۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

تمرین تفکر مفهومی (15)

کله پا و وارونه
شین میم شین

سعدی
بسی چاره دانا به سختی بمرد
که بیچاره گوی سلامت ببرد
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 126 ـ 127)


• سعدی در این حکم، دیالک تیک زیست انسانی را در فرم دیالک تیک چاره دانی و بیچارگی به توضیح می نشیند:
• چه بسا چاره دان هائی که زندگی سختی را پشت سر گذاشته اند و بیچارگانی که سلامت و بی دردسر زیسته اند.

• کسی که بیچارگی را با گوشت و پوست خود احساس نکرده، به آسانی می تواند از بیچارگی، تجملی (لوکسوس) بسازد و تحویل این و آن دهد.

• در تلویزیون ها و مطبوعات کشورهای امپریالیستی در دوره های شکوفائی اقتصادی، از شیوه زیست فقرای جهان سوم، تصویری ارائه داده می شود که آب به دهن هر شهروندی می افتد و حسرت شیوه زیستی از آن قبیل را با خود به تختخواب می برد.


• سعدی هم از «گوی سلامت بردن بیچارگان» تصور و تصویری از این دست دارد.
• او اصلا نمی داند که بر رعایا و بنده ها و غلام ها در طویله ها چه می گذرد.

• سعدی در این بیت، دیالک تیک استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک شیوه زیست چاره دانان و بیچارگان بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله وارونه می سازد.

• آن سان که بیچارگی به چیزی مطلوب و آرزوئی بدل می شود و چاره دانی تحقیر می گردد.
• نتیجه ای که خواننده ساده لوح از این جور احکام سعدی می گیرد به شرح زیر خواهد بود:
• خردمندی و چاره دانی پشیزی ارزش ندارد.

• سعدی با نهایت معصومیت و حسن نیت، دست به خردستیزی می زند و زهر ایدئولوژیکی او را خواننده بی آنکه حتی متوجه شود، سر می کشد و مسموم می شود.

• ما بسیاری از پرورش یافتگان در مکتب سعدی را می شناسیم که علیرغم بیماری وخیم به پژشک مراجعه نمی کردند و مدعی بودند که خدا بهترین طبیب است که اگر مصلحت دانست شفا می دهد و اگر مصلحتش نباشد، همه دواها و درمان های جهان بی اثر خواهند بود.

• وقتی از وارونه سازی دیالک تیک استثناء و قاعده سخن می رود، منظور همین کاری است که سعدی بکرات انجام می دهد:

• هم «به سختی مردن چاره دانان» و هم «گوی سلامت بردن بیچارگان» بندرت و به مثابه یک استثناء اتفاق می افتد.
• قاعده برعکس ادعای سعدی است.

• سعدی جای استثنآئ و قاعده را به هزار و یک ترفند عوض می کند، آن سان که انگار در دیالک تیک استثناء و قاعده، نقش تعیین کننده از آن استثناء است.


• بدین طریق، اعتماد توده ها به خرد و چاره دانی فرو می ریزد.


• ترفند ایدئولوژیکی سعدی در این حکم، در زر ورق مفهوم «بسی» بسته بندی شده است.

• اگر کسی اعتراض کرد، او چند مثال استثنائی را می تواند برشمارد و بگوید که منظورش این موارد بخصوص بوده است.
• سعدی دیالک تیک استثناء و قاعده را کله پا و نتیجتا علیل و مفلوج می سازد.
• چنین دیالک تیک وارونه و پا در هوا فقط در مخیله سعدی وجود دارد، نه در عالم واقع.
• این که تک و توک چاره دانانی به سختی می میرند و بیچاره هائی جان سالم بدر می برند، استثناء است و نه قاعده.

• هدف اصلی سعدی از این وارونه سازی، همه کاره اعلام کردن مشیت الهی و هیچکاره اعلام کردن انسان و خرد انسانی است.
• این معنائی جز تحقیر و بی اعتبار کردن تفکر، شناخت و خرد ندارد.

حافظ این وظیفه ایدئولوژیکی را هزاران بار جدی تر و همه جانبه تر از سعدی به انجام می رساند که در تمرین بعدی مطرح خواهد شد.

پایان

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (11)

تا این ودیعه را روزی به صبحدم بسپاریم!

امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
کیوان ستاره بود
تحلیل واره ای از
شین میم شین


• ما از نژاد آتش بودیم
• همزاد آفتاب بلند، اما
• با سرنوشت تیرهء خاکستر

• عمری میان کوره بیداد سوختیم
• او چون شراره رفت
• من با شکیب خاکستر ماندم

• کیوان ستاره شد
• تا برفراز این شب غمناک
• امید روشنی را
• با ما نگاه دارد

• کیوان ستاره شد
• تا شب گرفتگان
• راه سپیده را بشناسند

• کیوان ستاره شد
• که بگوید:
• «آتش
• آنگاه آتش است
• کز اندرون خویش بسوزد
• و این شام تیره را بفروزد!»

• من در تمام این شب یلدا
• دست امید خسته خود را
• در دست های روشن او می گذاشتم

• من در تمام این شب یلدا
• ایمان آفتابی خود را
• از پرتو ستاره او گرم داشتم

• کیوان ستاره بود
• با نور زندگانی می کرد
• با نور درگذشت

• او در میان مردمک چشم ما نشست
• تا این ودیعه را
• روزی به صبحدم بسپاریم!

بند هفتم
• من در تمام این شب یلدا
• دست امید خسته خود را
• دردست های روشن او می گذاشتم

• در این بند شعر، شط خروشانی از عاطفه، احساس و عشق تبلور یافته است:
• دوستی ئی ژرف و پر محتوا از طرازی دیگر!

• مفاهیمی که سایه در این بند شعر به خدمت می گیرد، عبارتند از «شب یلدا»، «دست امید خسته خود»، «دست های روشن»

1
مفهوم «شب یلدا»

• سایه با مفهوم «شب یلدا» به افشای غلظت ظلمت و تداوم زمانگیر آن می پردازد و منظورش سیطره ارتجاع سیاه و استبداد سلطنتی است که پس از کودتای خونین بر سر کار امده و هر روزنه امیدی را درهم می کوبد.

2
مفهوم «دست امید خسته خود»

• درک منظور سایه از مفهوم «دست امید خود» دشوار است.

• اگر او از دست امید غیر سخن می گفت، آسانتر قابل تفسیر و تفهیم می بود، تا دست امید خود.


• صفت خسته برای دست قابل قبول و قابل درک است، ولی درک و تفسیر دست امید خسته، کار آسانی نیست.


• سایه در هر صورت از فشار و اختناق حاکم به تنگ آمده و دست امیدش خسته گشته است.


• در همین مفهوم «دست امید خسته»، دنیائی درد و شکوه و شکایت تبلور یافته است.


• گاهی مفهوم بظاهر حقیری، غنای معنوی غول آسائی را بر شانه نحیف خویش حمل می کند.


• مفهوم «دست امید خسته» باید از قبیله
این گونه مفاهیم باشد!

3
مفهوم «دست های روشن او»

• سایه در مقابل دست امید خسته خود، دستان روشن کیوان را به مثابه ملجأ امید تصور و تصویر می کند.

• اینجا دوستی عاطفی از خطه عاطفه و احساس پا فراتر می نهد و وارد خطه آگاهی می شود:

• به زبان فلسفی، دیالک تیک خودپوئی و آگاهی قد برمی کشد، تا گذار از دوستی مبتنی بر عاطفه و احساس و عشق به دوستی ایدئولوژیکی ـ سیاسی ـ اجتماعی امکان پذیر گردد.

• شعور همیشه دیالک تیکی از احساس و اندیشه است!


• شعور مبتنی بر اندیشه صرف هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت.


• سایه در این بند شعر، ضمنا ـ احتمالا بطور خودپو و نه آگاهانه ـ دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی را بسط و تعمیم می دهد.

• کیوان و سایه علیرغم دوستی و برابری، نابرابرند!

• میان کیوان و سایه ظاهرا دیالک تیک فراز و فرود تشکیلاتی بر قرار است:
• کیوان به احتمال قوی مسئول تشکیلاتی سایه است، بلحاظ تئوریکی و پراتیکی برتر از سایه است.

• به همین دلیل باید باشد که سایه «همیشه دست امید خسته خود را در دست های روشن او می گذارد»، تا پلی برای انتقال انرژی روحی و معنوی از کیوان به او تشکیل شود.


بند هشتم
• من در تمام این شب یلدا
• ایمان آفتابی خود را
• از پرتو ستاره او گرم داشتم

• در این بند شعر، صحت تخمین ما تأیید می شود:
• کیوان برای سایه ستاره ای است که منبع انرژی و نور است!

• هرگز کسی رابطه دوستی ئی را به این زیبائی و غنا تصور و تصویر نکرده است.

• وقتی ما از دوستی طراز نوین سخن می گوییم، منظورمان همین است.


• دوستی ها در جامعه سایه، عمدتا کشکی، مصلحتی، حسابگرانه و بی محتوای واقعی اند.

• معیار دوستی ها در جهنم جامعه طبقاتی عمدتا پراگماتیستی (به قصد سود حاصل از آن رابطه) تعیین می شود.

• دوستی ها حتی در سازمان های به اصطلاح سیاسی، دیالک تیکی از ارباب و نوکر، مراد و مرید، سردسته و نوچه اند.


• دوستی طراز نو اما به همین سان باید باشد که سایه تصور و تصویر می کند.


• جستن و یافتن و داشتن چنین دوستی کار بسیار دشواری است و دشوارتر از آن از دست دادن چنین دوستی است و بمراتب دشوارتر از آن، نشستن در غم مرگ نابهنگام چنین دوستی است.


• کوه دردی که بر روان خروشان سایه سنگینی می کند، از همین رو ست!


• عظمت و غنا و ندرت این شعر سایه نیز به همین دلیل است!


• این شعر سایه بهترین شعر او ست.

• این شعر تقطیر دردناک روح دستخوش آشوب و اندوه است!
• چنین شعری بندرت سروده می شود و بندرت می تواند سروده شود.

بند نهم
• کیوان ستاره بود
• با نور زندگانی می کرد
• با نور درگذشت

• سایه در این بند شعر به تصویر و توصیف و توضیح شیوه زیست کیوان می پردازد:
• کیوان با نور زیست و با نور درگذشت.

• درگذشت با نور قابل فهم و تفهیم است:
• کیوان تیرباران شده و گلوله با فشار حاصل از گاز باروت آتشگرفته شلیک می شود.
• به هنگام خروج گلوله از تفنگ، جرقه ای به چشم می خورد.
• منظور سایه ازنور همین است.

• مشکل اما توضیح «با نور زیستن» است.

• ما قصد توسل به تخیل و فانتزی نداریم.
• در باره کیوان تقریبا هیچ نمی دانیم.

• نور اما مظهر زیبائی، پاکی و پارسائی است.
• منظور سایه نیز به احتمال قوی همین است.

• بی شک و تردید همه پهلوانان تاریخ کشور ما چنین بوده اند:

• با نور زیسته اند و با نور رفته اند!

یادشان در حافظه تاریخ جاودان باد!

بند دهم
• او در میان مردمک چشم ما نشست
• تا این ودیعه را
• روزی به صبحدم بسپاریم!

• مفاهیمی که سایه در این بند واپسین شعر به خدمت می گیرد، عبارتند از «نشستن در میان مردمک چشم»، «ودیعه» و «صبحدم»

1
مفهوم «نشستن در میان مردمک چشم»

• کیوان ستاره گشته و در میان مردمک چشم سایه و همسانان سایه نشسته است.

• انسان ها با این اصطلاح معروف، درجه عزت کسی را و شدت عشق خویش به او را به تبیین می نشینند.

• کیوان برای سایه و همسانان سایه عزیزترین موهبت هستی بوده است و خواهد بود!

2
مفهوم «ودیعه»

• سایه در این بند شعر برای شورش کیوان بر ضد وضع موجود (به قول سایه، سرنوشت)، شراره گشتن و ستاره گشتن او، فونکسیونی تعیین می کند:
• به صبحدم رساندن این ودیعه در شب یلدا!

• منظور از ودیعه چیست؟

• ودیعه یعنی چیزی که به امانت سپرده شده است.

• ما قصد گمانورزی نداریم.
• اما برای درک منظور سایه از ودیعه فانتزی خاصی لازم نیست.

• ودیعه ای که کیوان و امثال او به سایه و سایه سانان سپرده اند، تا به صبحدم برسانند، بی تردید امر رهائی اجتماعی است، ایدئال ایدئال ها ست، ایدئالی که تمامت تاریخ جامعه طبقاتی را در می نوردد و نسل به نسل (احسان طبری)، سینه به سینه و دهن به دهن منتقل می شود:


• گذار از ماقبل تاریخ به تاریخ حقیقی بشری است!

• گذار از سرمایه داری به کمونیسم است!
• گذار از ظلمت به نور است!
• گذار از جامعه مبتنی بر استثمار و ستم به همبود مبتنی بر برابری، آزادی و برادری است!

• به قول حریفی:

«دو هزار سال است که فریادی در فضای زمین طنین افکنده:

به وضع موجود باید پایان داده شود!»


پایان

چه‌ بی نشانی سنگفرش عبوس!

چه‌ بی نشانی سنگفرش عبوس!

دکتر اسعد رشیدی
مرگ سنگ
(۵-٨-۲۰۰٣)
سرچشمه:
اخبار رزو
www.akhbar-rooz.com


• چه ‌نشانی از تو به ‌جای خواهد ماند،
• سنگفرش عبوس؟

• جاپای هزاران سال
• حضور آرامشی ابدی را آشفته‌ می کند،
• با مرگی
• نه ‌بازتاب باران و باد،
• که‌ از ابتذالی تاریخی تهی می شود.

• پس رگه ی مرده ‌ات،
• ساعات تب زده ‌از سر گذشته ‌اند

• هجوم عابران یخ
• چهره‌ ات را خاک و وهن می کند.

• شب مست، سکندری می خورد
• با مشتی ستاره‌ در کف

• و ماه‌ تلخ
• طپش جاده ‌های وهم آلوده ‌را درنگ پذیر می گرداند.

• چه‌ بی نشانی
• سنگفرش عبوس!

پایان

پرخواننده ترین مطالب تارنما

پرخواننده ترین مطالب تارنما (اواخر ژانویه 2012)

• جهان و جهان بینی فروغ فرخزاد (2)
• 1557 بار تا کنون خوانده شده است.
• مانی پولاسیون (تخریب افکار عمومی)

• خود آموز خود اندیشی (1)
• یلدا

• دریا و درنا
• تحلیل واره ای بر شعر بنی آدم اعضای یکدیگر اند

• سیری در شعری از عسگر آهنین (1)
• سیری در شعری از عسگر آهنین (2)

• جهان و جهان بینی فروغ فرخزاد (1)
• پرنده ای در مه

• به یاد ارانی
• دیالک تیک ماده و روح (دیالک تیک وجود و شعور)

• قصه های خانم گاف (36)
• کمونیست ها امروز (11)

• سیری در جهان بینی احسان طبری (3)
• دیالک تیک در فلسفه سعدی و حافظ و نیما (3)

• چاله ها و چالش ها (120)
• تمرین تفکر مفهومی (9)

• آه، اگرمی توانستم دوستت بدارم!
• به سپیده دمان
پایان

تمرین تفکر مفهومی (14)

محمود دولت آبادی (1319)
ستایش قدرت از سوی ناداران نا توان، ریشه در باور به ضعف ابدی خویش دارد.
هنگام که برابری با قدرت در توان نباشد، امید برابری با آن هم نباشد، در فرومایگان سازشی درونی رخ می نماید و این سازش راهی به ستایش می یابد.
میدان اگر بیابد به عشق می انجامد.
بسا که پاره ای از فرومایگان مردم، در گذر از نقطهً ترس و سپس سازش، به حد ستایش دژخیم خود رسیده اند و تمام عشق های گمکردهً خویش را در او جستجو کرده و ـ به پندار ـ یافته اند!
این هیچ نیست، مگر پناه گرفتن در سایهً ترس، از ترس.
گونه ای گریز از دلهرهً مدام.
تاب بیم را نیاوردن.
فرار از احتمال رویارویی با قدرتی که خود را شکستهً محتوم آن می دانی و در جاذبهً آن چنان دچار آمده ای که می پنداری هیچ راهی بجز جذب شدن در آن نداری.
پناه!
چه خوی و خصال شایسته ای که بدو نسبت نمی دهی؟!
او ـ قدرت چیره ـ برایت بهترین می شود. زیباترین و پسندیده ترین.
آخر جواب خودت را هم باید بدهی...
پس به سرچشمه دست می بری.
به قدرت جامهً زیبا می پوشانی.
با خیالت زیب و زینتش می دهی تا پرستش و ستایش به دلت بنشیند.
دروغی دلپسند برای خود می سازی:
«شمل مردمدار و جوانمرد است!»
کلیدر صفحه 968

شین میم شین


سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 82 ـ 83)

• چنین دارم از پیر داننده یاد

• که شوریده ای سر به صحرا نهاد

• پدر در فراقش نخورد و نخفت
• پسر را ملامت بکردند و گفت:

• «از آنگه که یارم کس خویش خواند
• دگر با کسم آشنائی نماند.»

• جوانی ظاهرا عاشق یاری می شود و از شدت عشق دچار جنون می گردد و سر به صحرا می نهد و بی اعتنا به روابط خانوادگی و اندوه پدر (مادر که هیچ) شعار می دهد:
• «از آنگه که یارم کس خویش خواند، دگر با کسم آشنائی نماند.»

• در این حکایت بوستان سعدی نیز دیالک تیک های مختلفی مطرح می شود که باید مورد تأمل قرار گیرند:

1

• سعدی در این حکایت دیالک تیک عشق را به شکل دیالک تیک عاشق و معشوق بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را چنان از آن معشوق جا می زند که عاشق از سوئی هیچکاره و هیچواره تلقی می شود و از سوی دیگر همه روابط اجتماعی و فردی خود را پاره می کند و مجنون وار سر به صحرا می نهد و با خیال یار کذائی، تنها می زید.


2

• سعدی دیالک تیک استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک کس خواندن یار و روابط اجتماعی بسط و تعمیم می دهد و ضمنا به وارونه سازی آن می پردازد.

• این کاری است که سعدی در تئوری اجتماعی ارتجاعی خود بکرات م انجام می دهد:

• وارونه کردن نقش ها در دیالک تیک استثناء و قاعده!

• ترفند سعدی از این قرار است که او برای اثبات تئوری اجتماعی ارتجاعی خویش، همیشه استثناء را به عنوان قاعده جا می زند.

• او در این حکایت، شوریده خردستیز بی خبر از خرد را به عنوان انسان عام «نوعی» جا می زند.

• انگار عاشق «یاری» شدن و به محض برسمیت شناسی از سوی یار کذائی، سر به صحرا نهادن و قید مادر و پدر زدن، امری قاعده مند و قانونمند و طبیعی و عادی است.

• اگر کسی قصد تبدیل جهان به تیمارستان را بر سر ندارد، نباید شوریده های بی خرد خردستیز را سرمشق توده ها قرار دهد.
• و گرنه چگونه می توان یاوه های مجانین را به مثابه قانون به خورد خواننده داد؟

• چیزهای هستی، از خرد تا کلان، از جماد تا انسان، نمی توانند به یک رابطه نیم بند خیالی (مثلا «کس خویش خواندن یار») بسنده کنند.

• هر چیزی، چه کوچک و چه بزرگ، در شبکه بغرنجی از روابط قرار دارد و باید قرار داشته باشد.
• هرچیزی در شدن مدام است.
• هر چیزی برای شدن خویش به داد و ستد مدام، به تأثیر متقابل با چیزهای دیگر نیاز دارد.

• آنچه سعدی و خردستیزان دیگر تصویر می کنند، در بهترین حالت محصول تخیل بیمار آنها ست و کوچکترین ربطی به واقعیت عینی ندارد.


• هستی از قانونمندی آهنین برخوردار است.

• هستی میدان آنارشی و بلبشوی درهم و برهم نیست.

• در ذات همه ذرات هستی، دیالک تیک عینی و واقعی حاکم همیشه و بی چون و چرا ست.


• حکم «از آنگه که یارم کس خویش خواند، دگر با کسم آشنائی نماند»، یاوه یک تهی مغز نادان بیش نیست.


• «آشنائی چیزها و انسان ها با یکدیگر» نه رابطه ای دلبخواه و سوبژکتیف (ذهنی)، بلکه پیوند تنگاتنگ عینی و ضرور است.

• شوریده سر به صحرا نهادهء بی نیاز از همه به خاطر کس خواندن یکی، دیر یا زود سرش به سنگ واقعیت عینی خواهد خورد و درخواهد یافت که بدون شبکه ای از روابط گوناگون حتی لحظه ای نمی تواند زنده بماند.

3

• سعدی در این حکایت ضمنا دیالک تیک عشق را به شکل دیالک تیک غریزه و عقل بسط و تعمیم می دهد و بدرستی نقش تعیین کننده را از آن غریزه می داند، ولی نقش غریزه را چنان تعیین کننده و نقش عقل را چنان بی بها جا می زند که قهرمان حکایت به موجودی جنونزده و حتی خردستیز و لاجرم جامعه ستیز بدل می شود:
• سر به صحرا می نهد و بسان جانوران می زید و قید همه مناسبات اجتماعی ضرور را می زند.

• در این اندیشه سعدی، البته هسته ای واقعی وجود دارد:
• اگر غریزه در دیالک تیک غریزه و عقل دست بالا بگیرد، می تواند به قول حافظ، «خانه عقل را به آتش کشد!» (نقل به مضمون)

4

• سعدی در این حکایت، ضمنا این حقیقت امر بی برو برگرد را نادیده می گیرد که «عاشق» در واقع نه شیفته «یار»، بلکه شیفته خویشتن خویش است و برای دستیابی به یار (وصل
و ارضای نیازهای غریزی و عاطفی خویش) هرگز حاضر به فدا کردن خود نخواهد بود.

• احتمال این که کسی در شرایط استثنائی برای وصل با یار، جان خود را به خطر بیندازد، یک در یک میلیون است.


• این یک پدیده استثنائی است.


• در دیالک تیک استثناء و قاعده، اما تعیین کننده قاعده است، نه استثناء.


• رابطه مبتنی بر دیالک تیک داد و ستد میان «عاشق» و معشوق، هم قبل از وصل و هم بعد از وصل، اعتبار خود را حفظ می کند.


• این دیالک تیک، یکی از قوانین اصلی هستی است و کسی نمی تواند خود را از سیطره بلامنازع آن رها سازد.


• هم «جان بر لب نهادن» و «سر بر تیغ سپردن» عاشق، در حکایت قبلی و هم قید مادر و پدر و جامعه زدن عاشق در این حکایت، یاوه ای بیش نیست.


• عشق کذائی مثل هر چیز دیگر گذرا، موقتی و فانی است.

• عشق می آید و می رود و حتی می تواند به نفرت مبدل شود.

• حتی می توان گفت که همیشه در واقع، پای دیالک تیک عشق و نفرت در میان است، نه عشق ناب!


نفرت در شرایط معینی می تواند حتی به عشق بدل شود!
نویسنده شهیر کلیدر به این حقیقت امر وقوفی شگرف دارد.


پایان

۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

قصه های خانم گاف (42)

فدریکو گارسیا لورکا (1898 ـ 1936)
گاف سنگزاد

• سوسن پس از خواندن نقل قول هائی از فدریکو گارسیا لورکا، حکم زیرین او را خوشایند یافت:

• «همان طور که نگران تولد خود نبوده ام، به همان سان هم نگران مرگ خود نیستم!»

• اندیشنده گفت:
• آقای کاف گفته:
• «من باید ـ در هر صورت ـ طولانی تر از زور عمر کنم!»

• و اضافه کرد:

• «اکنون و بخصوص اکنون، اصلا و ابدا هنگام مرگ نیست:

• کار
لا تحد و لا تحسی برای انجام هست و کس در دیدرس نیست!

• پس، زنده باد زندگی!»


• خانم گاف قصه آقای کاف را برای تفهیم هر چه بهتر این مهم از نو منتشر کرد:

در برابر زور چه باید کرد؟

• روزی از روزها، کوینر اندیشنده در سالنی برای عده ای سخنرانی می کرد.

• ناگهان متوجه شد که مردم به
او پشت می کنند و سالن را بسرعت ترک می گویند.

• آقای کوینر به دور و برش نظر انداخت و زور را پشت سر خود دید.


• «چه می گفتی؟»، زور پرسید.

• «از محسنات زور می گفتم»، آقای کوینر جواب داد.

• وقتی آقای کوینر پیش شاگردانش برگشت، شاگردانش دلیل بزدلی و بی جربزگی او را پرسیدند.

• آقای کوینر گفت:
• «جربزه من برای له و لورده شدن نیست.
• برای اینکه من باید در این اوضاع و احوال بیشتر از زور عمر کنم.»

• بعد برای شاگردانش قصه زیر را نقل کرد:

• روزی در روزگار بی قانونی، آژانی وارد خانه آقای عگه شد که «نه» گفتن آموخته بود.

• آژان فرمانی را نشانش داد که از سوی حکام شهر صادر شده بود.
• فرمان حاکی از آن بود که هر جا آژان پا گذارد، همه چیزهای خوردنی در آنجا مال او می شود و صاحب خانه به نوکر او بدل می شود.

• آژان روی مبلی جا خوش کرد و غذا خواست.

• بعد خود را شست، دراز کشید و هنوز خوابش نبرده بود که پشت به آقای عگه و رو به دیوار، پرسید:
• «نوکر من خواهی شد؟»

• آقای عگه لحاف رویش کشید، مگس ها را تاراند، ساز و برگ خواب راحت او را فراهم کرد و بسان این روز، هفت سال آزگار به فرامین او گوش سپرد.

• اما علیرغم همه این خدمات، از بر زبان راندن کلمه ای سر باز زد.

• پس از گذشت هفت سال، آژان که از فرظ خور و خواب و فرماندهی بیش از اندازه خیک شده بود، ترکید.

• آقای عگه جسدش را در لحاف مندرسی پیچید، از خانه بیرون انداخت، خانه را شست، در و دیوار خانه را ضد عفونی کرد، نفسی از سر آسایش کشید و جواب سؤال او را بر زبان راند:
• «نه!»
پایان

تئوری توسعه (1)

توسعه
پروفسور گونتر کروبر
پروفسور گئورگ کلاوس
برگردان شین میم شین

• معنی تحت اللفظی توسعه عبارت است از تغییر، حرکت بالنده، گذار از کیفیت های نازل به عالی، ارتقا از کیفیت های ساده به بغرنج.

• (ما واژه توسعه را بکار می بریم و نه رشد، تکامل، تحول و غیره را.
• هدف ما تصریح مقوله توسعه است که با مقوله های یادشده نباید عوضی گرفته شود، اگرچه آنها پیوند تنگاتنگی با هم دارند و گاهی مرز میان آنها سیال است. مترجم)

• به قول لنین، در تاریخ فلسفه و علوم منفرد دو نظر متفاوت در باره توسعه وجود دارد:

1

• «توسعه به معنی کوچکتر و یا بزرگتر شدن، به معنی تکرار

2
• توسعه به معنی وحدت اضداد....

• نظر اول خودجنبی، نیروی محرکه آن، سرچشمه و انگیزه آن را نا دیده می گیرد و یا سرچشمه آن را نیروی خارجی (مثلا خدا، سوبژکت و غیره) می داند.

• نظر دوم توجه اصلی خود را معطوف شناخت سرچشمه خودجنبی می کند.»

• (کلیات لنین، جلد 38، ص 339)

I
مفهوم توسعه در فلسفه جهان باستان

• درک دیالک تیکی توسعه بصورت نطفه ای در آثار فلاسفه جهان باستان، بویژه هراکلیت وجود داشته است.

الف
مفهوم توسعه در فلسفه هراکلیت

هراکلیت (550 ـ 480 ق. م.)
فیلسوف ماقبل سقراطی یونان
افق فلسفی هراکلیت:
تجربه و دانش
شدن و فنا شدن
وحدت و تضاد
کائنات و آتش
کلمه و روح
دولتشهر و حقوق مدنی
انسان و خدا
عقل و جهل
جملات قصار:
در هیچ رودی نمی توان دو بار شنا کرد!
مبارزه، پدر همه چیزها ست!

• هراکلیت جهان را در حرکت، تغییر و توسعه مدام می بیند و حرکت را به عنوان خودجنبی می داند که سرچشمه و نیروی محرکه آن مبارزه اضداد است.

ب
مفهوم توسعه در فلسفه آناکسی مندر

• آناکسی مندر برای اولین بار، از توسعه در جهان جانوران سخن می راند:
• او می گوید:
• «انسانها از انواع دیگر موجودات پدید آمده اند.»

ت
مفهوم توسعه در پوتاگوریسم

• در فلسفه یونان باستان اما نظرات متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) نیز مبنی بر انکار توسعه رایج بوده اند.

• پوتاگوریست ها تئوری حرکت دایره وار عام را تعلیم می دادند، که گویا همه چیز پس از گذشت چند سال معین به حالت اولیه خود برمی گردد.

پ
مفهوم توسعه در فلسفه امپدوکلس

• به نظر امپدوکلس موجودات زنده از فرم های نازل ماده پدید نیامده اند، بلکه در نتیجه بهم پیوستن تصادفی اعضاء و قسمت های مختلف بدن که قبلا هر یک بطور مستقل و جداگانه وجود داشته اند، پدید آمده اند.
• او توسعه را در تعویض بی پایان عشق و نفرت خلاصه می کند.

II
مفهوم توسعه در فلسفه قرون وسطی

• در قرون وسطای فئودالی، در دوران رکود اقتصادی، اجتماعی و علمی، اندیشه توسعه بکلی به باد فراموشی سپرده می شود و جای آن را طرز تفکر متافیزیکی عمومی گیرد.

III
مفهوم توسعه در فلسفه عصر جدید

• با پیدایش سرمایه داری آغازین و توسعه توفانی نیروهای مولده و در رابطه با آن، پیشرفت شتابان علوم، اندیشه توسعه دوباره و بتدریج وارد صحنه می شود.

الف
مفهوم توسعه در فلسفه یاکوب بومه

یاکوب بومه (1575 ـ 1624)
عارف، فیلسوف و تئوسوف آلمانی
هگل او را «اولین فیلسوف آلمانی» می نامد.
نقاط مرکزی تفکر او:
یکسان انگاشتن طبیعت و خدا
تضاد بمثابه گشتاور ضرور در همه پدیده های واقعیت عینی
اهمیت قوه معرفتی قلب و جسم و روح (اصل زنانه)
لیاقت انسان به ازادی

• یاکوب بومه توسعه کاینات را ماهیتا بکمک افکار عرفانی ـ مذهبی و الشیمی توضیح می دهد.

ب
مفهوم توسعه در پانته ئیسم

• تفکر ماتریالیستی ـ پانته ئیستی (جوردانو برونو و اسپینوزا) توسعه را به معنی خودبالی یک اصل مادی اعلام می کند.

ت
مفهوم توسعه در فلسفه لایب نیتس

گوتفرید ویلهلم لایب نیتس (1646 ـ 1716)
فیلسوف، دانشمند، ریاضی دان، دیپلومات، فیزیکدان، مورخ، سیاستمدار، کتاب شناس و دکتر در حقوق دنیوی و کلیسائی
ایدئالیست عینی
روح یونیورسال زمانه خویش

• اصل دیالک تیکی خودبالی را لایب نیتس نیز در آموزش منادها (البته در فرم ایدئالیستی آن) اعلام می کند:
• مونادها عبارتند از جوهرهای فعال، خودکوش و روحی مجهز به محرکه ای درونی، برای رسیدن به کمال.

• لایب نیتس بر تداوم (پیوست) در روند توسعه تأکید می ورزد، ولی با انکار عدم تداوم (گسست) و جهش در روند توسعه، پیوست را مطلق می کند و بدین طریق، اصل تداوم (پیوست) را به شالوده درک یکسونگرانه متافیزیکی از توسعه بدل می سازد.

پ
مفهوم توسعه در فلسفه دکارت

رنه دکارت (1596 ـ 1650)
فیلسوف، ریاضی دان و عالم علوم طبیعی
از مؤسسین راسیونالیسم مدرن عصر جدید آغازین
تفکر راسیونالیستی او را کارتزیانیسم نیز می نامند.
دکارت به وجود ایده های مادرزاد باور داشت.

• اندیشه توسعه در فرم گمانورزانه و مکانیکی آن برای اولین بار در کیهان شناسی دکارت، یعنی در عرصه علوم طبیعی مورد استفاده قرار می گیرد.
• دکارت بر آن بوده که سیستم سیاره ها در اثر گردبادی از ماده بی فرم (اتر) تشکیل یافته است.

ادامه دارد