گالیله در زنجیر در برابر محکمه تفتیش عقاید
• بیلمه دیم، توبه و پشیمانی عادی نیست.
• بیلمه دیم، توبه و پشیمانی سرشته به درد است.
• بیلمه دیم حاوی طنز تلخی است، تلخ تر از زهرترین زهرها و گزنده تر از گزنده ترین دشنام ها.
• بیلمه دیم فریاد درونسوز درد است، از دست زمانه و زمین (شرایط سوبژکتیف و اوبژکتیف)
• بیلمه دیم ضجه دردی روانسوز است از دست جامعه ای سراپا خود ستیز و خرد ستیز.
• این همان فریاد دردی است که دهها سال بعد، یکی را به انتحار و دیگری را به طغیان واخواهد داشت.
• شاعر روشنگری در این شعر ـ احتمالا در تبعید و یا قبل از ابلاغ حکم تبعید ـ از جامعه پوزش می طلبد، از جامعه اسیر در چنگال خرافه و خریت و خرناسه، از جامعه وارونه ی وارونه بین کوته اندیش.
• جرم شاعر روشنگری از چه قرار است؟
• مفاد محکومیت او را از زبان متهم معترف تواب بشنویم:
جرم اول
• مرا ملت ببخشاید، که معبد را
• اگر میخانه نامیدم، غلط کردم.
• اولین جرم شاعر روشنگری، این است که معبد را میخانه نامیده است.
• معبد و میخانه دو ضد دیالک تیکی یکدیگرند.
• معبد سمبل پاکی است:
• معبد پاکی محض است و ورود آلودگان بدان ممنوع!
• معبد محل وعظ و انتقاد از خود و انتقاد از همنوع است، برای تعدیل تضادهای همبود، برای تشکیل همبودی از پاکان و پارسایان!
• معبد ـ در فرهنگ روشنگری ـ محل تعالی روح است و به قول هگل ـ پیامبر بی بدیل روشنگری ـ محل گذار انسان از خطه تن به عالم روح است.
• معبد محل تعالی روح است در گذر از پله های مفاهیم، به نیت نیل به روح مطلق، به ایده ایده ها!
*****
• جرم شاعر این است که معبد را میخانه خوانده است.
• میخانه وارونه دیالک تیکی معبد است.
• میخانه کثافت محض است و محل تجمع ناپاکان و آلودگان.
• میخانه محل فراموشی خویشتن خویش است و فراموشی خویشتن، فراموشی جامعه را در بطن دیالک تیکی خویش دارد.
• میخانه محل سقوط و تجزیه و تلاشی روح است، محل انجماد مطلق و بی برگشت روح است، روح به معنی هگلی آن.
• میخانه محل تجمع نومیدان است.
• میخانه میدان خود ستیزی انسان ها ست و منجلاب رویش خرد ستیزی است.
*****
• چرا باید شاعر روشنگری معبد را میخانه بنامد؟
• از دو حالت، قصه خالی نیست:
• یا شاعر روشنگری ابله و کودن و کور است و عناصر هستی را در آئینه ضمیرش وارونه منعکس می کند و
• یا جامعه و جهان وارونه است و نام ها نه انعکاس راستین ماهیت چیزها، بل انعکاس واژگونه آنها هستند.
• یا شاعر وارونه بین است و یا او با معبدی وارونه سر و کار دارد، که نه مرکز بر قراری پیوند با روح مطلق ـ به قول هگل ـ نه مرکز روشنگری، بلکه مرکز تخدیر است و تخت تزریق سرم رخوت و حماقت و بیهوشی است:
• معبدی وارونه که روح تعالی جو را به غل و زنجیر می کشد و پروازش را محال می سازد.
• معبدی وارونه، که انسان را از خویشتن خویش تهی می کند، وابسته و نوکر و بیگانه می کند.
• چنین معبدی نه معبد که میخانه است، افیونخانه است، ضد خویشتن خویش است، به معنی واقعی کلمه.
جرم دوم
• مرا ملت ببخشاید، که عاقل را
• ـ که سر بر سنگ می کوبید و خونین بود ـ
• اگر دیوانه نامیدم، غلط کردم.
• این جرم دوم شاعر روشنگری است:
• دیوانه خواندن عاقل.
• عقل و جنون دو ضد دیالک تیکی یکدیگرند.
• عقل و جنون دو ضد دیالک تیکی آنتاگونیستی یکدیگرند.
• شاعر روشنگری ـ اکنون ـ پا فراتر می نهد و شعور انتقادی رهائی بخش را در جان جامعه وارونه و گیج و سردرگم می ریزد:
• او به توصیف عاقل کذائی برمی خیزد.
• او پراتیک را به مثابه محک حقیقت ادعاها به خدمت می گیرد و شیوه رفتار عاقل کذائی را نشان همگان می دهد:
• عاقل کذائی سر بر سنگ می کوبد و خونین است.
• سر بر سنگ کوبیدن بیانگر خود ستیزی و خرد ستیزی همزمان است.
• جرم شاعر دلیل تبرئه بی چون و چرای او و ضمنا، سند محکومیت همبود وارونه است.
• سند محکومیت همبود وارونه ای است که خرد را و در نتیجه خود مختاری انسان را به بند می کشد و از او موجودی خود ستیز و دگرستیز (جامعه ستیز) می سازد.
• هومانیسم را بهتر از این نمی توان نمایندگی کرد.
• هومانیسم و روشنگری را شیللر، بهتر از معجز نمایندگی نکرده است.
• این چه جامعه ای است که چیزها را به نام نمی خوانند و شاعر حقیقت گو را تکفیر و تبعید می کنند؟
جرم سوم
• ندانستم کلاغ ـ اینجا ـ خوش آواز است!
• ندانستم که جغد ـ اینجا ـ به نام جغد نتوان خواند!
• جرم سوم شاعر، بدآواز خواندن کلاغ است و جغد نامیدن جغد.
• جامعه وارونه را بهتر از این نمی توان توضیح داد.
• جامعه ای که به جای قناری و بلبل به غار غار کلاغان دل خوش می کند.
• جامعه ای که به جای شنیدن سمفونی بتهون و موتسارت و آواز سلین دیون، به مرثیه ی منادیان مرگ گوش می سپارد و ضجه سر می دهد.
جرم چهارم
• شبی در خواب خوش دیده،
• کسی خود را به جنت، همنشین با حوریان ناب
• من سرمست از انگورشیره، آن حقیقت را
• اگر افسانه نامیدم، غلط کردم.
• جرم چهارم شاعر روشنگری، زیر علامت سؤال قرار دادن افسانه جهنم و جنت است.
• خرده بورژوازی بازاری که سوره الرحمن قرآن خوانان و له له زنان از الله، حوری و غلمان و چشمه کوثر و نهرهای شراب و عیش و عشرت ابدی می طلبد، جنت را به رؤیا می بیند.
• جرم شاعر روشنگری، افسانه خواندن افسانه بوده است.
• او حقیقت دیگری را نشان مردم می دهد که در اشعار بعدی اش مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت:
• حقیقتی مبتنی بر تجربه و پراتیک زنده زندگی را.
*****
• در این بیت نیز از دیالک تیک حقیقت و دروغ سخن در میان است و شاعر روشنگری به جرم دفاع پیگیر از حقیقت است که تکفیر و تبعید می شود، بسان روشنگران دیگری از تبار او که برونو وار بر تل آتش ایستاده اند و یاد خروشان شان اشک بر دیده می جوشاند و عرق شرم بر جبین وارستگان و فرهیختگان می نشاند.
جرم پنجم
«رها کن قصه ریش و سبیل»، گاهی اگر گفتم
• شاعر روشنگری معیار دیگری برای پاکی و پارسائی عرضه می کند و معیارهای مبتنی بر ریش و سبیل را دور می اندازد.
• اینجا سخن از تغییر معیارهای رایج و مرسوم است.
• معیارهای صوری و بی محتوا باید جای خود را به معیارهای محتوائی و اصیل بدهند.
• معجز هنوز و همچنان معاصر است و انتقادات اجتماعی او کماکان معتبر و قابل اشاعه و تبلیغ.
• هنوز هم که هنوز است، پارسایان و پاکان حقیقی پس از شکنجه و آزار به توبه واداشته می شوند و به ایمان آوردن به یاوه، ببرکت خواندن رساله ای از اعجوبه ای فراری از اعماق موزه تاریخ.
جرم ششم
«طلا دندان را مذموم دانستن»، اگر مذموم دانستم
• جرم ششم شاعر مخالفت با ذم دندان طلا ست.
• دندان طلا یکی از مظاهر عصر جدید است و ارتجاع فئودالی ـ بنده داری با هر عنصر مدرن به مخالفت برمی خیزد.
• حریفی بر آن بود که روی کار آمدن عناصر عهد عتیق، یکی از شگردهای شگرف تاریخ است، تا سدهای پیشرفت را بدست خود سد سازان حرفه ای از میان بردارد.
• دشمنان سرسخت علم و فن ـ اکنون ـ رآکتور اتمی می طلبند.
جرم هفتم
• قوانین و فنون عصر حاضر را
• بیاموزید بر نسل نوین، گاهی اگر گفتم، غلط کردم.
• جرم هفتم شاعر روشنگری، از صراحت بی چون و چرائی برخوردار است و مثل خط سرخی در سراسر دیوانش به چشم می خورد.
• معجز مدافع پیگیر تجدد و رنسانس است و مخالف سرسخت ارتجاع و عقب ماندگی.
• او به جرم توصیه آموزش علوم و فنون عصر جدید به نسل جدید تکفیر می شود.
جرم هشتم
• اگر گفتم که دیندشمن
• پرنده وار می چرخد به بالا سر
• اگر تخریب معبد را به لب راندم
• اگر خاموشباش چاره اندیشانه بر قارء ندا دادم، غلط کردم.
• جرم هشتم شاعر، دادن هشدار است.
• هشدار از دشمن دین و آئین که به قدرت علم و فن پرنده وار فضا را تسخیر کرده است و هر آن می تواند مسجد و منبر بر سر قرآنخوان غافل واریز کند.
• معجز قرآنخوان طوطی صفت را خاموشباش می دهد و او را به چاره جوئی فرا می خواند.
• وقت آن است که قرآن بوسیله تئوری رهائی بخش مبتنی بر علم، بطور دیالک تیکی نفی شود، هسته مثبت و بالنده اش حفظ و پوسته منفی و بازدارنده اش دور انداخته شود.
جرم نهم
• بدیدن، روزنامه در کفم، جعفر به جوش آمد، پریشان شد
• پس آنگه مثل بمبی منفجر گردید.
• دهانش را اگر من دود کش خواندم، غلط کردم.
• روزنامه هم وسیله اشاعه شعور است و هم نشانه عصر جدید.
• در سراسر دیوان معجز به کرات، به واژه روزنامه برمی خوریم.
• آموزش مدرن برای معجز امری اجتناب ناپذیر است.
• حفظ کردن طوطی وار قرآن و غیره باید جای خود را به آموزش مدرن بدهد و شیوه تولید مدرن باید جای شیوه های تولیدی عهد عتیق بنده داری و فئودالی را بگیرد.
• ما به جای خود این درک ماتریالیستی ـ تاریخی خود پوی شاعر روشنگری را مورد بحث قرار خواهیم داد.
• مبارزه برای گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن آغاز شده است و معجز رسول و چاوش رزمنده و پیگیر این امر است:
• می زند و می خورد.
• مبارزه قبل از شروع در خیابان و کوچه و بازار در کله انسان ها شروع می شود.
• مبارزه عملی و نظری یکدیگر را مشروط و الزامی می سازند:
• دیالک تیک مبارزه طبقاتی، دیالک تیک مبارزه مادی و معنوی، دیالک تیک مبارزه تن به تن و مبارزه ایدئولوژیکی.
جرم دهم
• اگر ـ گاهی ـ زیارت رفتن مشدی غلط دانستم و گفتم
• که خرج آن سفر را صرف کن از بهر بی چیزان
• گناهش پای من ـ گفتم اگر ـ آن را
• عطا کن بهر عریانان و محتاجان، غلط کردم.
• جرم دهم شاعر، جرمی سرتاپا هومانیستی است.
• او مشدی را از رفتن به مشهد منع می کند و می خواهد که هزینه سفر در اختیار بی چیزان، برهنه ها و محتاج ها قرار گیرد.
• همبودی که فاقد همبستگی باشد، دیر و یا زود فرو می پاشد.
• جامعه در فلسفه اجتماعی معجز، جنگل نیست که هر کس فقط به فکر خود باشد.
• معجز ـ بر خلاف سعدی و امثالهم ـ مبلغ احسان و انفاق و غیره نیست.
• معجز سوسیالیستی سرسخت است، چند و چونش را باید ضمن بررسی اشعار او کشف کنیم.
جرم یازدهم
• به حاجی، من اگر گفتم به جای حج رفتن
• خرج حج را صرف کن از بهر مسکینان
• جرم بعدی شاعر، همان جرم دفاع از همبستگی اجتماعی است.
• این بار به جای مشهدی که قصد زیارت مشهد مطهر داشت، حاجی است که به مکه مکرمه رفتن می خواهد.
• معجز می خواهد که خرج حج میان بی چیزان همبود تقسیم شود.
• چند دهه بعد، روشنگری طراز نوین، به نام برتولد برشت، در «تندیس گچی قفقازی» همین ایده معجز را مو به مو تکرار خواهد کرد:
• به جای ساختن مجسمه ای برای لنین، بهتر است که هزینه آن برای خشکاندن مرداب و ریشه کن کردن مالاریا صرف شود.
• گاهی انسان های بسیار بسیار دور از هم، به همدیگر نزدیکترند، تا همسایگان دیوار به دیوارشان.
• قرابت معجز و برتولد نیز از این گونه است.
جرم دوازدهم
• اگر گفتم که گر ملت ز کافر وام بستاند،
• به کافر نوکر و وابسته می گردد، غلط کردم.
• جامعه فاقد همبستگی ـ ناچار ـ به بیگانه پناه می برد و وام از بیگانه به نوکری و وابستگی ملی منتهی می شود و معجز ستاینده آزادی و استقلال و دشمن نوکری و وابستگی است.
• خرد ـ همیشه ـ دست در دست و شانه به شانه با خودمختاری می رود، خردستیزی نیز دست در دست و شانه به شانه با وابستگی.
• در همین بیت معجز، شعار سربلندی ملی، استقلال، آزادی و حق تعیین سرنوشت فردی و ملی زبانه می کشد.
• معجز طرفدار خود مختاری و عزت نفس بی چون و چرای افراد انسانی و مبارز ضد استبدادی و ضد استعماری است.
• در این بیت شاعر درک ماتریالیستی تاریخ نمایندگی می شود:
• وابستگی مادی به وابستگی معنوی منجر می شود.
• بدهکاری مادی به بیگانه سبب نوکری به بیگانه می شود.
جرم سیزدهم
• برادر را اگر دیدم ز خود راضی
• برادر را اگر در چرت دیدم هر زمان، هر جا
• برادر را اگر غلیان نامیدم، غلط کردم.
• معجز با خواب غفلت مخالف است.
• او ملت را بیدار و هشیار می خواهد و کسانی را که در خرناسه مدامند، به غلیان تشبیه می کند و این جرم بعدی او ست.
• او به جرم روشنگری، به جرم بیدارسازی توده ها تکفیر و تبعید می شود.
• معجز شباهت غریبی به «مار» سیاوش کسرائی دارد:
• شعری شنیدنی، شعری به یاد سپردنی.
• شعر نه، پتکی، اخطاری که باید بر ضمیر توده ها رخنه کند و برای همیشه در آن ته نشین شود.
مار
سیاوش کسرائی
خرداد 1363
• بی خواب بود مار
• بی تاب بود مار
• گاهی، گره گرفته به تن، تند می خزید
• گاهی، ز خشم چنبره می زد
• در خویش می تپید
• چون با تن زمین
• پیوسته بود مار
• پیشآمد بلا را دانسته بود مار
• ـ آسیمه سر، رمیده ـ
• به هر سوی می پرید،
• وحشت می آفرید.
• آن ساکنان غافل کاشانه
• کشتند مار را
• و آسوده دل، به خانه نشستند.
• ناگه زمین به لرزه در آمد
• واریز داد بر سرشان روزگار را ...
*****
جرم چهاردهم
• به خنجر ـ بر کمر ـ دستی زد و بر خاست
• به ضرب و شتم من پرداخت.
• ندانستم که بد کاری است
• اگر هشیاری آمختم، غلط کردم.
• جرم چهاردهم شاعر روشنگری، هشیاری آموزی است، در جنگلی که به هشدار با شلاق و تازیانه و ضرب و شتم پاداش داده می شود.
• چنین جامعه ای نه جامعه که جنگل و چه بسا بدتر از جنگل است.
• جنگلی با موجوداتی بیگانه با خویش و لاجرم بیگانه با همنوع خویش.
جرم پانزدهم
• اگر پنداشتم با دوست باید عیب او را گفت.
• اگر بر رفع عیب دوستان اندیشه ها پختم
• اگر معجز
• ـ بسان دشمن دین و وطن ـ
• بیگانه نامیدم، غلط کردم.
• جرم دیگر شاعر روشنگری انتقاد اجتماعی است.
• ما از میزان آشنائی معجز به تئوری رهائی بخش اطلاعی نداریم و باید ضمن بررسی اشعارش کشف کنیم.
• ولی یکی از اصلی ترین وجوه تئوری رهائی انتقاد اجتماعی است:
• مارکسیسم تئوری انتقاد است!
• انتقاد از خود و انتقاد از غیرخود ـ بر خلاف تصور رایج در جوامع عقب مانده ـ نه به قصد عیب جوئی، نه به معنی زیر ذره بین گذاشتن عیوب دیگران، بلکه به قصد کمک به همنوع برای رفع عیوب خویش است، همین و بس.
• انتقاد ـ خواه انتقاد از خود و خواه انتقاد اجتماعی ـ از عشق سوزان به خویشتن و به جامعه خویشتن سرچشمه می گیرد.
• کلام آخر معجز شلیک تیر خلاص بر شقیقه جامعه وارونه است، جامعه وارونه ای که معجز خود را، گالیله اندیشنده خود را، برونوی شجاع خود را، رسول هومانیسم، رنسانس و روشنگری خود را محارب با خدا، دشمن دین و میهن می نامد، تکفیر و تبعید می کند، تا از سوئی رسم مذمومی را ادامه دهد و از سوئی ـ در طول تاریخ ـ تشدید کند و بربرمنشانه ترش سازد.
• معجز ـ امروز ـ دشمن دین و میهن نامیده می شود، تکفیر و تبعید می شود، تا احمد کسروی ـ فردا ـ در ملأ عام به شلیک گلوله از پای در آید و فرهیخته ای جسور و روشنگر به نام ارانی ـ پس فردا ـ در محبس به قتل رسد و هزاران پارسای بی بدیل ـ پسین فردا ـ قتل عام شوند.
پایان
میرزا علی معجز
(1252 ـ 1313) (1873 ـ 1934)
میم حا نجار
(1252 ـ 1313) (1873 ـ 1934)
میم حا نجار
تحلیل شعر بیلمه دیم
• عنوان شعر مفهومی است که ـ فی نفسه ـ به معنی ندانستن است.
• اما آن در پیوند با عناصر متشکله این شعر، معنائی عمیقتر و بغرنجتر از دانش و شناخت صرف کسب می کند.
• عنوان شعر، علاوه بر نفهمیدن، ندانستن، نشناختن، به معنی کوته اندیش بودن و ـ قبل از همه ـ به معنی توبه است.
• شاعر روشنگری وضع و حال گالیله را دارد.
• او می داند که حق ـ بدون چون و چرا ـ با او ست.
• اما اشکال کار در این است که اولا همه مردم تلسکوپ ندارند، تا گردش سیاره ها را به چشم خود ببینند و ایمان بیاورند (اشکال اوبژکتیف و یا عینی)، ثانیا باور به خرافه و سنت و ناتوانی از خود اندیشی به حدی است که اگر هم به چشم خود ببینند، قبول نمی کنند (اشکال سوبژکتیف و یا ذهنی).
• این همان توبه ای است که نسل های بعدی روشنگری یا به زور و زجر و شکنجه در ملأ عام (روزنامه و رادیو و تلویزیون و اینترنت) بر زبان خواهند راند و یا زبان شان از حلق بیرون کشیده خواهد شد، تا روشنگری محال شود.
• وقتی به تحلیل مصرع به مصرع شعر معجز برخیزیم، به کنه این مفهوم بغرنج «بیلمه دیم» پی خواهیم برد.
• عنوان شعر مفهومی است که ـ فی نفسه ـ به معنی ندانستن است.
• اما آن در پیوند با عناصر متشکله این شعر، معنائی عمیقتر و بغرنجتر از دانش و شناخت صرف کسب می کند.
• عنوان شعر، علاوه بر نفهمیدن، ندانستن، نشناختن، به معنی کوته اندیش بودن و ـ قبل از همه ـ به معنی توبه است.
• شاعر روشنگری وضع و حال گالیله را دارد.
• او می داند که حق ـ بدون چون و چرا ـ با او ست.
• اما اشکال کار در این است که اولا همه مردم تلسکوپ ندارند، تا گردش سیاره ها را به چشم خود ببینند و ایمان بیاورند (اشکال اوبژکتیف و یا عینی)، ثانیا باور به خرافه و سنت و ناتوانی از خود اندیشی به حدی است که اگر هم به چشم خود ببینند، قبول نمی کنند (اشکال سوبژکتیف و یا ذهنی).
• این همان توبه ای است که نسل های بعدی روشنگری یا به زور و زجر و شکنجه در ملأ عام (روزنامه و رادیو و تلویزیون و اینترنت) بر زبان خواهند راند و یا زبان شان از حلق بیرون کشیده خواهد شد، تا روشنگری محال شود.
• وقتی به تحلیل مصرع به مصرع شعر معجز برخیزیم، به کنه این مفهوم بغرنج «بیلمه دیم» پی خواهیم برد.
• بیلمه دیم، توبه و پشیمانی عادی نیست.
• بیلمه دیم، توبه و پشیمانی سرشته به درد است.
• بیلمه دیم حاوی طنز تلخی است، تلخ تر از زهرترین زهرها و گزنده تر از گزنده ترین دشنام ها.
• بیلمه دیم فریاد درونسوز درد است، از دست زمانه و زمین (شرایط سوبژکتیف و اوبژکتیف)
• بیلمه دیم ضجه دردی روانسوز است از دست جامعه ای سراپا خود ستیز و خرد ستیز.
• این همان فریاد دردی است که دهها سال بعد، یکی را به انتحار و دیگری را به طغیان واخواهد داشت.
• شاعر روشنگری در این شعر ـ احتمالا در تبعید و یا قبل از ابلاغ حکم تبعید ـ از جامعه پوزش می طلبد، از جامعه اسیر در چنگال خرافه و خریت و خرناسه، از جامعه وارونه ی وارونه بین کوته اندیش.
• جرم شاعر روشنگری از چه قرار است؟
• مفاد محکومیت او را از زبان متهم معترف تواب بشنویم:
جرم اول
• مرا ملت ببخشاید، که معبد را
• اگر میخانه نامیدم، غلط کردم.
• اولین جرم شاعر روشنگری، این است که معبد را میخانه نامیده است.
• معبد و میخانه دو ضد دیالک تیکی یکدیگرند.
• معبد سمبل پاکی است:
• معبد پاکی محض است و ورود آلودگان بدان ممنوع!
• معبد محل وعظ و انتقاد از خود و انتقاد از همنوع است، برای تعدیل تضادهای همبود، برای تشکیل همبودی از پاکان و پارسایان!
• معبد ـ در فرهنگ روشنگری ـ محل تعالی روح است و به قول هگل ـ پیامبر بی بدیل روشنگری ـ محل گذار انسان از خطه تن به عالم روح است.
• معبد محل تعالی روح است در گذر از پله های مفاهیم، به نیت نیل به روح مطلق، به ایده ایده ها!
*****
• جرم شاعر این است که معبد را میخانه خوانده است.
• میخانه وارونه دیالک تیکی معبد است.
• میخانه کثافت محض است و محل تجمع ناپاکان و آلودگان.
• میخانه محل فراموشی خویشتن خویش است و فراموشی خویشتن، فراموشی جامعه را در بطن دیالک تیکی خویش دارد.
• میخانه محل سقوط و تجزیه و تلاشی روح است، محل انجماد مطلق و بی برگشت روح است، روح به معنی هگلی آن.
• میخانه محل تجمع نومیدان است.
• میخانه میدان خود ستیزی انسان ها ست و منجلاب رویش خرد ستیزی است.
*****
• چرا باید شاعر روشنگری معبد را میخانه بنامد؟
• از دو حالت، قصه خالی نیست:
• یا شاعر روشنگری ابله و کودن و کور است و عناصر هستی را در آئینه ضمیرش وارونه منعکس می کند و
• یا جامعه و جهان وارونه است و نام ها نه انعکاس راستین ماهیت چیزها، بل انعکاس واژگونه آنها هستند.
• یا شاعر وارونه بین است و یا او با معبدی وارونه سر و کار دارد، که نه مرکز بر قراری پیوند با روح مطلق ـ به قول هگل ـ نه مرکز روشنگری، بلکه مرکز تخدیر است و تخت تزریق سرم رخوت و حماقت و بیهوشی است:
• معبدی وارونه که روح تعالی جو را به غل و زنجیر می کشد و پروازش را محال می سازد.
• معبدی وارونه، که انسان را از خویشتن خویش تهی می کند، وابسته و نوکر و بیگانه می کند.
• چنین معبدی نه معبد که میخانه است، افیونخانه است، ضد خویشتن خویش است، به معنی واقعی کلمه.
جرم دوم
• مرا ملت ببخشاید، که عاقل را
• ـ که سر بر سنگ می کوبید و خونین بود ـ
• اگر دیوانه نامیدم، غلط کردم.
• این جرم دوم شاعر روشنگری است:
• دیوانه خواندن عاقل.
• عقل و جنون دو ضد دیالک تیکی یکدیگرند.
• عقل و جنون دو ضد دیالک تیکی آنتاگونیستی یکدیگرند.
• شاعر روشنگری ـ اکنون ـ پا فراتر می نهد و شعور انتقادی رهائی بخش را در جان جامعه وارونه و گیج و سردرگم می ریزد:
• او به توصیف عاقل کذائی برمی خیزد.
• او پراتیک را به مثابه محک حقیقت ادعاها به خدمت می گیرد و شیوه رفتار عاقل کذائی را نشان همگان می دهد:
• عاقل کذائی سر بر سنگ می کوبد و خونین است.
• سر بر سنگ کوبیدن بیانگر خود ستیزی و خرد ستیزی همزمان است.
• جرم شاعر دلیل تبرئه بی چون و چرای او و ضمنا، سند محکومیت همبود وارونه است.
• سند محکومیت همبود وارونه ای است که خرد را و در نتیجه خود مختاری انسان را به بند می کشد و از او موجودی خود ستیز و دگرستیز (جامعه ستیز) می سازد.
• هومانیسم را بهتر از این نمی توان نمایندگی کرد.
• هومانیسم و روشنگری را شیللر، بهتر از معجز نمایندگی نکرده است.
• این چه جامعه ای است که چیزها را به نام نمی خوانند و شاعر حقیقت گو را تکفیر و تبعید می کنند؟
جرم سوم
• ندانستم کلاغ ـ اینجا ـ خوش آواز است!
• ندانستم که جغد ـ اینجا ـ به نام جغد نتوان خواند!
• جرم سوم شاعر، بدآواز خواندن کلاغ است و جغد نامیدن جغد.
• جامعه وارونه را بهتر از این نمی توان توضیح داد.
• جامعه ای که به جای قناری و بلبل به غار غار کلاغان دل خوش می کند.
• جامعه ای که به جای شنیدن سمفونی بتهون و موتسارت و آواز سلین دیون، به مرثیه ی منادیان مرگ گوش می سپارد و ضجه سر می دهد.
جرم چهارم
• شبی در خواب خوش دیده،
• کسی خود را به جنت، همنشین با حوریان ناب
• من سرمست از انگورشیره، آن حقیقت را
• اگر افسانه نامیدم، غلط کردم.
• جرم چهارم شاعر روشنگری، زیر علامت سؤال قرار دادن افسانه جهنم و جنت است.
• خرده بورژوازی بازاری که سوره الرحمن قرآن خوانان و له له زنان از الله، حوری و غلمان و چشمه کوثر و نهرهای شراب و عیش و عشرت ابدی می طلبد، جنت را به رؤیا می بیند.
• جرم شاعر روشنگری، افسانه خواندن افسانه بوده است.
• او حقیقت دیگری را نشان مردم می دهد که در اشعار بعدی اش مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت:
• حقیقتی مبتنی بر تجربه و پراتیک زنده زندگی را.
*****
• در این بیت نیز از دیالک تیک حقیقت و دروغ سخن در میان است و شاعر روشنگری به جرم دفاع پیگیر از حقیقت است که تکفیر و تبعید می شود، بسان روشنگران دیگری از تبار او که برونو وار بر تل آتش ایستاده اند و یاد خروشان شان اشک بر دیده می جوشاند و عرق شرم بر جبین وارستگان و فرهیختگان می نشاند.
جرم پنجم
«رها کن قصه ریش و سبیل»، گاهی اگر گفتم
• شاعر روشنگری معیار دیگری برای پاکی و پارسائی عرضه می کند و معیارهای مبتنی بر ریش و سبیل را دور می اندازد.
• اینجا سخن از تغییر معیارهای رایج و مرسوم است.
• معیارهای صوری و بی محتوا باید جای خود را به معیارهای محتوائی و اصیل بدهند.
• معجز هنوز و همچنان معاصر است و انتقادات اجتماعی او کماکان معتبر و قابل اشاعه و تبلیغ.
• هنوز هم که هنوز است، پارسایان و پاکان حقیقی پس از شکنجه و آزار به توبه واداشته می شوند و به ایمان آوردن به یاوه، ببرکت خواندن رساله ای از اعجوبه ای فراری از اعماق موزه تاریخ.
جرم ششم
«طلا دندان را مذموم دانستن»، اگر مذموم دانستم
• جرم ششم شاعر مخالفت با ذم دندان طلا ست.
• دندان طلا یکی از مظاهر عصر جدید است و ارتجاع فئودالی ـ بنده داری با هر عنصر مدرن به مخالفت برمی خیزد.
• حریفی بر آن بود که روی کار آمدن عناصر عهد عتیق، یکی از شگردهای شگرف تاریخ است، تا سدهای پیشرفت را بدست خود سد سازان حرفه ای از میان بردارد.
• دشمنان سرسخت علم و فن ـ اکنون ـ رآکتور اتمی می طلبند.
جرم هفتم
• قوانین و فنون عصر حاضر را
• بیاموزید بر نسل نوین، گاهی اگر گفتم، غلط کردم.
• جرم هفتم شاعر روشنگری، از صراحت بی چون و چرائی برخوردار است و مثل خط سرخی در سراسر دیوانش به چشم می خورد.
• معجز مدافع پیگیر تجدد و رنسانس است و مخالف سرسخت ارتجاع و عقب ماندگی.
• او به جرم توصیه آموزش علوم و فنون عصر جدید به نسل جدید تکفیر می شود.
جرم هشتم
• اگر گفتم که دیندشمن
• پرنده وار می چرخد به بالا سر
• اگر تخریب معبد را به لب راندم
• اگر خاموشباش چاره اندیشانه بر قارء ندا دادم، غلط کردم.
• جرم هشتم شاعر، دادن هشدار است.
• هشدار از دشمن دین و آئین که به قدرت علم و فن پرنده وار فضا را تسخیر کرده است و هر آن می تواند مسجد و منبر بر سر قرآنخوان غافل واریز کند.
• معجز قرآنخوان طوطی صفت را خاموشباش می دهد و او را به چاره جوئی فرا می خواند.
• وقت آن است که قرآن بوسیله تئوری رهائی بخش مبتنی بر علم، بطور دیالک تیکی نفی شود، هسته مثبت و بالنده اش حفظ و پوسته منفی و بازدارنده اش دور انداخته شود.
جرم نهم
• بدیدن، روزنامه در کفم، جعفر به جوش آمد، پریشان شد
• پس آنگه مثل بمبی منفجر گردید.
• دهانش را اگر من دود کش خواندم، غلط کردم.
• روزنامه هم وسیله اشاعه شعور است و هم نشانه عصر جدید.
• در سراسر دیوان معجز به کرات، به واژه روزنامه برمی خوریم.
• آموزش مدرن برای معجز امری اجتناب ناپذیر است.
• حفظ کردن طوطی وار قرآن و غیره باید جای خود را به آموزش مدرن بدهد و شیوه تولید مدرن باید جای شیوه های تولیدی عهد عتیق بنده داری و فئودالی را بگیرد.
• ما به جای خود این درک ماتریالیستی ـ تاریخی خود پوی شاعر روشنگری را مورد بحث قرار خواهیم داد.
• مبارزه برای گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن آغاز شده است و معجز رسول و چاوش رزمنده و پیگیر این امر است:
• می زند و می خورد.
• مبارزه قبل از شروع در خیابان و کوچه و بازار در کله انسان ها شروع می شود.
• مبارزه عملی و نظری یکدیگر را مشروط و الزامی می سازند:
• دیالک تیک مبارزه طبقاتی، دیالک تیک مبارزه مادی و معنوی، دیالک تیک مبارزه تن به تن و مبارزه ایدئولوژیکی.
جرم دهم
• اگر ـ گاهی ـ زیارت رفتن مشدی غلط دانستم و گفتم
• که خرج آن سفر را صرف کن از بهر بی چیزان
• گناهش پای من ـ گفتم اگر ـ آن را
• عطا کن بهر عریانان و محتاجان، غلط کردم.
• جرم دهم شاعر، جرمی سرتاپا هومانیستی است.
• او مشدی را از رفتن به مشهد منع می کند و می خواهد که هزینه سفر در اختیار بی چیزان، برهنه ها و محتاج ها قرار گیرد.
• همبودی که فاقد همبستگی باشد، دیر و یا زود فرو می پاشد.
• جامعه در فلسفه اجتماعی معجز، جنگل نیست که هر کس فقط به فکر خود باشد.
• معجز ـ بر خلاف سعدی و امثالهم ـ مبلغ احسان و انفاق و غیره نیست.
• معجز سوسیالیستی سرسخت است، چند و چونش را باید ضمن بررسی اشعار او کشف کنیم.
جرم یازدهم
• به حاجی، من اگر گفتم به جای حج رفتن
• خرج حج را صرف کن از بهر مسکینان
• جرم بعدی شاعر، همان جرم دفاع از همبستگی اجتماعی است.
• این بار به جای مشهدی که قصد زیارت مشهد مطهر داشت، حاجی است که به مکه مکرمه رفتن می خواهد.
• معجز می خواهد که خرج حج میان بی چیزان همبود تقسیم شود.
• چند دهه بعد، روشنگری طراز نوین، به نام برتولد برشت، در «تندیس گچی قفقازی» همین ایده معجز را مو به مو تکرار خواهد کرد:
• به جای ساختن مجسمه ای برای لنین، بهتر است که هزینه آن برای خشکاندن مرداب و ریشه کن کردن مالاریا صرف شود.
• گاهی انسان های بسیار بسیار دور از هم، به همدیگر نزدیکترند، تا همسایگان دیوار به دیوارشان.
• قرابت معجز و برتولد نیز از این گونه است.
جرم دوازدهم
• اگر گفتم که گر ملت ز کافر وام بستاند،
• به کافر نوکر و وابسته می گردد، غلط کردم.
• جامعه فاقد همبستگی ـ ناچار ـ به بیگانه پناه می برد و وام از بیگانه به نوکری و وابستگی ملی منتهی می شود و معجز ستاینده آزادی و استقلال و دشمن نوکری و وابستگی است.
• خرد ـ همیشه ـ دست در دست و شانه به شانه با خودمختاری می رود، خردستیزی نیز دست در دست و شانه به شانه با وابستگی.
• در همین بیت معجز، شعار سربلندی ملی، استقلال، آزادی و حق تعیین سرنوشت فردی و ملی زبانه می کشد.
• معجز طرفدار خود مختاری و عزت نفس بی چون و چرای افراد انسانی و مبارز ضد استبدادی و ضد استعماری است.
• در این بیت شاعر درک ماتریالیستی تاریخ نمایندگی می شود:
• وابستگی مادی به وابستگی معنوی منجر می شود.
• بدهکاری مادی به بیگانه سبب نوکری به بیگانه می شود.
جرم سیزدهم
• برادر را اگر دیدم ز خود راضی
• برادر را اگر در چرت دیدم هر زمان، هر جا
• برادر را اگر غلیان نامیدم، غلط کردم.
• معجز با خواب غفلت مخالف است.
• او ملت را بیدار و هشیار می خواهد و کسانی را که در خرناسه مدامند، به غلیان تشبیه می کند و این جرم بعدی او ست.
• او به جرم روشنگری، به جرم بیدارسازی توده ها تکفیر و تبعید می شود.
• معجز شباهت غریبی به «مار» سیاوش کسرائی دارد:
• شعری شنیدنی، شعری به یاد سپردنی.
• شعر نه، پتکی، اخطاری که باید بر ضمیر توده ها رخنه کند و برای همیشه در آن ته نشین شود.
مار
سیاوش کسرائی
خرداد 1363
• بی خواب بود مار
• بی تاب بود مار
• گاهی، گره گرفته به تن، تند می خزید
• گاهی، ز خشم چنبره می زد
• در خویش می تپید
• چون با تن زمین
• پیوسته بود مار
• پیشآمد بلا را دانسته بود مار
• ـ آسیمه سر، رمیده ـ
• به هر سوی می پرید،
• وحشت می آفرید.
• آن ساکنان غافل کاشانه
• کشتند مار را
• و آسوده دل، به خانه نشستند.
• ناگه زمین به لرزه در آمد
• واریز داد بر سرشان روزگار را ...
*****
جرم چهاردهم
• به خنجر ـ بر کمر ـ دستی زد و بر خاست
• به ضرب و شتم من پرداخت.
• ندانستم که بد کاری است
• اگر هشیاری آمختم، غلط کردم.
• جرم چهاردهم شاعر روشنگری، هشیاری آموزی است، در جنگلی که به هشدار با شلاق و تازیانه و ضرب و شتم پاداش داده می شود.
• چنین جامعه ای نه جامعه که جنگل و چه بسا بدتر از جنگل است.
• جنگلی با موجوداتی بیگانه با خویش و لاجرم بیگانه با همنوع خویش.
جرم پانزدهم
• اگر پنداشتم با دوست باید عیب او را گفت.
• اگر بر رفع عیب دوستان اندیشه ها پختم
• اگر معجز
• ـ بسان دشمن دین و وطن ـ
• بیگانه نامیدم، غلط کردم.
• جرم دیگر شاعر روشنگری انتقاد اجتماعی است.
• ما از میزان آشنائی معجز به تئوری رهائی بخش اطلاعی نداریم و باید ضمن بررسی اشعارش کشف کنیم.
• ولی یکی از اصلی ترین وجوه تئوری رهائی انتقاد اجتماعی است:
• مارکسیسم تئوری انتقاد است!
• انتقاد از خود و انتقاد از غیرخود ـ بر خلاف تصور رایج در جوامع عقب مانده ـ نه به قصد عیب جوئی، نه به معنی زیر ذره بین گذاشتن عیوب دیگران، بلکه به قصد کمک به همنوع برای رفع عیوب خویش است، همین و بس.
• انتقاد ـ خواه انتقاد از خود و خواه انتقاد اجتماعی ـ از عشق سوزان به خویشتن و به جامعه خویشتن سرچشمه می گیرد.
• کلام آخر معجز شلیک تیر خلاص بر شقیقه جامعه وارونه است، جامعه وارونه ای که معجز خود را، گالیله اندیشنده خود را، برونوی شجاع خود را، رسول هومانیسم، رنسانس و روشنگری خود را محارب با خدا، دشمن دین و میهن می نامد، تکفیر و تبعید می کند، تا از سوئی رسم مذمومی را ادامه دهد و از سوئی ـ در طول تاریخ ـ تشدید کند و بربرمنشانه ترش سازد.
• معجز ـ امروز ـ دشمن دین و میهن نامیده می شود، تکفیر و تبعید می شود، تا احمد کسروی ـ فردا ـ در ملأ عام به شلیک گلوله از پای در آید و فرهیخته ای جسور و روشنگر به نام ارانی ـ پس فردا ـ در محبس به قتل رسد و هزاران پارسای بی بدیل ـ پسین فردا ـ قتل عام شوند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر