۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه

سیری در تراژدی مهره سرخ (38)


اثری از سیاوش کسرائی 
 شین میم شین

سهراب خون تو
همراه خون سرخ سیاووش
اسفندیار و رستم و بسیار چهره ها
ـ گمنام یا به نام ـ
از هر فراز در شط شهنامه ریخته است
این رود پر خروش
دیری است
کز چنبر زمانه بد خو گریخته است

این رود می رود
تا دشت های سوخته را بارور کند

خون است
خون جوش می زند
گل گل ز خاک خاطره می روید
آنگاه،
گر دست پرتوان و خداوندی خرد
عطری ز باغ خاطره بر پرده آورد
سیمای آرزو
مغموم و ناتمام بدین گونه ای که هست
بر سقف هر نگاه نمی ماند.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        سهراب، خون تو همراه با خون سیاوش، اسفندیار، رستم و بسیاری از چهره های بی نام و نامدار از هر بلندی در شط شهنامه جاری شده است و دیری است که این رود خروشان از چنبر روزگار گریخته است.
·        این رود خون می رود تا دشت های سوخته را حاصلخیز سازد.
·        خون است و می جوشد و از خاک گل خاطره می روید.
·        آنگاه اگر دست توانمند و خداوندی خرد عطری از باغ خاطره بر پرده آورد، به تحول سیمای مغموم و ناتمام آرزو بر سقف نگاه ها می انجامد.

·        در این بند شعر، فلسفه تراژدی ها توضیح داده می شود:

1
 سهراب خون تو
همراه خون سرخ سیاووش
اسفندیار و رستم و بسیار چهره ها
ـ گمنام یا به نام ـ
از هر فراز در شط شهنامه ریخته است

·        حکیم طوس (و درو اقع سیاوش) درس تاریخ به سهراب و خواننده می دهد:
·        خون پهلوانان از سهراب و سیاوش تا رستم و اسفندیار و هزاران پهلوان بی نام و نامدار از بلندی های مختلف بر شط شاهنامه ریخته اند.

2
این رود پر خروش
دیری است
کز چنبر زمانه بد خو گریخته است

·        این شط خون از کمند روزگار بد خو فرار کرده است.

·        این ادعای سیاوش به چه معنی است؟

·        اگر بندهای قبلی همین شعر را به خاطر آوریم، به نقش جبری روزگار در ریخته شدن خون سهراب ها برمی خوریم.

·        تراژدی ها در دیالک تیکی از جبر و اختیار تشکیل می شوند و در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن جبر است.
·         شاعر اما اکنون از گریز شط خون از کمند روزگار بد خو دم می زند.

3
·        منظور سیاوش به احتمال قوی این است که نهرهای خون پس از ریخته شدن در شط شهنامه تحول کیفی می یابند و زندگی مستقلی را در آن سوی اراده جبر روزگار آغاز می کنند:
·        این اندیشه سیاوش بهتر است که بلحاظ فلسفی تحلیل شود:

الف
·        از دید سیاوش انهار خون پهلوانان بی نام و نامدار به مثابه اجزاء جریان می یابند و با ریخته شدن در شط شهنامه تحول کیفی می یابند:

ب
·        می توان گفت که سیاوش دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک نهرهای خون و شط شهنامه بسط و تعمیم می دهد.
·        شط شهنامه فقط جمع ریاضی انهار خون تک تک پهلوانان نیست.
·        بلکه کلی است با کیفیتی بمراتب برتر.

ت
·        درست به دلیل همین کیفیت خارق العاده می تواند زندگی مستقلی را آغاز کند:
·        به قول شاعر از چنبر زمانه بد خو بگریزد و در دیالک تیک جبر و اختیار دیگری تأثیر دیگری را اعمال کند:

4
این رود می رود
تا دشت های سوخته را بارور کند

·        این شط خون جاری در شهنامه باید دشت های تشنه را آبیاری کند و حاصلخیز سازد.
·        اینجا تخیل بی لگام خواننده و شنونده تراژدی است که بسته به جایگاه اجتماعی خاص او تفسیری از مفهوم «بارور کردن دشت های سوخته» بدست می دهد.
·        بنظر ما بنا بر تجربه خویش، دشت های سوخته ضمیر توده های مولد و زحمتکش است که در اثر شنیدن قهرمانی های فرزندان خلق به زره شعور انقلابی مجهز می شود و نتیجتا بارور می گردد.

5
خون است
خون جوش می زند
گل گل ز خاک خاطره می روید

·        اکنون سیاوش منظور خود را از صراحت می گذراند:
·        از خون پهلوانان بی نام و نامدار خلق گل خاطره می روید.

·        اما منظور سیاوش از خاطره چیست؟

·        خاطره در فرهنگ واژگان به معانی زیر آمده است:
·        ضمیر
·        اندیشه‌
·        خیال
·        یادبود
·         یادگار
·         آنچه که ‌گذشته
6
خون است
خون جوش می زند
گل گل ز خاک خاطره می روید
آنگاه،
گر دست پرتوان و خداوندی خرد
عطری ز باغ خاطره بر پرده آورد
سیمای آرزو
مغموم و ناتمام بدین گونه ای که هست
بر سقف هر نگاه نمی ماند.

·        با توجه دقتمند به این بند شعر می توان حدس زد که منظور سیاوش از مفهوم «خاطره»، تجارب تاریخی است.

·        چرا و به چه دلیل ما به این برداشت می رسیم؟

7
·        دلیل ما این است که در قاموس سیاوش خاطره به تنهائی کارآ و مؤثر نیست.
·        فقط اگر دست توانمند و خداوندی خرد، عطری از تجارب تاریخی (عطری از باغ خاطره) را از پرده سینمای ضمیر خواننده و شنونده عبور دهد، اوتوپی و رؤیا، ایدئال و آرمان رنگ عوض می کند و نگاه سوبژکت به زندگی تحول می یابد.
·        این همان دیالک تیک تجربه و نظر است:
·        این همان دیالک تیک امپیری و تئوری است.
·        این همان گذار از تجربه به تئوری است تا پس از تشکیل در ضمیر توده، برونی شود، جامه عمل پوشد، مادیت یابد:
·        این همان دیالک تیک پراتیک و تئوری است.

8
·        توده از تجارب تاریخی می آموزد تا بعد آموخته ها را جامه عمل بپوشاند و در جریان عمل، گنجینه آموخته های خود را غنی تر سازد:
·        این معنائی جز گذار از تجارب تاریخی به تئوری و گذار از تئوری به تجارب شخصی و گذار از تجارب شخصی و گروهی ـ طبقاتی به تئوری غنی تر ندارد:
·        دیالک تیک پراتیک و تئوری همین است.
·        سیکلی مستمر توسعه یابنده، غنی تر شونده و پایان ناپذیر.    

ادامه دارد.

دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین (78)


فصل پنجم
ایدئالیسم
پروفسور دکتر اندراس گدو
برگردان شین میم شین

بخش سوم
تاریخ پیدایش فلسفه حیات و پوزیتیویسم:
نقد خرد

 دیالک تیک ستیزی:
ترندلبورگ
  
قسمت دوم
ادامه
  
 16
·        بنابرین، شروع طرح منطق از سوی هگل به مثابه دو نتیجه نهائی اعتبار داشته است:

الف
·        به مثابه نتیجه منطق که در جریان شناخت معلوم می شود.

ب
·        و یا به مثابه نتیجه خود منطق

17
·        «برای علم اهمیت زیادی ندارد، اینکه آغاز مسئله، چیز بی واسطه محضی باشد.
·        مهم برای علم این است که کل مسئله حرکت دایره واری در خویش است، حرکت دایره واری که در آن اولی آخری و آخری اولی است.»
·        (هگل، «علم منطق»، بخش اول، ص 56، 1951)     

18
·        ترندلبورگ نتیجه می گیرد که «و لذا حرکت، علت اولیه تشکیل اندیشه است که بطور دیالک تیکی تشکیل می شود.»
·        (ترندلبورگ، «بررسی های منطقی»، جلد 1، ص 88)

19
·        کرد و کاری که بنظر ترندلبورگ، تعیین کننده یکسان وجود و تفکر است، «حرکت سازنده» روحی ـ تله ئولوژیکی است.
·        با حرکت آزاد گشته در روح که منشاء جهان ریاضی است، امکان آن پدید می آید که وارد حرکتی شویم، حرکتی که اساس تشکیل چیزها ست.
·        حرکت سازنده کنشی روحی است، مستقل از دانش تجربی است.
·        اما دانش تجربی را امکان پذیر می سازد.
·        (ترندلبورگ، «تاریخ آموزش مقولات»، ص 365، 1846)

20
·        اما طرح حرکت تفکر که هگل در جهان سایه ای بظاهر غیر تاریخی مطرح می سازد بر تصویر تجسمی ـ مکانی حرکت مورد نظر ترندلبورگ که در چارچوب تصورات مکانیکی و همزمان تله ئولوژیکی مانده بود، چیره می شود.

·        (تله ئولوژی به آموزش ایدئالیستی ئی اطلاق می شود که نمودهای انطباق، هدفخوانی و آماجگرائی سیستم های آلی را بطرز آنتروپومورفی (انسان واره) جامه عرفان می پوشاند، به هدفگذاری معنوی از قبل مقدر برای چیزها، روندها، سیستم ها و غیره جهان مادی اعتقاد دارد و لذا ساختار و توسعه  واقعیت را نه بطور علی (با تکیه بر دیالک تیک علت و معلول)، بلکه بطور غائی، بمثابه نتیجه مشیت ایده هدفگذار غیرمادی می داند.
·        تله ئولوژی بطور اوبژکتیف (عینی) توجیه کننده جهان بینی مذهبی است. مترجم) 

21
·        اگر ترندلبورگ پس از فهم وجه مشترک حرکت رئال و حرکت تفکر می کوشد (و این کوشش هم در انکار پوزیتیویستی دیالک تیک و هم در نظرات فلسفه حیاتی مبنی بر «دیالک تیک کیفی» و «دیالک تیک منفی» از دستش خارج می شود)، ولی دیالک تیک ستیزی خود را بر جداسازی سنتی مفهوم «منطقی» از مفهوم «واقعی» (رئال) استوار می سازد و از درک اندیشه دیالک تیکی پیوند میان حرکت واقعی و حرکت فکری در منطق هگل عاجز می ماند.     

22
·        بنظر ترندلبورگ، «توسعه دیالک تیکی مفهوم به همین دلیل فاقد وضوح تجسمی است.
·        برای اینکه آن از توسعه چیز مربوطه دست می کشد و بر روی همان، رایش (حکومت) هوائی خود را بنا می کند.»
·        (ترندلبورگ، «بررسی های منطقی»، جلد 1، ص 98)

23
·        بنظر ترندلبورگ دیالک تیک «خطای تحسین برانگیزی» است.
·        برای اینکه دیالک تیک خود را به مثابه تفکر الهی تصور می کند.
·        دیالک تیک هگل «قول می دهد که بزرگ ترین اهرم تفکر باشد، ولی امکان ناپذیر است.»
·        (ترندلبورگ، «بررسی های منطقی»، جلد 2، ص 490)
  
24
·        این تسویه حساب ترندلبورگ با دیالک تیک هگل (و نه عناصر رئالیستی ایدئالیسم او و یا استنتاجات فلسفی در بررسی های او) مقام آثار او را در گذار به تفکر بورژوائی واپسین برجسته می کند و تأثیر گذاری چه بسا مستور مبتنی بر روایات تاریخی  و گاهی آشکار او را بر چالش های جاری بر ضد دیالک تیک تداوم می بخشد. 

25
·        مقام تاریخی و کلیدی دیالک تیک ستیزی ترندلبورگ در مباحث کنونی راجع به مارکسیسم نیز آشکار می گردد:
·        تلاش در جهت جدا کردن مطلق مارکس از هگل و تنزل دادن دیالک تیک به درجه اسلوبی جزئی و یا حتی به درجه اسلوبی ایدئالیستی و عرفانی معنائی جز احیای استدلالات ترندلبورگ ندارد.

26
 گالوانو دللا ولپه (1895 ـ 1968)
فیلسوف، استاد دانشگاه، مورح فلسفه ایتالیائی

·        ماریو روسی (و گالوانو دللا ولپه) بر آن بود که ایراد اصلی ترندلبورگ بر هگل «حاوی یکی از سختگیرترین  و قوی ترین پاسخ ها به ایدئالیسم بوده است.»
·        (گالوانو دللا ولپه، «اوپر»، ص 417، 1973)  

·        بنظر ماریو روسی بازتاب های انتقادی مارکس جوان از هگل با انتقادات ترندلبورگ وجود مشترک جدی داشته اند.
·        اگرچه ماریو روسی مخالف درک کنسرواتیو، تله ئولوژیکی و فرمالیستی ترندلبورگ بوده است.
·        (ماریو روسی، «مارکس و دیالک تیک هگل»، جلد 2، ص 67، 1963) 

·        بنظر او مارکس بلحاظ منطقی تحت تأثیر ترندلبورگ بوده است.
·        (همانجا، ص 128، ص 306)
  
27

 تندیس مارکس و هگل در پکن

·        اینکه هم ترندلبورگ و هم مارکس، مطلق کردن (مقوله) منطقی و استخراج عرصه واقعی از عرصه منطقی را رد می کنند، مانع وجود تضاد بنیادی سمتگیری های انتقادی مارکس با ترندلبورگ نمی شود.
·        مارکس اندیشه ترندلبورگ مبنی بر حرکت تجمسی ـ مکانی، تله ئولوژیکی ـ روحی به مثابه اصل اولیه را نه تأیید کرده است و نه بازتولید.
·        مارکس ضمنا تجسم پذیری را به مثابه ضد دیالک تیک هرگز قبول نکرده است.
·        مارکس در تفاوت و تضاد با ترندلبورگ حتی در سال 1843، «مهمترین خطای هگل» را در این دیده که «او تضاد پدیده و وحدت در ماهیت را در اندیشه تبیین می دارد.
·        در حالیکه او (هگل)  نسبت به ماهیت نقش عمیقتری قایل است.
·        یعنی از تضاد ماهوی سخن می گوید.»
·        (مارکس و انگلس، کلیات، جلد 1، ص 295)  
 
28
·        مارکس در سال های 1843 ـ 1846 نه بر علیه طرح دیالک تیک (یعنی بر خلاف ترندلبورگ)، بلکه فقط بر علیه اثبات و استخراج ایدئالیستی دیالک تیک در فلسفه هگل مبارزه می کرد.
·        آنجا هم در دیالک تیک ایدئالیستی هگل استنتاجات معرفتی عظیمی را کشف کرده و توسعه داده است. 

پایان
ادامه دارد.