۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

فرار بزدلانه از تاریخ (4)

برگشت به مارکس و شهادت طلبی مذهبی
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین

• بدینسان بود که رجعت به مارکس ورد زبان ها شد.
• هرکس که اندک اطلاعی در بارهً مارکس دارد، می داند که او سرسخت ترین منتقد فلسفی کلیهً فرم های رجعت طلب بوده است.
مارکس در زمان حیات خود، کسانی را که در جدال با هگل به کانت و یا به ارسطو رجعت می کردند، به باد تمسخر می گرفت.


• بنا بر تزهایی که به الفبای ماتریالیسم تاریخی تعلق دارند، تئوری همراه با تاریخ و همراه با روندهای تاریخی مشخص توسعه می یابد.

مارکس، به مثابه متفکر انقلابی سترگ، بلافاصله بعد از کمون پاریس بدون کوچکترین درنگی اعلام کرد که او (اگر هم برای مدت کوتاهی) مدیون تئوریک تجربهً کمون پاریس مانده بود.

• و امروز پس از گذشت دهه های متمادی از یک عصر پربار توفانی ـ از انقلاب اکتبر تا انقلاب چین و کوبا ـ کسانی پیدا می شوند، که همه این حوادث تاریخساز را پوچ و ناچیز قلمداد می کنند و به آیاتی می چسبند، که برای اولین و آخرین بار اعلام شده اند و مثل آیات آسمانی برای همهً دوران ها صادق اند.

• ناگفته نماند که خود حضرات اولین کسانی هستند که شعار «رجعت به مارکس» را اصلا و ابدا جدی نمی گیرند.
• ولی توجه ویژهً حضرات به گرامشی و چه گوارا را چگونه می شود تفسیر کرد؟

گرامشی و چه گوارا شخصیت هائی اند، که اندیشه و عمل شان فقط ببرکت انقلاب بولشویکی و جنبش بین المللی کمونیستی (یعنی دهه های تعیین کننده در تاریخ بشری، پس از مرگ مارکس) می توانست جامهً عمل پوشد، یعنی در شرایطی که مارکس پیش بینی نکرده بود و نمی توانست هم پیش بینی کند.

در کدام نوشتهً مارکس پیش بینی شده است، که می توان سوسیالیسم را در یک جزیرهً کوچک مثل کوبا بنا کرد و یا با جنگ چریکی در بولیوی می توان به انقلاب سوسیالیستی دست یافت؟

گرامشی نیز انقلاب اکتبر را به عنوان انقلاب بر ضد سرمایه ستود و موضع منشویک ها را که رجعت به مارکس (درک مکانیکی از مارکسیسم) را عمده می کردند، مورد انتقاد قرار داد.

• رجعت به مارکس یک مرحلهً مذهبی بی چون و چرا ست.

• همانطور که جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین که هرگونه رابطه ای را با انقلاب ملی قوم یهود انکار می کرد و عیسی مسیح و یسایا را در برابر هم قرار می داد، امروز حضرات باصلاح کمونیست رابطهً خود را با توسعه تاریخی ئی که ببرکت انقلاب اکتبر آغاز شده بود، منکر می شوند و مارکس را در برابر لنین علم می کنند.

• پناه بردن به گرامشی و چه گوارا محمل های عجیب و غریبی دارد:
• ایندو را نمی توان بدون آموزش لنینی انقلاب تصور کرد، چیزی که با احتیاط تمام ناگفته می ماند.

• اگرچه میان گرامشی و چه گوارا تفاوت های جدی وجود دارد، ولی هر دو سرنوشت مشترکی داشته اند:
• هر دو شکست خورده اند و نتوانسته اند، در اجرای قدرت محوله از سوی انقلاب سهیم شوند و در پی ضربات نظام اجتماعی ـ سیاسی کهنه از رسیدن به هدف باز مانده اند.

بدین طریق حضرات به شهادت طلبی این دو مبارز جنبش بین المللی کمونیستی ارج می نهند، ولی تفکر و عمل سیاسی آندو را لگدمال می کنند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر