۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

سیری در جهان بینی خواجه شیراز (2)

خردستیزی در جهان بینی حافظ
شین میم شین

1
• گر به نزهتگه ارواح برد، بوی تو باد
• عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

• حافظ در این بیت، دیالک تیک غریزه و عقل را به شکل دیالک تیک عقل و بوی یار بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن غریزه (بوی یار) یار می داند.
• عقل و جان گوهر هستی را نثار بوی یار می کنند.
• در دیالک تیک غریزه و عقل، غریزه می تواند نقش تعیین کننده بازی کند، البته وقتی که مسئله مرگ و زندگی مطرح باشد.
• تحقیر عقل و خردستیزی کسب و کار همیشگی حافظ است.

2
• صبحدم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت
• قدسیان ـ گویی ـ که شعر حافظ از بر می‌کنند

• حافظ در این بیت، عقل را آلت دست قرار می دهد تا آرزوی خود را از قول آن بر زبان آورد.

3
• بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
• مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

• حافظ در این بیت، از تئوری شناخت خود پرده برمی دارد.
• عقل از درک سبب درد فراق عاجز است.
• حافظ با نسبت دادن صفت زشت «مفتی» به عقل دست به تحقیر آن می زند و با تردستی تمام از لایعقل بودن عقل سخن می گوید.
• در این بیت، ندانمگرائی (اگنوستیسیسم) حافظ به همگان نشان داده می شود.

4
• عقلم از خانه بدر رفت و گر می این است
• دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود

• حافظ در این بیت، برای توضیح غلوآمیز اثر می به تخریب خانه عقل بوسیله آن اشاره می کند.
• او ضمنا دین را وابسته عقل می داند.
• اگر عقل به جرعه ای از خانه تن بدر شود، دین هم بلافاصله خانه خراب خواهد شد.
• زهر ایدئولوژیکی شعر حافظ از این قرار است:
• خواننده بی آنکه ملتفت شود، زهر ایدئولوژیکی مهلک حافظ را سر می کشد و فکر می کند که حافظ انقلابی دو آتشه ای است که از حقیقت ممنوع پرده برمی دارد.

• حافظ اما در واقع کاری جز وارونه سازی حقایق انجام نمی دهد:
• عقل نه تحکیم بخش دین، بلکه بر عکس نافی ان است.
• علت معرفتی باور به نیروهای ماورای طبیعی، ضعف انسان در توضیح علل واقعی حوادث و رویدادها ست.

5
• می‌ ئی در کاسه چشم است ساقی را بنا میزد
• که مستی می‌ کند با عقل و می‌ بخشد خماری خوش

• حافظ در این بیت، عقل را از مشاهده چشم می آلود ساقی مست می بیند.
• در فلسفه حافظ، عقل زبون همواره اسیر بی اراده غریزه تلقی می شود.

6
• بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
• حکایتی است، که عقلش نمی‌ کند تصدیق

• حافظ در این بیت، عقل را به جای خود می نشاند و اجازه تأیید نظر خود را بدان می دهد.
• توبه کردن از لعل یار و خنده جام عاقلانه نیست.
• عاقلانه می خواری و عیاشی است.
• حافظ یکی از وارونه سازان بی بدیل حقایق هستی اجتماعی است.

7
• فریب دختر رز، طرفه می‌زند ره عقل
• مباد تا به قیامت خراب، طارم تاک

• حافظ در این بیت، به تضاد آشتی ناپذیر میان عقل و می اشاره می کند:
• می خانه عقل را خراب می کند.
• اگر کس دیگری به جای حافظ می بود، برای حفاظت از سلامتی عقل، می بایستی به پرهیز از میخوارگی فراخواند.
• حافظ اما هرکس نیست.
• حافظ به ستایش از خردستیزی می برمی خیزد و ضمنا از تخریب خانه عقل خوشحال است و برای مخرب خانه عقل، عمر ابدی آرزو می کند.

8
• حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
• من لاف عقل می ‌زنم، این کار کی کنم

• حافظ در این بیت، ترک می در موسم گل را خلاف عقل می داند و بدین طریق عقل را به خودستیزی وادار می کند.
• چون می فونکسیونی جز تخریب عقل ندارد.
• این بهترین و زیرکانه ترین فرم تبلیغ میخوارگی و خردستیزی است.

9
• یکی از عقل می‌ لافد یکی طامات می ‌بافد
• بیا کاین داوری‌ ها را به پیش داور اندازیم

• حافظ در این بیت، به جای داوری مستقل در باره اعضای دیگر جامعه و همبود، کناره می گیرد و داوری را به داور ناپیدا محول می کند.

10
• یغمای عقل و دین را بیرون خرام، سرمست
• در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان

• حافظ در این بیت، بار دیگر دین را وابسته عقل قلمداد می کند و به خردستیزی و دین ستیزی همزمان فرامی خواند و ضمنا به تحریف عقل و دین می پردازد.
• معلوم نیست، که چگونه می توان در آن واحد هم خرد را و هم خرافه را تار و مار ساخت و خود جان سالم بدر برد.
• حل هر تضادی همواره باید به نفع یکی از دو قطب متضاد آن خاتمه یابد، نه به ضرر هر دو.

11
• مشورت با عقل کردم، گفت: « حافظ می بنوش»
• ساقیا می ده، به قول مستشار مؤتمن

• حافظ در این بیت، دیالک تیک عقل و می را تخریب می کند، آنسان که دو قطب متضاد دیالک تیک بر هم منطبق می شوند.
انطباق دو قطب متضاد هر دیالک تیک یکی از نشانه های عرفان و پانته ئیسم است.
• او عقل را به طنز مستشار مؤتمن می نامد و از قول آن به میخوارگی دعوت می کند.

12
• نکته‌ای دلکش بگویم، خال آن مه رو ببین
• عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین

• حافظ در این بیت، کمافی السابق عقل و جان (دو صفت اصلی خداوند از نظر فردوسی) را اسیر و وابسته غریزه جنسی (زنجیر گیسو) می سازد.

• عقل در فلسفه حافظ، فقط به درد تخریب می خورد و بس.

13
• مفروش عطر عقل، به هندوی زلف ما
• کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو

• حافظ در این بیت، به تحقیر عقل می پردازد و هندوی زلف یارش را هزار بار معطرتر از عطر عقل می داند.

14
• نهادم عقل را ره توشه از می
• ز شهر هستی اش کردم روانه

• حافظ در این بیت، عقل را کوله باری از می بر دوش می نهد و از شهر هستی آواره می سازد.
• حافط در همه ابیاتی که عقل و می را با هم بکار می برد، عقل بدون استثناء مغلوب می است.
• حافظ سنتی را بنیاد می نهد که شعرای معاصر همچنان و هنوز دست به گریبان آنند.

15
• تا فضل و عقل بینی، بی‌ معرفت نشینی
• یک نکته ‌ات بگویم، خود را مبین که رستی

• حافظ در این بیت، تئوری شناخت عجیب و غریب خود را مطرح می سازد، که معنائی جز زاید دانستن تئوری شناخت ندارد.
• بنظر حافظ برای شناخت (معرفت)، نه فضل و عقل، بلکه خودگریزی و خود فراموشی لازم است.

• دیری است که نمایندگان مختلف فلسفه امپریالیستی نظریات ایراسیونالیستی حافظ و امثال او را تکمیل کرده اند و به عنوان مکاتب مد روز به خورد مردم می دهند.

16
• گرد دیوانگان عشق مگرد
• که به عقل عقیله مشهوری

• حافظ در این بیت، دیالک تیک غریزه وعقل را به شکل دیالک تیک عشق و عقل بسط و تعمیم می دهد.
• اکنون به جای می، عشق است که به مصاف عقل می آید و عقل این بار با برداشتی غلوآمیز از عشق تحقیر می شود.
• در فلسفه حافظ، عاقل نمی تواند عاشق باشد.

• حالا می توان به ماهیت ارتجاعی و ضد عقلی مفهوم «عشق» در فلسفه حافظ پی برد.
• یکی از شعرای معاصر همین دیالک تیک عشق و عقل را به شکل زیر در قالب شعر می ریزد:

خدیجه رحیمی (پائیز)
• کربلا شعور بود، شعرعاشقانه بود
عشق روبروی عقل صف کشید
• مابقی بهانه بود!!

• بدین طریق، مبارزه خونین امام سوم اهل تشیع با یزید نه مبارزه ای اجتماعی ـ سیاسی، بلکه مبارزه ای میان عقل و عشق بوده است.
• شاعر این شعر نیز به تقلید از حافظ به تحقیر عقل در مقابل عشق کذائی می پردازد.
• تا زمانی که خردستیزی الزامی است، حافظ نیز حضور خواهد داشت.
• امام سوم به نظر شاعر محترم بر سر دو راهی گزینش میان عقل و عشق قرار می گیرد و عشق را به عقل ترجیح می دهد و جان خود و همگنانش را فدای این گزینش خردستیز می سازد.

• پس مبارزه امام و یزید، نه به فرمان عقل، بلکه به دستور عشق (غریزه و در بهترین حالت شعور عاطفی) صورت گرفته است.

• بهتر از این نمی توان به تبلیغ خردستیزی برخاست، فقط کافی است که به تعویض بهانه ها برخیزی.

• اگر کسی مثقالی زهر در طعام کسی بریزد، آسمان را به زمین می آورند.
• ولی جماعت شاعر در نهایت بی خیالی می تواند به سمپاشی خود ادامه دهد و به تخریب بی امان فهم و عقل مردم بپردازد و آب از آب تکان نخورد، فقط کافی است که وزن و قافیه و «منطق» شعر رعایت شود.

17
• در وهم می ‌نگنجد، کاندر تصور عقل
• آید به هیچ معنی، ز این خوبتر مثالی

• حافظ در این بیت، عقل را به تخت قدرت می نشاند و برسمیتش می شناسد، تا بکمک آن مثالی برای ادعای مورد نظر خود سرهم بندی کند.
• هرجا که از عشق و می و امثالهم خبری نباشد، عقل هم حق اظهار نظر پیدا می کند.
• ولی با بوئی از باده ای و عطری از عشقی، عقل بار و بندیلش را می بندد و پا به فرار می گذارد.

18
• قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
• چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

• حافظ در این بیت بار دیگر دیالک تیک غریزه و عقل را به شکل دیالک تیک عشق و عقل بسط و تعمیم می دهد و به تحقیر کمافی السابق عقل ادامه می دهد و تدبیر آن را در باره عشق، به شبنمی در مقابل دریائی تشبیه می کند.

• معلوم نیست که این عقل بی رمق و بی حال کجا حق اظهار نظر دارد و به چه دردی می خورد.

19
• در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
• بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی

• حافظ در این بیت ـ استثنائا ـ برای عقل و دانش اذن اظهار نظر می دهد، تا اثبات کند که تردید در حکمت سلیمان کذائی با عقل و دانش منافات دارد.
• شک اما به چه معنی است؟
• شک یکی از مقولات مهم در فلسفه علمی است.

• شک و تردید خود دیالک تیکی از گشتاور پیشرفت و گشتاور پسرفت است:
• شک و تردید می تواند سؤال برانگیزد و راه را برای خوداندیشی توأم با بازاندیشی باز کند و به نقد خطاهای دیروز و گشایش راه فردا منجر شود.
• شک و تردید می تواند سوبژکت اجتماعی را مردد، متزلزل و دو دل سازد، فلج کند و به قهقرا سوق دهد و از او تفاله ای نومید و وازده و نیهلیست باقی گذارد.

• شک نوع دوم برای حافظ پذیرفتنی تر از شک نوع اول است.
• شک نوع اول (به قول برزین آذرمهر، شک پویا) به برداشتن سدهای موجود در برابر کشف حقایق امور کمک می کند.
• چنین شکی مقدمه جستن و یافتن و دانستن است.
• از این رو ست که حافظ نمی تواند مخالف شک و تردید پویا نباشد و لذا در قاموس او، هرکس در مورد حکمت سلیمان شک به خود راه دهد، مرغ و ماهی بر عقل و دانش او می خندند.

20
• هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
• آدم صفت از روضه رضوان بدر آیی

• حافظ در این بیت، سعادت ابدی را در خردستیزی می داند.
• او بار دیگر نه تنها یکی از صفات زشت شیاطین را به عقل نسبت می دهد و از وسوسه عقل سخن می گوید، بلکه عقل را همتراز با ابلیس قلمداد می کند.

• اگر کسی در خردستیزی حافظ تردید دارد، این بیت برای اطمینان خاطر او کافی خواهد بود.
• گوش دادن به وسوسه عقل، همان و رانده شدن آدموار از روضه رضوان، همان.
• روضه رضوان جای خردستیزان است و بس.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر