافیت
در توبه و راه صواب
در مناجات و ختم کتاب

• سعدی از 15 باب و در (فصل) بوستان خود، حتی روزنه ای را به خرد اختصاص نداده است.
• حافظ ـ بمراتب بدتر از سعدی ـ خصم سوگند خورده خرد و خودمختاری است.
• حافظ در تمام دیوانش، کسب و کاری جز تخطئه و تحقیر و تخریب خرد نداشته است.
• اگر سعدی ندانمگرا و خردستیزی نیم بند و نا پیگیر و مصلحتی تلقی شود، حافظ ندانمگرا و خردستیزی تمامعیار است.

• ما برای روشن شدن تفاوت و تضاد ژرف میان حکیم طوس و خواجه شیراز مقوله «عقل» و یا «خرد» در دیوان حافظ را پیشاپیش مورد بحث شتابزده قرار داده ایم.

حکم دوم
• کنون تا چه داری، بیار از خرد
• که گوش نیوشنده، ز او بر خورد


• فردوسی در این حکم، برای ابلاغ خرد، خویشتن خویش را مورد خطاب قرار می دهد و به بسیج عمومی قوا فرا می خواند.
• او می خواهد با دار و ندار خویش از سرمایه خرد، به میدان دشوار روشنگری گام نهد و مخاطب را از ثمرات گفتار خویش برخوردار سازد.
• ابلاغ خرد، رسالتی غول آسا ست و شهامتی عظیم می طلبد.

حکم سوم
• خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
• ستایش خرد را به از راه داد

• فردوسی در این حکم، خرد را بهترین هدیه ایزد، که خود خداوند خرد و جان است، می داند.
• بدین طریق، خرد به مثابه چیزی حاضر و آماده و کامل و بی عیب و نقص از سوی ایزد، در اختیار انسان قرار داده می شود.
• این در نگاه اول، بدان معنی است، که خرد نه اکتسابی، نه آموختنی، نه چیزی قابل توسعه و تکامل، بلکه مائده واره ای از سوی ایزد تعالی است.

• بدین طریق، میان خرد فردوسی و راز سعدی و حافظ یکسانی غریبی پدید می آید، با یک تفاوت کوچک که انسان پس از دریافت خرد، سرزنده و شاداب و کوشا و پویا می ماند، ولی پس از دریافت راز، یا بر سر دار می رود و یا لال و کور و کودن و بیهوش می شود.

حکم چهارم
• خرد رهنمای و خرد دلگشای
• خرد دست گیرد، به هر دو سرای

• فردوسی در این حکم، برای خرد نقش رهنمائی و دلگشائی و دستگیری در هر دو جهان قائل می شود.
• تعریف فردوسی از نقش خرد، با تعریف فلسفه علمی از آن انطباق شگرفی دارد.
• خدمت فلسفی مارکس و انگلس در اثبات این حقیقت امر است که خرد بشری حد و سرحد معرفتی نمی شناسد.
• خرد بشری بمثابه فراورده واقعیت عینی و همزمان کاونده آن (خرد بشری ـ به زبان فلسفی ـ محصول ماده است و بررسی کننده ماده. مترجم) قادر است که از سطح چیزها به ذات آنها نفوذ کند.
• این پیام خجسته ماتریالیسم دیالک تیکی ـ تاریخی است.

• نقش خرد در قاموس فردوسی، دیالک تیکی از مادی و معنوی است.
• خرد انسان را از گمراهی و سرگردانی در کوره راه های هستی نجات می دهد و روانش را از شادی لبریز می سازد و امکان زیست سعادتمندانه در دنیا و عقبی را فراهم می آورد.
• خرد فردوسی خردی کوشا، فعال و کنشگر است و به خرد فلسفه روشنگری شباهت غریبی دارد.
• خرد فردوسی تماشاچی و منفعل نیست.
• خرد فردوسی خرد رهائی بخش است، رهائی بخش در دنیا و عقبی.
• خرد فردوسی یار و یاور انسان است.
• خرد را رسولان روشنگری از کانت تا هگل بهتر از حکیم طوس تعریف نکرده اند.

حکم پنجم
• از او شادمانی وز اویت غمی است
• وز اویت فزونی وز اویت کمی ست

• فردوسی در این حکم، دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک کمی و بیشی و شادمانی و غم بسط و تعمیم می دهد و بدین طریق خرد را وسیله تحقق تحولات کمی و کیفی می داند.
• خرد بدین طریق در فلسفه حکیم طوس به درجه نیروی محرکه هستی اجتماعی ارتقا می یابد.

• شگفتا که حکیم طوس، سیصد سال قبل از سعدی، روشن اندیش تر از سعدی و حافظ است و علت سعادت و ذلت و فقر و ثروت را نه در آسمان ها، بلکه در زمین می جوید و تحول کمی و کیفی زندگی انسانی را به عهده خرد می گذارد.

• اروپا باید هشتصد سال صبر کند، تا در دوره عصر جدید، هومانیسم، فلسفه روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان به کشف خرد نایل آید و آن را بر پرچم انقلابات بورژوائی بنویسد.
• اکنون می توان به عظمت حکیم طوس پی برد.
• سعدی و حافظ سیصد و چهارصد سال بعد از او همچنان به جزم «مشیت الهی» می چسبند و از انسان، بنده و نوکر و فرمانبردار چند طبقه و آشغال و تفاله می سازند.

حکم ششم
• خرد تیره و مرد روشن روان
• نباشد همی شادمان، یک زمان

• فردوسی در این حکم، پیش شرط شادمانی را در داشتن خرد می داند.
• او بی تردید به تجربه شخصی به این نتیجه رسیده است.
• چون واقعا هم چنین است.

حکم هفتم
• چه گفت آن خردمند مرد خرد
• که دانا ز گفتار از بر خورد

• فردوسی در این حکم به حقیقت امر دیگری اشاره می کند که فهمش برای هرکسی آسان نیست:
• دانا از گفتار بر می خورد.
• گفتار برای دانا ثمره ای شیرین است.
• این حکم چیزی جز حظ و لذت معنوی نیست.
• دانا از قرائت اندیشه ای می تواند لذتی بی حد و مرز احساس کند.

حکم هشتم
• کسی کاو، خرد را ندارد ز پیش
• دلش گردد از کرده ‌ی خویش ریش


• فردوسی در این حکم، دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک عمل و خرد بسط و تعمیم می دهد و پیش شرط عمل موفقیت آمیز را پیروی از خرد می داند.

• این همان تئوری لنینی است که بدون تئوری انقلابی نمی توان انقلابی را جامه عمل پوشاند.
• تئوری چراغ راه توده ها ست.
• کسی که به پیروی از خرد راهنما عمل نکند، از کرده خویش صدمه خواهد دید و پشیمان خواهد شد.

حکم نهم
• هشیوار دیوانه خواند ورا
• همان خویش بیگانه داند ورا

• فردوسی در این حکم، بی خردی را با جنون یکی تلقی می کند و بی خرد را منفور حتی خویشان نزدیک او می داند.
• بی خرد نمی تواند هنجارهای اجتماعی را درک کند و بر طبق آنها رفتار و عمل کند و لذا خود را منفور خاص و عام می سازد.

حکم دهم
• از اویی به هر دو سرای ارجمند
• گسسته خرد، پای دارد ببند

• فردوسی در این حکم، خرد را پیش شرط سعادت دنیوی و اخروی می داند و بی خرد را مقید و غیر آزاد تلقی می کند.

• آنچه در نگاه اول، گفته ای دلبخواهی و سرسری می نماید، حقیقت امر غول آسائی است که هشتصد سال بعد بسان سرخگلی بر لبان هگل و مارکس و انگلس خواهد شکفت:
• آزادی درک ضرورت است.

• بی خرد قادر به درک ضرورت نیست و لذا نمی تواند آزاد تلقی شود.
• انسان ها به همان میزان آزادند که به چند و چون قانونمندی های هستی طبیعی و اجتماعی وقوف دارند.

• بدون خرد شناسنده، آزادی سرابی بیش نیست.
• بدون خرد رهائی طبیعی و اجتماعی محال است.
• خرد جادوی رهائی بخش است.

• نبوغ غول آسای حکیم طوس نه تنها ستایش انگیز، بلکه شگفت انگیز است.

حکم یازدهم
• خرد چشم جان است، چون بنگری
• تو بی ‌چشم، شادان جهان نسپری

• فردوسی در این حکم، برای خرد، فونکسیون جدیدی تعیین می کند و آن را چشم جان می نامد.
• برای درک منظور او باید تعریف مقوله «جان» از نقطه نظر فردوسی کشف شود.
• اگر منظور فردوسی از مفهوم «جان» روح باشد، بدان معنی است که بدون خرد، روح انسانی کور و نابینا ست و اگر منظور او دانش و فراست باشد، فقدان خرد، به معنی نادانی است.
• اما در هر صورت برای سپری کردن شادمانه جهان به جان بینا و یا خرد نیاز مبرم هست.
• چرا؟
• ظاهرا روح کور به آئینه ای کدر می ماند که قادر به انعکاس راستین هستی نیست.
• عدم انعکاس راستین هستی به معنی عدم شناخت زیبائی ها خواهد بود و بدون شناخت زیبائی ها نمی توان از زندگی و زیبائی های آن لذت برد.
• بدین طریق است که بدون خرد ـ بمثابه چشم جان ـ انسانی دلمرده و بی روح باقی می ماند.
• چه شباهت غریبی مارکس به فردوسی پیدا می کند!

حکم دوازدهم
• نخست آفرینش، خرد را شناس
• نگهبان جان است، آن و سه پاس

• فردوسی در این حکم، خرد را به مثابه نخستین پدیده آفرینش می داند.
• برای اثبات تئولوژیکی این نظر حکیم طوس احتمالا نمی توان به کتب مقدس رجوع کرد.
• ولی از آنجا که انسان بوسیله خرد به خودشناسی قادر می شود و میان خود و محیط خود مرزبندی می کند، آنگاه می توان با حکیم طوس همرأی شد:
• بدون تشکیل خرد در روند بغرنج کار، انسان هنوز انسان به معنی حقیقی کلمه نیست.
• خرد همراه با سه عضو دیگر به حراست از جان می پردازند.
• رفته رفته مفهوم «جان» از پشت پرده ابهام بیرون می آید:
• جان چیزی است که خرد و سه عضو دیگر پاسبانش هستند.

حکم سیزدهم
• سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
• کز این سه رسد، نیک و بد بی‌ گمان

• فردوسی در این حکم، سه عضو دیگر را چشم و گوش و زبان می داند، که علاوه بر اینکه همراه با خرد به پاسداری از جان می پردازند، سرچشمه خیر وشر اند.
• پس جان چیزی است که برای حراست از آن چشم و زبان و گوش و خرد لازم اند.
• چشم و زبان و گوش ـ بکمک حواس دیگر ـ شناخت حسی را امکان پذیر می سازند و خرد شناخت عقلی را تشکیل می دهد.

• ظاهرا منظور حکیم طوس دیالک تیک حسی و عقلی است که در وحدت دیالک تیکی با هم روند شناخت بشری (روح) را تشکیل می دهند.
• شناخت واقعی از معبر دیالک تیک حسی و عقلی می گذرد.

شناخت حسی و عقلی فرم های انعکاس معنوی واقعیت عینی اند که بر مبانی عصبی پویای مختلف پدید می آیند، ولی با یکدیگر در پیوندند.

• ما دیالک تیک حسی و عقلی را مستقلا و مفصلا توضیح خواهیم داد.

• اما چرا چشم و گوش و زبان منشاء خیر و شر اند؟
• آیا منظور حکیم این است که هر چیزی را نباید گفت و شنید و دید؟
• مثلا یاوه را نباید گفت، شنید و خواند؟

حکم چهاردهم
• خرد را و جان را که یارد ستود
• و گر من ستایم، که یارد شنود

• فردوسی پس از گفتن هر آنچه که باید می گفت، به بهانه دشواری تعریف و تفهیم جان و خرد به سخن خود خاتمه می دهد.
• در قرن نوزدهم حتی تعرف خرد، فلاسفه اروپا را دچار مشکل می کرد، چه برسد به هشتصد سال قبل.

حکم پانزدهم
• حکیما، چو کس نیست، گفتن چه سود
• از این پس، بگو کآفرینش چه بود

• فردوسی در این حکم، خود را حکیم می نامد.
• این امر از خودشناسی ژرف او حکایت می کند.
خود شناسی همواره در رابطه دیالک تیکی با جامعه شناسی و جهان شناسی بروز می کند و از معبر دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت می گذرد.

• حالا که مخاطبی نیست، حالا که کسی قادر به تعریف و تفهیم مفاهیم «جان» و «خرد» نیست، پس بگذریم و به تئوری آفرینش بپردازیم.

حکم شانزدهم
• توئی کرده‌ ی کردگار جهان
• ببینی همی آشکار و نهان

• مفاهیمی که فردوسی در این حکم بکار می برد، عبارتند از «کرده» و «کردگار»
• به جرئت می توان گفت که فردوسی در این حکم، دیالک تیک علت و معلول را و یا دقیقتر بگوئیم، دیالک تیک مولد و مولود را به شکل دیالک تیک کردگار و کرده بسط و تعمیم می دهد.

• اکنون می توان به تفاوت جهان بینی فردوسی با جهان بینی سعدی و حافظ پی برد.

• در فلسفه فردوسی انسان نه مخلوقی خلق شده از هیچ، بلکه محصول کاری است و خدا نه موجودی قانونمندی نشناس و اعجازگر، بلکه کردگاری است، نه آفریننده از هیچ، بلکه مولدی است، سازنده چیزی است از چیزی نازلتر.

• خدا در قاموس فردوسی مولد است نه خالق.

• جالب تر اما مصرع بعدی است که فردوسی صفاتی را که سعدی و حافظ به خدا نسبت می دهند و از انسان دریغ می دارند، به انسان نسبت می دهد:
• فردوسی انسان را قادر به دیدن آشکار و نهان می داند.

• سیصد سال قبل از سعدی، اما ششصد سال مترقی تر از او.

تئوری شناخت حکیم طوس از این قرار است:
• جهان قابل شناسائی است و انسان قادر به شناخت آشکار و نهان است.

• در مفاهیم «آشکار» و «نهان»، مقوله های فلسفی نمود و بود (پدیده و ماهیت، ظاهر و باطن) جا سازی شده اند.

• فردوسی انسان را قادر به شناخت نمود و بود می داند، در حالیکه سعدی، انسان را در بهترین حالت قادر به شناخت ظاهر چیزها، پدیده ها و سیستم ها می داند و شناخت باطن و بود را در انحصار خدا قرار می دهد و حافظ بدتر از او حتی منکر شناخت هر دو ست:

سعدی
• چه دانند مردم که در جامه کیست
• نویسنده داند که در نامه چیست

حکم هفدهم
• به گفتار دانندگان، راه جوی
• به گیتی بپوی و به هر کس بگوی:

• فردوسی در این حکم، مردم را به شنودن گفتار دانندگان دعوت می کند، تا ببرکت چراغ تئوری در کوره راه های حیات راه خود را بیابند و به پویش گیتی قادر شوند.
• اما فردوسی از مردم نه شنونده منفعل و خود خواه، بلکه آموزنده آموزگار می خواهد.
• از این رو ست که به روشنگری امر می کند، روشنگری «هر کس».

هومانیسم ژرف فردوسی آدمی را واقعا غافلگیر می کند.

• از سخنان حکیم طوس عطر اندیشه های مارکس، انگلس و لنین به مشام می رسد:
• انسان در قاموس حکیم طوس تقسیم ناپذیر است، به عالی و پست طبقه بندی نمی شود، با همنوعان خود برابر است و قادر به آموزش و آموزگاری است.

• فردوسی نعمات معنوی را برای همه کس و هرکس می خواهد، نه برای اقلیتی انگل و مفتخور.

• دانش در قاموس فردوسی در دیالک تیک داد و ستد مدام اشاعه می یابد.
• آموزندگان به پویش گیتی می پردازند و آموخته های خود را در اختیار هرکس می گذارند.

• در فلسفه فردوسی جامعه باید دیالک تیک آموزنده و آموزگار باشد و فرد نیز.
• در جهان بینی فردوسی، در جامعه پویا و سعادتمند، نه جائی برای آموزنده صرف وجود دارد و نه مکانی برای آموزگار نیاموزنده.
• هرکس باید دیالک تیک داد و ستد دانش باشد، دیالک تیک یاد گرفتن و یاد دادن.

• هر کس باید دیالک تیک روشنگری باشد.

• از همه این احکام حکیم طوس بوی روشنگری و چه بسا بوی سوسیالیسم به مشام می رسد.

حکم هجدهم
• ز هر دانشی چون سخن بشنوی
• از آموختن یک زمان نغنوی

• فردوسی در این حکم، به کثرت دانش در آن زمان اشاره می کند و آموختن همه دانش ها را توصیه می کند.
• آموختن همه دانش ها آرام و قرار از آدمی می گیرد.
• این همان تئوری مارکس است که دانش وقتی در آدمی نفوذ کند، به قدرتی غول آسا بدل می شود و آرام و قرار از او سلب می کند.
• تئوری جذب شده در جان آدمی ـ بیقرار و بی پروا ـ هوای پوشیدن جامه عمل بر سر دارد، هوای مادی شدن بر سر دارد.

حکم نوزدهم
• چو دیدار یابی به شاخ سخن
• بدانی که دانش نیاید به بن.

• منظور فردوسی از شاخ سخن ظاهرا قلم است.
• آشنائی با خواندن و نوشتن، همان و پی بردن به لایتناهی بودن دانش همان.
• لایتناهی بودن واقعیت عینی (ماده) دلیل لایتناهی بودن انعکاس معنوی آن است، دلیل لایتناهی بودن شناخت آن است.

• در این حکم ساده یکی از دستاوردهای مهم تئوری شناخت مارکس و انگلس و لنین در باره مقوله حقیقت، دیالک تیک حقیقت نسبی و حقیقت مطلق نهفته است.

• کشف حقیقت به تسخیر قله ها می ماند.
• پس از تسخیر قله، کوهنورد خسته در برابر خود قله ای دیگر می بیند، که چشم به راه پوینده نوینی است و تنها به چشم ساده لوحان آخرین قله ها ست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر