جینا روک پاکو
· یکشنبه صبح، بچه ها به تماشای حیوانات می پردازند.
· «نگاه کن!»، بچه ها داد می زنند.
· و «بیا اینجا و ببین!»
· «کلاودیا!»، میکائیل صدا می زند.
· «من اینجا هستم.
· پیش اسب ها.»
· حالا همه به کلاودیا چشم می دوزند.
· حتما فکر می کنند که کلاودیا هم به سیرک تعلق دارد.
· «زیاد قند به حیوانات ندهید»، لوکاس به مردم می گوید.
· «برای شان مضر است.
· نان و یا هویج برای شان بهتر است.»
· مردم اما نان و هویج به همراه ندارند.
· «این یانا است»، میکائیل می گوید.
· «آن یکی در آنجا اسمش رامونا ست و آن یکی نیکسه و آن دیگری محبوب است.
· اسب ماده در آنجا، یک بار در راه بچه زائید و مسئله ای پیش نیامد، اگرچه در واگن واحدی هفت اسب کنار هم بودند.
· در غیر این صورت، وقتی که قرار است حیوانی بچه بزاید، یکی از ماها پاس می دهیم.
· اما آن زمان متوجه قضیه نشده بودیم.
· برو جلوتر!»
· میکائیل کلاودیا را به طرف سر حیوان ها می برد.
· «اگر کسی به اسبی از عقب دست بزند، ممکن است بترسد و لگد بپراند.»
· کلاودیا منظور او را می فهمد.
· برای اینکه اسب در پشت چشم ندارد.
· «و این پطر است»، میکائیل معرفی می کند.
· «اسب نر.
· پطر نسبتا پیر است.
· اغلب آزاد می گردد و گاهی دم پنجره واگن آشپزخانه می آید و خوردنی می خواهد.»
· «اسب ها زرنگ و با هوشند، مگر نه؟»، کلاودیا می پرسد.
· «هوم»، میکائیل می گوید.
· «به نظر خیلی ها گاوها زرنگترند.»
· اسب ها بوی خوبی دارند.
· به نظر کلاودیا هم اسب ها بوی خوشی دارند.
· او یکی از پونی ها را نوازش می کند.
· «اسب های بزرگ، هر روز هشت کیلو علف می خورند»، میکائیل می گوید.
· «و حدود دو کیلو جو و یا شلغم می خورند.»
· «عجیب است!»، کلاودیا می گوید.
· «چیزی هم که ما در مدرسه رویش نرمش می کنیم، اسمش اسب است.»
· «آن اسب بی سر است»، میکائیل می گوید.
· «تاپاله اسب، قطار اسب»، میکائیل می گوید.
· «کلمه مرکب با اسب می شناسی؟»
· «مسابقه اسب سواری»، کلاودیا می گوید.
· «ورزش اسبی، دم اسبی»، میکائیل می گوید و موی کلاودیا را می کشد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر