۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

فرهنگ کوچک ایمانسیپاسیون زنان (4)

6
زنان آلمان دموکراتیک در خانواده، همسری و ازدواج
هوم ورک دانشجو دختری به نام کیرستن کناک در هامبورگ
(سپتامبر1997)
برگردان میم حجری

ایدئال «سوسیالیستی» رسمی خانواده در آلمان دموکراتیک بسیار کنسرواتیو بود.
• خانواده ایدئال می بایستی از زن و مردی تشکیل شود که با هم ازدواج کرده باشند و 2 ـ 3 بچه داشته باشند.

• البته زنان می بایستی اشتغال تماموقت داشته باشند و برای تسهیل زندگی شان در زمینه تربیت کودکان و و کار خانه داری از کمک های درخور برخوردار باشند.

• اکثر زن ها کودکان خود را پس از یک ساله شدن تحویل کودکستان می دادند.
• کار خانه داری بنا بر تصورات دولت می بایستی میان زن و مرد به تساوی تقسیم شود.

• در باره پدر بودن و اشتغال حرفی به میان نمی آمد.


• اکثر خانواده ها اما در واقع 1 ـ 2 بچه داشتند و همین هم بار سنگینی بر دوش زنان بود.

• خانواده به مثابه نهاد بطور سنتی، پدرسالارانه اداره می شد، وضع اقتصادی بهتر مرد هم در این زمینه نقش مهمی بازی می کرد.
• کار خانه داری اکثر اوقات به عهده زنان محول می شد:
• دو سوم زنان هر هفته 2 ـ 4 ساعت کار خانه داری انجام می دادند و 14 درصد مردها.
• (هلویگ ـ نیکل ص 154)

• ضمنا تقسیم کار خانه داری میان جنسیت هائی که از سطح عالی تحصیلی برخوردار بودند، کمتر سنتی بود.
(یوتا گیزی، «زندگی خانوادگی در آلمان دموکراتیک»، برلین 1984، هلویگ ـ نیکل ص 160)

• از این رو، بسیاری از زنان با زمان کار طولانی مشکل داشتند و بنظر آنها این امر موجب کوتاهی در تربیت کودکان می گردید.:
• 44 ساعت کار در هفته و 40 ساعت کار در هفته در صورت داشتن دو بچه کمتر از 16 ساله، با مزد برابر.

• این زمان کار برای زنان با یک بچه طاقتفرسا بود.


• البته اکثر زنان آلمان دموکراتیک هرگز نمی خواستند از کار صرفنظر کنند.


• در همه پرسی سال 1982، 60 درصد زنان 20 ـ 40 ساله کار و خانواده را به یکسان مهم تلقی می کردند.

تا پایان آلمان دموکراتیک نیز همین نظر را داشتند.

• ازدواج در آلمان دموکراتیک زودتر از ازدواج در آلمان فدرال صورت می گرفت.

• علت این امر مزایای بیشتر برای خانواده بود:
• خانواده ها در گرفتن خانه ارجحیت داشتند.

• درجه طلاق نیز در آلمان دموکراتیک بسیار بالا بود.

• علت این امر، احتمالا استقلال مالی نسبی زنان در آلمان دموکراتیک بوده است.

• 18 درصد خانواده ها یک سرپرست داشتند و 98 در صد آنها از مادر تشکیل می شدند.

• پدرها اما مکلف به پرداخت کمک هزینه زندگی بودند و فرق نمی کرد که بچه در خانواده مبتنی بر ازدواج زاده شده باشد و یا نه.

• در رسانه ها راجع به پدران و مادران بچه دار تنها اصلا حرفی زده نمی شد.

• زیرا آنها با خانواده تصویر آلمان دموکراتیک متناسب نبودند.

• ولی آنها همه از کمک های دولتی ضرور برخوردار بودند، چه در زمنیه کودکستان و چه در زمینه کمک های مالی به هنگام بیماری کودک و غیره.


• اما وضع مالی خانواده های بی همسر بدتر از وضع خانواده های «کامل» بود:
• برای مثال زنی با دو کودک فقط نصف درآمد زن و شوهر با دو کودک را داشت و لذا قادر به خریدهای بزرگ نمی شد.

ادامه دارد

جادوگر کوچک و آدم ها


جینا روک پاکو
برگردان میم حجری

• با شکوه ترین جاده ای که جادوگر کوچک در عمر خود دیده بود، جاده درختان سیب بود.

• ساعات متوالی در جاده درختان سیب پیش می رفت و وقتی باد درخت ها را تاب می داد، یکی از سیب ها پائین می افتاد و جادوگر کوچک برمی داشت و می خورد.

• تا اینکه جاده درختان سیب به روستائی منتهی شد.

• «روستای زیبائی دارید، شما!»، جادوگر کوچک به آدم ها گفت.

• آدم ها ـ اما ـ نا خشنود بودند.

• «ما از روستا خوش مان نمی آید»، روستائیان غرغرکنان می گفتند.
• «همه چیز باید عوض شود و طور دیگر گردد.»

• «اسب ها به کندی راه می روند»، یکی از آنها به شکوه گفت.

• «درخت ها بسیار بلند اند»، یکی دیگر گفت.

• «خانه ها همیشه در محوطه واحدی ساخته می شوند»، یکی دیگر به شکوه گفت.

• بعضی ها از بزرگی گربه ها و کوچکی موش ها شکوه داشتند.

جادوگر کوچک تصمیم گرفت که اوضاع را عوض کند.

• عصای جادویش را بیرون آورد و به جادوگری آغاز کرد.

• «اجی مجی لاترجی»، گفت و اسب ها شش پا شدند.

• خانه ها متحرک شدند و توانستند با باد از جائی به جائی دیگر کوچ کنند.

• درخت ها کوچکتر شدند، به کوچکی تاک شدند.

• موش ها بزرگ و بزرگتر شدند و گربه ها کوچک و کوچکتر، آن سان می توانستند، خود را در سایه گل مروارید پنهان کنند.

• آدم ها کف زدند و خوشحال شدند.

• اما وقتی خواستند که اسب ها را به درشکه ببندند، قادر به گرفتن آنها نشدند.

اسب های شش پا به سرعت باد می دویدند و گرفتن شان کار آسانی نبود.

زن ها هم بر سر خانه ها با یکدیگر به دعوا پرداختند.

• چون خانه ها متحرک بودند، مرتب جا عوض می کردند و آدم ها خانه خود را پیدا نمی کردند.

بچه ها اکنون دست شان به سیب ها می رسید و آنقدر سیب می خوردند که دل شان درد می گرفت.

موش ها می گریستند، چون بزرگتر
بودند و نمی توانستند وارد خانه های شان شوند.

گربه های بسیار کوچک از پرنده ها هراس داشتند و همه اوقات، چشم شان را می بستند.

گربه ها فکر می کنند، که اگر چشم شان را ببندند، برای دیگران نا مرئی می شوند.

• «جادوگر کوچک به داد ما برس!»، آدم ها به جادوگر کوچک گفتند.
• «این طوری نمی شود زندگی کرد.»

جادوگر کوچک بار دیگر جادو را بی اثر کرد.

• خانه ها دو باره ساکن ماندند، درخت ها رشد کردند و بلندتر شدند، اسب ها دو باره چهارپا شدند، گربه ها هیئت پیشین را به خود گرفتند و موش ها دوباره کوچک شدند.

• مردم روستا از این روز به بعد راضی و خشنودند و چیزها را ـ آنطور که هستند ـ می پسندند:
• خانه ها را ساکن، اسب ها را چهارپا، گربه ها را بزرگ و موش ها را کوچک.

پایان

امپریالیسم نوین (2)

امپریالیسم نوین
پروفسور دکتر فرانک دپه
برگردان میم حجری

جان ا. هوبسون (1858 ـ 1940)
نویسنده و اقتصاد دان انگلیسی
آثار مهم:
فیزیولوژی صنعت (1889)
روانشناسی جینگوئیسم (1901)
امپریالیسم (1902)
کار و ثروت (1914)

I
«عصر امپریالیسم»

• از آغاز قرن بیستم، مفهوم امپریالیسم بیشتر و بیشتر برای مشخص ساختن مرحله توسعه تاریخی (و بهتر است بگوئیم، تاریخی ـ جهانی) نوین جوامع کاپیتالیستی صنعتی بکار می رود.
• این مفهوم ـ قبل از همه ـ به روابط میان دولت ها در میدان سیاست بین المللی و ضمنا به تاریخچه «جنگ جهانی اول» نسبت داده می شود.

• رقابت میان قدرت های بزرگ و گسترش مکانی ـ سرزمینی قدرت سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی آنها در کانون بحث امپریالیستی قرار می گیرد که در کلیه کشورهای کاپیتالیستی توسعه یافته بحث مربوط به استراتژی سیاسی نخبگان را تعیین می کند.

• (گلویتسر 1982، رایفلد 1989، ص 29)

• جان هوبسون انگلیسی که در سال 1902 بررسی ئی تحت عنوان «امپریالیسم» منتشر کرده، مفهوم امپریالیسم را «اصطلاحی تلقی می کند که ورد زبان هر کس است و برای مشخص کردن نیرومندترین جریان سیاست معاصر جهان غرب بکار می رود.»
• (جان هوبسن 1968، 29)

1
مفهوم امپریالیسم

پاول کندی (1945)
مورخ، دیپلمات، عالم علوم سیاسی، متخصص استراتژی های نظامی و روابط بین المللی از انگلستان
در کانون مطالعات او تأثیر متقابل اقتصاد و سیاست خارجی قدرت های بزرگ قرار دارد.
آثار مهم:
مبارزه در اقیانوس آرام (1981)
صعود و سقوط قدرت دریائی بریتانیا (1978)
تشدید آنتاگونیسم انگلو ژرمن (1860 ـ 1914) (1980)
استراتژی و دیپلماسی (1870 ـ 1945) (1983)
صعود و سقوط قدرت های بزرگ. تحول اقتصادی و اختلافات نظامی (1987)
دولت خصوصی (1999)
از جنگ تا صلح (2000)
گذشته، حال و آینده سازمان ملل متحد (2006)
پارلمان بشریت. سازمان ملل متحد به سوی حکومت جهانی (2007)

• مفاهیمی از قبیل «امپریالیسم» و «امپراتوری» تازگی نداشتند.
• امپراتوری روم قدرت برزگی بود.
• در جهانتصویر آنتیک (جهان باستان کلاسیک) تمامت جهان متمدن را در بر می گرفت.

«امپراتوری بریتانیا» نیز بر سراسر جهان بسط یافته بود.

• بعد از پایان قرن نوزدهم اما با با ارتقای قدرت های رقیب (قبل از همه آلمان در قاره اروپا و ایالات متحده امریکا در آن سوی آتلانتیک) مواجه شده بود.
• تنها در جریان نیمه اول قرن بیستم ـ دورانی که روبرت کوکس (1987، ص 151) به مثابه دوران «امپریالیسم های رقابتگر» می نامد ـ سقوط امپراتوری بریتانیا آشکار می گردد.

• به موازات آن صعود ایالات متحده امریکا بمثابه قدرت امپریال نوین آشکار می گردد.

• «قرن امریکا» نقطه اوج خود را پس از پایان جنگ جهانی دوم از سر می گذراند، در دوره جنگ سرد که ایالات متحده امریکا نقش خود را به عنوان قدرت رهبری کننده سیستم دولت های غرب به کرسی می نشاند.

«امپریالیسم» و یا «امپراتوری» عبارت از شکل حاکمیتی است که در بعد یک خطه پهناور متشکل از دولت ها و مناطق بیشمار زیر سیطره مرکزی و یا متروپولی (مثلا روم و یا لندن) قرار دارد و هدایت و یا اداره می شود.

• سیاست امپریال از سوئی به متدهائی اطلاق می شود که بوسیله آنها این خطه تسخیر و سرانجام اداره می شود.

• تشکیل مستعمرات، دولت های دست نشانده باجپرداز و فرم های دیگر اجرای این حاکمیت اند که در خدمت تقویت و تکثیر قدرت و ثروت متروپول و قبل از همه طبقه حاکمه آن می گردند.


• هم کنترل سیاسی و نظامی مناطق و راه های استراتژیکی مهم (مثلا راه های دریائی انگلستان به هندوستان، معروف به «شرق سوئز») و هم حفظ بازارها و استثمار اقتصادی مستقیم مواد خام و نیروی کار ارزان در خدمت این حاکمیت اند.


• قواعد عملکرد امپراتوری در مرکز آن تعیین می شوند.
• امپراتوری باید به دستگاه اداری و کارمندی درخور و قبل از همه به قدرت نظامی متناسب با دامنه امپراتوری مجهز باشد، تا بتواند به حفظ امپراتوری قادر گردد.

سودهای مادی ناشی از این قدرت اگر برای مدت مدیدی از مخارج لازم برای حفظ آن تخطی نکنند، به قول پاول کندی، «گسترش امپریال» به خطر می افتد، که اغلب به سقوط ابرقدرتی منجر می شود و آن را به تشدید عناصر سرکوب موجود در قدرت خویش وامی دارد.

• زیر چتر حمایت قدرت امپریال، کنشگران خصوصی چپاولگر مواد خام از قبیل مجتمع های تجاری، سرمایه داران، صاحبان کمپانی ها و شرکت ها، مجتمع های راه آهن و غیره گرد می آیند و روند استثمار را سازمان می دهند.

• حاکمیت امپریال به دولت نیرومندی نیاز پیدا می کند.

• حاکمیت امپریال فقط به استثمار مادی خطه های تحت حاکمیت خویش قناعت نمی کند، بلکه توده های مردم کشورهای تحت سلطه را به مثابه «انسان های درجه دوم» تلقی می کند.

• ثبات حاکمیت امپریال اما به پیوند دادن بخش های مهمی از طبقات حاکمه در مناطق تحت سلطه با مکانیسم های حاکمیتی امپریال از طرق زیر نیز وابسته است:


1

• از طریق به فساد کشیدن آنها

2

• از طریق به برسمیت شناختن مواضع ممتاز آنها

3

• از طریق به برسمیت شناختن دارائی و ملک و مال آنها

ادامه دارد

۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

ایدئولوژی (1)

کاندیلا (1714 ـ 1780)
روحانی، فیلسوف توده های مولد و زحمتکش و منطقدان فرانسوی
به پیروی از جان لاک به توسعه تئوری شناخت سنسوئالیستی می پردازد.

ایدئولوژی
پروفسور گونتر هیدن
برگردان شین میم شین

• ایدئولوژی عبارت است از سیستم نظرات اجتماعی (اقتصادی، سیاسی، حقوقی، تربیتی، هنری، اخلاقی، فلسفی و غیره) که بیانگر منافع طبقاتی معینی اند و شامل هنجارهای رفتاری، موضعگیری ها و ارزش گذاری های مطابق با آنها می شوند.

• «ایدئولوگ ها» نمایندگان یک جریان فلسفی بوده اند، که به پیروی از کاندیلا، با تحلیل سازمان فیزیولوژیکی و روانی انسان و با تحلیل محتوای تصورات انسانی، قواعد عملی در زمینه تربیت، اخلاق، حقوق و سیاست تدوین کردند (دستوت دتریسی، کابانیس و غیره)

• مارکس و انگلس مفهوم علمی ایدئولوژی را همراه با تحلیل شعور اجتماعی بمثابه انعکاس وجود اجتماعی، بر بنیان ماتریالیسم تاریخی بوجود آوردند.
• مارکس و انگلس به شناخت این امر نایل آمدند که ایدئولوژی در جامعه طبقاتی عبارت از تمامت نظرات اجتماعی طبقه معینی و بیانگر موقعیت تاریخی ـ اجتماعی و منافع آن طبقه است.

• به عبارت دیگر، ایدئولوژی در جامعه طبقاتی، خصلت طبقاتی دارد.


• «اندیشه های حاکم در هر دوره، اندیشه های طبقه حاکمه اند.

• به عبارت دیگر، طبقه ای که قدرت مادی حاکم بر جامعه است، همزمان قدرت معنوی حاکم بر جامعه نیز است!» (مارکس و انگلس)

• خصلت ایدئولوژی هر طبقه، بوسیله موقعیت و جایگاه آن طبقه در جامعه و بوسیله منافع طبقاتی ناشی از آن تعیین می شود.

• هر طبقه ماقبل سوسیالیستی نوخاسته تنها زمانی می تواند رسالت تاریخی خود را، یعنی تحول انقلابی مناسبات اجتماعی را تحقق بخشد که واقعیت اجتماعی را تا درجه معینی بدرستی بشناسد.

• مثلا بورژوازی انقلابی در فرانسه (قرن 18 میلادی) توانست ایدئولوژی ئی بوجود آورد که انعکاس درست جوانب بیشماری از واقعیت بود.

• این ایدئولوژی توانست به شالوده تئوریکی انقلاب بورژوائی بدل گردد.
• در ایدئولوژی بورژوازی آغازین، منافع طبقاتی خود او بمثابه منافع تمامت جامعه جلوه می کرد و تحقق آماج های طبقاتی او بمثابه تحقق منافع کلیه طبقات و اقشار تحت ستم تلقی می شد:
• «هر طبقه جدید که جای طبقه حاکم سابق را می گیرد، مجبور می شود برای رسیدن به هدف خویش، منافع خود را بمثابه منافع کلیه اعضای جامعه قلمداد کند.» (مارکس و انگلس)

• به همان اندازه که طبقه حاکمه تازه به قدرت رسیده به سد راه توسعه بعدی جامعه بدل شود، به همان اندازه هم ایدئولوژی آن در خدمت دفاع از حاکمیت رو به زوال آن طبقه بر جامعه قرار می گیرد، به مبارزه بر ضد ایدئولوژی نوین طبقات استثمار شونده و ستمکش می پردازد، به تبلیغ ابدیت و تغییرناپذیری مناسبات موجود دست می زند و ایدئولوژی این طبقه به سد راه توسعه اجتماعی بدل می شود.

• مارکس در رابطه با ایدئولوژی بورژوائی می نویسد:
• برای ایدئولوژی بورژوائی اکنون دیگر مهم نیست که «این و یا آن برهان حقیقت دارد و یا نه.
• مهم این است که آیا این یا آن برهان برای سرمایه مفید است و یا مضر، تسکین دهنده است و یا دردآور، ضد قانون پلیسی است و یا به نفع آن.
• به جای پژوهش بی ثمر برای سرمایه، شعبده بازی مزدورانه صورت می گیرد و به جای بررسی بی طرفانه علمی، دفاع توأم با عذاب وجدان و آلوده به نیات پلید از سرمایه رواج می یابد.
» (مارکس و انگلس)

• مارکس و انگلس به تحلیل علل خاص استتار و پرده پوشی منافع طبقاتی کاپیتالیستی بوسیله ایدئولوژی بورژوائی نیز می پردازند و از فرم خاص آن پرده برمی دارند.
• «ایدئولوژی یک روند است، روندی که هرچند با اتکاء بر شعور متفکران کذائی، ولی با اتکاء بر شعور خطا و باطل تحقق می یابد.
• آن شعور قادر به شناخت نیروهای محرکه واقعی نیست که این روند را به جریان می اندازند.
• اگر چنین نمی بود، آن دیگر روند ایدئولوژیکی نمی شد.
• این روند ایدئولوژیکی نیروهای محرکه ظاهری خطا و باطل را از مخیله می گذراند.
• چون ایدئولوژی یک روند فکری است، فرم و محتوای خود را از تفکر صرف استخراج می کند، یا از تفکر صرف خود و یا از تفکر صرف پیشینیان.
• این روند با مواد و مصالح فکری صرف کار می کند و بی دغدغه خاطری مواد و مصالح یاد شده را محصول تفکر می داند و هرگز به بررسی منشاء غیر فکری (مادی) آنها نمی پردازد و این امر را امری طبیعی تلقی می کند، چون بنظر آن، کلیه اعمال نیز از آنجا که بواسطه تفکر هدایت می شوند، در آخرین تحلیل از تفکر ناشی می شوند.» (مارکس و انگلس)

• توضیح استقلال ظاهری فرم های ایدئولوژیکی مختلف شعور اجتماعی از شالوده اجتماعی آن از این قرار است.

• بنیان این پدیده در جدائی کار فکری از کار جسمی نهفته است.


• با تجزیه جامعه به طبقات، کار فکری بیشتر و بیشتر مختص طبقه حاکمه می شود و کردوکار تولید مادی، که شالوده توسعه جامعه را تشکیل می دهد، بر دوش زحمتکشان، استثمارشوندگان ستمکش نهاده می شود.


• بدین طریق، کار فکری بمثابه فاکتور مقدم و به عنوان شالوده واقعی جامعه جلوه فروشی می کند.


• بدین سان است که شعور نسبت به پراتیک مادی استقلال
کسب می کند.
• طبقه حاکمه برای حفظ قدرت خود مجبور می شود که پایه و اساس ایدئولوژی را از دیده ها پنهان دارد.
• و لذا در جهت حفظ و تحکیم استقلال ظاهری ایدئولوژی از پایه و اساس آن تلاش می ورزد.
• کلیه طبقات استثمارگر که به قدرت می رسند، همیشه منافع خود را در جامعه بر ضد منافع طبقات و اقشار تحت استثمار و ستم پیش می برند.
• این طبقات استثمارگر (مثلا بورژوازی) خود تحت خودپوئی روند تاریخ قرار می گیرند، نسبت به قوانین عینی جامعه کورکورانه رفتار می کنند و مغلوب آنها هستند.
• از این رو ست که ایدئولوژی این طبقات فقط منافع طبقه حاکمه را منعکس می کند و به واقعیت جامعه برخورد خودپو دارد و نه آگاهانه.

• تنها ایدئولوژی طبقه کارگر است که می تواند ایدئولوژی علمی راستین باشد.
طبقه ای که با موضعگیری عینی خویش و بنا بر رسالت تاریخی ناشی از آن، کل تاکنونی جامعه را منفجر می سازد و جامعه ای را بنیان می گذارد که در آن، انسان دیگر برده محصول کار خویش نیست، بلکه به سازماندهی آگاهانه تولید اجتماعی مبادرت می ورزد.

• مراجعه کنید به سوسیالیسم و کمونیسم


• پیش شرط این عبارت است از شناخت علمی کل جامعه و قوانین توسعه آن.


• مراجعه کنید به آگاهی و خودپوئی


• از این رو ست که ایدئولوژی طبقه کارگر در فرم علمی اش بیانگر رسالت تاریخی پرولتاریا بمثابه رهائی کل جامعه است.

• ایدئولوژی سوسیالیستی بنا بر محتوای علمی اش جمع بندی مهمترین نتایج علوم فلسفی، تاریخی و اقتصادی است.

• مراجعه کنید به مارکسیسم ـ لنینیسم


• ایدئولوژی سوسیالیستی ـ به همین دلیل ـ نمی توانست بطور خودپو از سوی طبقه کارگر پدید آید و لذا توسط مارکس، انگلس و لنین، بمثابه نتیجه کارعلمی دهها ساله و تجارب عملی در مبارزه طبقاتی بوجود آمده است.


• و از این رو ست که آن باید به میان توده های مردم برده شود و تنها آنگاه (پس از نفوذ در توده ها) می تواند به قدرت مادی بدل شود.


• طبقه کارگر تنها در وحدت با سوسیالیسم علمی و با درک ایدئولوژی سوسیالیستی قادر به انجام انقلاب سوسیالیستی و برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی خواهد شد.


• این وحدت بواسطه حزب مارکسیستی ـ لنینیستی تحقق می یابد.

• از این رو میان ایدئولوژی بورژوائی و ایدئولوژی سوسیالیستی مبارزه آشتی ناپذیری در جریان است.

• نادیده گرفتن مبارزه ایدئولوژیکی طبقه کارگر بمعنی تقویت نفوذ ایدئولوژی بورژوائی است.

• در روند ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم، غلبه بر بقایای ایدئولوژی کاپیتالیستی در مبارزه ای دراز مدت و بغرنج ممکن می گردد.

• ایدئولوژی سوسیالیستی با توسعه سیستم اجتماعی سوسیالیستی حقانیت خود را در تحقق عملی سوسیالیسم نشان می دهد و رفته رفته به ایدئولوژی همه توده های تحت استثمار و ستم بدل می گردد.


• همزمان با آن، ایدئولوژی بورژوائی واپسین بطور آشکار و بی پرده دست بدامن گشتاورهای ایراسیونالیستی می شود و به آنتی کمونیسم کور بدل می گردد.


از این رو کشمکش و چالش ایدئولوژیکی در مقیاس جهانی کیفیت نوینی کسب می کند و از اهمیت خاصی برخوردار می شود.

ادامه دارد

جهان و جهان بینی فریدون مشیری (1)

فریدون مشیری (1305 ـ 1379)
شین میم شین

اشکی در گذرگاه تاریخ

• از همان روزی که دست حضرت قابیل
• گشت آلوده به خون حضرت هابیل

• ازهمان روزی که فرزندان آدم
• زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
• آدمیت مرد
• گرچه آدم زنده بود

• از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
• ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
• آدمیت مرده بود

• بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
• گشت و گشت
• قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
• ای دریغا
• آدمیت برنگشت

• قرن ما
• روزگار مرگ انسانیت است

• سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
• صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است

• صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجا ست
• قرن موسی چومبه ها ست
• روزگار مرگ انسانیت است

• من که از پژمردن یک شاخه گل
• از نگاه ساکت یک کودک بیمار

• از فغان یک قناری در قفس
• از غم یک مرد در زنجیر
• ـ حتی قاتلی بر دار ـ
• اشک در چشمان و بغضم در گلو ست
• و اندر این ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبو ست
• مرگ او را از کجا باور کنم؟

• صحبت از پژمردن یک برگ نیست
• وای، جنگل را بیابان می کنند
• دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

• هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
• آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

• صحبت از پژمردن یک برگ نیست
• فرض کن مرگ قناری در قفس، هم مرگ نیست

• فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
• فرض کن جنگل بیابان بود، از روز نخست

• در کویری سوت و کور
• در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

• صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
• گفتگو از مرگ انسانیت است

• موسی چومبه:
• سمبل خیانت به وطن در قرن بیستم که دوست صمیمی پاتریس لومومبا رهبر رهایی طلبان کشور کنگو بود که به او خیانت کرد و او را تحویل استعمارگران بلژیکی داد و آنها پاتریس را تکه تکه کردند.


تلاش برای تحلیل شعر
اشکی در گذرگاه تاریخ

پاتریس لومومبا (1925 ـ 1961)
رهبر جنبش رهائی بخش کنگو
نخست وزیر انتخابی جمهوری کنگو
چند هفته بعد ازانتخابات به دسیسه بلژیک و آمریکا کودتائی صورت می گیرد، لومومبا زندانی می شود و به قتل می رسد.
آثار:
میهنم کنگو (1962)
لومومبا سخن می گوید (مجموعه سخنرانی ها و مقالات او) (1958 ـ 1961)

• قبل از همه عنوان شعر توجه آدمی را به خود جلب می کند.

• این شعر ظاهرا وصفی از گذار تاریخ است و اشک در گذرگاه تاریخ از آن رو ست که روند و روال تاریخ خوشایند نبوده است.


• تاریخ اما به چه معنی است؟


• تاریخ از دیدگاه طبقات اجتماعی مختلف به انحای مختلف تعریف می شود.


• طبقات ارتجاعی بی فردا تاریخ را روند زوال و تباهی تلقی می کنند و طبقات انقلابی برعکس.


• تاریخ در جهان بینی طبقه کارگر به روند توسعه و تکامل در طبیعت و جامعه اطلاق می شود.

• تاریخ ـ به معنای محدود کلمه ـ عبارت است از جریان روند عینی و در تنوع خود قانونمند توسعه و تکامل جامعه از سطح نازل به سطح عالیتر که با حرکت نظام های اجتماعی (پیدایش، توسعه، زوال و جایگزینی توسط نظام نوتر) معنی واحدی دارد.

حکم اول
• از همان روزی که دست حضرت قابیل
• گشت آلوده به خون حضرت هابیل

• ازهمان روزی که فرزندان آدم
• زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
• آدمیت مرد
• گرچه آدم زنده بود

• مشیری در این حکم، قصه فرزندان آدم در قرآن را در مد نظر دارد.
• ظاهرا حوا و آدم دو پسر داشته اند، به نام های قابیل و هابیل.
• قابیل مظهر شر بوده و هابیل مظهر خیر.
• این قصه را پیامبر اسلام از تورات و انجیل عاریه گرفته است.

• تئولوژی برای توجیه ازلیت و ابدیت جنگ میان انسان ها دست به سرچشمه می برد و برای نشان دادن منشاء خصومت میان انسان ها پسران کذائی حوا و آدم را به جان یکدیگر می اندازد.

• بنظر مشیری تضاد میان دو فرزند حوا و آدم همان و مرگ آدمیت همان.
• شاعر اواخر قرن بیستم اسطوره کتب مقدس را به سکه نقد می خرد و بر مبنای آن پسیمیسم تاریخی خود را تبلیغ می کند.
• بی کوچکترین تأملی، به ازلیت جنگ انسان بر ضد انسان ایمان می آورد و بدتر از آن، به تبلیغ این یاوه ـ آنهم در فرم دلنشین توده گیر شعر ـ می پردازد.

حکم دوم
• از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
• ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
• آدمیت مرده بود

• مشیری در این حکم نیز قصه دیگری از قرآن را، یعنی قصه یوسف و برادرانش را برای نشان دادن قدمت تاریخی جنگ میان انسان ها به خدمت می گیرد.
• ظاهرا برادران یوسف به زیبائی فرمال او حسد می برند و به چاهش می افکنند.
• در قاموس شاعر اواخر قرن بیستم، به چاه افکندن یوسف زیبا رو همان و مرگ آدمیت همان.

• اما این هنوز پایان استدلال شاعر نیست.

• چون دیوار چین نیز نه داوطلبانه، بلکه با توسل به زور ساخته شده، بی اعتنا به دلیل بنای این دیوار عظیم و نقش و فونکسیون هومانیستی آن، به مثابه دلیلی بر استمرار جنگ میان انسان ها تلقی می شود.

• در شعر همه چیز از گردنه تقلیل می گذرد.
• شاعر به توصیف و توضیح چند و چون چیزها، پدیده ها و سیستم ها نیازی ندارد.
• یافتن ایده ای همان و دلیل جا زدن آن برای اثبات ادعای خویش همان.

• درست همین قصه یوسف و برادرانش از سوی شاعری دیگر برای اثبات حقیقت امر دیگری به خدمت گرفته می شود، برای اثبات اوپتیمیسم مبتنی بر امید.


حافظ
• این کـه پیرانـه سرم صحبت یوسف بنواخـت
• اجر صـبری اسـت کـه در کلـبـه احزان کردم

• در جامعه بیگانه با تفکر مفهومی شاعر از آزادی و بی بند و باری بی حد و سرحدی برخوردار است و با حقایق امور طبیعی و اجتماعی می تواند آن کند که دلش می خواهد.
• کوچکترین تأملی روی یاوه هابیل و قابیل، قصه یوسف و دیوار چین کافی است تا قافیه برای جماعت شاعر تنگ شود و در بن بست منطقی گرفتار آیند.

حکم سوم
• بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
• گشت و گشت
• قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
• ای دریغا
• آدمیت برنگشت

• دلیل شاعر ساده و در عین حال عوام پسند و لذا عوامفریب است:
• کشته شدن هابیل به دست قابیل، به چاه افکنده شدن یوسف و بنای مبتنی بر زور دیوار چین دلایل بی چون و چرا بر ازلیت و ابدیت جنگ میان بنی بشر تلقی می شوند.

• کسی که قصه های کتب مقدس را به مثابه اسناد بی چون و چرای تاریخی به خدمت می گیرد، معلوم نیست که چرا تاریخ را نه از بهشت برین، بلکه از جهنم زمین آغاز می کند.


• معلوم نیست که چرا به جامعه صلح آمیز اشتراکی آغازین (بهشت برین) گریز نمی زند و امید و اشتیاق بازتولید مدینه فاضله از دست رفته را در ضمیر توده ها نشا نمی زند.

• معلوم نیست که چرا شاعر تاریخ را نه آنچنان که حقیقتا وجود داشته، بلکه آنطور که دلش خواسته تصویر می کند؟

حکم چهارم
• قرن ما
• روزگار مرگ انسانیت است

• پاسخ پرسش مطروحه در همین حکم شاعر داده می شود.

• شاعر پیشاپیش نتیجه نهائی باب میل خود را گرفته است:

• قرن بیستم بنظر او بی تردید قرن مرگ انسانیت است.

• دلیل واره های اقامه شده برای خالی نبودن عریضه بوده اند.

• حقیقت برای شاعر از آغاز مشخص بوده است.

• تاریخ نه به سوی قله های تعالی، بلکه به قهقرای ذلت و ادبار روان است.


حکم پنجم
• سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
• صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است

• شاعر در این حکم، دیگر نیازی به اقامه دلیل و اثبات چیزی نمی بیند و بدون کوچکترین مکثی نتیجه نهائی مورد نظر خود را مثل خنجری بر ضمیر خواننده می کارد:
• دنیا از خیر و خوبی تهی است و سخن گفتن از آزادگی، پاکی و مروت ابلهانه است.

• دنیا به تمام معنی تهوع آور است.

• یاد پیام آوران اگزیستانسیالیست به خیر!

• چرا و به چه دلیل؟

حکم ششم
• صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجا ست
• قرن موسی چومبه ها ست
• روزگار مرگ انسانیت است

• کسی که از آغاز شعر با قصه های موسی و عیسی و محمد به استدلال پرداخته، اکنون به نهی از سخن گفتن از آنان می پردازد.

• اما جالب دلیل او ست:

• چون قرن ما قرن موسی چومبه ها ست، پس سخن گفتن از موسی و عیسی و محمد نابجا ست.

• در همین حکم شاعر دو حقیقت امر مهم نادیده گرفته می شوند:


1

• پیامبران ادیان بزرگ مظهر خوبی و خیر و پاکی و پارسائی نبوده اند.
• بلکه درست برعکس پندار شاعر، توجیه کنندگان خشن ترین و خونین ترین فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی بوده اند:
• عیسی و محمد (از موسی خبر نداریم) رسالتی جز توجیه حقانیت سیستم اجتماعی برده داری نداشته اند.

• پیامبر اسلام قبل از همه خدا را به درجه برده دار اعتلا می دهد و تمامت بشریت را به درجه برده تنزل می بخشد.


• تا بدین وسیله حقانیت الهی سیتسم طبقاتی مبتنی بر برده داری را توجیه کند.


• اینکه ادیان بزرگ نقش بلحاظ تاریخی مثبت و انقلابی ایفا می کنند، نه بخاطر هومانیسم ژرف آنها، بلکه درست بر عکس، بخاطر تمکین به ضرورت های اقتصادی ـ اجتماعی است.

• سیستم برده داری در آغاز سیستمی مترقی بوده است و دفاع از آن و حتی توجیه ایراسیونالیستی آن به حفظ و توسعه دردناک جامعه بشری منجر شده است.
• غزاوات پیامبر اسلام در لفافه اشاعه دین، چیزی جز جنگ های دوران برده داری برای چپاول ثروت مادی و انسانی اقوام دیگر نبوده اند.

• مفاهیم اخلاقی همیشه همان وجود ندارند.

• آنچه در قاموس پیامبر اسلام پاکی وپارسائی قلمداد می شود، در قاموس پیامبران روشنگری ناپاکی و ناپارسائی تلقی می شوند و محکوم می گردند.

2

• آنچه شاعر آشکارا نادیده می گیرد، آنتی تز موسی چومبه ها ست.
• موسی چومبه ها تنها و تنها به خاطر حضور سرسختانه پاتریس لومومباها پا به صحنه تاریخ می نهند و کسی می شوند.
• بدون کس، ناکس معنی پیدا نمی کند.

• بدون کس، ناکس نمی تواند به ایفای نقش منفی تاریخی ـ اجتماعی خویش نایل آید.

• چیزها، پدیده ها و سیستم ها تنها و تنها در داربست دیالک تیکی شان وجود دارند و نه در خارج از آن.
• شاعر اما از دیالک تیک عینی هستی بی خبر است.

حکم هفتم
• من که از پژمردن یک شاخه گل
• از نگاه ساکت یک کودک بیمار
• از فغان یک قناری در قفس
• از غم یک مرد در زنجیر
• ـ حتی قاتلی بر دار ـ
• اشک در چشمان و بغضم در گلو ست
• و اندر این ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبو ست
• مرگ او را از کجا باور کنم؟

• بیگانگی شاعر با منطق در همین حکم عربده می کشد:
• همه مشخصات شاعر دلایل غیرقابل انکاری بر زندگی و شادابی انسانیت اند.

• همه این عناصر رنگ و بوی هومانیستی ژرف دارند:

• هومانیسم شاعر چندان نیرومند است که حتی ناتورالیسم را در می نوردد:
• او چه بسا از پژمردن گلی و از مرگ قاتلی حتی اشک در چشم و بغض در گلو دارد.

• حتی همین پسیمیسم منطق ستیز شعله ور در این شعر به هومانیسم عمیقی سرشته است.


• شعور شاعر از شنیدن خبر مرگ انسان والائی است که فلج می شود و چنان از کار می افتد که او از پایان تاریخ سخن می گوید، از مرگ بی برگشت انسانیت، از غلبه جاودان بدی بر نیکی.


حکم هشتم
• صحبت از پژمردن یک برگ نیست
• وای، جنگل را بیابان می کنند
• دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

• شاعر در این حکم به افشای طبقات حاکمه می پردازد و از تخریب شعور مردم پرده برمی دارد.

حکم نهم
• هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
• آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

• شاعر در این حکم به سقوط معنوی انسان ها اشاره می کند، به سقوط انسان ها به درجه ای حتی نازل تر از اجداد حیوانی خویش.
• او اما ظاهرا نمی داند چرا و به چه دلیل؟

• او احتمالا برای ستم و کشتار، علتی لدنی قائل است، علتی که همزاد انسان بوده و خواهد بود.

• انسان بنظر شاعر احتمالا ستمکار ذاتی و مادر زاد است.
• ستمگری بنظر شاعر نه پدیده ای اجتماعی و اکتسابی، بلکه خصلتی ذاتی، لدنی و بنیادی است.

حکم دهم
• صحبت از پژمردن یک برگ نیست
• فرض کن مرگ قناری در قفس، هم مرگ نیست
• فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
• فرض کن جنگل بیابان بود، از روز نخست
• در کویری سوت و کور
• در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
• صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
• گفتگو از مرگ انسانیت است

• انتقاد اگر زره آگاهی فلسفی در بر نکند، می تواند به ضد خود تبدیل شود.

• شاعر وقتی از مرگ محبت، عشق و انسانیت صحبت می کند، خواننده بی اختیار تصور می کند که گذشته بهتر از حال بوده، دیروز بهتر از امروز و بمراتب بهتر از فردا.


• شعری که ظاهرا در دفاع از هومانیسم سروده شده، از اشتیاق به گذشته بی عیب و نقص سرشار است.


• مرگ انسانیت از همان آغاز آغازها به معنی سقوط پیگیر و مستمر بشریت و جامعه بشری به قهقرای ذلت است.

• این طرز نگرش در واقع منکر پیشرفت مادی و معنوی در جامعه بشری و لذا ارتجاعی و ضد انقلابی است.

احتمالا خود شاعر از محتوای واقعی شعر خود و جهان بینی خود بی خبر است.

پایان

در پناه ناتو، سر سفره بی صاحب افغانستان (6)

اندرو کارنگی (1835 ـ 1919)
سرمایه دار خیر آمریکائی
مؤسس شرکت فولاد کارنگی (شرکت فولاد ایالات متحده)
بیشتر ثروت خود را صرف مؤسسات خیریه از قبیل کتابخانه، مدرسه، دانشگاه کرد.
دانشگاه کارنگی ملون
3000 کتابخانه عمومی (کتابخانه مرکزی سیاتل)
تالار فرهنگی کارنگی (با هزینه 350 میلیون دلار)
خبره ای گفت که دغدغه اصلی بنیاد او حراست از منافع آمریکا ست.

اتحادیه اروپا
در پناه ناتو، بر سر سفره بی صاحب افغانستان
زابینه لوزینگ
چپ متحد اروپا (اکتبر 2009)
برگردان یدالله سلطان پور

• «علاوه بر رشته اقتصادی راه سازی و ساختمان، رشته دیگری نیز وجود دارد که اقتصاد امنیتی نامیده می شود.
• رشته اقتصادی امنیتی از جنگ افغانستان سودهای کلان می برد.
• نیروهای امنیتی حقوق های کلان به جیب می زنند.
• صحبت از حقوق هائی بالغ بر 1000 دلار در روز است.

• به عبارت روشنتر، علاوه بر فساد و رشوه خواری رایج در شرکت های بین المللی، بخش اعظم پول های موسوم به کمک بین المللی برای بازسازی راه ها و خیابان های نابسامان به اشکال زیر حیف و میل می شود:


1

• به مشاوران مربوطه داده می شوند.

2

• به نیروهای امنیتی داده می شوند.

• اگر دقیقتر فرمولبندی کنیم، ما در افغانستان با اختلال در فونکسیون ها و عملکردها سر و کار داریم.»
• (هانتکه 2007)

3
جنگ چریکی خودساخته

انجمن خیریه کارنگی برای صلح بین المللی (1910)
مرکز فکری در زمینه سیاست خارجی در واشنگتن
این سازمان خود را طرفدار همکاری میان ملل قلمداد می کند.
در سال 1910 بوسیله اندرو کارنگی تأسیس یافته است.
مجله دو ماه یکباره موسوم به «سیاست خارجی» را منتشر می کند.
خبره ای گفت که دغدغه اصلی این بنیاد حراست از منافع آمریکا ست.

• با توجه به سیاست کنونی ـ صرفنظر از نگرانی های اخلاقی سنگین ـ این مسئله بنیادی مطرح است که تحمیل تصورات انتظامی غرب بطور کلی تا چه حدی عملی اند:
• «ردیف کردن ساده لوحانه و تکنوکراتیکی محض «خزعبلات» غربی مبنی بر دولت قانون و دموکراسی در اکثر این جوامع به حیف و میل ها و واکنش های امتناعی عظیم منجر خواهند شد و نهایتا محکوم به شکست خواهند بود.
»
• (اوتر اشتفان، صلح سازی پساجنگ، ص 42)

• با نظر فوق فقط می توان همرأی بود.

• زیرا صدور آرامش و صلح و ثبات در بلندگوهای تبلیغاتی در نهایت بی شرمی به مثابه صدور جواز غارت و چپاول این کشورها تلقی می شود، همان طور که ما اکنون در افغانستان شاهدش هستیم.


• بررسی های انجمن خیریه کارنگی برای صلح بین المللی صحت این نظر را نشان می دهند:

• «دیگر نمی توان برای ملت سازی خارجی ها مقبولیت وسیع از سوی مردم را انتظار داشت.
• زیرا مردم محلی به این نتیجه رسیده اند که قوای اشغالگر سودائی جز حفظ منافع خود بر سر ندارند.»
• (پای میکسین، درس آموزی از گذشته، 2003 ص6)

• وقتی که ایالات متحده به تنهائی 223 میلیارد دلار و آلمان حدود 4 میلیارد دلار صرف هزینه های نظامی کرده اند، کمک های ناچیز توسعه که برای کاهش آلام مردم افغانستان می بایستی صرف شوند، بدشواری به دست مردم می رسند.
• بدتر از همه اینکه پول های مربوط به کمک های توسعه عمدتا نه برای کمک به مردم ستمدیده افغانستان، بلکه به مصارف دیگر می رسند:
• بنا بر گزارشات سنلیس کانسیل، «بخش اعظم کمک های توسعه در واقع نه برای برنامه های مطلقا ضرور تغذیه و بهداشت به نفع توده های مردم افغانستان، بلکه صرف امور امنیتی از قبیل تشکیل ارتش و پلیس این کشور می شوند.»
• (سنلیس کانسیل: افغانستان 5 سال بعد. برگشت طالبان، 2006، ص203)

• به همین دلیل است که بخش های عظیمی از جمعیت افغانستان قوای غربی را به مثابه قوای اشغالگر و نه نیکوکار ارزیابی می کنند.

• بدین طریق، پول های آلمان برای بازسازی پلیس افغانستان از برنامه منفرد 23 کسر می شوند که تا سال 2008 بر 100 میلیون یورو بالغ بوده است.
• (یورگن واگنر، بیشک نه توسعه، 2008، 10)

• نتیجتا مجمع بین المللی در مجموع از سال 2002 تا 2006 فقط 433 میلیون دلار برای برنامه بهداشت و تغذیه کمک کرده است.
• (سنلیس کانسیل، 2006، ص 209)

• از این رو ست که بخش های عظیمی از جمعیت افغانستان قوای غربی را نه قوای خدمتکار، بلکه قوای اشغالگر تلقی می کنند.

• نتیجه همه پرسی فرستنده های رادیوئی ـ تلویزیونی (ARD, ABC, BBC) در فوریه سال 2009 این بوده که بیش از نصف جمعیت افغانستان خواهان خروج حتی الامکان فوری قوای غربی بوده اند.
• (کینه بر غرب فزونی می گیرد. تاگس شاو. د. ای. 9 فوریه 2009)

• از این رو ست که تعداد کسانی که آماده دفاع قهرآمیز از کشور خویش هستند، رشد می کند.


• قربانیان بیشمار از مردم بیدفاع افغانستان نیز یکی دیگر از دلایل رشد مقاومت مردم است.


• بنابرین، درست نیست که برای مقاومت روز افزون مردم افغانستان انگیزه ایدئولوژیکی قائل شویم.

• واقعیت بغرنجتر از این ها ست.

مرگ از گرسنگی در افغانستان

سنلیس کانسیل بنا بر تحقیقات خود به این نتیجه می رسد که مقاومت رشد یابنده مردم و رسوائی و بی اعتباری قوای اشغالگر غربی با وخیمتر گشتن زندگی مردم از سال 2001 به بعد در پیوند بنیادی قرار دارد.

• بخش اعظم مقاومت از «اقشار پائین جامعه» صورت می گیرد که بی خانمان گشته اند و به روز سیاه نشانده شده اند و نه از فوندامنتایست های اسلامی.

• (سنلیس کانسیل، 2007، ص 60)

• در کنفرانسی از سوی مرکز فکری «راند کورپوراسیون» که به نیروی هوائی ایالات متحده آمریکا نزدیک است، مؤکدا اعلام می شود که فقط 20 درصد مقاومت با انگیزه های مذهبی صورت می گیرد:
• «طالبان از سوی گروه های جدید و متحدین حمایت می شود که با ایدئولوژی طالبان موافق نیستند، اما به دلایل دیگر، بر ضد کابل، رؤسای محلی و قوای اشغالگر به مقاومت می پردازند، ولی این مقاومت را به نام طالبان انجام می دهند.
• وحدت و تبادل نظر سیال در سطوح محلی وجود دارد، اگرچه با هماهنگی و پیوند درونی کمتر.»
• (احمد زمینه: آیا ما درس می گیریم؟ دانمارک 2007 )

• برنارد گرتس ـ رئیس سابق ارتش آلمان ـ نیز همین نظر را دارد:
• «ما در بازتاب تلاش های خود اشتباه کردیم.
• این تصور که توده های مردم افغانستان پشتیبان رئیس جمهور ـ حمید کارسای ـ و قوای غربی (ISAF) اند، باطل بوده است.
• فقط تعداد انگشت شماری از تروریست های مصمم نیستند که موضع خصمانه نسبت به ما دارند و خطری برای ما محسوب می شوند.
• تعداد بیشماری از افغان ها کمر به حمایت از مقاومت بسته اند.»
• (افغانستان، هراس از عراق دوم. تاگس اشپیگل د. ای. 31 ماه مه 2006)

ادامه دارد

۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

فرهنگ کوچک ایمانسیپاسیون زنان (3)

هوم ورک دانشجو دختری به نام کیرستن کناک در هامبورگ
(سپتامبر1997)
برگردان میم حجری

6
نقش زنان در پراتیک «سوسیالیستی رئال» آلمان دموکراتیک
زنتصویرها و مردتصویرها در آلمان دموکراتیک

• این بخش مقدمه ای است بر موضوع نقش زنان در آلمان دموکراتیک تا در بخش های بعدی بتوانیم به بررسی تمایزمند وضع زنان در آلمان دموکراتیک بپردازیم.

• در اولین قانون اساسی آلمان دموکراتیک (ماه مه 1949) برابرحقوقی زن و مرد فرمولبندی می شود.

• زن ها می بایستی از حق کار با مزد یکسان برای کار یکسان با مردها و از حق آموزش و پرورش برخوردار باشند.
• زن ها البته از حمایت خاص در روند کار و از حمایت دولتی در زمینه مادریت برخوردار خواهند بود.
• بعدها می بایستی زن و مرد مسئولیت مشترک در زمینه تربیت کودکان داشته باشند.

• در آلمان دموکراتیک بنا بر تئوری های مارکس و انگلس و ببل، عدم شرکت زنان در کار عامل اصلی وابستگی آنان به مردها و نتیجتا عامل اصلی ستم بر زنان تلقی می شود و بر این مبنا شرکت زنان در روند تولید توجیه می شود.
• کار خانه داری کار واره «غیرتولیدی» (کاری که بدان مزد تعلق نمی گیرد) و لذا «ناکار» تلقی می شود.

• در سال های 50 زنان هرچه بیشتر وارد جهان کار می شوند و این پدیده به مثابه «گذار به جامعه نوین» قلمداد می شود.

• البته برای آلمان دموکراتیک که بر ویرانه های جنگ جهانی دوم بنا می شود، نیروی کار زنان صرفنظرناپذیر بوده است.
• زیرا بسیاری از شهروندان و خیلی از زنان که برای شان کار خانه داری مهمتر از کار در بیرون از خانه بود، به غرب مهاجرت کرده بودند.

• در سال های 60 کار تخصصی تشویق می شود.


• زن نمونه
اکنون زنی است که مدرک تخصص در حرفه ای، مدرک مدرسه عالی فنی و یا مدرک دانشگاهی دارد.


• این زنتصویر اما به معنی بار مضاعفی است که بر مادریت زن افزوده می شود.

• دلیل در پیش گرفتن این سیاست اولا سقوط میزان زاد و ولد، ثانیا کاهش علاقه زنان به کار تماموقت بوده است.
• برای زنان آلمان دموکراتیک تحمل بار مضاعف، یعنی مادریت و کار در بیرون از خانه «بسان مردان» طاقت فرسا بود و ترجیح می دادند که «زن راست راستکی» بمانند.
• (هلویگ ـ نیکل 1993، ص 29 ـ 30)

• این زنتصویر تا پایان آلمان دموکراتیک (1989 ـ 1990) به جای خود می ماند، زنتصویری که در آن برای زن خانه دار، زن بی بچه و زن بازنشسته محلی از اعراب وجود ندارد.

• عجیب اما این است که زنان نمی بایستی خود بار مبارزه در راه ایمانسیپاسیون خود را بدوش کشند.
• این نقش به عهده دولت (حزب) گذاشته می شد.

• همان طور از نقل قول های فوق الذکر معلوم می شود، باز هم مردها تا حدودی سرمشق زنان تلقی می شوند.
• زنان کماکان می بایستی در جهت نیل به دستاوردهای مردها تلاش ورزند.
• بدین طریق برای زنان امکان واقعی برای خودتحقق بخشی وجود نداشته است.

• زنان علاوه بر مادری و کار در بیرون از خانه می بایستی در «حوزه عمومی» نیز فعال باشند.
• یعنی در راه سوسیالیسم و صلح جهانی و بر ضد امپریالیسم و استثمار کاپیتالیستی مبارزه کنند.

اما با این حال، در انجمن ها و احزاب (به استثنای انجمن های زنان) فونکسیون های عالی عمدتا به مردها تعلق داشتند.

ادامه دارد