تحلیلواره ای
بر شعر «ما را ببخشید!»
یاسین
• ما را ببخشید
• ما نسل ساده لوحی بودیم
• نسلی که فکر میکرد
• بالاتر از سیاهی رنگی نیست
• و
• فواره چون بلند شود سرنگون شود
• نسلی که از شعار
• نطفه گرفته بود
• و کرده بود باور
• که با شعار
• در بطن شب ز صبح، نشان میتوان گرفت
• و میتوان رهید ز تاریکی
• و میتوان رسید به بهروزی
• زینرو شعار میداد
• سرشار از یقین
• با بانگ قاطعانهی بیتردید:
• "آری به اتفاق جهان میتوان گرفت"
• پس:
• "اتحاد...
• مبارزه ...
• پیروزی."
• جمعی
• از نخبگانمان
• بیهوده باختند جان
• زیرا
• میخواستند تا
• از راه روستا
• و کوه و جنگل
• روشن کنند آتش جنبش را
• آنگاه
• جانهای سردگشتهی خاموشمانده را
• از شعله پر کنند و بشورانند
• و انقلاب راه بیندازند
• اما دریغ و درد که آنها را
• خلقی که سنگ او را بر سینه میزدند
• با دستهای بسته و پاهای کوفته
• تسلیم جانیان کردند.
• جمعی
• از نخبگان دیگرمان
• سرگرم کار کافهنشینی
• و شعرخوانی و ودکانوشی
• با بانگ نشئهناک خمارآلود
• شورافکن و مطنطن میخواندند:
• "امروز
• شعر
• حربهی خلق است
• زیرا که شاعران
• خود شاخهای ز جنگل خلق اند."
• یا:
• "یاران من بیایید
• با دردهایتان
• و بار دردتان را
• در زخم قلب من بتکانید."
• و دستهای
• از نخبگان دیگرمان
• چشمانشان به آن طرف آبها بود
• و گوشهایشان به صداهای دلفریب
• غرق خیالبافی باطل
• در باتلاق مهلک اوهام سستمایهی بیحاصل
• مسحور سحر ایسمهایی
• که بود پایههای کژیزای شان بر آب
• و انتهای راه فریبای شان سراب.
• و نخبگان دیگرمان هم
• هر دستهای
• گمراه در میانهی بیراههای و بنبستی.
• هفتاد و چند شاخهی دور از هم
• بودیم
• اما سخن ز جنگل میگفتیم.
• هفتاد و چند رود جدا از هم
• بودیم
• اما سخن ز دریا میگفتیم.
• نه قدرت تحمل ِ هم داشتیم
• نه طاقت شنیدن حرف ِ هم
• اما سخن ز وحدت میگفتیم
• هر دستهای
• از پشت ِ عینکی که به چشمش داشت
• خود را به چشم ِ کاشف و یابندهی حقیقت ِ مطلق نگاه میکرد
• و صاحب ِ یگانهی آن فارغ از تصاحب
• و "غایب از نظر".
• ما نسل سادهلوحی بودیم
• و اشتباههای مان
• شرما!
• بس هولناک بود و هلاکتبار
• ما را ببخشید.
پایان
http:// www. dingdang.com
یاسین
• ما را ببخشید
• ما نسل ساده لوحی بودیم
• نسلی که فکر میکرد
• بالاتر از سیاهی رنگی نیست
• و
• فواره چون بلند شود سرنگون شود
• نسلی که از شعار
• نطفه گرفته بود
• و کرده بود باور
• که با شعار
• در بطن شب ز صبح، نشان میتوان گرفت
• و میتوان رهید ز تاریکی
• و میتوان رسید به بهروزی
• زینرو شعار میداد
• سرشار از یقین
• با بانگ قاطعانهی بیتردید:
• "آری به اتفاق جهان میتوان گرفت"
• پس:
• "اتحاد...
• مبارزه ...
• پیروزی."
• جمعی
• از نخبگانمان
• بیهوده باختند جان
• زیرا
• میخواستند تا
• از راه روستا
• و کوه و جنگل
• روشن کنند آتش جنبش را
• آنگاه
• جانهای سردگشتهی خاموشمانده را
• از شعله پر کنند و بشورانند
• و انقلاب راه بیندازند
• اما دریغ و درد که آنها را
• خلقی که سنگ او را بر سینه میزدند
• با دستهای بسته و پاهای کوفته
• تسلیم جانیان کردند.
• جمعی
• از نخبگان دیگرمان
• سرگرم کار کافهنشینی
• و شعرخوانی و ودکانوشی
• با بانگ نشئهناک خمارآلود
• شورافکن و مطنطن میخواندند:
• "امروز
• شعر
• حربهی خلق است
• زیرا که شاعران
• خود شاخهای ز جنگل خلق اند."
• یا:
• "یاران من بیایید
• با دردهایتان
• و بار دردتان را
• در زخم قلب من بتکانید."
• و دستهای
• از نخبگان دیگرمان
• چشمانشان به آن طرف آبها بود
• و گوشهایشان به صداهای دلفریب
• غرق خیالبافی باطل
• در باتلاق مهلک اوهام سستمایهی بیحاصل
• مسحور سحر ایسمهایی
• که بود پایههای کژیزای شان بر آب
• و انتهای راه فریبای شان سراب.
• و نخبگان دیگرمان هم
• هر دستهای
• گمراه در میانهی بیراههای و بنبستی.
• هفتاد و چند شاخهی دور از هم
• بودیم
• اما سخن ز جنگل میگفتیم.
• هفتاد و چند رود جدا از هم
• بودیم
• اما سخن ز دریا میگفتیم.
• نه قدرت تحمل ِ هم داشتیم
• نه طاقت شنیدن حرف ِ هم
• اما سخن ز وحدت میگفتیم
• هر دستهای
• از پشت ِ عینکی که به چشمش داشت
• خود را به چشم ِ کاشف و یابندهی حقیقت ِ مطلق نگاه میکرد
• و صاحب ِ یگانهی آن فارغ از تصاحب
• و "غایب از نظر".
• ما نسل سادهلوحی بودیم
• و اشتباههای مان
• شرما!
• بس هولناک بود و هلاکتبار
• ما را ببخشید.
پایان
http:// www. dingdang.com
نقل از سایت دینگ دانگ
تجزیه و تحلیل شعر ما را ببخشید!
• برای درک همه جانبه این شعر باید ـ قبل از همه ـ با تئوری نخبگان، با مقوله «توده های خلق» و با مقوله «شخصیت» آشنا شد.
• بدون آشنائی با این سه گشتاور نمی توان از این شعر آقای مهدی عاطف راد سر در آورد.
• ما ـ به همین دلیل ـ نخست تعریف همه جانبه این تئوری را از سایتواره دایرة المعارف روشنگری نقل می کنیم و مطالعه مقولات «توده های خلق» و «شخصیت» را در همانجا به خواننده توصیه می کنیم.
تئوری نخبگان
گونتر هیدن
برگردان شین میم شین
خوزه اورتگا گاست (1883 ـ 1955)
فیلسوف، جامعه شناس، نویسنده اسپانیائی و از تئوریسین های برجسته تئوری نخبگان
آثار
تشکیل و تلاشی ملت
ایده نسل
شورش توده ها
• تئوری نخبگان در واقع بمعنی تئوری منتخبین، برگزیدگان و مبعوثان است.
• تئوری نخبگان توسعه و تکامل جامعه بشری را کار قشری از رهبران و مدیران می داند و جایگاه و حاکمیت ممتاز آنان را نسبت به توده خلق، نتیجه کیفیت های اجتماعی، طبیعی، روحی و یا اخلاقی خاص این قشر قلمداد می کند.
• در تضاد ابدی میان نخبگان و توده ها که از سوی این تئوری فرمولبندی شده، «نخبگان عبارتند از افراد و یا گروه هائی از افراد که دارای صلاحیت خاص اند و توده ها مجموعه ای از افراد بی صلاحیت اند.»
• در تئوری نخبگان، توده های خلق رمه و گله وابسته، بی اراده، بسادگی گمراه شونده، نیروی روی هم رفته مخرب، ناتوان از کار مستقل خلاق و کردوکار تاریخساز است.
• تئوری های نخبگان در همه ایدئولوژی های ارتجاعی همه طبقات استثمارگر وجود دارند.
• این تئوری زمانی کسب اهمیت می کند که حاکمیت طبقات استثمارگر معینی بوسیله حرکات توده ای مورد تهدید قرار گیرد و توجیه و دفاع از مواضع ممتاز صاحبان وسایل تولید و قدرت سیاسی آنان در مقابل مردم ضرورت پیدا کند.
• تئوری نخبگان بورژوائی بر ضد جنبش کارگری، واکنشی است نسبت به مبارزه طبقاتی پرولتاریا، فرمی است از مبارزه ایدئولوژیکی بورژوازی بر ضد جنبش کارگری، فرمی است از مبارزه بر ضد نفوذ و اعتبار روز افزون جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی.
• تئوری نخبگان مبلغ سیستم های اجتماعی استبدادی و سلسله مراتبی از قبیل باصطلاح دموکراسی نمایندگان، دولت مطلقه فاشیستی، نظام مبتنی بر سیاستمداران حرفه ای و غیره است.
• دیکتاتوری بورژوازی انحصاری در دولت های امپریالیستی تئوری نخبگان را به مثابه حاکمیت بهترین ها، صلاحیت دارترین ها، اشرافیت روحی و اشرافیت شخصیتی قلمداد و تمجید می کنند.
• تئوری نخبگان هر عمل انقلابی از سوی توده های خلق را «هجوم اقوام وحشی»، «شورش کور»، «اعمال بیهوده و غیرطبیعی» و «گناه کبیره» نام می دهد.
• در تئوری نخبگان، توده ها تنها بمثابه ابژکت سیاست نخبه ای محسوب می شوند.
• تئوری نخبگان در ایدئولوژی و پراتیک فاشیسم آلمان، خود را در ضد انسانی ترین و وحشیانه ترین شکل نمایان ساخت.
1
فرم های تئوری نخبگان در ایدئولوژی امپریالیسم
• تئوری های نخبگان در ایدئولوژی امپریالیسم به فرم های مختلف بروز می کنند:
• تئوری نخبگان سوسیال ـ دمکراسی راستگرا.
• تئوری نخبگان رویزیونیستی.
• تئوری نخبگان لیبرالی.
• تئوری نخبگان فاشیستی.
• تئوری نخبگان روحانیت مذهبی.
2
بنیان های تئوری نخبگان در ایدئولوژی امپریالیسم
• تئوری های نخبگان در ایدئولوژی امپریالیسم به عوامل زیرین متکی اند:
1
تأملات راسیستی
• با تئوری نخبگان مبتنی بر تأملات راسیستی در آثار نیچه و چمبرلن و در فاشیسم برخورد می کنیم.
2
طبیعت انتزاعی انسانی
• با تئوری نخبگان مبتنی بر طبیعت انتزاعی انسانی در آثار ترایچکه، ماکس وبر، یاسپرس، پاپ پیوس دوازدهم برخورد می کنیم.
3
عوامل پسیکولوژیکی
• با تئوری نخبگان مبتنی بر عوامل پسیکولوژیکی در آثار له بو، موسکا، پارتو، اورتگا ی گاست برخورد می کنیم.
4
استدلالات تکنیسیسم
• با تئوری نخبگان مبتنی بر استدلالات تکنیسیسم در آثار بورهام و دارندورف مواجه می شویم.
5
نقش رهبری روشنفکران
• با تئوری نخبگان مبتنی بر نقش رهبری روشنفکران در عصر حاضر در آثار ارنست بلوخ، فیشر و کولاکوفسکی برخورد می کنیم.
*****
• پس از بی اعتبار و رسوا شدن تئوری نخبگان فاشیستی در فرم راسیستی آن، بعد از شکست امپریالیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، در روند نوزائی امپریالیسم و میلیتاریسم آلمان، طرح هائی از تئوری نخبگان بویژه در زر ورق مذهبی روحانیت سیاسی و نئونازیسم وارد صحنه شدند.
• اصل اجتماعی نخبه ـ توده که مورد استفاده تئوری نخبگان قرار می گیرد و خود مفاهیم «نخبه» و «توده» ـ بدون استثنا ـ بر پایه های سوبژکتیف استوار شده اند.
• تئوری نخبگان وجود قوانین عینی اجتماعی را منکر می شود و تقدم وجود اجتماعی بر شعور اجتماعی را نمی پذیرد.
• تئوری نخبگان حقایق امور زیرین را زیر پا می نهد:
• اولا این حقیقت امر را که شیوه تولید نعمات مادی تعیین کننده خصلت جامعه و توسعه آن است.
• ثانیا این حقیقت امر را که مولدان بی واسطه نعمات مادی حاملین تعیین کننده توسعه اجتماعی و بطور کلی بانی و موجد کلیه حوادث مهم تاریخی اند.
• مراجعه کنید به شخصیت.
پایان
*****
• اکنون ما این شعر آقای مهدی عاطف راد را نخست به تزهائی تجزیه می کنیم، تا در حد توان معرفتی ـ نظری خویش به تحلیل آن بپردازیم.
• این شیوه برخورد ما به چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.
• هدف ما روشنگری است و لاغیر.
• ما تنها بر اساس فاکت ها داوری خواهیم کرد، نه بر پایه پیشداوری ها.
• اگر برای بیان حقیقت به استفاده از واژه های ناهنجار ناچار شویم، نباید به معنی بی احترامی و خرده حساب شخصی با شخص شاعر محترم تلقی شود.
• ما بیطرف نیستیم، بسان هر مدافع اصیل حقیقت در هر مکان و در هر زمان.
• ما در هر حال ـ پیشاپیش ـ برای خطاهای لفظی احتمالی پوزش می طلبیم.
• در قلب ما جز عشق و احترام به بنی بشر از هر صنف چیزی نیست.
• هرکس حق دارد بسته به شیوه زیست خود بیندیشد، اندیشه های خود را منتشر کند، اندیشه هایش مورد داوری قرار گیرند، اندیشه های دیگران را بشنود و یا به نقد کشد.
• ما ـ بمثابه موجودات اجتماعی ـ چاره ای جز چالش فکری با همدیگر نداریم.
تز اول
ما را ببخشید!
• چرا شاعر برای شعر خویش این عنوان را برگزیده است؟
• مفهوم «ما را ببخشید!» حاکی از آن است که شاعر و یا بهتر است بگوئیم که جامعه شاعر مرتکب گناه شده و اکنون شاعر ـ به نمایندگی از جامعه خویش ـ در مقابل مثلا قاضی تاریخ دست به سینه و سرافکنده ایستاده، به گناه همگنان خویش اعتراف می کند و پوزش می طلبد.
• اما چه معصیت و گناهی جامعه شاعر مرتکب شده که شاعرش احساس شرم می کند و به عوض جامعه، خطر می کند و پوزش می طلبد؟
• اگر کسی با «تئوری نخبگان» آشنا باشد، می داند که این تئوری هر عمل انقلابی از سوی توده های خلق را «هجوم اقوام وحشی»، «شورش کور»، «اعمال بیهوده و غیرطبیعی» و «گناه کبیره» نام می دهد.
• در کشور شاعر نیز توده های خلق به وسوسه نخبگان گمراه بارها و بارها در طول تاریخ، دست به قیام زده اند و مرتکب «گناهان کبیره» بیشماری شده اند و حتی چندی پیش به تکرار گناه کبیره دیگری اقدام کرده اند و خدا را شکر که ناموفق مانده اند و شاعر را به درد سر جدیدی نینداخته اند.
• اکنون شاعر با جسارت ریش سپیدی غیور، گام پیش نهاده و به عذرخواهی کمر بسته است.
• فکرش را بکنید که اهالی شهری از سر ساده لوحی، در مقابل قوای دشمن، دست به مقاومت زده و شکست خورده اند.
• و اکنون ریش سفید شهر ـ در کسوت شاعری ـ تن به مخاطره داده و به پیشواز لشکر دشمن آمده، تا از مقاومت خلق در مقابل قدر قدرت متجاوز عذرخواهی کند.
• این عمل مبتنی بر جسارت را نیاکان شاعر در گذشته بارها و بارها تکرار کرده اند.
• شاعر انگار به توصیه شیخ شیراز، عذر به درگاه تاریخ آورده است:
شیخ شیراز
• بنده همان به، که ز تقصیر خویش
• عذر به درگاه خدای آورد
• ورنه سزاوار خداوندی اش
• کس نتواند که بجای آورد
عذر اول شاعر
ما نسل ساده لوحی بودیم
• استفاده از مفاهیم بی در و پیکری از قبیل «نسل»، یکی از خصوصیات اصلی نمایندگان تئوری نخبگان است.
• عنوان یکی از کتاب های مهم خوزه اورتگا گاست ـ از تئوریسین های نامدار تئوری نخبگان ـ نیز «ایده نسل» نام دارد.
• شاعر ـ به احتمال قوی ـ آن را و یا کتاب های نظیر آن را در بر دارد و از بر کرده است.
• استفاده از مفهوم «نسل»، در طول تاریخ تفکر بشری همیشه از سوی عوامان و عوامفریبان صورت گرفته و کماکان صورت می گیرد.
• اما با عرض پوزش، باید گفت که با توسل به این گونه مفاهیم مه آلود و مبهم نمی توان به توضح روندهای اجتماعی و تاریخی پرداخت.
• حداقل، از سال 1848 میلادی، علم جامعه به علمی از طراز علوم طبیعی بدل شده است.
• رسولان توده های خلق گنجینه عظیمی از مفاهیم، مقولات، قوانین و تئوری های علمی خارائین پدید آورده اند و در اختیار بنی بشر قرار داده اند:
• شناخت افزارهائی بی بدیل برای جویندگان حقیقت، برای طرفداران پیشرفت اجتماعی، برای روندگان راه هومانیسم و روشنگری.
• اما بگذریم.
*****
• عذر شاعر با انتقاد از جامعه خویش همراه است و به عذرخواهی ریش سفید قوم شباهت غریبی دارد.
• او برای جلب ترحم تاریخ، به ساده لوحی و نادانی خود و نسل کذائی اش اشاره می کند.
• انتقاد ـ خواه انتقاد از خود و خواه انتقاد از جامعه و همبود ـ نیروی محرکه و موتور پیشرفت فرد و جامعه است.
• بدون انتقاد از کهنه، نمی توان از نو ـ حتی ـ تصور درستی به مخیله خویش خطور داد، چه برسد به تغییر و تحول و نوسازی کهنه.
• برای اثبات صحت ادعای یاد شده خویش و برای کشف اینکه آیا شاعر خود را هم واقعا در این جمع کذائی «ما» می گنجاند و ساده لوح تلقی می کند، نظری به بیوگرافی منظوم ایشان می افکنیم، که در سایت خصوصی شان درج شده است.
• آقای عاطف راد خود را به شرح زیر برای خوانندگان معرفی می کند:
من کيستم؟
حکايت يک زورق روان
زير و زبر شونده در امواج سرگران
من کيستم؟
حديث طلوع سپيده ای
در قلب نيمه شب، سحر نودميده ای
من کيستم؟
ترانهی رودی سرودخوان
جاری ميان بستر انديشه جاودان
من کيستم؟
سرود بلند اوج آرزو
در بیکرانهها به تکاپو و جستوجو
www.atefrad.org - atefrad@gmail.com
• از همین معرفی نامه می توان به فرمال و یا حتی فرمالیته بودن واژه «ما» در عذرخواهی شاعر پی برد.
• «ما» در عذر شاعر، نه به معنی «من و غیر من»، بلکه در واقع به معنی «غیر من» بکار رفته است.
• شاعر نقش ریش سفید قوم را بازی می کند که به قول حافظ، عقل محض است.
• زیرا مدعی راستگوی ساده لوحی هرگز نمی تواند چنین از خود راضی باشد و به چنین خود نمائی خارق العاده ای دست بزند.
• دارنده این بیوگرافی مظهر کمال مطلق است و عاری از هر عیب و نقص و ایرادی است که به مخیله آدمی می تواند خطور کند.
• اگر خواننده به بیوگرافی پدر و مادر شاعر در همان سایت یاد شده مراجعه کند، باز هم با انسان های بی عیب و نقص و ایراد، با ریش سفیدان خردمند قوم مواجه خواهد شد.
• مفاهیم هرکس آئینه تمام نمای جهان بینی او هستند.
• از این رو ست که سیاوش کسرائی برای بررسی شعر نیما مفاهیم مطروحه در شعر او را زیر ذره بین تحلیل می نهد.
• ما هم به پیروی از او به بررسی این شعر آقای عاطف راد می پردازیم :
حکم اول
من کيستم؟
حکايت يک زورق روان
زير و زبر شونده در امواج سرگران
• شاعر حکایت زورق رونده ی زیر و زبر شونده در کام امواج سرگران زندگی است.
• اگر می گفت که خود زورق است، تا حدودی می شد، قبول کرد.
• تبدیل انسان به اشیاء بعید نیست.
• اما تبدیل انسان به حکایت یک زورق، سؤال انگیز است.
• ما از شاعر که از عرصه علوم تجربی (الکترونیک) آمده است، انتظار دیگری داشتیم.
• اما اکنون تمامت فانتزی خود را بسیج می کنیم، تا بلکه تصوری از حکایت یک زورق پیدا کنیم.
• منظور شاعر شاید این است که در حیات او فقط جنبش و پویش و تلاش و تکاپو و تلاطم و مخاطره مدام هست و بس.
• شاعر سکون و آسایش و سرخوشی سرش نمی شود.
• در این حکم شاعر، جهان بینی اقبال لاهوری عربده می کشد:
اقبال
ساحل افتاده گفت:
«گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد، آه که من چیستم»
موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت:
«هستم اگر می روم، گر نروم نیستم»
اقبال
میارا نرم بر ساحل، که آنجا
نوای زندگانی نرمخیز است
به دریا غلت و با موجش درآویز
حیات جاودان اندر ستیز است
• در ویکی پیدیا در باره اقبال لاهوری چنین آمده است:
• «اقبال لاهوری به پیروی از نیچه، به ابرانسان باور داشت.
• باور به مفهوم اَبَرمرد در توصیفات اقبال در مورد خودمحوری، خود بودن و احیاء تمدن اسلامی بازتاب یافته است.
• تشویق اقبال به بازگشت اسلام به صحنه سیاست و ضدیت با تمدن غرب و رد دستاوردهای فرهنگی و علمی غرب از دیگر مسائل مورد انتقاد گروههایی از اندیشمندان است.
• چندین تن از دانشوران توصیفات شاعرانه او از زندگی کاملاً مطابق با قوانین اسلام را غیرعملی دانسته و آن را بیاعتنایی و بیاحترامی به جوامع گوناگون با میراث متنوع فرهنگی بشر میدانند.
• در نظر بسیاری، پافشاری اقبال بر یگانگی اسلامی و جدایی فرهنگی از دیگران به همزیستی جوامع بشری لطمه میرساند.»
• جهان بینی اقبال لاهوری باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.
• امیرحسین آریان پور ظاهرا کتابی در این زمینه نوشته است، که ما هنوز آن را ندیده ایم.
• این ادعای اقبال مبنی بر اینکه «هستم اگر می روم، گر نروم نیستم»، فی نفسه ادعای غیرعلمی، متافیزیکی و نادرستی است، اگرچه آن از هیاهوی انقلابی نما سرشار است.
• موج از حرکت محض و از جنبش جنون آمیز تشکیل نمی یابد.
• موج هم مثل هر چیز دیگر، دیالک تیکی از حرکت و سکون است، دیالک تیکی از افت و خیز است.
• بدون افت، خیزی و بدون خیز، افتی وجود ندارد.
• هر افتی، هر آرامشی، هر سکونی مقدمه ضرور برای خیزشی دیگر است:
• عقب عقب رفتن جهنده است، برای جهشی ـ چه بسا ـ بلندتر.
حکم دوم
من کيستم؟
حديث طلوع سپيده ای
در قلب نيمه شب، سحر نودميده ای
• شاعر حدیث طلوع سپیده ای است.
• فانتزی می گوید که شاعر خود را مظهر پاکی و صفا و زیبائی محض تصور می کند.
• شاعر علاوه بر این، سحر نو دمیده ای است که در رأس ساعت دوازه شب، در ظلمات قیرگون طلوع کرده است.
• فارغ التحصیل علوم تجربی از طلوع سحر در قلب نیمه شب سخن می گوید.
• از جماعت شاعر، منطقی اندیشی انتظار داشتن غیرمنطقی است.
• او ـ در هر حال ـ نه سپیده و سحری معمولی و پیش پا افتاده، بلکه سحری استثنائی و نو دمیده است، ابرسحر است.
• شاعر مرا به یاد ابربشر و ابرمرد دیگری به نام احمد شاملو می اندازد :
احمد شاملو
من بامداد نخستین و آخرینم
• بامداد نخستین و آخرین به چه معنی است؟
• اگر هستی را آغازی باشد، که نیست، اگر هستی را بامدادی باشد، شاملو آن بامداد نخستین است.
• شاملو آغاز هستی بی آغاز است.
• آدم یاد شخص شخیص خدا می افتد که قبل از هستی بوده است و ظاهرا به اراده او، هستی از نیستی بنیاد گرفته است، زنده باد یاوه مه بانگ و یا بیگ بنگ.
• ولی شاملو در عین حال بامداد آخرین هم هست، خاتم الاصباح است.
• شاملو آغاز و پایان هستی بی آغاز و بی پایان است.
• بعد از شاملو دیگر سپیده ای ـ حتی در قلب شب ـ نخواهد دمید و شاعری پا به عرصه وجود نخواهد نهاد.
احمد شاملو
بامدادم آخر
طلیعه آفتابم آخر
شرف کیهانم من
آتش سیاه اندوهم دوزخ را
ازبضاعت ناچیزش شرمسار می کند.
نمی توانم زیبا نباشم
عشوه ای نباشم در تجلی جاودانه.
چنان زیبایم من
که الله اکبر
وصفی است که از من می کنی.
جهان اگر زیبا ست
مجیز حضور مرا می گوید.
• اگر شاملو زنده بود و بیوگرافی آقای عاطف راد را شنیده بود، بر آقای عاطف راد همان می رفت که بر حمیدی شاعر و صهبا و دیگران رفته است.
حکم سوم
من کيستم؟
ترانهی رودی سرودخوان
جاری ميان بستر انديشه جاودان
• شاعر علاوه بر حکایت زورق و حدیث سپیده بودن، ترانه رود سرود خوان استثنائی است:
• او ترانه رود سرود خوانی است که میان بستر اندیشه، جاودانه جاری است.
• تار و پود هستی شاعر از اندیشه سرشته شده است.
• شاعر در تفکر بی امان و مدام است.
• چنین شاعری اکنون ادعا می کند که «ما»، یعنی او و نسل او ساده لوح بوده اند.
• از دو حالت قصه خالی نیست:
• یا شاعر موجودی استثنائی است که «ميان بستر انديشه، جاودان جاری است» و یا ساده لوح است و با اندیشه و اندیشیدن بیگانه.
• اگر این ادعای بیوگرافیک درست باشد، او باید لاجرم در خارج از مفهوم «ما» و مفهوم کذائی «نسل» ایستاده باشد و بطور فرمال، لب به عذرخواهی گشوده باشد.
حکم چهارم
من کيستم؟
سرود بلند اوج آرزو
در بیکرانهها به تکاپو و جستوجو
• شاعر علاوه بر حکایت زورق و حدیث سپیده و ترانه رود سرود خوان استثنائی بودن، سرودی استثنائی هم هست.
• شاعر سرود بلند پرواز آرزوها ست، ابرسرود آرزوها ست.
• شاعر شباهت غریبی نه تنها به اقبال، بلکه همچنین به شاملو دارد.
*****
• با عرض پوزش مجدد باید گفت:
• اگر کسی فکر کند که با این گونه مفاهیم خیالی توخالی، خود را به مردم معرفی کرده، هنوز معنی معرفت و شناخت را نمی داند.
• بوسیله مفاهیم خیالی توخالی می توان عوامفریبی کرد، ولی هرگز نمی توان به معرفی و یا به معرفت و شناخت چیزی نایل آمد.
• مفهوم باید انعکاس راستین واقعیت عینی باشد.
• مفهوم «سیب» باید با سیب واقعی و عینی انطباق داشته باشد و گرنه به یاوه تبدیل می شود.
• بگذریم.
*****
• اما چرا شاعر عذر خود را بر عنصری سوبژکتیف (ساده لوحی) بنا می کند؟
• آیا ساده لوح بودن انسان ها سرشتی و سرنوشتی است؟
• آیا ساده لوحی امری طبیعی و مادر زادی است؟
• آیا ساده لوحی اولین حلقه زنجیر علی است؟
• آیا ساده لوحی علت العلل است و یا خود معلول علل عینی و ذهنی دیگری است؟
• اگر ساده لوحی انسان ها از سطح نازل توسعه نیروهای مولده جامعه آنها سرچشمه می گیرد، چرا شاعر نباید ـ قبل از همه ـ به خاطر عقب ماندگی اقتصادی ـ اجتماعی جامعه اش معذور باشد؟
• شاعر حتما می داند که سطح شعور انسان ها بسته به سطح توسعه وسایل کارشان تغییر می کند.
• دهقانی که با خر بار می برد، از سطح فکری نازلتری برخوردار است، تا کارگری که با کامیون بار می برد.
• چرا شاعر نباید به خدای تاریخ بگوید که جامعه او بیش از دو هزار سال تمام زیر لاشه گندیده نظام نکبت بار بنده داری ـ فئودالی ـ ملوک الطوایفی له له زده و از رمق افتاده است؟
• علت مطلق کردن گشتاور سوبژکتیف از سوی شاعر به تئوری شناخت غیرعلمی و باطل او مربوط می شود، به نگرش سوبژکتیویستی او.
• اما نسل ساده لوح چه مشخصات عینی و واقعی دارد؟
مشخصه اول ساده لوحی
ما نسل ساده لوحی بودیم
نسلی که فکر میکرد
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
و
فواره چون بلند شود، سرنگون شود.
• کدام رابطه علت و معلولی میان دو وجه این حکم برقرار است؟
• ما ساده لوح بودیم (علت) و در نتیجه فکر می کردیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست و فواره چون بلند شود، سرنگون شود (معلول)؟
• و یا بر عکس؟
• چون ما فکر می کردیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست و فواره چون بلند شود، سرنگون شود (علت)، پس ساده لوح بودیم (معلول)؟
• ما در هر صورت، قصد پیشداوری نداریم.
• اما منظور از این دو مفهوم چیست؟
• مفهوم «بالاتر از سیاهی رنگی نیست» یکی از ضرب المثل های رایج در جامعه شاعر است.
• این ضرب المثل به معنی مطلق کردن سیاهی است.
• این مفهوم وقتی بکار می رود که سوبژکت اجتماعی وضع موجود را سیاهی مطلق تلقی می کند و براندازی آن را به عنوان یک ضرورت عاجل، بر پرچم خویش می نویسد:
• «مرگ بر وضع موجود!»
• نیمایوشیج که شاعر اینهمه سنگ طرفداری از او را بر سینه می زند، به نحوی از انحاء منادی این پیام بوده است.
• نیما همیشه خدا زیر لاشه سنگین شب له له می زند و به نفس نفس افتاده است.
• آیا نیما نیز جزو ساده لوحان محسوب می شود؟
• اگر چنین است، دیگر دینگدانگ برای چیست؟
• چرا باید عقل محض دنبال ساده لوحی بیفتد و بدتر از آن، سنگ پیروی از ساده لوحی را بر سینه زند؟
• سوبژکت اجتماعی برای اثبات امکان پذیری تغییر وضع، برای اثبات امکان پذیری گذار از خطه امکان به عالم واقعیت، برای اثبات امکان پذیری براندازی وضع موجود از ضرب المثل رایج دیگری کمک می گیرد:
• «فواره چون بلند شود، سرنگون شود!»
• ساده تر و سهل الهضم تر از این نمی توان استدلال کرد:
• اگر فواره ـ علیرغم بلندی ـ بطور قانونمند، جز سرنگونی، آخر و عاقبتی ندارد، پس نظام اجتماعی حاکم نیز ـ علیرغم قدرت غول آسایش ـ ابدی و شکست ناپذیر نمی تواند باشد و سرنگون شدنی است.
• پس تغییر و تحول چیزها، پدیده ها و سیستم ها قانون عینی و بی چون و چرای هستی مادی است.
• ما در فرصتی دیگر به تحلیل علمی و همه جانبه ضرب المثل ها خواهیم پرداخت.
• اکنون نمی خواهیم از موضوع خارج شویم.
• اما چرا این شیوه تحلیل ـ قبل از همه ـ باید دلیل بر ساده لوحی «ما» باشد و نه دلیل بر عوامفریبی «ما»؟
عذر دوم
نسلی که از شعار
نطفه گرفته بود
• عذر دوم شاعر این است که نسل او از شعار نطفه گرفته بود، یعنی شعار زاده بود.
• منظور از مفهوم «شعار» چیست؟
• نسل شعار زاده چه ویژگی های عینی ـ واقعی دارد؟
• شعار به حکمی اطلاق می شود که محتوای آن را اشتیاق توده ها به تغییر مناسبات اجتماعی موجود تشکیل می دهد.
• شعار حکمی است که حاوی انرژی بسیج طبقه و توده است.
• بر زبان راندن شعار درست به تهییج توده ها منجر می شود و آنها را به حرکت و عمل وامی دارد.
• شعار اما در افواه عمومی به معنی حرف توخالی، نسنجیده و بی پشتوانه نیز هست.
• منظور شاعر کدام یکی از ایندو ست؟
• شاعر منظور خود را حتما در ادامه شعر بهتر بر زبان می آورد:
توصیف نسل شعار زاده در تئوری
نسلی که از شعار
نطفه گرفته بود
و کرده بود باور
که با شعار
در بطن شب ز صبح نشان میتوان گرفت
و میتوان رهید ز تاریکی
و میتوان رسید به بهروزی
• پس نسل ساده لوح شعار زاده، نسلی است که بر این باور است که با شعار «در بطن شب ز صبح نشان میتوان گرفت و میتوان رهید ز تاریکی و میتوان رسید به بهروزی.»
• منظور شاعر آیا این است که با حرف توخالی می توان بر شب غلبه کرد و یا اینکه با همه گیر کردن شعار می توان توده را بسیج کرد و بر شب پیروز شد؟
• در هر صورت، ما این سه ویژگی نسل ساده لوح را مورد تحلیل قرار می دهیم:
ویژگی اول
در بطن شب ز صبح نشان میتوان گرفت
• مفهوم نیمائی «شب» به معنی مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی فرتوت است که به قید و بندی بر دست و پای نیروهای مولده توسعه یابنده جامعه بدل شده است.
• کت و شلوار کودکانه ای است، بر اندام کودکی که رشد کرده، به بلوغ رسیده و دیگر کودک نیست.
• نسل شعار زاده بر این باور است که شب آبستن روز است، که شب خالص و ناب وجود ندارد، که شب صبح را بطور بالقوه در بطن خود دارد، که شب به قول برزین آذرمهر ساده لوح (؟) «گر به دامن دارد.»
• نسل شعار زاده به زبان فلسفی به دیالک تیک عینی هستی باور دارد، به دیالک تیک شب و روز، به دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده، به دیالک تیک مناسبات تولیدی (زیربنای جامعه) و روبنای ایدئولوژیکی.
• صبح واقعا هم در بطن شب وجود دارد.
• صبح واقعا هم در همزیستی و ستیز همزمان و ناگزیر با شب قرار دارد.
• هیچ شیوه تولیدی نمی توان یافت که فاقد دیالک تیک مناسبات تولیدی (فرم) و نیروهای مولده (محتوا) باشد.
• پس آیا نیما سردسته ساده لوحان است که می سراید:
شب، نگوئی، بجز سیاهی چیست
کو یکی صبح، کز سیاهی نیست؟
• و یا حتی ادعا می کند:
تیرگی، صبح از پی اش، تازان!
• بهتر از این و صریحتر از این نمی توان دیالک تیک عینی هستی را نمایندگی کرد و از سوی نمایندگان تئوری مطلقا باطل نخبگان به قهقرای ساده لوحی پرتاب نشد.
ویژگی دوم
و میتوان رهید ز تاریکی
• باور به دیالک تیک ظلمت و نور برای طرفداران تئوری نخبگان هنوز تمامت درد نیست و تا حدودی تحمل پذیر است.
• نیاکان ارتجاعی آنان، هگل را با دیالک تیک و دم و دستگاهش تا زمانی که خود بر ضد فئودالیسم مبارزه می کردند، قبول داشتند.
• آنها بکمک دیالک تیک، ابدیت الهی فئودالیسم را زیر علامت سؤال می بردند و سرنگونی اش را اثبات می کردند.
• درک ماتریالیستی تاریخ با زبان بی زبانی به گوش ما می گوید که دیالک تیک هگل درست از آن رو تولد یافته بود که به ابزاری نیرومند برای زیر علامت سؤال قرار دادن فتاوی کلیسا مبنی بر ابدیت فئودالیسم نیاز مبرم بود.
• مرافعه و دعوا وقتی شروع شد که بورژوازی بر فئودالیسم غلبه کرد و نظام اجتماعی خود را بر پا ساخت.
• دیالک تیک هگل آنگاه به نگرش مزاحمی بدل می شود.
• نگرشی که نظام سرمایه داری را نه پایان تاریخ، بلکه پله ای از توسعه تاریخی و اجتماعی تلقی می کند، پله ای که بشریت نمی تواند و نباید بر آن رحل اقامت دائم افکند، پله ای که بشریت باید از آن پا فراتر نهد، اگر نمی خواهد به قعر بربریت سقوط کند.
• در این زمان است که بورژوازی دیالک تیک را بمباران می کند، تمامت دستاوردهای فرهنگی، معنوی، اخلاقی و مدنی خود را زنده بگور می سازد و خرافه های عهد عتیق را از گور قرون بیرون می کشد و پس از ترمیم و تعمیر و رنگ و لعاب و وصله و پینه به خورد مردم می دهد.
• تئوری نخبگان هم یکی از همین تئوری های گور به گور شده است که دو باره احیا شده و برای تحمیق توده ها به خدمت گرفته شده است.
• دلدرد بدتر شاعر این است که نسل کذائی به امکان رهائی از تاریکی باور دارد.
• باور به امکان رهائی از سیطره سیاهی گناهی بمراتب بالاتر از باور به دیالک تیک شب و روز است.
• چنین باوری گناه کبیره تری است و جماعت معصیتکار بمراتب سفیه تر و ساده لوحترند.
• آیا سردسته تربیت ناپذیر این ساده لوحان باورمند به امکان رهیدن از تاریکی کسی جز برزین آذرمهر است که می سراید:
سفر دریائی (برزین آذرمهر)
در چنين مرده شبی هم
حتي،
گر نخواند به گذر، مرغ ِاميد،
ندود در رگ ِ باران، تب ِ باد
نشکفد در دل دريا، گل ماه،
اين مپندار
فروريخته شب
جاودان بر دريا!
• با چنین شاعر ساده لوح سمجی چه باید کرد؟
• در تیره ترین دوران ها که سران و رهبران سیاسی ـ دستپاچه و شتابزده ـ به تعویض ایدئولوژی می پردازند و به پابوس دژخیم خلق ها می شتابند، شاعری «عمله»، «پا برهنه»، «بی سر و پا»، «بی همه چیز» ـ با گستاخی تمام ـ جاودانگی شب را زیر علامت سؤال می برد و با «پر روئی تمام» از پیروزی قانونمند صبح خبر می دهد.
• نه، خبر نمی دهد، بلکه اثبات می کند، همانند هراکلیت و هگل و مارکس:
سپاه ماه مه (برزین آذرمهر)
گذشته چون شب تاریک در کشاکش ِ رزم
سپیده با رخ ِ خورشید وار می آید
پی سیاهی شبهای پر هراس ِ نبرد
پگاه ِ معجزه و افتخار می آید
• عجب شاعر «ساده لوح» سمج رودار کله شقی!
• ما عمدا واژه خود شاعر را مثل «نخبه» ای تمامعیار تکرار می کنیم و گرنه واژه های بمراتب گویاتری در حق برزین آذرمهر هنوز زنده وجود دارد.
• ما توبه کرده ایم و نمی خواهیم «بی ادب» و «بی فرهنگ» مان نام دهند و با بعضی از بی ادبان ریشمند معاصر مقایسه مان کنند.
ویژگی سوم
و میتوان رسید به بهروزی
• این دیگر نهایت پر روئی است و غیرقابل تحمل است.
• آبستن روز بودن شب را و پیروزی موقتی روز را می شد، به هر زحمتی ـ هر چند بطور مشروط، به اکراه و ناخواسته ـ قبول کرد.
• اما پذیرش امکان نیل به بهروزی در قاموس تئوری نخبگان سفاهت محض است، گناه کبیره که هیچ، کفر محض است، به معنی محاربه با شخص شخیص خدا ست.
• شاعر برای تبرئه چنین نسل پخمه ملعونی به عذرخواهی، وساطت و شفاعت برخاسته است.
این چالش واره فکری ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر