۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

نظری بر نظرات دکتر قراگوزلو (2)

ح. مهدی پور

• از خواب که پا شدم، فوری فهمیدم که یک چیزی کم دارم.
• حدس می زدم که وقتی خوابم می برد، از شکاف پنجره آشپزخانه بیرون می زند و صبح زود قبل از بیدار شدنم به خانه برمی گردد.
• هرگز حضور حاضر و غایب شنیده ای؟
• من در درون خانه و سایه ام در جای دیگر است!
• چه می شد کرد؟
• کامپیوتر را روشن کردم و می خواستم، ببینم در سایت ها چه خبر است، که زنگ در به صدا در آمد.
• انگشتش را گذاشته بود روی دکمه زنگ و برنمی داشت.
• از ترس اعتراض همسایه ها ـ شتابزده ـ خود را به در رساندم و بازش کردم.
• خسته و کوفته وارد خانه شد، بی سلامی، حتی.

• «کجا بودی؟» ـ بیهوده ـ پرسیدم.

• بی اعتنا به پرسشم، رفت و روی تخت دراز کشید.

• «شب ها می رود و در کتابخانه های در بسته خرخوانی می کند»، زیر لب غر زدم.
• «
حالا می فهمم که چرا اینقدر خواب آلود و خسته و بی حال شده ام.
• اشتهای خوردن هم که ندارم تا انرژی ئی را که او بر باد می دهد، جبران کنم.
• یک ساعت کار می کنم و سه ساعت می خوابم.
• اگر اینطوری پیش بروم، در برابر وظایف غول آسای خود برگزیده به موشی بدل خواهم شد، در برابر کوهی


• پلک هایش از سنگینی روی هم افتاده بود و من برای در آوردن لجش شروع به خواندن مطلبی کردم که نام نویسنده اش بوی آشنائی داشت.
• با صدای بلند خواندم :

آقاجان! با چه زبانى بايد بگوييم كه سوسياليسم ايدئولوژى نيست!

دکتر محمد قراگوزلو

• «بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
• با لحن خواب آلودی، به طعنه گفت.

• می خواستم بپرسم که چه ایرادی در این یاوه می بیند، ولی امانم نداد.

• «داری دو باره سر تیتر مقالات سایت ها را می خوانی؟»
• با لحن سرزنش باری پرسید.

• «
سؤال کردن می توانی ـ بموقع و بی موقع!
• ولی حال جواب دادن به سؤالات مرا نداری.
• شب ها هم که در خانه بند نمی شوی و فکر می کنی که من نمی دانم کجائی
»، به اعتراض، با خشم و پرخاش گفتم و اضافه کردم که تازگی ها به جای سر تیترها، ته تیترها را می خوانم.
• پرسیدم که در این ته تیتر چه عیبی می بیند.

• گفت :
• «طرف چیزی را رد می کند که هیچ آدم عاقلی ادعا نکرده است

• دلم از دستش پر بود و از دست روزگار نامساعد نیز به همین سان.
• خرده بورژوامابانه، به تحقیر گفتم:
• «
تو منظور دکتر قرا گوزلو را نمی فهمی.
• او اتفاقا حرف مهمی برای گفتن دارد.
• منظور او این است که پرولتاریا ایدئولوژی ندارند و یا ایدئولوژی اش ایدئولوژی عادی و معمولی نیست.
• ولی به جای واژه «پرولتاریا»، از واژه نامناسب «سوسیالیسم» استفاده می کند.
• ولی من منظور او را می فهمم و به او حق می دهم.
• ایدئولوژی مال کسانی است که فقط منافع خصوصی خود را نمایندگی می کنند.
• پرولتاریا به ایدئولوژی نیازی ندارد


• بلند شد و روی تخت چمباتمه نشست و احساس کردم که از گفته ام خوشش آمده و فرصت را غنیمت شمردم، تا به روده درازی ادامه دهم.
• می خواستم بگویم که
پرولتاریا بیانگر منافع عام بشریت است.
و اتفاقا برای اولین بار در تاریخ بشری ـ ببرکت توسعه غول آسای نیروهای مولده ـ
منافع طبقه ای بر منافع تمامت بشریت منطبق شده است.
• طبقه ای از جنس «خدا» بیانگر منافع همه طبقات اجتماعی گشته است، تا به ننگ شرم آور جامعه بشری نقطه پایان نهد، تا طبقات اجتماعی را محو و نابود سازد و انسان را به انسان ـ به معنی حقیقی کلمه ـ بدل کند.
• می خواستم بگویم که منافع خاص به درجه منافع عام ازتقاء یافته است.
• به زبان فلسفی خاص به خطه عام گذر کرده است.
خاصیت جامه عامیت پوشیده است.
• می خواستم بگویم که پرولتاریا با گسستن زنجیرهای خویش، همه زنجیرهای همه طبقات اجتماعی تحت ستم را می گسلد و دروازه سعادت را ـ حتی ـ به روی طبقات انگل پیشین می گشاید.

• سایه ام اما رشته اندیشه ام را بیرحمانه پاره کرد و امان صحبتم نداد و پرسید:
• «قرا گوزلو را می شناسی؟»

• گفتم که من فقط سایه خود مختار خودسرم را می شناسم و یا فکر می کردم که می شناسم و لاغیر.
• گفت :
• «قراگوزلو معجون دیگری است، مار هفت خط و خالی است و به هزار و یک نقش و حیله و ترفند مجهز است

• پرسیدم که او از کجا می داند.

• گفت :
• «اخیرا در سایت البرز مقاله ای تحت عنوان «آیا به راستی امریکا دشمن مردم ایران است؟» نوشته و میلیون ها تن از سایت خوانان را به واکنش برانگیخته و واکنش ها ـ چه بسا ـ طویلتر و رنگینتر از کنش او بوده اند

• از ریخت سؤال می توانستم، جواب را حدس بزنم.
• ولی برای اطمینان خاطر و امتحان قوه تخمین خویش، پرسیدم:
• «
خوب.
• جوابش چی بود؟
• بالاخره آمریکا براستی دشمن مردم ایران است و یا دوست جانجانی آنها ست؟
»

• تیرش به هدف خورده بود، دو باره دراز کشید و چشم هایش را بست.
• این کار همیشگی سایه خودمختار خودسر من است.
• سؤال را مثل جنکی وراج و بی تاب وارد ذهنم می کند و خود گم و گور می شود.
• آنگاه من می مانم، با بی خوابی شبانه، در کلنجار و کشمکش بی امان با خویشتن خویش.

• باید سری به سایت البرز بزنم و حداقل سر تیتری و یا ته تیتری از آن بخوانم، بلکه به تمیز دوست از دشمن نایل آیم.
• اگر تلفن، شماره تلفن و یا توان بیرون رفتن می داشتم، می توانستم به جای سایت البرز به پیش همکلاسی عراقی و یا افغانی ام بروم و بپرسم، که آیا براستی آمریکا دشمن مردم عراق و افغان است؟
• از ویتنامی ها، شیلیائی ها، السالوادوری ها، یوگوسلاوها و غیره نخواهم پرسید.
• کس چه می داند.
• شاید آمریکا هم عوض شده است.
هراکلیت که ستاینده آتش ازلی و ابدی بود، گفته بود که همه چیز در حرکت مدام است و لنین گفته بود که حرکت یعنی تغییر.

• تغییر یک مقوله فلسفی است.
• این را می دانم.
• تغییر اما سمت و سوی از پیش تعیین شده نمی شناسد.
• تغییر می تواند مسیر توسعه در پیش گیرد، تا از دانه ای گلی، از گلی درختی و از درختی جنگلی سر بر کشد و یا مسیر زوال و تجزیه و تلاشی در پیش گیرد و از جنگلی برهوتی باقی بماند.
• ماجرای سفر دشوار به قله البرز را بعد گزارش خواهم داد.

پایان

۱ نظر:

  1. سلام
    هرزه گی و پرسه زدنهای شبانهء افکارم را که گاهی صبح زود قبل از بیدار شدنم هم به خونه برنمیگرده، اینجا یاقتم. گاهی ازش دلگیر میشدم ولی الان میدونم کجا بود! خونهء دوست . دیگه ازش دلگیر نیستم و از این به بعد شبها خودم قبل از بی حسی پنجرهء آشبزخونه رو واسه اش باز میکنم!

    پاسخحذف