• بدینسان بود که رجعت به مارکس ورد زبان ها شد.
• هرکس که اندک اطلاعی در بارهً مارکس دارد، می داند که او سرسخت ترین منتقد فلسفی کلیهً فرم های رجعت طلب بوده است.
• مارکس در زمان حیات خود، کسانی را که در جدال با هگل به کانت و یا به ارسطو رجعت می کردند، به باد تمسخر می گرفت.
• بنا بر تزهایی که به الفبای ماتریالیسم تاریخی تعلق دارند، تئوری همراه با تاریخ و همراه با روندهای تاریخی مشخص توسعه می یابد.
• مارکس، به مثابه متفکر انقلابی سترگ، بلافاصله بعد از کمون پاریس بدون کوچکترین درنگی اعلام کرد که او (اگر هم برای مدت کوتاهی) مدیون تئوریک تجربهً کمون پاریس مانده بود.
• و امروز پس از گذشت دهه های متمادی از یک عصر پربار توفانی ـ از انقلاب اکتبر تا انقلاب چین و کوبا ـ کسانی پیدا می شوند، که همه این حوادث تاریخساز را پوچ و ناچیز قلمداد می کنند و به آیاتی می چسبند، که برای اولین و آخرین بار اعلام شده اند و مثل آیات آسمانی برای همهً دوران ها صادق اند.
• ناگفته نماند که خود حضرات اولین کسانی هستند که شعار «رجعت به مارکس» را اصلا و ابدا جدی نمی گیرند.
• ولی توجه ویژهً حضرات به گرامشی و چه گوارا را چگونه می شود تفسیر کرد؟
• گرامشی و چه گوارا شخصیت هائی اند، که اندیشه و عمل شان فقط ببرکت انقلاب بولشویکی و جنبش بین المللی کمونیستی (یعنی دهه های تعیین کننده در تاریخ بشری، پس از مرگ مارکس) می توانست جامهً عمل پوشد، یعنی در شرایطی که مارکس پیش بینی نکرده بود و نمی توانست هم پیش بینی کند.
• در کدام نوشتهً مارکس پیش بینی شده است، که می توان سوسیالیسم را در یک جزیرهً کوچک مثل کوبا بنا کرد و یا با جنگ چریکی در بولیوی می توان به انقلاب سوسیالیستی دست یافت؟
• گرامشی نیز انقلاب اکتبر را به عنوان انقلاب بر ضد سرمایه ستود و موضع منشویک ها را که رجعت به مارکس (درک مکانیکی از مارکسیسم) را عمده می کردند، مورد انتقاد قرار داد.
• رجعت به مارکس یک مرحلهً مذهبی بی چون و چرا ست.
• همانطور که جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین که هرگونه رابطه ای را با انقلاب ملی قوم یهود انکار می کرد و عیسی مسیح و یسایا را در برابر هم قرار می داد، امروز حضرات باصلاح کمونیست رابطهً خود را با توسعه تاریخی ئی که ببرکت انقلاب اکتبر آغاز شده بود، منکر می شوند و مارکس را در برابر لنین علم می کنند.
• پناه بردن به گرامشی و چه گوارا محمل های عجیب و غریبی دارد:
• ایندو را نمی توان بدون آموزش لنینی انقلاب تصور کرد، چیزی که با احتیاط تمام ناگفته می ماند.
• اگرچه میان گرامشی و چه گوارا تفاوت های جدی وجود دارد، ولی هر دو سرنوشت مشترکی داشته اند:
• هر دو شکست خورده اند و نتوانسته اند، در اجرای قدرت محوله از سوی انقلاب سهیم شوند و در پی ضربات نظام اجتماعی ـ سیاسی کهنه از رسیدن به هدف باز مانده اند.
بدین طریق حضرات به شهادت طلبی این دو مبارز جنبش بین المللی کمونیستی ارج می نهند، ولی تفکر و عمل سیاسی آندو را لگدمال می کنند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر