نه اندیشه مادرزاد وجود دارد و نه اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت.
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین
• وجود خدا برای سعدی نه ارزش تئولوژیکی، بلکه اهمیت استراتژیکی دارد.
• انکار وجود خدا به طور اوتوماتیک، به معنی انکار ضرورت (3) خواهد بود و خطر درست همین جا ست.
3
• انکار وجود خدا به طور اوتوماتیک، به معنی انکار ضرورت سایه خدا خواهد بود و خطر درست همین جا ست.
• مبارزه بی امان سعدی و حدود هشتاد سال بعد، حافظ با اهل طریق و عرفان از همین نکته سرچشمه می گیرد.
• وگرنه هم سعدی و هم حافظ بخش اعظم ایراسیونالیسم عرفان را نه تنها قبول دارند، بلکه وسیعا تبلیغ می کنند.
• تئوری اجتماعی سعدی و بویژه حافظ سرتاپا ایراسیونالیستی و خردستیز است.
• موضع سعدی در باره خدا، همان موضعی است که شیخ محمود شبستری اتخاذ می کند:
گلشن راز
• در آلا فکر کردن شرط راه است
• ولی در ذات حق محض گناه است.
• تفکر در همه زمینه ها شرط پیدا کردن راه است، ولی همان تفکر در زمینه ذات حق، گناه است.
• دلیل این رهنمود روشن است:
• اندیشیدن در باره خدا همان و تردید در وجود او همان.
• از این حکم سعدی می توان به تئوری شناخت او تا حدودی پی برد.
• سعدی در زمینه شناخت ذات حق (4) (5) می ماند.
4 ـ 5
• سعدی در زمینه شناخت ذات حق ندانمگرا (آگنوستیسیست) می ماند.
• ذات خدا برای سعدی غیر قابل شناخت است.
حکم
• اکنون اگر سالکی محرم راز خدا شود، کنه ذات خدا با او در میان نهاده می شود.
• اما در آن واحد راه برگشت به رویش بسته می شود.
• این طرز برخورد نیز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی طرز برخورد خوانین و سلاطین فئودالی است.
• با ملازمان سلطان راز پشت پرده دربار گاهی در میان نهاده می شود، ولی بلافاصله زبان شان از حلقوم بیرون کشیده می شود، تا مبادا با کسی در میان نهند.
• خدا امتیاز و محرمیتی از این دست را نصیب شمر ذی الجوشن هم نکند!
• همانطور که سلاطین به محض احساس خطر افشا شدن رازشان، فرمان بریدن زبان محرم راز و یا سر به نیست کردنش را می دهند، به همانسان هم انعکاس آسمانی ـ انتزاعی سلاطین و خوانین (خدا) سالکی را که محرم راز گشت، دیگر اجازه برگشت نمی دهد:
• اشاره ای به عزرائیل، همان و قبض روح او، همان.
• آسمان آیینه تمام نمای زمین است، بی کم و کاست.
حکم
• اگر خدا با عقل و تجربه قابل شناسائی نیست، چگونه می توان از وجودش با خبر شد؟
• اگر مرغ وهم و دست فهم نمی توانند به ذات خدا دسترسی پیدا کنند، چگونه می توان ادعا کرد، که سالکی بدان دست یافته؟
• این چگونه سالکی است که حتی از وهم بی افسار، لگام گسیخته تر و تواناتر است؟
• اگر چنین سالکی تا کنون برنگشته، چگونه می توان از وجودش و از آشنائی اش به راز کذائی خبر داد؟
• اگر ذات حق در مه غلیظی از ابهام فرو رفته و غیر قابل دسترسی حتی برای وهم است، سالک کذائی چگونه می تواند آن را درک و هضم کند؟
حکم
• مهمترین هنری که سعدی به خدا نسبت می دهد، انجام کارهای غیر قانونمند است.
• همین را خدای سعدی از اشراف بنده دار و فئودال به ارث برده است.
• آنها هم حساب و کتاب سرشان نمی شود و کارهای عجیب و غریبی می کنند که خردستیزند.
• خدای سعدی یا چشم تیزبین باز را بیرحمانه می دوزد و از نعمت بینش محرومش می سازد و یا اینکه چشم هایش را به حال خود می گذارد، ولی پرهایش را به آتش می کشد.
• به عبارت ساده تر، خدا همه اسباب لازم برای استمرار جهل را فراهم می آورد.
حکم
• حافظ همین یاوه سعدی را مو به مو تکرار می کند و از آن برای توجیه ایراسیونالیستی اعدام منصور حلاج سوء استفاده می کند:
بیت
• گـفـت آن یار کز او گشت سر دار بلـند
• جرمـش این بود کـه اسرار هویدا می کرد
• حلاج انا الحق می گفت.
• حلاج همان اندیشه ای را تکرار می کرد که پانته ئیسم بر پرچمش نوشته است:
• اندیشه وحدت وجود را.
• یگانی انسان، طبیعت و خدا را.
• در کلام حلاج نه رازی، بلکه موضعگیری غلط پانته ئیستی نهفته بود.
• حافظ آخرین کسی است که به طرفداری از حلاج برخیزد، ولی بی خطرتر از دشمن مرده کسی نیست.
• تجلیل ریاکارانه از شهیدان، بدون کوچکترین باور به راه و مرامشان را حافظ بدعت نهاده است تا شعرای مزور در قرن بیستم به پیروی از او به نان و نوائی برسند.
بیت
• چو منصور از مراد، آنانکه «بر» دارند، بر «دار» اند
• بدین درگاه، حافظ را چو می خوانند، می رانند.
• پس منصور حلاج از مراد خود بهره مند شده و بهره مندی از مراد به معنی جانکندن بر سر دار است.
• این همان یاوه سعدی است، که حافظ مو به مو تکرار می کند.
• بدون سعدی، حافظی نمی توانست وجود داشته باشد.
• اندیشه ای در خرافه خانه حافظ نیست، که در کارخانه غول آسای سعدی سوهان نخورده باشد.
حکم
• سعدی در این حکم، دیالک تیک (6) و (7) را به شکل دیالک تیک عهد و وفا بسط و تعمیم می دهد.
6 ـ 7
• سعدی در این حکم، دیالک تیک داد و ستد را به شکل دیالک تیک عهد و وفا بسط و تعمیم می دهد:
• یادآوری عهد الست با خدا، همان و راه افتادن برای دریافت طلب خویش همان:
• دایره داد و ستد باید بسته شود و طلبکار باید به طلبش برسد و اگر لازم شد، باید با بال محبت بپرد.
حکم
• این احکام انتزاعی و یاوه را نمی توان جامه مشخص پوشاند و بطور عقلی و منطقی توضیح داد.
• علاوه بر این، رسیدن خیالی به پرده جلال کذائی که پرده های خیال را پاره نمی کند و به یقین منجر نمی شود.
حکم
• سوبژکت شناسنده اکنون سرگشته و بیهوش مطلق است.
• وقتی سوار بر بال های خیالی عرفان به مقصد رسیدی، یقین پرده های خیال را پاره خواهد کرد و جز سراپرده جلال چیزی باقی نخواهد ماند.
• همه تلاش عارفانه برای شناخت ذات حق نتیجه اش مشاهده سراپرده جلال است و بس.
• اکنون مرکب عقل دیگر قادر به رفتن نیست.
• مگر در تمام طول این راه کذائی، عقل کاره ای بوده، که اکنون سعدی مثل فراموشکاری خبر می دهد که مرکب عقل را از این به بعد توان تاخت و تاز نیست؟
• کدام یک از عملیات اکتشافی زیر بکمک عقل صورت گرفته :
• «در آئینه دل تأمل کردن، صفائی حاصل آوردن، از بوی عشق مست شدن، طلبکارعهد الست شدن، به پای طلب بدانجا رفتن و با پر محبت پر کشیدن؟»
حکم
• بنظر سعدی، تنها کسی به گمراه نمی افتد که نوچه و دنباله رو این و آن باشد.
• داعی مورد نظر سعدی هم خود ناتوان از خوداندیشی و خودمختاری مادی و معنوی است.
• امتیاز داعی فقط در این است که خدا خرده ریزهائی از گنجینه علم غیبش را در اختیارش می گذارد.
• شگفت است که سعدی، این جوینده مشقتکش دانش، علم را هم نه پدیده ای اکتسابی، بلکه هدیه ای الهی می پندارد.
• حقیقت در قاموس سعدی، نه شناختنی، بلکه بکمک وحی و الهام دریافت کردنی است:
• پای استدلالیون چوبین است، عارفی خردستیز خواهد گفت.
حکم
• کسانی کز این راه بر گشته اند
• برفتند بسیار و سر گشته اند.
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «برگشتن از راه» و «سرگشتگی»
• در جهان بینی سعدی جز سرگشتگی، آلترناتیوی برای دنباله روی از داعیان وجود ندارد.
• هرکس از راه مورد نظر او برگشت، سرگشته می ماند و علیرغم تحمل زحمت به مقصد نمی رسد.
• این چیزی جز دست رد کوبیدن بر سینه عقل رهائی بخش نیست.
• این چیزی جز (8) خردستیز نیست.
8
• این چیزی جز عرفان خردستیز نیست.
• اکنون می توان به ریشه های مخالفت سعدی و حافظ با اهل طریقت و عرفان پی برد.
• آنجا که منافع طبقاتی فئودالی ایجاب می کند، سعدی عرفان و هر نوعی از خردستیزی را به خدمت می گیرد و آنجا که عرفان وجود خدا و سایه خدا را به نحوی از انحاء تهدید می کند، مورد مخالفت بی امان قرار می گیرد و لجن پراکنی به سویش آغاز می شود.
• اگر وجود خدا، منافع ظل الله و نظام فئودالی ـ استبدادی را تهدید می کرد، سعدی به ملحدی تمامعیار بدل می شد و به اثبات عدم وجود خدا کمر بر می بست.
پایان
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت.
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین
حکم
• که خاصان در این ره فرس رانده اند
• بلا احصی، از تک فرومانده اند
• مفهومی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارت است از «خاص»
• خاص یکی از مقولات فلسفی مهم است.
• سعدی در این حکم، دیالک تیک (1) (2) و عام را به شکل دیالک تیک خاصان و عوام بسط و تعمیم می دهد و از ناتوانی خاصان در درک ذات حق سخن می گوید، عوام که جای خود دارند.
2 ـ 1
• سعدی در این حکم، دیالک تیک منفرد (خاص) و عام را به شکل دیالک تیک خاصان و عوام بسط و تعمیم می دهد و از ناتوانی خاصان در درک ذات حق سخن می گوید، عوام که جای خود دارند.
•
• بنظر سعدی، خدا قابل شناسائی نیست و خبرگانی که قصد شناخت او را داشته اند، سپر انداخته اند و به محال و عبث بودن شناخت خدا اعتراف کرده اند.
حکم
• بلا احصی، از تک فرومانده اند
• مفهومی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارت است از «خاص»
• خاص یکی از مقولات فلسفی مهم است.
• سعدی در این حکم، دیالک تیک (1) (2) و عام را به شکل دیالک تیک خاصان و عوام بسط و تعمیم می دهد و از ناتوانی خاصان در درک ذات حق سخن می گوید، عوام که جای خود دارند.
2 ـ 1
• سعدی در این حکم، دیالک تیک منفرد (خاص) و عام را به شکل دیالک تیک خاصان و عوام بسط و تعمیم می دهد و از ناتوانی خاصان در درک ذات حق سخن می گوید، عوام که جای خود دارند.
•
• بنظر سعدی، خدا قابل شناسائی نیست و خبرگانی که قصد شناخت او را داشته اند، سپر انداخته اند و به محال و عبث بودن شناخت خدا اعتراف کرده اند.
حکم
• نه هرجای مرکب توان تاختن
• که جاها سپر باید انداختن
• کلام سعدی در این حکم، لحن تهدید به خود می گیرد.
• بنظر او شناخت هر چیزی ممکن نیست.
• برخی جاها باید سپر انداخت و به بیهودگی شناخت اعتراف کرد.
• شناخت که جای خود دارد، سعدی حتی دست و پای وهم انسانی را می بندد و ناتوانی اش را پیشاپیش اعلام می کند.
• سعدی اکنون حتی از حافظ هم عقبتر می ماند.
• توهم و خیالبافی بزرگترین هنر حافظ است.
• چرا سعدی این موضع را اتخاذ می کند؟
• چرا او در مورد بود و نبود خدا این قدر محافظه کار است؟
• سعدی در واقع نه به خدا، بلکه به استبداد سلطنتی اعتقاد دارد.
• او همانقدر به خدا اعتقاد دارد که اشراف بنده دار، فئودال و دربار اعتقاد دارند.
• که جاها سپر باید انداختن
• کلام سعدی در این حکم، لحن تهدید به خود می گیرد.
• بنظر او شناخت هر چیزی ممکن نیست.
• برخی جاها باید سپر انداخت و به بیهودگی شناخت اعتراف کرد.
• شناخت که جای خود دارد، سعدی حتی دست و پای وهم انسانی را می بندد و ناتوانی اش را پیشاپیش اعلام می کند.
• سعدی اکنون حتی از حافظ هم عقبتر می ماند.
• توهم و خیالبافی بزرگترین هنر حافظ است.
• چرا سعدی این موضع را اتخاذ می کند؟
• چرا او در مورد بود و نبود خدا این قدر محافظه کار است؟
• سعدی در واقع نه به خدا، بلکه به استبداد سلطنتی اعتقاد دارد.
• او همانقدر به خدا اعتقاد دارد که اشراف بنده دار، فئودال و دربار اعتقاد دارند.
• وجود خدا برای سعدی نه ارزش تئولوژیکی، بلکه اهمیت استراتژیکی دارد.
• انکار وجود خدا به طور اوتوماتیک، به معنی انکار ضرورت (3) خواهد بود و خطر درست همین جا ست.
3
• انکار وجود خدا به طور اوتوماتیک، به معنی انکار ضرورت سایه خدا خواهد بود و خطر درست همین جا ست.
• مبارزه بی امان سعدی و حدود هشتاد سال بعد، حافظ با اهل طریق و عرفان از همین نکته سرچشمه می گیرد.
• وگرنه هم سعدی و هم حافظ بخش اعظم ایراسیونالیسم عرفان را نه تنها قبول دارند، بلکه وسیعا تبلیغ می کنند.
• تئوری اجتماعی سعدی و بویژه حافظ سرتاپا ایراسیونالیستی و خردستیز است.
• موضع سعدی در باره خدا، همان موضعی است که شیخ محمود شبستری اتخاذ می کند:
گلشن راز
• در آلا فکر کردن شرط راه است
• ولی در ذات حق محض گناه است.
• تفکر در همه زمینه ها شرط پیدا کردن راه است، ولی همان تفکر در زمینه ذات حق، گناه است.
• دلیل این رهنمود روشن است:
• اندیشیدن در باره خدا همان و تردید در وجود او همان.
• از این حکم سعدی می توان به تئوری شناخت او تا حدودی پی برد.
• سعدی در زمینه شناخت ذات حق (4) (5) می ماند.
4 ـ 5
• سعدی در زمینه شناخت ذات حق ندانمگرا (آگنوستیسیست) می ماند.
• ذات خدا برای سعدی غیر قابل شناخت است.
حکم
• و گر سالکی محرم راز گشت
• ببندند، بر وی در بازگشت
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «سالک»، «محرم راز» و «بستن در باز گشت»
1
مفهوم «محرم راز»
• سعدی انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند:
• عوام الناس و سالکین.
• عوام الناس جماعت آشغال محسوب می شوند و جز چریدن کاری بلد نیستند.
• سالکین اما برگزیدگان قوم و مقربین درگاه الهی اند.
• در این طبقه بندی سعدی هم جامعه فئودالی در آئینه آسمان منعکس می شود.
• سالکان همان رابطه ای را با خدا دارند که ملازمان و مشاوران سلطنتی با سلطان دارند.
• ببندند، بر وی در بازگشت
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «سالک»، «محرم راز» و «بستن در باز گشت»
1
مفهوم «محرم راز»
• سعدی انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند:
• عوام الناس و سالکین.
• عوام الناس جماعت آشغال محسوب می شوند و جز چریدن کاری بلد نیستند.
• سالکین اما برگزیدگان قوم و مقربین درگاه الهی اند.
• در این طبقه بندی سعدی هم جامعه فئودالی در آئینه آسمان منعکس می شود.
• سالکان همان رابطه ای را با خدا دارند که ملازمان و مشاوران سلطنتی با سلطان دارند.
• اکنون اگر سالکی محرم راز خدا شود، کنه ذات خدا با او در میان نهاده می شود.
• اما در آن واحد راه برگشت به رویش بسته می شود.
• این طرز برخورد نیز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی طرز برخورد خوانین و سلاطین فئودالی است.
• با ملازمان سلطان راز پشت پرده دربار گاهی در میان نهاده می شود، ولی بلافاصله زبان شان از حلقوم بیرون کشیده می شود، تا مبادا با کسی در میان نهند.
• خدا امتیاز و محرمیتی از این دست را نصیب شمر ذی الجوشن هم نکند!
• همانطور که سلاطین به محض احساس خطر افشا شدن رازشان، فرمان بریدن زبان محرم راز و یا سر به نیست کردنش را می دهند، به همانسان هم انعکاس آسمانی ـ انتزاعی سلاطین و خوانین (خدا) سالکی را که محرم راز گشت، دیگر اجازه برگشت نمی دهد:
• اشاره ای به عزرائیل، همان و قبض روح او، همان.
• آسمان آیینه تمام نمای زمین است، بی کم و کاست.
حکم
• کسی را در این بزم ساغر دهند
• که داروی بی هوشی اش در دهند
• سعدی در این حکم، بهائی را که انسان برای اسرار غیبی باید بپردازد، تعیین می کند:
• اسرار غیبی را در اختیارت می گذارند، ولی بلافاصله داروی بیهوشی در جامت می ریزند که اسم خودت را هم دیگر به یاد نیاوری.
• اگر منظور سعدی از اسرار غیبی اطلاعاتی در باره «کنه ماهیت» خدا باشد، پس باید فاتحه شناخت خدا را برای همیشه خواند.
• شناختی که به بیهوشی و فراموشکاری ابدی آدمی منجر شود، به چه دردی می خورد!
• دانستن اسراری که به بهای سر آدم تمام شود، همان بهتر که مورد صرفنظر قرار گیرد.
• منظور سعدی هم همین است:
• باید قید اندیشیدن به ماهیت خدا و شناخت او را برای همیشه زد و لاابالی ماند.
• آنچه سعدی در نهایت معصومیت و خیرخواهی به حلق خواننده می ریزد، زهر ترس و تهدید است.
• سعدی خردگرا اکنون ناگهان چرخش عجیبی زده و به عارف خردستیز تمامعیاری بدل شده است.
• آنجا که پای خرد و علم باید بسته شود، سر و کله عرفان پیدا می شود و تصادفا سرسخت ترین دشمن خانقاه و عرفان به کسوت صوفیان در می آید.
• وابستگی طبقاتی انسانها را به چه روزی که نمی اندازد!
• سعدی را دیگر نمی توان باز شناخت.
• مثل درویشی خردستیز هول خود می چرخد و یاوه های بی سر و ته و مسخره سر می دهد :
• و گر سالکی محرم راز گشت
• ببندند، بر وی در بازگشت
• پس شناختی در کار نیست.
• رازی در میان است و با سالکی در میان گذاشته می شود و سپس راه برگشت به رویش بسته می شود.
• که داروی بی هوشی اش در دهند
• سعدی در این حکم، بهائی را که انسان برای اسرار غیبی باید بپردازد، تعیین می کند:
• اسرار غیبی را در اختیارت می گذارند، ولی بلافاصله داروی بیهوشی در جامت می ریزند که اسم خودت را هم دیگر به یاد نیاوری.
• اگر منظور سعدی از اسرار غیبی اطلاعاتی در باره «کنه ماهیت» خدا باشد، پس باید فاتحه شناخت خدا را برای همیشه خواند.
• شناختی که به بیهوشی و فراموشکاری ابدی آدمی منجر شود، به چه دردی می خورد!
• دانستن اسراری که به بهای سر آدم تمام شود، همان بهتر که مورد صرفنظر قرار گیرد.
• منظور سعدی هم همین است:
• باید قید اندیشیدن به ماهیت خدا و شناخت او را برای همیشه زد و لاابالی ماند.
• آنچه سعدی در نهایت معصومیت و خیرخواهی به حلق خواننده می ریزد، زهر ترس و تهدید است.
• سعدی خردگرا اکنون ناگهان چرخش عجیبی زده و به عارف خردستیز تمامعیاری بدل شده است.
• آنجا که پای خرد و علم باید بسته شود، سر و کله عرفان پیدا می شود و تصادفا سرسخت ترین دشمن خانقاه و عرفان به کسوت صوفیان در می آید.
• وابستگی طبقاتی انسانها را به چه روزی که نمی اندازد!
• سعدی را دیگر نمی توان باز شناخت.
• مثل درویشی خردستیز هول خود می چرخد و یاوه های بی سر و ته و مسخره سر می دهد :
• و گر سالکی محرم راز گشت
• ببندند، بر وی در بازگشت
• پس شناختی در کار نیست.
• رازی در میان است و با سالکی در میان گذاشته می شود و سپس راه برگشت به رویش بسته می شود.
• اگر خدا با عقل و تجربه قابل شناسائی نیست، چگونه می توان از وجودش با خبر شد؟
• اگر مرغ وهم و دست فهم نمی توانند به ذات خدا دسترسی پیدا کنند، چگونه می توان ادعا کرد، که سالکی بدان دست یافته؟
• این چگونه سالکی است که حتی از وهم بی افسار، لگام گسیخته تر و تواناتر است؟
• اگر چنین سالکی تا کنون برنگشته، چگونه می توان از وجودش و از آشنائی اش به راز کذائی خبر داد؟
• اگر ذات حق در مه غلیظی از ابهام فرو رفته و غیر قابل دسترسی حتی برای وهم است، سالک کذائی چگونه می تواند آن را درک و هضم کند؟
حکم
• یکی باز را دیده بر دوخته است
• یکی دیده ها باز و پر سوخته است
• سعدی در این حکم، واژه «باز» را به دو معنی به کار می برد.
• باز به معنی پرنده شکاری تیزبین و باز به معنی گشوده.
• یکی دیده ها باز و پر سوخته است
• سعدی در این حکم، واژه «باز» را به دو معنی به کار می برد.
• باز به معنی پرنده شکاری تیزبین و باز به معنی گشوده.
• مهمترین هنری که سعدی به خدا نسبت می دهد، انجام کارهای غیر قانونمند است.
• همین را خدای سعدی از اشراف بنده دار و فئودال به ارث برده است.
• آنها هم حساب و کتاب سرشان نمی شود و کارهای عجیب و غریبی می کنند که خردستیزند.
• خدای سعدی یا چشم تیزبین باز را بیرحمانه می دوزد و از نعمت بینش محرومش می سازد و یا اینکه چشم هایش را به حال خود می گذارد، ولی پرهایش را به آتش می کشد.
• به عبارت ساده تر، خدا همه اسباب لازم برای استمرار جهل را فراهم می آورد.
حکم
• کسی ره، سوی گنج قارون نبرد
• و گر برد، ره باز بیرون نبرد.
• نتیجه هنرنمائی خدای سعدی این می شود که یا کسی به گنج کذائی قارون راه نمی برد و یا اگر راه ببرد، راه برونشد را نمی یابد.
• سؤال این است که اینهمه برای چیست؟
• ظاهرا منظورسعدی این است، که تلاش برای شناخت خدا بی ثمر و بیهوده است.
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای مرگ!
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای جنون!
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای چوبه دار!
• و گر برد، ره باز بیرون نبرد.
• نتیجه هنرنمائی خدای سعدی این می شود که یا کسی به گنج کذائی قارون راه نمی برد و یا اگر راه ببرد، راه برونشد را نمی یابد.
• سؤال این است که اینهمه برای چیست؟
• ظاهرا منظورسعدی این است، که تلاش برای شناخت خدا بی ثمر و بیهوده است.
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای مرگ!
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای جنون!
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای چوبه دار!
• حافظ همین یاوه سعدی را مو به مو تکرار می کند و از آن برای توجیه ایراسیونالیستی اعدام منصور حلاج سوء استفاده می کند:
بیت
• گـفـت آن یار کز او گشت سر دار بلـند
• جرمـش این بود کـه اسرار هویدا می کرد
• حلاج انا الحق می گفت.
• حلاج همان اندیشه ای را تکرار می کرد که پانته ئیسم بر پرچمش نوشته است:
• اندیشه وحدت وجود را.
• یگانی انسان، طبیعت و خدا را.
• در کلام حلاج نه رازی، بلکه موضعگیری غلط پانته ئیستی نهفته بود.
• حافظ آخرین کسی است که به طرفداری از حلاج برخیزد، ولی بی خطرتر از دشمن مرده کسی نیست.
• تجلیل ریاکارانه از شهیدان، بدون کوچکترین باور به راه و مرامشان را حافظ بدعت نهاده است تا شعرای مزور در قرن بیستم به پیروی از او به نان و نوائی برسند.
بیت
• چو منصور از مراد، آنانکه «بر» دارند، بر «دار» اند
• بدین درگاه، حافظ را چو می خوانند، می رانند.
• پس منصور حلاج از مراد خود بهره مند شده و بهره مندی از مراد به معنی جانکندن بر سر دار است.
• این همان یاوه سعدی است، که حافظ مو به مو تکرار می کند.
• بدون سعدی، حافظی نمی توانست وجود داشته باشد.
• اندیشه ای در خرافه خانه حافظ نیست، که در کارخانه غول آسای سعدی سوهان نخورده باشد.
حکم
• اگر طالبی، کاین زمین طی کنی
• نخست اسب باز آمدن پی کنی
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «طی کردن» و «باز آمدن»
• بنظر او، اگر کسی سودای شناخت خدا را بر سر دارد، باید قبل از آغاز کار به فکر برگ امانی باشد.
• اگر همچنان طالب شناخت خدائی، باید وصیتت را پیشاپیش بکنی.
• راه شناخت خدا، راهی بی بازگشت است.
• این بدان معنی است که شناخت خدا به مرگ شناسنده منتهی می شود.
• تلاش برای شناخت خدا به تردید بی چون و چرا در وجود خدا منتهی می شود و انکار خدا، انکار ضرورت استبداد فئودالی را به دنبال می آورد.
• بدون خدا، سایه خدا و سلطنت، بمثابه موهبتی الهی معنی خود را از دست می دهند.
• از این رو ست که سعدی و حافظ و غیره، بمثابه ایدئولوگ های سرسپرده فئودالیسم دست به تهدید و ارعاب می زنند.
حکم
• نخست اسب باز آمدن پی کنی
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «طی کردن» و «باز آمدن»
• بنظر او، اگر کسی سودای شناخت خدا را بر سر دارد، باید قبل از آغاز کار به فکر برگ امانی باشد.
• اگر همچنان طالب شناخت خدائی، باید وصیتت را پیشاپیش بکنی.
• راه شناخت خدا، راهی بی بازگشت است.
• این بدان معنی است که شناخت خدا به مرگ شناسنده منتهی می شود.
• تلاش برای شناخت خدا به تردید بی چون و چرا در وجود خدا منتهی می شود و انکار خدا، انکار ضرورت استبداد فئودالی را به دنبال می آورد.
• بدون خدا، سایه خدا و سلطنت، بمثابه موهبتی الهی معنی خود را از دست می دهند.
• از این رو ست که سعدی و حافظ و غیره، بمثابه ایدئولوگ های سرسپرده فئودالیسم دست به تهدید و ارعاب می زنند.
حکم
• تأمل در آئینه دل کنی
• صفائی به تدریج حاصل کنی
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «تأمل در آئینه دل»، «حصول صفا»
1
مفهوم «تأمل در آئینه دل»
• این مفهوم یکی از مفاهیم ماقبل علمی و توخالی است.
• تأمل یعنی تفکر.
• اما تفکر روندی است که سعدی در احکام قبلی اقدام بدان را خطرناک می داند.
• تأمل در آئینه دل نه ممکن است و نه معنی دارد.
• سعدی می کوشد با جعل مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز خواننده را گیج و گمراه کند و از تفکر در باره انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اربابان بنده دار و فئودال باز دارد.
• منظور سعدی از این مفهوم ـ در بهترین حالت ـ عبارت است از فرو شدن عارفانه در خویشتن خویش و کسب تدریجی صفا.
• این همان سعدی است که در مورد صوفیگری و عزلت گزینی برای حصول صفای تدریجی چنین می گوید:
سعدی
• چو هر ساعت از تو به جائی رود دل
• به تنهائی اندر، صفائی نبینی
• ورت مال و جاه است و زرع و تجارت
• چو دل با خدای است، خلوت نشینی
• آنجا که مبارزه بر ضد اهل طریقت و عرفان الزامی می شود، سعدی راسیونالیست و خردگرای تمامعیار می گردد و از عزلت گزینی حربه ای زهرآگین بر ضد این جماعت می سازد و برای حصول صفا از طریق عزلت گزینی تره هم خرد نمی کند.
• اما آنجا که تحمیق خلق و توجیه وجود خدا و سایه خدا الزامی می شود، سعدی رخت عوض می کند و به هیئت عارفی شوریده در می آید تا از عزلت گزینی بهترین راه برای حصول صفا سرهم بندی کند.
• اوپورتونیسم سعدی حد و مرز نمی شناسد.
حکم
• صفائی به تدریج حاصل کنی
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «تأمل در آئینه دل»، «حصول صفا»
1
مفهوم «تأمل در آئینه دل»
• این مفهوم یکی از مفاهیم ماقبل علمی و توخالی است.
• تأمل یعنی تفکر.
• اما تفکر روندی است که سعدی در احکام قبلی اقدام بدان را خطرناک می داند.
• تأمل در آئینه دل نه ممکن است و نه معنی دارد.
• سعدی می کوشد با جعل مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز خواننده را گیج و گمراه کند و از تفکر در باره انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اربابان بنده دار و فئودال باز دارد.
• منظور سعدی از این مفهوم ـ در بهترین حالت ـ عبارت است از فرو شدن عارفانه در خویشتن خویش و کسب تدریجی صفا.
• این همان سعدی است که در مورد صوفیگری و عزلت گزینی برای حصول صفای تدریجی چنین می گوید:
سعدی
• چو هر ساعت از تو به جائی رود دل
• به تنهائی اندر، صفائی نبینی
• ورت مال و جاه است و زرع و تجارت
• چو دل با خدای است، خلوت نشینی
• آنجا که مبارزه بر ضد اهل طریقت و عرفان الزامی می شود، سعدی راسیونالیست و خردگرای تمامعیار می گردد و از عزلت گزینی حربه ای زهرآگین بر ضد این جماعت می سازد و برای حصول صفا از طریق عزلت گزینی تره هم خرد نمی کند.
• اما آنجا که تحمیق خلق و توجیه وجود خدا و سایه خدا الزامی می شود، سعدی رخت عوض می کند و به هیئت عارفی شوریده در می آید تا از عزلت گزینی بهترین راه برای حصول صفا سرهم بندی کند.
• اوپورتونیسم سعدی حد و مرز نمی شناسد.
حکم
• مگر بوئی از عشق مستت کند
• طلبکار عهد الستت کند
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مستی از بوی عشق»، «طلبکاری از عهد الست»
1
مفهوم «مستی از بوی عشق»
• این مفهوم یکی از مفاهیم خردستیزعرفانی است که سعدی برای اثبات یاوه های خود به خدمت می گیرد.
• برای اثبات دعاوی خردستیز نیز چاره ای جز به خدمت گرفتن مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز وجود ندارد.
• انسان به توصیه سعدی باید عاشق خدائی باشد که قابل شناخت نیست و از بوی عشق موجودی خیالی مست شود.
• سعدی در این حکم، دست و پای خرد را محکم می بندد و با دهنبندی بر دهن، به گوشه ای می اندازد و میدان سخن را در اختیار وهم و خیال بی لگام می گذارد.
2
مفهوم «طلبکاری از عهد الست»
• مفهوم «عهد الست» نیز یکی از مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز است.
• گویا انسان در آغاز آغازها، قبل از اینکه خود وجود واقعی داشته باشد، با خدا عهد و پیمانی بسته است.
• اکنون او در حالت مستی از بوی عشق خدا باید خدای عالم الغیب را به یاد عهد الست باندازد و به سویش پرواز کند.
• این است راه نهائی شناخت کنه ماهیت حق:
• شناخت که نه، توهمی شاید.
• طلبکار عهد الستت کند
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مستی از بوی عشق»، «طلبکاری از عهد الست»
1
مفهوم «مستی از بوی عشق»
• این مفهوم یکی از مفاهیم خردستیزعرفانی است که سعدی برای اثبات یاوه های خود به خدمت می گیرد.
• برای اثبات دعاوی خردستیز نیز چاره ای جز به خدمت گرفتن مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز وجود ندارد.
• انسان به توصیه سعدی باید عاشق خدائی باشد که قابل شناخت نیست و از بوی عشق موجودی خیالی مست شود.
• سعدی در این حکم، دست و پای خرد را محکم می بندد و با دهنبندی بر دهن، به گوشه ای می اندازد و میدان سخن را در اختیار وهم و خیال بی لگام می گذارد.
2
مفهوم «طلبکاری از عهد الست»
• مفهوم «عهد الست» نیز یکی از مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز است.
• گویا انسان در آغاز آغازها، قبل از اینکه خود وجود واقعی داشته باشد، با خدا عهد و پیمانی بسته است.
• اکنون او در حالت مستی از بوی عشق خدا باید خدای عالم الغیب را به یاد عهد الست باندازد و به سویش پرواز کند.
• این است راه نهائی شناخت کنه ماهیت حق:
• شناخت که نه، توهمی شاید.
• سعدی در این حکم، دیالک تیک (6) و (7) را به شکل دیالک تیک عهد و وفا بسط و تعمیم می دهد.
6 ـ 7
• سعدی در این حکم، دیالک تیک داد و ستد را به شکل دیالک تیک عهد و وفا بسط و تعمیم می دهد:
• یادآوری عهد الست با خدا، همان و راه افتادن برای دریافت طلب خویش همان:
• دایره داد و ستد باید بسته شود و طلبکار باید به طلبش برسد و اگر لازم شد، باید با بال محبت بپرد.
حکم
• به پای طلب ره بدانجا بری
• و ز آنجا به بال محبت پری
• سعدی اکنون به عارفی تمام عیار بدل شده و مرتب رهنمودهای خردستیز بی در و پیکر صادر می کند:
• در آئینه دل تأمل کن، صفائی حاصل آور، از بوی عشق مست شو، طلبکارعهد الست شو، به پای طلب بدانجا برو و با پر محبت پر بکش.
• همه این مفاهیم عرفانی، انتزاعی، یاوه و توخالی اند.
• هیچکدام از این مفاهیم را نمی توان جامه مشخص و عینی پوشاند و معنی کرد.
حکم
• بدرد یقین پرده های خیال
• نماند سراپرده، الا جلال
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «یقین»، «خیال»، «سراپرده جلال»
• در این حکم سعدی، مقصد نهائی تصویر می شود.
• تلاش برای شناخت حق به یقین می انجامد و یقین پرده های خیال را پاره می کند.
• آنگاه دیگر سراپرده ای جز جلال نمی ماند.
• و ز آنجا به بال محبت پری
• سعدی اکنون به عارفی تمام عیار بدل شده و مرتب رهنمودهای خردستیز بی در و پیکر صادر می کند:
• در آئینه دل تأمل کن، صفائی حاصل آور، از بوی عشق مست شو، طلبکارعهد الست شو، به پای طلب بدانجا برو و با پر محبت پر بکش.
• همه این مفاهیم عرفانی، انتزاعی، یاوه و توخالی اند.
• هیچکدام از این مفاهیم را نمی توان جامه مشخص و عینی پوشاند و معنی کرد.
حکم
• بدرد یقین پرده های خیال
• نماند سراپرده، الا جلال
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «یقین»، «خیال»، «سراپرده جلال»
• در این حکم سعدی، مقصد نهائی تصویر می شود.
• تلاش برای شناخت حق به یقین می انجامد و یقین پرده های خیال را پاره می کند.
• آنگاه دیگر سراپرده ای جز جلال نمی ماند.
• این احکام انتزاعی و یاوه را نمی توان جامه مشخص پوشاند و بطور عقلی و منطقی توضیح داد.
• علاوه بر این، رسیدن خیالی به پرده جلال کذائی که پرده های خیال را پاره نمی کند و به یقین منجر نمی شود.
حکم
• دگر مرکب عقل را پویه نیست
• عنانش بگیرد تحیر که بیست (بایست)
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مرکب عقل»، «تحیر»
• سعدی در این حکم، دهنبند از پوزه مرکب عقل دست و پا بسته بر می دارد و آن را به حال خود رها می کند.
• عقل در پایان راه دیگر هیچ غلطی نمی تواند بکند.
• پایان راه، خطه بلا منازع تحیر است، نه عقل.
• عنانش بگیرد تحیر که بیست (بایست)
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مرکب عقل»، «تحیر»
• سعدی در این حکم، دهنبند از پوزه مرکب عقل دست و پا بسته بر می دارد و آن را به حال خود رها می کند.
• عقل در پایان راه دیگر هیچ غلطی نمی تواند بکند.
• پایان راه، خطه بلا منازع تحیر است، نه عقل.
• سوبژکت شناسنده اکنون سرگشته و بیهوش مطلق است.
• وقتی سوار بر بال های خیالی عرفان به مقصد رسیدی، یقین پرده های خیال را پاره خواهد کرد و جز سراپرده جلال چیزی باقی نخواهد ماند.
• همه تلاش عارفانه برای شناخت ذات حق نتیجه اش مشاهده سراپرده جلال است و بس.
• اکنون مرکب عقل دیگر قادر به رفتن نیست.
• مگر در تمام طول این راه کذائی، عقل کاره ای بوده، که اکنون سعدی مثل فراموشکاری خبر می دهد که مرکب عقل را از این به بعد توان تاخت و تاز نیست؟
• کدام یک از عملیات اکتشافی زیر بکمک عقل صورت گرفته :
• «در آئینه دل تأمل کردن، صفائی حاصل آوردن، از بوی عشق مست شدن، طلبکارعهد الست شدن، به پای طلب بدانجا رفتن و با پر محبت پر کشیدن؟»
حکم
• در این بحر جز مرد راعی نرفت
• گم آن شد که دنبال داعی نرفت
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مرد راعی»، «دنباله روی از داعی» و «گمراهی»
1
مفهوم «مرد راعی»
• راعی به معنی چوپان است.
• در مسیحیت عیسی و حواریونش به صفت چوپان و پیروان آنها به صفت مکرمه رمه مفتخر می شوند.
• منظور سعدی هم جز این نیست.
• تنها چوپانان، پیامبران و برگزیدگان می توانند وارد این بحر تحیر شوند.
• توده های مولد در قاموس سعدی، حتی فاقد لیاقت تحیر اند.
2
مفهوم «دنباله روی از داعی»
• سلب استقلال و خودمختاری فردی یکی از شاخص های اصلی جهان بینی فئودالی قرون وسطی است.
• در غیاب خوداندیشی، با پیش شرط قرار دادن غیرقابل شناخت بودن چیزها، پدیده ها و سیستم ها چاره ای جز دنباله روی از مدعیان کذائی باقی نمی ماند.
• گم آن شد که دنبال داعی نرفت
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مرد راعی»، «دنباله روی از داعی» و «گمراهی»
1
مفهوم «مرد راعی»
• راعی به معنی چوپان است.
• در مسیحیت عیسی و حواریونش به صفت چوپان و پیروان آنها به صفت مکرمه رمه مفتخر می شوند.
• منظور سعدی هم جز این نیست.
• تنها چوپانان، پیامبران و برگزیدگان می توانند وارد این بحر تحیر شوند.
• توده های مولد در قاموس سعدی، حتی فاقد لیاقت تحیر اند.
2
مفهوم «دنباله روی از داعی»
• سلب استقلال و خودمختاری فردی یکی از شاخص های اصلی جهان بینی فئودالی قرون وسطی است.
• در غیاب خوداندیشی، با پیش شرط قرار دادن غیرقابل شناخت بودن چیزها، پدیده ها و سیستم ها چاره ای جز دنباله روی از مدعیان کذائی باقی نمی ماند.
• بنظر سعدی، تنها کسی به گمراه نمی افتد که نوچه و دنباله رو این و آن باشد.
• داعی مورد نظر سعدی هم خود ناتوان از خوداندیشی و خودمختاری مادی و معنوی است.
• امتیاز داعی فقط در این است که خدا خرده ریزهائی از گنجینه علم غیبش را در اختیارش می گذارد.
• شگفت است که سعدی، این جوینده مشقتکش دانش، علم را هم نه پدیده ای اکتسابی، بلکه هدیه ای الهی می پندارد.
• حقیقت در قاموس سعدی، نه شناختنی، بلکه بکمک وحی و الهام دریافت کردنی است:
• پای استدلالیون چوبین است، عارفی خردستیز خواهد گفت.
حکم
• کسانی کز این راه بر گشته اند
• برفتند بسیار و سر گشته اند.
• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «برگشتن از راه» و «سرگشتگی»
• در جهان بینی سعدی جز سرگشتگی، آلترناتیوی برای دنباله روی از داعیان وجود ندارد.
• هرکس از راه مورد نظر او برگشت، سرگشته می ماند و علیرغم تحمل زحمت به مقصد نمی رسد.
• این چیزی جز دست رد کوبیدن بر سینه عقل رهائی بخش نیست.
• این چیزی جز (8) خردستیز نیست.
8
• این چیزی جز عرفان خردستیز نیست.
• اکنون می توان به ریشه های مخالفت سعدی و حافظ با اهل طریقت و عرفان پی برد.
• آنجا که منافع طبقاتی فئودالی ایجاب می کند، سعدی عرفان و هر نوعی از خردستیزی را به خدمت می گیرد و آنجا که عرفان وجود خدا و سایه خدا را به نحوی از انحاء تهدید می کند، مورد مخالفت بی امان قرار می گیرد و لجن پراکنی به سویش آغاز می شود.
• اگر وجود خدا، منافع ظل الله و نظام فئودالی ـ استبدادی را تهدید می کرد، سعدی به ملحدی تمامعیار بدل می شد و به اثبات عدم وجود خدا کمر بر می بست.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر