۱۴۰۳ اسفند ۱۰, جمعه

درنگی در کالبد شکافی "پرویز ثابتی" به قلم رضا علوی (۵)

 
 

پرویز ثابتی

 ( ۱۳۱۵)

 کالبد شکافی "پرویز ثابتی" 

رضا علوی  

درنگی 

از

میم حجری

 

رضا علوی  

 
"ثابتی"ها، "لاجوردی"ها، "گوبلز"ها و...

 در هر دوره ای از تاریخ و در خدمت بقای هر خود کامه ای که حضور داشته باشند 

- با تمام تفاوت های ظاهری -

 در یک امر مشترک هستند، 

و آن ذوب شدن در وجود "پیشوا"یشان

 و

 "لب دوختن"ها و"به دار زدن ها" است

 تا بدین وسیله زندگی نامه زنده ها را به آتش بکشند.

معنی تحت اللفظی:

ثابتی و لاجوردی و گوبلز 

فرقی با هم ندارند.

همه از دم خادم بقای پیشوای خویشند

و

تفاوت شان نه ذاتی و ماهوی، بلکه ظاهری و نمودین است 

و

وجه مشترک شان

اولا

 ذوب شدن در وجود پیشوای خویش

ثاتیا 

لب دوختن و به دار آویختن

و

به اتش کشیدن بیوگرافی زنده ها ست.

این اولین مطلبی است که ما از رضا علوی می خوانیم.

رضا علوی

از الفبای مارکسیسم حتی خبر ندارد.

رضا علوی

 روشنفکر سطحی اندیش و ساده لوحی است.

به همین دلیل 

عاجز از تمیز ماهیت طبقاتی و سمتگیری ایده ئولوژیکی  این و آن است.


رضا علوی

ظاهربین و صورت پرست و فرمالیست است.

راستی

فرق و تفاوت و تضاد طبقاتی ثابتی و لاجوردی و گوبلز چیست؟


ذوب شدن در وجود "پیشوا"ی شان

این ادعای رضا علوی باطل و نادرست است.

 
ثابتی و لاجوردی و گوبلز

صدها بار با شعورتر از شاه و شیخ و هیتلر بوده اند.

مهره نبوده اند، عضو درخود طبقه خویش بوده اند.

ثابتی

بر خلاف شاه، 

شخصیتی تحصیلکرده و تحلیلگر و خوداندیش و دور اندیش و استراتژیکی اندیش بوده است.


ثابتی

هزاران بار برتر و مستقلتر از بختیار و نصیری و فردوست و غیره بوده است. 

ثابتی

تبر بر تبار تشکیلات حزب توده فرود آورده است و فاتحه بلند بالایی بر حزب توده خوانده است.

 

undefined

 عباس شهریاری

(۱۳۰۷ ـ ۱۳۵۳)

  تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، از کارگران شرکت نفت ایران و انگلیس و از فعالان امور سندیکائی در خوزستان و مسؤلان کارگری در امور سندیکایی بود و در سال ۱۳۳۰ نمایندگی کارگران نفت جنوب در امور سندیکایی را بعهده داشت.

 بعد از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط مصدق، پس از یک اعتصاب بزرگ و سرتاسری در این شرکت، اخراج شد. 

مدتی در مازندران به فعالیت پرداخت. 

شهریاری در جریان دستگیری‌های پس از کودتا به خارج از کشور گریخت. 

ابتدا به کویت رفت و در آن‌جا یک حوزه حزب توده ایران را با کمک کارگران اخراج شده شرکت نفت تشکیل داد.

 سرانجام به علت فشار خویشاوندانش (پدر زنش) که از بختیاری‌های خوزستان و از همکاران تیمور بختیار رئیس سازمان جدیدالتأسیس ساواک بود، به خدمت ساواک درآمد 

و

 مورد عفو و بخشودگی قرار گرفت. 

شهریاری را عامل لو رفتن بسیاری از گروه‌های سیاسی در دهه چهل خورشیدی می‌دانند. 

ثابتی

با رسوخ دادن عباس شهریاری و یزدی و غیره در رهبری حزب توده،

آبروی حزب توده را بر باد داده است و فلجش  کرده است.

ضمنا

به کسب اطلاعات همه جانبه راجع به گروه های تروریستی از قبیل فدائیان و مجاهدین و غیره، مایل آمده است و ضربات مهلکی بر رهبری آنها فرود آورده است.

کدام ذوب شدنی در پیشوا؟

بیوگرافی ثابتی باید مورد تجزیه و تحلیل مارکسیستی قرار گیرد.

رضا علوی 

مثل روشنفکران بورژوایی «می اندیشد.»

 

لاجوردی

ضد طبقاتی ثابتی بوده است.

لاجوردی

خودش مرجعی برای خودش بوده است و صاحب نظرتر از خمینی و غیره بوده است.

لاجوردی

حتی با موسوی اردبیلی و غیره در افتاده است.

 

  گوبلز

ایده ئولوگ برجسته حزب نازی (حزب فاشیستی) آلمان بوده است و هیتلر به لحاظ شعور تئوریکی و سیاسی به گرد گوبلز حتی نمی رسید.

ثابتی و لاجوردی و گوبلز

نه در پی حفظ پیشوا، بلکه در پی حفظ و توسعه و تحکیم منافع طبقات حاکمه مربوطه بوده اند.

پیشوا

(شاه و شیخ و هیتلر)

شخصیت های حقوقی بوده اند.

سمبل و سرمشق  بوده اند.

 

ضمنا

همین رئیس ثابتی (تیمور بختیار) نه در پی حفظ سلطنت و پیشوا، بلکه در صدد کودتا و سرنگونی سلطنت برآمده و اخراج و تبعید و اعدام شده است.

اگر پیشنهادات ثابتی اجرا می شدند،

به احتمال قوی از پیروزی عنگلاب اسلامی جلوگیری به عمل می آمد.

ما به این موضوع بر خواهیم گشت.

رضا علوی

به عوض حل مسائل، به ساده کردن آنها می پردازد و عملا عوامفریبی می کند.

 

ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم فلسفی (د) دس انتگراسیون (همپیوندی ستیزی)


پروفسور دکتر کامیلا وارنکه

برگردان

 شین میم شین 


۱

·      دس انتگراسیون یک واژه لاتینی است و به ضد دیالک تیکی انتگراسیون (همپیوندی) اطلاق می شود.

 

۲

·      دس انتگراسیون (همپیوندی ستیزی) به روند ضد انتگراسیون  اطلاق می شود که در آن سیستم هائی (کلیت هائی) که در جریان انتگراسیون  پدید آمده اند، به زیرسیستم ها و یا به عناصر خود تجزیه می شوند.

 

۳

·      مشخصات دس انتگراسیون به شرح زیرند:

 

الف

·      از بین رفتن وابستگی متقابل عناصر

 

ب

·      فروپاشی سازمان مربوطه

 

پ

·      از بین رفتن مرکزیت و غیره موجود

 

ت

·      سقوط سیستم از درجه انتگراسیون بالاتر به درجه انتگراسیون نازلتر

 

ث

·      در حالات فوق العاده، فروپاشی کلی سازمان سیستم.

 

۴

·      اما در مورد سیستم های عینی ـ واقعی حالت فوق العاده به ندرت بروز می کند:

·      هر نوعی از ماده، ساختارمند است و درمقابل گرایشات انتگراسیون ستیز، گرایشات انتگراسیون گرا را قرار می دهد.

 

۵

·      این دیالک تیک انتگراسیون و دس انتگراسیون (دیالک تیک همپیوندی ـ همپیوندی ستیزی) مانع بروز حالت فوق العاده دیگر یعنی انتگراسیون مطلق ماده می شود.

 

·      مراجعه کنید به انتگراسیون (همپیوندی).

 

 

انتگراسیون

(اینتگراسیون، همپیوندی)

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9272

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9278

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9284

 

پایان

تأملی در داوری های احمد شاملو راجع به شعر فروغ فرخ زاد (بخش دوم) (۳)

   ‎ 

تأملی

از

میم حجری

 

شاملو 

من هرگز ندیدم که فروغ چیزی را پیدا کند و آن چیز قانعش بکند
‎فروغ جُست وجو می کند

 اما در حالی که به جُست وجو می رود، ما را با چشم اندازهای گاهی فوق العاده زیبا و اغلب خیلی زیبای شعر خودش آشنا می کند.

 معنی تحت اللفظی:

من هرگز ندیده ام که  فروغ به چیزی قناعت ورزد.

به همین دلیل جست و جو کرده است و در روند جست و جو،

 گاهی خوانندگان را با مناظر زیبای شعر خود آشنا کرده است.

 شاملو

به عوض تحلیل علمی و عقلی شعر فروغ، به خود فروغ گیر می دهد.

ضمنا چنان وانمود می کند که انگار فروغ، مدام زیر ذره بین شرف کیهان و بامداد اول و آخر قرار داشته است.

شاملو و نه فقط شاملو و خودشیفته های دیگر

اصلا قادر به شناخت فروغ نبوده اند و نیستند.

به همین دلیل 

داوری های شان الکی و خرکی و دل خوش کنکی اند و نه علمی و عقلی و انقلابی.

 اتفاقا قضیه بر عکس ادعای شاملو بوده است.

فروغ اگر احیانا کسی را پیدا کرده است، عمیقا به او علاقه مند و قانع بوده است.

برای اینکه فروغ نبوغ معرفتی عظیمی داشته است.

درد و دریغ فروغ از این بوده است، 

که معشوق موقتی او قادر به درک او نبوده است و به راه خود رفته است و فروغ تنها مانده است.

ژرفای شخصیتی و فکری و معرفتی فروغ

برای هم میهنانش دسترس ناپذیر و درک ناپذیر بوده است.

 فروغ دریا بوده است و عمق ناپیدا بوده است.

آنچه که شاملو، قانع نبودن به یافته ها و ادامه دادن به جست و جوگری می نامد،

توسعه پیگیر فکری و فلسفی و فرهنگی و هنری و استه تیکی و اتیکی فروغ بوده است.

فروغ 

در جا نزده است.

فرو نرفته است.

فروغ پیش رفته است

 و 

افکار و اشعارش در روند پیشرفت پیگیر او

توسعه و تکامل و تعالی یافته اند.

منظور فروغ از مفهوم «تولدی دیگر» هم توسعه و تکامل کمی و کیفی مدام او بوده است.

اشعار فروغ باید تحلیل مارکسیستی شوند.

 

شاملو 

او تمام این ها را به ما نشان می دهد. 

تمام چیزهائی که در روز بارها از جلو چشم ما می گذرند و ما آن ها را نمی بینیم. 

در حقیقت گردش فروغ بدون هیچ هدف معینی صورت می گیرد و پربارترین گردش ممکن هم هست (است).

معنی تحت اللفظی:

فروغ همه چیزهای معمولی و محسوس را به خواننده نشان می دهد.

چیزهای معمولی و محسوسی که دیگران «می بینند»، بدون اینکه ببینند.

جست و جوی فروغ

مکانیکی و اوتوماتیکی و کورکورانه و بی برنامه و بی هدف و آماج او خودپو بوده است و نه آگاهانه و برنامه ریزی شده و حساب شده.

ضمنا 

پربارترین جست و جو بوده است.

 مدح شبیه ذم همین است:

فروغ

هنرمندی رئالیستی و راسیونالیستی (واقع بینی گرا و خردگرایی گرا) است.

شعر فروغ شبیه نثر بالزاک است:

فروغ محیط زیست خود را آنچنان که است، پوئه تیزه می کند (به زیور شعر می کشد.)

تفاوت مهم فروغ با سهراب و شاملو و سایه و غیره

همینجا ست.

 مراجعه کنید

به

سیری

 در

 شعری

 از

فروغ فرخزاد

تحت عنوان «ای مرز پرگهر»  

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2123

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2124

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2125

 

۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2126

 

۵

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2127

 

۶

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2128

 

پایان

ادامه دارد.