۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (4)

سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
شین میم شین
پویندگان
• آنان به مرگ وام ندارند
• آنان که زندگی را لاجرعه سر کشیدند
• آنان که ترس را
• تا پشت مرزهای زمان راندند

*****
• آنان به مرگ وام ندارند
• آنان فراز بام تهور
• افراشتند نام

*****
• آنان
• تا آخرین گلوله خود جنگیدند
• آنان با آخرین گلوله خود مردند

*****
• آری به مرگ وام ندارند
• آنان :
• عشاق عصر ما
• پویندگان راه بلا، راه بی امید!

*****
• مادر!
• بگو که در تک این خانه خراب
• گل های آتشین
• در باغ دامن تو، چه سان رشد می کنند ؟

• این خواهر و برادر من آیا
• شیر از کدام ماده پلنگی گرفته اند؟

*****
• پیش از طلوع طالع
• امشب ستارگان به بستر خون خسته خفته اند
• بیدار باش را
• در کوچه های دور
• در شاهراه خلق به آوا درآورید!
• دلخستگان به بستر خون تازه خفته اند

تلاشی برای تحلیل شعر
پویندگان

حکم اول
• آنان به مرگ وام ندارند
• آنان که زندگی را لاجرعه سر کشیدند
• آنان که ترس را
• تا پشت مرزهای زمان راندند

• مفاهیم این حکم سیاوش باید ـ قبل از همه ـ مورد بررسی قرار گیرند:
• «به مرگ وام نداشتن»، «سرکشیدن جام زندگی»، «تعقیب ترس» و«راندن ترس»

1
مفهوم «به مرگ وام نداشتن»

• برای درک مفهوم «به مرگ وام نداشتن» به دیالک تیک مرگ و زندگی می اندیشیم و به مفهوم «به زندگی وام داشتن» می رسیم و یاد اندیشه به آذین در کتاب او تحت عنوان «میهمان این آقایان» می افتیم:
• «زندگی حق خود را می خواست» (نقل به مضمون)

• زندگی تنها زمانی می تواند حق خود را بخواهد که طلبکار باشد.
• قهرمانان این شعر سیاوش تنها و تنها به زندگی وام دارند و نه به مرگ.
• این باید به معنی نوجوانی آنان باشد.
• آنان بدهکار زندگی بوده اند، یعنی هنوز دل شان از آرزوهای رنگارنگ سرشار بوده است، هنوز کارهائی برای انجام در سر داشته اند، هنوز از لذات مادی و یا معنوی زندگی سیر دل بهره ور نشده اند.

2
مفهوم «لاجرعه سر کشیدن زندگی»

• انسان ها ـ معمولا ـ نه جام زندگی را، بلکه جام مرگ را لاجرعه سر می کشند، بسان سقراط که جام شوکران را سر کشید و رفت.
• منظور سیاوش از این وارونه سازی چیست؟
• قهرمانان جوان آیا مرگ شان زندگی است و زندگی شان مرگ؟
• شاید از آن رو، که زندگی در جامعه خفقانزده بدتر از مرگ است، دلهره و هراس بی امان مدام است.
• شاید از آن رو، که مرگ نوعی رهائی از عذاب اضطراب عصب شکن مدام است.
• در جامعه استبدادی خفقانزده دیالک تیک مرگ و زندگی وارونه می شود، مرگ به آرزوئی رهائی بخش برای ارواح شرافتمند بدل می شود.
• آیا منظور سیاوش همین است؟
• جماعت مذهبی نیز به امید لذت ابدی در جهان دیگر، می توانند همین اندیشه را نمایندگی کنند.
• سیاوش نیز به جهانی دیگر ـ اما ـ با محتوای دیگر ایمان دارد، به جهانی که بوسیله جهان کنونی نفی شده و بازگشتش ـ در پله ای متعالی تر ـ به نفی نافی آن نیاز دارد.
• کلاسیک های مارکسیسم از پایان پیشتاریخ بشری و شروع تاریخ حقیقی انسانی سخن می گویند.
• از ورود انسان به بهشت زمین، بهشتی که با کار و پیکار شعورآمیز انسانی توسعه و تکوین می یابد، بهشتی واقعی و دنیوی و نه بهشتی تخیلی، مجازی و اخروی.

3
مفهوم «تعقیب ترس» و«راندن ترس»

• معمولا ترس انسان ها را در همه لحظات زندگی دنبال می کند و به حکم غریزه بقا ـ تعیین کننده ترین غریزه موجودات زنده ـ انسان را به فرار از خطر تهییج می کند، از مرزهای میهن بیرون می راند و دربدر دیار غربت و تحمل هر گونه خفت و ذلت می سازد.
• سیاوش در این حکم جای سوبژکت و اوبژکت را عوض می کند.
• چنین چیزی محال است.
• موجود زنده بدون ترس نمی تواند حتی یک لحظه زنده بماند.
• این به معنی از کار انداختن غریزه قدر قدرت بقا ست.
• این به معنی انتحار داوطلبانه است.
• آیا قهرمانان مورد نظر سیاوش در این شعر، نوجوانانی اند، که مرگ شان زندگی است و آزاد از سیطره غریزه اند.
• آیا واقعا چنین است؟
• غلبه مطلق بر غریزه به معنی تخریب بی برگشت دیالک تیک غریزه و عقل است.
• به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک غریزه و عقل به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز است.
• به معنی قدر قدرتی مطلق عقل است.
• آیا نوجوانی که هنوز اسمش را هجی نمی تواند کرد، به «عقل محض» (کانت) و یا به «جوهر عقل» (حافظ) دست یافته است؟
• عقل را که نمی توان با غلبه بر غریزه ترس بدست آورد.
• برای کسب عقل باید زحمت عرقریز تجربه و تفکر و شناخت را تحمل کرد.

حکم دوم
• آنان به مرگ وام ندارند
• آنان فراز بام تهور
• افراشتند نام

• سیاوش اکنون از تهور خارق العاده قهرمانان سخن می گوید و شگفتا که میان تهور و جوانمرگی رابطه علی برقرار می کند:
• سیاوش دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک تهور و مرگ بسط و تعمیم می دهد.
• سیاوش اما از سوی دیگر آنان را نامورترین متهوران قلمداد می کند.

حکم سوم
• آنان
• تا آخرین گلوله خود جنگیدند
• آنان با آخرین گلوله خود مردند

• دلیل تهور آنان جنگیدن تا آخرین گلوله و خودکشی با آخرین گلوله است.
• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا نوجوانان تا آخرین گلوله می جنگند و با آخرین گلوله می میرند؟
• این دو پدیده را هرگز نمی توان با مقوله «تهور» توضیح داد.
• بر خلاف تصور سیاوش، تار و پود وجود قهرمانان مورد بحث را نه تهور، بلکه ترس فرا گرفته است:
ترس غریزی و ترس عقلی.
• ترس از شکنجه ددمنشانه (غریزه اجتناب از عذاب) و ترس از لو دادن یاران و رسوای خاص عام گشتن (نقش بر آب گشتن دیالک تیک وسیله و هدف، یعنی دیالک تیک شهادت و نام آوری، دیالک تیک فنای جسمی و بقای معنوی)، ضمن عقیم ماندن امر مقاومت (ترس عقلی)
• آنچه تهور می نماید، دیالک تیکی از ترس است.
• سیاوش داناتر و تیزبین تر از آن است که از این حقیقت امر بی خبر باشد.

حکم چهارم
• آری به مرگ وام ندارند
• آنان :
• عشاق عصر ما
• پویندگان راه بلا، راه بی امید!

• ما برای درک این حکم باید مفاهیم «عشق»، «راه بلا» و «راه بی امید» را بررسی کنیم.
• مقوله عشق را در اشعار پیشین هم داشته ایم.
• عاشق در فلسفه سیاوش کسی است که سودای عبور به خطه آزادی را در سر دارد.
• عشاق عصر ما برای نیل به خطه آزادی از راه بلا و راه بی امید می گذرند.

• هگل راه نیل به خطه آزادی را در شناخت ضرورت ها می داند.
• بدین طریق، آزادی با آگاهی گره می خورد و مشروط می شود.
• بدون آگاهی به قانونمندی های عینی و ضرور هستی نمی توان به خطه خجسته آزادی گام نهاد.
• مارکس نیز کم و بیش همین نظر هگل را نمایندگی می کند، با این تفاوت که شناخت در قاموس مارکس در دیالک تیک تئوری و پراتیک رقم می خورد.
• شناخت محض ره به سوی خطه آزادی نمی گشاید، بلکه خود به قوه روحی مهیب بدل می شود و آرام و قرار از سوبژکت شعورمند سلب می کند و مادیت یابی خود را از او می طلبد.

• این شعر هم باید در باره فدائیان خلق سروده شده باشد.
• فدائیان خلق حتی هنوز هم در سنین شصت و هفتاد مفهوم «خطه آزادی» را نمی دانند، چه برسد در ایام نو جوانی.
• عاشق آزادی نامیدن آنها شاید آرزوئی است که سیاوش در قالب کلام می ریزد.
• آنها را حریفی نیهلیست نامجوی بی فردا می نامید و برای هر سه صفت منشاء فئودالی قائل بود.

• مفاهیم «راه بلا» و «راه بی امید» بیانگر مخاطره آمیز بودن راه و بیراهه بودن «راه» است.
• راه بلا و بی امید را کسی برمی گزیند که به تنگ آمده باشد و برایش «بالا تر از سیاهی رنگی نباشد!»
• راه راستین معمولا دیالک تیکی از مبدأ و مقصد است، راه وسیله ای برای نیل به مقصد است.
• «راه بلا» و «راه بی امید» ـ اما در واقع ـ نه راه، بلکه برهوت است.
• و سیاوش این را می داند و رنج و اندوهش از این بابت دو چندان است.
• شاعری به نام احمد سیف در شعری تحت عنوان «رؤیائی به رنگ کابوس» به تجربه ـ احتمالا ـ همین پیش بینی سیاوش را تصدیق می کند:
• «با هم رسیده بودیم، به پایان راه
• راهی که هیچ نمی دانستیم
• آخر،
• سر از کجای این دنیا در خواهد آورد؟
• ...
• و ما، چه می دانستیم؟
• آهو کدام و شیر شرزه کدام است؟
• ....
• من که مات بودم و منگ
• رفیق همسفرم، منگ بود ومات…
• با صدای نحیفی گفت:
• مگر نرسیدیم؟
• پرسیدم:
• کجا؟ نرسیدیم؟
• گریه را سر داد….
• هزار و سیصد و پنجاه و هفت سال گذشته است…
• من هنوز،
• صدای گریه های رفیقم را
• به خواب می بینم….»
(مجله هفته)

حکم پنجم
• مادر!
• بگو که در تک این خانه خراب
• گل های آتشین
• در باغ دامن تو، چه سان رشد می کنند ؟

• این خواهر و برادر من آیا
• شیر از کدام ماده پلنگی گرفته اند؟

• سیاوش در شعر قبلی، فدائیان سیاهکل را «آتشین شقایق پر پر!» نامیده بود و اکنون «گل های آتشین» می نامد و ضمنا تهور و بی باکی فدائیان را برجسته می کند.
• رد پای حکیم حماسه طوس در همین حکم بوضوح به چشم می خورد و جهان بینی او نیز:
• علت تهور قهرمانان باید در شیری باشد که در ایام شیرخوارگی نوشیده اند.
• ما شاهنامه را مستقلا مورد تحلیل قرار خواهیم داد.

حکم ششم
• پیش از طلوع طالع
• امشب ستارگان به بستر خون خسته خفته اند
• بیدار باش را
• در کوچه های دور
• در شاهراه خلق به آوا درآورید!
• دلخستگان به بستر خون تازه خفته اند

• سیاوش اکنون فدائیان خلق را به ستاره تشبیه می کند که در بستر خون خسته و مجروح خفته اند.
• این سنت را پیش از او محمد زهری رقم زده است:
• هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز
• این آسمان غمزده غرق ستاره ها ست!

• سیاوش رساندن خبر دهشت ناک را به گوش خلق رهنمود می دهد.
• شعر پویندگان ـ ماهیتا ـ مرثیه ای است در سوگ فدائیان.
• سیاوش اما نه مرثیه سرا، بلکه حماسه سرا ست.
• از این رو ست که او از مرگ رزمندگان گمراه بی امید دشنه می سازد، دشنه معنوی، دشنه ای از شعر.
• می توان گفت که سیاوش مقاومت مادی را زره اندیشه می پوشاند، اندیشه ای پوشیده در شولای شعر.
• او نبرد رزمنده به خون خفته را بطرزی دیگر ادامه می دهد.
• روح سلحشور به خاک افتاده ـ به جادوی شعر ـ کالبد مادی را ترک می گوید، تا زره معنوی در بر کند و به روح دشمن بلحاظ مادی پیروزمند، یورش برد:
• دیالک تیک مادی و معنوی!
• گذار متعالی ماده به روح، به قول هگل.
• سیاوش ما را یاد شکسپیر می اندازد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر