۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

آشنائی با مفهوم جامعه (1)

توماس لنیگ

توماس هوبس (1588 ـ 1679)
ریاضی دان، تئوریسن دولتی و فیلسوف انگلیسی در
عصر جدید آغازین
کتاب معروف او «هیولا» نام دارد.

پروفسور ولفگانگ پطر ایش هورن
برگردان شین میم شین

• جامعه در معنی بنیادی اش عبارت است از کلیت سیستمی از مناسبات عملی میان انسان ها که در مرحله تاریخی مشخص بر پایه سطح توسعه معین نیروهای مولده مادی برقرار می شود و بخش بنیادی آن (یعنی ساختار اقتصادی آن) را سیستم مناسبات تولیدی مادی مربوطه تشکیل می دهد.
• مفهوم جامعه به این معنی با مفهوم فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی (مفهوم بنیادی ماتریالیسم تاریخی) یکسان است.

• جامعه هرگز بصورت انتزاعی وجود ندارد.

• جامعه فقط بصورت فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی تاریخی معین وجود دارد.

• مفهوم جامعه یک مسئله فلسفی ـ سوسیولوژیکی عام است.


• هر تعریف از جامعه ماهیتا خصلت فلسفی دارد و طرح فلسفی ـ سوسیولوژیکی معینی را مطرح می سازد.

• پشت هر تئوری مفروض جامعه شناسی، پشت هر طرح سیاسی و ایدئولوژی، مفهوم معینی از جامعه (آشکار و نهان) قرار دارد، اگرچه گروهی از جامعه شناسان معاصر بورژوائی به اقرار آن تن در نمی دهند.
• توسعه تئوری ما قبل مارکسی جامعه، مفاهیم متنوعی از آن را پدید آورده است که روی هم رفته در چارچوب ایدئالیسم قرار دارند.

• گرایشات اصلی در این زمینه به شرح زیرند:

I
نظرات ایدئالیستی راجع به جامعه

• نظرات ایدئالیستی رایج که جامعه را با دولت یکسان تلقی می کنند، به شرح زیرند:

1

• قلمداد کردن جامعه، بمثابه واقعیت از پیش تعیین شده و بی عیب و نقص.

2

• قلمداد کردن جامعه، بمثابه واقعیت مستقل از افراد بشر و اعمال آنها.

3

• قلمداد کردن جامعه، بمثابه واقعیتی ایستا، با هیرارشی معین که هدف نهائی اش بنا بر مشیت الهی پیشاپیش تعیین شده است:
• فلسفه اجتماعی قرون وسطی ـ قبل از همه ـ توماس فون اکوین، ج. د. مایستر، ل. د. بونالد و بطور کلی آموزش اجتماعی کاتولیکی تا عصر حاضر.

4

• مفهوم مشابهی از جامعه بوسیله استروکتورالیسم فلسفی بورژوائی با استفاده از اصطلاحات علوم ساختاری مطرح می شود.

II
نظرات ایدئولوگ های مترقی بورژوائی راجع به جامعه

1

• بویژه در قرون هفدهم و هجدهم، در مقابل گرایشات فوق الذکر، نظراتی از سوی ایدئولوگ های بورژوازی ترقی خواه مطرح می شوند که جامعه را (که اغلب با دولت یکسان انگاشته می شود) بمثابه جمع ساده افراد، بمثابه ملغمه مکانیکی از افراد (که به عنوان موجودات طبیعی تلقی می شوند)، قلمداد می کنند.
• آنها خصلت هر جامعه را یا بمثابه میانگینی از خصایل افراد منفرد می دانند که به عنوان امیال و غرایز مادرزاد به همراه دارند و یا بمثابه روان اجتماعی قلمداد می کنند که از جمع روان های افراد تشکیل یافته است.

• بانیان این نظریات مربوط به جامعه اولا از افراد انتزاعی با غرایز و امیال طبیعتا مشروط آغاز به حرکت می کنند:

• هوبس و مانده ویل افراد انسانی را موجوداتی طبیعتا اگوئیست و خود خواه تلقی می کنند، ولی هیوم و شافتس بری انسان ها را موجوداتی طبیعتا اجتماعی تلقی می کنند.
• ثانیا تشکیل جامعه (دولت) را نتیجه گردهمآئی افراد انتزاعی می دانند.

• یکی از معروفترین این نظریات مربوط به جامعه عبارت است از نظریه «قرارداد اجتماعی»

• بنا بر نظریه قرارداد اجتماعی، گویا افراد انسانی بدلیلی از دلایل، قراردادی با هم می بندند و بدین طریق جامعه (دولت) را تشکیل می دهند (هوبس، ژان ژاک روسو)

2

• دسته دوم از صاحب نظران بر آنند که انسان از همان آغاز بطور اجتماعی سازمان یافته است.

3

• دسته سوم از صاحب نظران به نقش حیات اقتصادی تا حدودی پی می برند.

• مراجعه کنید به جامعه بورژوائی

4

• مفهوم بورژوائی جامعه در قرون هفدهم و هجدهم از سوئی به «ناتورالیسم» گرایش دارد و از سوی دیگر به «سوبژکتیویسم».

• این مفهوم جامعه بر آن است که با مداخله دلبخواهی، با وضع قوانین معقول و بویژه با وضع قوانین اخلاقی معقول و متناسب با طبیعت انسانی می توان اوضاع اجتماعی بغرنج را تغییر داد.


• مفهوم جامعه بکمک اقتصاد سیاسی کلاسیک بورژوائی (آدام اسمیت و ریکاردو) به غنای چشمگیری دست می یابد:

• اقتصاد سیاسی کلاسیک بورژوائی به تحلیل حیات اقتصادی جامعه بورژوائی می پردازد، ولی ساختار اجتماعی جامعه بورژوائی را نه بلحاظ تاریخی در حال توسعه و موقتی، بلکه بمثابه پدیده ای طبیعی تلقی می کند.
• و بدین طریق در چنگ درکی غیرتاریخی ـ ناتورالیستی گرفتار می ماند.
• تحلیل اقتصادی ـ سیاسی جامعه بورژوائی با طرح مسئله تجزیه طبقاتی جامعه، به مفهوم جامعه غنای جدیدی می بخشد.
• این تحلیل از جمعبندی تئوریکی تجارب مبارزه طبقاتی در حین انقلاب فرانسه ناشی می شود (مرات، میگنه، سن سیمون و دیگران) .

• اما آنها نه به علل مبارزه طبقاتی در مراحل توسعه تاریخی معین پی می برند و نه به نقش و وظایف مبارزه طبقاتی پرولتاریا.


• مبارزه طبقاتی در جامعه بورژوائی بنظر آنان بمثابه پدیده ای چرکین جلوه می کند.

ادامه دارد

مرغ دگراندیش


برزین آذرمهر
مرغ دگراندیش
(06/11/1389)

• چون پوپکی بر خیزران ِ ره نشسته
• می پرسم از خود هر زمانی: «کیستم من؟»

• «سر گشته‌ای درجستجوی راه ِ روشن

• پر بسته ای ‌یا در کنامی بوف پرور؟»

• خورده بسی سنگ،
• در سنگسار ِعصر ِ نیرنگ؛

• درهر کجا بیداد دیده،
• بس زندگی‌ ها بر نهاد ِ باد دیده؛

• دیده هزاران چهره ی برگشته از ننگ
• بس تیر ها
• خورده ز دشمن،

• هم زخمه‌هائی

• از رفیقان ِ جفا گر!

• آنی نیاسوده ز آشوب ِ زمانه
• مقهور مانده جا به جا

• در خون تپیده
• زهر ِ هزاران کینه و نفرت چشیده،

• در داد و بستانی
• سخیف و
• نابرابر!

• هرگز گلی از شاخه ی شادی نچیده؛
• حتی
• چراغ ِ خنده‌ ای روشن ندیده؛

• بر هر گلی دل بسته،
• گشته زود پر پر!

• دیده بهارانی
• چو عمر لحظه کوتاه،
• لیکن خزان هائی دراز و مار پیکر!

• ز ین رو ست که

• از بخت بد،
• افتاده از پا،

• بر بد پناه آورده ،
• از ماران ِهفت سر!

• با این همه
• همواره لیکن
• در بند و بی‌ بند
• در جنگ با خنیاگران ِ ساحر ِ زر
• سر شاخ
• با تقدیر ِکور و
• نا مقدر!

• بسیارها
• بر بال اندیشه نشسته

• راهی گشوده
• بر دیار ِ مرگ گستر…

• آنجا که دیری است
• در سایه سلطان ِ جادو

• منقار‌هایت بسته باید
• یا
• شکسته
• هر گه که می رانی سخن
• از داد و داور!

• آنجا که دیری است
• نبض ِ کبود ِ لحظه‌ها سنگین و سرد است،
• خورشید هم خاموش و
• چهر ِ مه مکدر!

• غمگین و دلگیر است کوه و باغ و صحرا
• در آن نیابی هیچ
• جز گل‌های پر پر!

• شادی ـ تو گویی ـ رخت بر بسته ز دل ها،
• دریای اندوه است و غم،
• هر دیده ی تر!

• هر جا نشسته بر دری
• با اشک ِماتم،
• چشم انتظار ِ سرو خود،
• بیچاره مادر!

• در سر زمینی که ز کید و ِکین ِ دیوان
• خورشید ِدانش نیز در ابر ِ حجاب است
• مهتاب هم در آسمان،
• روبنده بر سر!

• گلچهرگان عشق و احساس اند
• در بند،
• خون ِخرد خشکیده در
• فرهنگ ِ لاغر...

• دردم
• عزیزان،
• ازسر ناباوری نیست!

• یا داوری
• بر ژرفه ی ناباوری نیست!

• بی سرزمین و
• بی دیارم!

• کم یار و
• یاور
• دانم که آسان نیست از
• توفان گذشتن!

• با این همه
• باید ز توفان‌ها گذشتن

• اکنون که دریا
• بر گرفته رنگ دیگر،
• راه اوفتاده هر طرف
• سیل بهاری؛

• دندانه‌های کوه هم
• افتاده در هم؛

• دلشاد،
• می خواند نسیم ِمژده آور،
• شب می دهد گل
• در بلوغ ِ باغ ِ باور...

• می پرسم از خود
• بار دیگر
• «کیستم من؟»

• «سهم من ازاین زندگی چیست؟

• در خود شکستن،
• زیر بهمنبار ِ بهمن؟
• یا پر گشودن،
• سوی ‌فروردین ِ دیگر؟»

پایان

سیر و سرگذشت ایدئالیسم و ماتریالیسم (5)

جان لاک (1632 ـ 1704)
فیلسوف انگلیسی
نماینده اصلی امپیریسم
از شخصیت های برجسته روشنگری انگلیس
از تئوریسین های قرارداد اجتماعی
اعلامیه استقلال آمریکا، قانون اساسی آمریکا و انقلاب فرانسته تحت تأثیر فلسفه سیاسی او بوده اند.

پروفسور مانفرد بور
پروفسور وینفرید شرودر
پروفسور ورنر شوفن هاور
برگردان شین میم شین

2
ماتریالیسم قرن شانزدهم و هفدهم

• مشخصه ماتریالیسم در قرن 16 و 17 میلادی عبارت است از پشت کردن بر متدهای فکری اسکولاستیکی ـ استقرائی، روی آوردن به تجربه، مشاهده و آزمایش بمثابه وسایل معرفتی و اتحاد با علوم طبیعی در حال توسعه در مبارزه علیه مذهب.

• در آغاز این توسعه، آموزش های فرانسیس بیکن و گاسندی قرار دارند.
• بیکن طبیعت پژوهی و تسلط بر آن را در کانون کردوکار علمی قرار می دهد.


توماس هوبس (1588 ـ 1679)
ریاضی دان، تئوریسن دولتی و فیلسوف انگلیسی در
عصر جدید آغازین
کتاب معروف او «هیولا» نام دارد.

• هوبس و جان لاک راه بیکن را ادامه می دهند.

فلسفه جان لاک، نظرات دکارت و علوم طبیعی کلاسیک قرن هفدهم میلادی، بویژه فیزیک نیوتون، مبانی تئوریکی مهم ماتریالیسم عمدتا مکانیکی و غیر دیالک تیکی فرانسه در قرن هجدهم میلادی (لامتری، هولباخ، دیده رو، هلوه تیوس) را تشکیل می دهند.

• جان لاک کاینات را بمثابه یک کل بهم پیوسته اجسام مادی در نظر می گیرد، که در آن ببرکت قانونمندی های عینی و قابل شناسائی، تعین مندی سرتاسری روندهای طبیعی بر قرار است.

• حرکت، زمان و مکان بنظر او شیوه های بود ماده محسوب می شوند.

• کلیه روندهای شعور، وابسته به سازمان جسمی انسانها تلقی می شوند.
• این فرم تاریخی ماتریالیسم در سمتگیری عمیقا ضد فئودالی اش، با انتقاد یورشگر از مذهب و با آته ئیسم آشکار وعلنی پیوند دارد.

• مراجعه کنید به ماتریالیسم فرانسه، روشنگری


• نارسائی شیوه توضیح ماتریالیستی ـ مکانیکی و تضاد میان متافیزیک مکتبی ولف و نتایج حاصل از علوم طبیعی آن زمان، سبب می شوند که کانت در نوشته های خود به نظرات دیالک تیکی مهمی با سمتگیری ماتریالیستی برسد.
• برای مثال می توان فرضیه منظومه شمسی (تاریخ طبیعت عمومی و تئوری آسمان) کانت و اثر او راجع به اندازه های منفی (تلاش برای وارد کردن مفهوم اندازه های منفی در خرد انسانی) را نام برد.

بنه دیکتوس اسپینوزا (1632 ـ 1677)
فیلسوف هلندی، مؤسس راسیونالیسم و انتقاد مدرن از انجیل.

• در قرن هفدهم میلادی، اسپینوزا به تدوین سیستم پانته ئیستی ـ ماتریالیستی نایل می آید، که حاوی عناصر دیالک تیکی مهمی است.

• مراجعه کنید به پانته ئیسم

• در کانون فلسفه اسپینوزا آموزش مربوط به جوهر (گوهر) قرار دارد :
• جوهر بمثابه شالوده خلق ناپذیر، فنا ناپذیر، از لحاظ مکانی و زمانی پایان ناپذیر کلیه روندهای واقعیت و تفکر محسوب می شود.

• جوهر بنظر اسپینوزا علت خویشتن خویش است و دارای دو اتریبوت (صفت ممیزه) انبساط و تفکر است.
• فلسفه اسپینوزا انتقاد از مذهب را در عصر جدید تحت تأثیر خود قرار می دهد.
• فلسفه اسپینوزا منبع تئوریکی عناصر ماتریالیستی مهمی در تفکر جهان بینانه لسینگ، هردر و گوته بوده است.

• مراجعه کنید به اسپینوزیسم

ادامه دارد

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

پایان انتقاد از سرمایه داری؟ (16)


تاراج جهان عاطفه و احساس

هانس پطر مارتین (متولد 1957)
سیاستمدار اطریشی و نماینده پارلمان اروپا
مؤلف کتب زیر :
دام گلوبالیزاسیون : حمله به دموکراسی و رفاه (1996)
قرص تلخ : فواید و مضرات داروها (1983)
دام اروپا : پایان دموکراسی و رفاه (2009)

تاراج جهان عاطفه و احساس
دکتر ورنر سپمن
برگردان شین میم شین

• امروزهیچ عرصه ای وجود ندارد که از هجوم مخرب تبلیغات در امان بماند.
• گله ای از متخصصین تحصیلکرده با تمام دانش و تخیل، هوش و ذکاوت و کفایت خود در تلاشند، تا در بازار برای فراورده ای جدید (و چه بسا بی فایده) جا پیدا کنند.

• تعداد مهندسین روحی (روانکاوان) که آرزوهای کودکان و شیوه تحمیق آنان را (کودکان گروه بزرگ مصرف کننده در این جوامع اند) بررسی و تعیین می کنند.


• برنامه های متعددی (و نه تنها در کانال های تجاری تلویزیون کودکان) کاری جز تبلیغات تمام وقت ندارند.

• در اغلب عرصه های زندگی، اصول زیبائی شناسی کالائی «فرهنگ مصرف» به عنوان معیارهای رایج زیبائی و بمثابه کعبه آمال پذیرفته می شوند:

• «انسان ناتوان از مقاومت در برابر خصلت ستمگرانه مناسبات موجود، با پاداشی که برای تسلیم درونی خود دریافت می کند، به تخدیر خود می آید. »

• او فراورده های صنایع وقت گذرانی، تفنن و مصرف را داوطلبانه می بلعد، بدون اینکه بتواند اثر موعود را احساس کند.
• او برای تسکین بخشیدن به احساس خلأ و پوچی درونی خویش به مصرف فراورده های صنایع شکوفای وقت گذرانی که حوادث عجیب و غریب نمایش می دهند، روی می آورد.
• تخصص این صنایع وقت گذرانی درتولید فازهای کوتاهی از احساس خلسه آور خوشبختی و نمایش انواع مختلفی از ورزش های افراطی، سفرهای مخاطره آمیز، سرگرمی های متعدد در روزهای آخر هفته و یا در ایام تعطیل است.
• نجات از چنگ عفریت زندگی روزمره لیکن دیری نمی پاید.
• انسان ها پس از لحظات کوتاه خلسه آور دوباره به جهنم مناسبات ناگوار زندگی پرتاب می شوند.

• پشت نقاب تنوع سطحی و عوامفریب، تنظیم کالاواره نیازها و آرزوها جامه عمل می پوشد، چیزی که رئیس کنسرن والت ـ دیسنی نشانه «تحقق شخصیتی افراد» قلمداد می کند:
• «صنایع تفنن و وقت گذرانی امریکائی تنوعی از امکانات فردی، گزینش فردی و تبیین فردی عرضه می کنند. »

زیگمونت باومن (متولد 1925)
جامعه شناس و فیلسوف لهستانی ـ انگلیسی و مؤلف کتب بیشمار
برنده جوایز آمالفی و تئودور آدورنو

• ازاین طرز تفکر، روشنفکران کاسه لیس سرمایه داری تمام ارضی ـ از قبیل زیگمونت باومن ـ حمایت کرده و اعلام می کنند که «فقط کوردل ترین مدافعان ابدی دیروز بر این باورند که شیوه زندگی غربی می تواند روزی عمومیت پیدا کند.»

• ولی چون «نیروی اجتماعی لازم برای تعمیم بخشیدن به آنها موجود نیست» ، مناسبات موجود از واقعیتی دیگر حکایت می کنند:

• «دستگاه های تبلیغاتی با ارائه دادن تصاویری از ایام فراغت، مصرف، تفریح و تفنن در سراسر کره زمین، معیارهای ارزشی والگوهای فرهنگ انبوه سرمایه داری را به عنوان نمونه بارز سبک و استیل زندگی ایده آل به خورد مردم می دهند و بدین سان برای اولین بار در تاریخ، بشریت را تخیل مشترکی از هستی متحد می کند» که به بهای «بیگانه فرمائی»، فقدان هویت و فقدان جوهر فرهنگی حاصل می آید.

• جهان برای کودکان مشتری تلویزیون های خصوصی و دنباله روان الگوهای کالاواره ادراک روزبروز تنگتر می شود.
• افق دید مردم به شابلون های تبلیغاتی و موازین بازی های کامپیوتری محدود می شود.
• درک جهان ـ بطور روزافزونی ـ با واسطه تر و کلیشه ای تر می شود و جای فعالیت مشخص فردی را «عمل» مجازی پر می کند.

• توانائی رواج بی حد و مرز و فرا فرهنگی الگوهای زندگی و مصرف سرمایه داری ـ شاید ـ در نگاه اول غیرمنتظره باشد، ولی نیروی متقاعد کننده نهفته در آن، دلایل قابل فهمی دارد.

• علت آن را باید در روانکاوی فشرده انسان ها جست و برای این کار گله ای از استراتژهای بازاریاب و روانکاوان تبلیغاتی مشغول بکارند.

• آنها کاری جز بررسی و سوء استفاده بازاری از آرزوها، رؤیاها و خواست های مردم ندارند.
• هیچ تحریک احساسی و هیچ مکانیسم انعکاس روانی یافت نمی شود که بعنوان اهرمی جهت تحریف نیازهای مردم مورد استفاده قرار نگیرد.
• برای تنگدستان این دنیا نیروی سمبل واره اشیای کالاگونه که مطابق اشتیاق عمومی آنها عرضه می شوند، جاذبه ای لایتناهی دارد:
• بکمک آنها ست که ایندیویدوئالیسم ماده پرستانه، بمثابه مذهب جهانی، یعنی بعنوان امید زندگی بهتر جا زده می شود.
• برای اغلب مردم تصویر پر رنگی از یک زندگی بی دلهره، به سبب زندگی شخصی دوزخی دلهره آمیز فریبائی خاصی دارد.

• مناسبات زندگی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته هرچند که امکان دسترسی به «ثروت» و پرورش شخصیت را فراهم می آورد، ولی استفاده از این ثروت را نمی توان دور از فرم های فشار روحی و روانی مستمر حاکم تصور کرد.

• لئو کوفلر این پیوند مؤثر را «دیالک تیک لذت و ریاضت» می نامد:
• انسانها باید برای استفاده از نعمات موعود «جامعه مصرف» ـ داوطلبانه ـ به فشارهای «زندگی روزمره» تن در دهند.

• «جامعه رفاه» ـ صرفا ـ خطوط مختصات آنرا جابجا کرده است و آگاهی به کارآئی جای خود را به لذت پرستی فرا سیستمی داده است.


• هرچند که با پیشرفت ظفرنمون تولید انبوه فوردیستی برای اقشار پهناور جمعیت کشور، امکانات مصرفی گسترش یافته اند و ارضای مستمر نیازهای فردی در دستور روز قرار گرفته است، ولی در حقیقت، با پر بها دادن اجتماعی به عنصر لذت، اهمیت احکام کارآئی افزایش یافته است:

• تنها با تحمل زحمات خارق العاده و با تن در دادن به شرایط کمرشکن روندهای کاری، می توان به تحقق لذت موعود نایل آمد.

پایان

انترناسیونالیسم (2)

همبستگی میان جوامع سوسیالیستی
هانس هاینتس هولتس
برگردان شین میم شین

• در مقابل قانون منطقی عام الاعتبار، مبنی بر برقراری «یکباره و همزمان» سوسیالیسم در کلیه کشورهای پیشرفته سرمایه داری، اکنون این واقعیت امر تاریخی قرار دارد، که تضادها و رویاروئی های اجتماعی در کشورهائی تا حد غیرقابل تحملی تشدید می شوند، که استثمار بی رحمانه تر است و ستم فرم های دهشت انگیزتری به خود گرفته است.

• وحدت منطقی و تاریخی، خود یک وحدت دیالک تیکی است.

• این بدان معنی است، که آن خود آبستن تضادها ست، تضادهائی که باید در جریان روند تاریخی حل شوند.


• (به عبارت ساده تر، ما با دیالک تیک منطقی ـ تاریخی سر و کار داریم، یعنی با وحدت و تضاد همزمان منطقی و تاریخی بمثابه دو قطب دیالک تیک واحد.
• و در دیالک تیک منطقی ـ تاریخی، نقش تعیین کننده از آن تاریخی است. مترجم)

• پس این امکان واقعی وجود دارد، که انقلابی با سمتگیری سوسیالیستی، نه در کشورهای متروپل، بلکه در ممالک وابسته صورت گیرد.

• وقوع انقلاب سیاسی را در ممالک وابسته، بیشتر می توان انتظار داشت، تا در کشورهای بلحاظ اقتصادی پیشرفته تر.

• زیرا طبقه کارگر کشورهای پیشرفته در استثمار کشورهای فقیر ذینفع است.

• آموزش های «پاره شدن زنجیر در سست ترین حلقه» قدرت های سرمایه داری و «امکان ساختمان سوسیالیسم در یک کشور» بازتاب این تضاد هستند.

• شکی نیست، که در این رابطه، تضادهای خاصی در مرحله ساختمان سوسیالیسم بروز خواهند کرد.

مراجعه کنید به کتاب هولتس تحت عنوان «شکست سوسیالیسم و آینده آن»

• اگر به دنبال پیروزی انقلاب در یک کشور بلحاظ اقتصادی عقب مانده، سلسله ای از انقلابات در کشورهای متروپل صورت نگیرد (همانطور که بعد از پیروزی انقلاب اکتبر، علیرغم انتظارات اولیه لنین، در آلمان، اطریش و مجارستان شکست خورد و در انگلستان و فرانسه حتی گامی در جهت انقلاب برداشته نشد)، انقلاب پیروزمند در آن واحد بار دو وظیفه مهم را بر دوش خواهد داشت:
• وظیفه اول عبارت خواهد بود از رسیدن به سطح توسعه فنی کشورهای پیشرفته
• وظیفه دوم عبارت خواهد بود از پی ریزی شیوه تولید جدید.

• اما انجام این وظایف دوگانه، بمراتب دشوارتر خواهد شد، اگر کشورهای سرمایه داری دور و بر به مبارزه با ساختمان سوسیالیسم در آن کشور برخیزند، از هر توطئه ضد انقلابی حمایت به عمل آورند و از برتری مادی خود بهره برداری کنند.
• این وضع در اتحاد شوروی حاکم بود و در چین، کره شمالی، ویتنام و کوبا هنوز هم حاکم است.

• در دوران جهانشمولی وسایل ارتباط جمعی ، سمپاشی تبلیغاتی بی امان و بی وقفه نیز بدان اضافه خواهد شد و گوش مردم کشور در حال ساختمان سوسیالیسم از بوق و کرنای رفاه خارق العاده کذائی رایج در کشورهای سرمایه داری کر خواهد شد.

• از سوئی، شرایط فنی، سطح آموزشی و وسایل حکومتی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری ـ اغلب ـ چندان توسعه یافته اند، که براندازی انقلابی بهترین شرایط را برای ساختمان سوسیالیسم در اختیار توده ها قرار خواهد داد.
• از سوی دیگر تضادهای حاد در بهره وری سرمایه منجر بدان می شوند، که طبقه کارگر حتی حقوقی را که به ازای مبارزه طبقاتی پرتلفات و پر رنج و درد به دست آورده، از دست بدهد و اقشار وسیعی از آن، به شرایط اجتماعی اسفناکی گرفتار شوند، که حتی به تصور کسی نمی رسید.
• بحران دموکراسی سیاسی، تخریب شبکه خدمات اجتماعی، بیکاری توده ای و بی دورنمائی از آن جمله اند.

• توان صف آرائی افزایش می یابد.

• قدرت نشان دادن واکنش و ارائه آلترناتیف های متناسب با سطح شیوه تولیدی مدرن نیز وجود دارد.
• پرسش بی پاسخ هنوز این است، که در آینده، کجا وضع انقلابی پدید خواهد آمد.

• از این رو ست، که مسئولیت احزاب کمونیست در کشورهای متروپل در جهت آماده سازی طبقه کارگر، به مثابه قدرت سازمان یافته، برای انجام تحولات اجتماعی افزایش می یابد.


• اگر ساختمان سوسیالیسم در یک کشور، تحت شرایط دشوار انجام گیرد، یکی از گشتاورهای مهم بقا و شکوفائی آن، برخورداری از حمایت طبقه کارگر کشورهای هنوز سرمایه داری، بویژه در ممالک پیشرفته خواهد بود.

• منظور من فقط اهمیت ایدئولوژیکی همبستگی بین المللی برای توسعه شعور سوسیالیستی و یا قوت قلب ناشی از آن نیست، بی آنکه بخواهم بدان کم بها دهم.
• منظور من حمایت مالی نیز هست، که نقش بسیار مهمی می تواند بازی کند.

• اما مهمتر از همه این است، که سازمان های دموکراتیک در دول سرمایه داری و طبقه کارگر بتوانند، از طریق احزاب و سندیکاها رژیم کشور خود را تحت فشار قرار دهند و جلوی مداخلات تجاوزگرانه را بگیرند و یا نیروهای مداخله گر را تضعیف کنند.

• ما در سال های اخیر، شاهد یکی از واماندگی های طبقه کارگر آلمان بودیم، وقتی که رژیم سوسیال ـ دموکرات به تجاوز امپریالیستی علیه یوگوسلاوی مبادرت ورزید.
• بدترین واماندگی تاریخی طبقه کارگر آلمان اما عبارت بود از رفتار آن، به هنگام حمله آلمان فاشیستی بر اتحاد شوروی، در سال 1941.

• انترناسیونالیسم طبقه کارگر ـ اما ـ بیمه ای برای وضع غیرعادی نیست، که هر وقت، سوسیالیسم در جائی به خطر افتاد، به کار گرفته شود.

• انترناسیونالیسم طبقه کارگر به معنی آمادگی مدام وابستگان طبقه و سازمان های آن است، برای پشتیبانی از برادران طبقاتی و سازمان های آنها در سراسر جهان، برای حمایت از مبارزه آنان و فداکاری در راه آنان.

• پیش شرط انترناسیونالیسم، شعور طبقاتی است.

• انترناسیونالیسم گشتاوری از شعور طبقاتی در حال توسعه و تحکیم است.


• اگر کسی بداند، که ستم بر دیگری، ناشی از سیستمی است که خود او را هم تحت ستم قرار داده است و تنها تفاوتی که هست، در کمیت ستمگری است، آنگاه، فقط به احساس همدردی گذرا با ستمکشان همسرنوشت خویش قناعت نخواهد کرد، بلکه خود را در صف گردان پیکار سیاسی قرار خواهد داد.


• از این رو ست، که انترناسیونالیسم بیش از همدردی عاطفی صرف و خشک و خالی است.


• تردیدی نیست، که انترناسیونالیسم به شالوده ای از احساس و عاطفه نیاز دارد.


• انترناسیونالیسم، به مثابه یک نیروی سیاسی، باید بر شناخت تجاوزگری بین المللی سرمایه داری، بر شناخت موقعیت طبقاتی و منافع طبقاتی مشترک پرولتاریا در سرتاسر جهان استوار باشد.

• انترناسیونالیسم در همکاری سازمان یافته پرولتاریا، در انطباق دادن استراتژی های ملی احزاب کارگری با یکدیگر و در اتحاد آنها برای عمل مشترک قوام می یابد.
• پرولتاریا، گیرم که شرایط زندگی او (و به همین دلیل، منافع بی واسطه او) از مونیخ تا ژوهانسبورگ، از سانفرانسیسکو تا جاکارتا متفاوت باشد، ولی با این حال، یک دشمن واحد، به نام سرمایه دارد و یک هدف واحد، به نام محو استثمار.

• اگر گذار به سوسیالیسم، نخست در یک کشور و یا یک منطقه جهان صورت گیرد، آنچه که مارکس و انگلس ـ به طور کلی ـ در باره مبارزه به خاطر سوسیالیسم گفته اند، اعتبار خود را ـ بی تردید ـ حفظ خواهد کرد.

• مارکس در پاسخ به «تریبون» گفت:
• «معلوم شد، که سوسیالیسم نه فقط یک مسئله محلی، بلکه یک مسئله بین المللی است، که باید از طریق کنش بین المللی کارگران حل شود.»
• و انگلس در نامه ای به لافارگ، تأکید کرد، که «رهائی پرولتاریا تنها از طریق یک کنش بین المللی می تواند تحقق یابد.
• دشمن از طبقه دارا تشکیل می یابد، از زمینداران و سرمایه داران.»

• این موضع لایتغیر مارکس و انگلس، از زمان تدوین «مانیفست» بوده است.

• در «مانیفست» راجع به پرولتاریا چنین می خوانیم :

• «کنش متحد، حداقل در کشورهای متمدن، یکی از شروط اولیه رهائی است.»

• انترناسیونالیسم، یکی از نقاط مرکزی استراتژی کمونیستی است، که بر این شناخت استوار است، که تضاد طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا ساختار تعیین کننده دوران تاریخی در مقیاس جهانی است، دورانی که ما در آن به سر می بریم.

• به
قول مارکس، «سوسیالیست ها اثبات کرده اند، که مبارزه عام، میان سرمایه و کار، در همه جای جهان جاری است.
• سخن کوتاه، خصلت کوسموپولیتیکی (جهانشمول) دارد.»

• آنچه مارکس، اینجا، «کوسموپولیتیکی» می نامد، ما امروز «گلوبالیزاسیون» می نامیم، گرایشی که او 120 سال پیش تشخیصش داده است.
• اشاره به این نکته که «سرمایه داران، هر چه بیشتر کوسموپولیتیکی تر می شوند»، از این واقعیت امر حکایت می کند، که او در مراحل آغازین این روند، توسعه ای را پیش بینی می کند، که با انسجاج تمام ارضی سرمایه ، در پایان قرن بیستم، به شاخص چشمگیر امپریالیسم بدل شده است.

این حقیقت امر را که علیه استراتژی تمام ارضی سرمایه، تنها از طریق تشکیل جبهه متحد طبقه کارگر و با استراتژی مشترک همبستر با استراتژی های ملی متمایز آنان، می توان مبارزه کرد، بنیانگذاران سوسیالیسم علمی از آغاز می دانستند.

ادامه دارد

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

گربه ای با خال های سبز (2)

آتلیه پیکاسو در پاریس
گوتفرید هرولد
برگردان میم حجری

دوستانم در پاریس مرا پیکاسو می نامند.
واژه «پیکاسو» طنین غریبی دارد و زنگین تر از روئیس است.
شاید از این رو ست، که نام پدر بزرگ مادری ام را برگزیده ام.
چیزی که در این واژه مورد پسند من قرار گرفته سین مشدد است.
سین مشدد بندرت در واژه های اسپا نیائی یافت می شود.
واژه «پیکاسو» ریشهً ایتالیایی دارد.
اسم انسان ها نباید بی معنی باشد.
می توانستید تصورش را بکنید که اسم من روئیس باشد؟
پابلو روئیس؟
دیه گو و یا خوزه روئیس؟
یا اینکه خوان پنوموسنو روئیس؟
حتماٌ به سین مشدد در واژه هائی مانند ماتیس، پواسین و روسو توجه کرده اید!
پابلو پیکا سو

• آتلیه پابلو پیکاسو، اسپانیایی جوان، در پاریس زرق و برقدارتر از آتلیه هنرمندان دیگر نبود.
• جز تشکی در کف اتاق، که روزها پیکاسو و شبها دوست شاعرش ماکس ژاکوب رویش می خوابیدند، یک جفت دستکش و یک کلاه، که هر دو مورد استفاده قرار می دادند، میز چوبی کوچک تاشو، یک صندلی، یک کمد چوبی، یک بخاری زنگ زده، چمدانی سیاه و انبوهی از تابلوهای نقاشی، چیز دیگری در آتلیه وجود نداشت.

• پیکاسو تحصیلش را سالها قبل، در هنرستان مادرید قطع کرده بود، چون آنجا، مطلبی تازه برای یاد گرفتن نیافته بود و بعد راهی پاریس شده بود، تا دنیا را تسخیر کند.

• سرما و گرسنگی، دو بار او را از پاریس رانده بود، اما این بار تصمیم داشت، که در مقابل سرمای جانسخت زمستان، جانسختی نشان دهد.
• شب و روز نقاشی می کرد، ناشناس بود و تنها کسی، که او را می شناخت، سرما بود و گرسنگی.

• اگر بقال سر کوچه، به پیکاسو و دوستش قرض نمی داد،آنها حتی از پرداخت کرایهً ناچیز خانه خود عاجز می ماندند.

• پیرزن صاحبخانه از فلاکت مستاًجران جوانش با خبر بود.
• او می دانست، که آندو شب و روز از سرما می لرزند.
• ولی خود او نیز تنگدست بود و حسرت هیزم و ذغال، برای گرم کردن اتاق کوچکش را همیشه در دل داشت.

• روزی پیکاسو او را در راه پله یافته بود، که با شال مندرسی بر دوش، نشسته بود و از سرما می لرزید.

• « مادام! پا شین، بیایین! اتاق ما امروز گرم گرمه!»، پیکاسو گفته بود.

• پیرزن شگفت زده و کنجکاو وارد آتلیه شده بود و از دیدن صدها پرده نقاشی جلوی بخاری، که یکی بعد از دیگری بکام آتش سپرده می شدند، برآشفته بود.

• پس از به خود آمدن، لب به اعتراض گشوده بود :
• « چیکار دارین می کنین؟ آدم عاقل که پولشو آتیش نمی زنه! چرا نمی فروشید شون؟»

• «مشتری کجا بود، مادام! با دست لرزان از سرما هم که نمی توان نقاشی کرد!»، پیکاسو گفته بود.

• آنگاه جلوی بخاری نشسته بودند.

• پیکاسو کت آبی رنگ مندرسی بر تن داشت.

• پیرزن او را فقط در این لباس دیده بود و این امر برایش عادی بود، اما پرده هایی که او نقاشی می کرد، شگفت آورتر بودند :
بدون استثناء عکس انسان های فقیر کبود از سرما.

• تعجبی نداشت، اگر کسی حاضر به خریدنشان نمی شد.
• کی حاضر می شود، اندوه و حسرت را به دیوار خانه اش آویزان کند؟

• پیرزن که می خواست، جوان خوش قلب اسپانیایی را که برای گرم کردن اتاقش، آثارش را می سوزاند، قوت قلب دهد، اشاره ای به انبوه پرده های تلنبار شده در آتلیه کرده بود و گفته بود :
• «اینهمه پرده! شما انسان خستگی ناپذیری هستین مسیو پیکاسو! من هنرمندان زیادی را دیده ام، ولی هرگز شخصی به پرکاری شما ندیده ام.»

• «نقاشی زندگی منه مادام! معنی و مفهوم زندگی منه!»، پیکاسو گفته بود.

• پیرزن سر به تاًیید تکان داده بود، پا شده بود وسرشار از احترام و قدرشناسی با گام های کوتاه به پرده ها نزدیک شده بود، آنها را یکی بعد از دیگری از نظر گذرانده بود و بالاخره تعدادی از آنها را جدا کرده و گفته بود :
• «عکس این دو دلقک نشسته، دخترک گل بدست و زن بچه دار بنظرم خیلی قشنگن. اگه پول داشتم حتما می خریدم شون. در این نزدیکی ها یه گالری بنام گالری بونه وجود داره، می شناسیدش؟»

• «نه!»، پیکاسو گفته بود و پا شده بود.

• او می بایست قلم مو و نان بخرد.
• سه روز بود که چیزی نخورده بود.
• علاوه بر آن می بایست حد اقل چند کیلویی ذغال بخرد.

• پیکاسو نقاشی های مورد علاقه صاحب خانه را برداشته بود، پالتویش را پوشیده بود و راه افتاده بود.

• صاحب گالری بسیاری از این جوان ها را که در پاریس جمع شده بودند، می شناخت.

• انگار در هیچ جای دیگر نمی شد، بهتر نقاشی کرد و آسانتر بفروش رساند.

• ولی این اسپانیایی موسیاه قد کوتاه را برای اولین بار می دید.

• صاحب گالری آثار او را یکی بعد از دیگری از نظر گذرانده بود و تمام نیروی جسمی و روحی اش را بسیج کرده بود، تا تحسین بی حد خود را نسبت به هنر او پنهان کند :
«چه استعدادی ! چه تردستی خارق العا ده ای!»

• پیکاسو حوصله اش از سکوت پایان ناپذیر او سر رفته بود :
«بالاخره می خواهین بخرین یا نه؟ من برای ادامه کار، احتیاج به رنگ و پرده و قلم مو دارم. کار نکنم که نمی تونم، چیزی یاد بگیرم و پیشرفت کنم.»

• «درسته! درسته! شما باید هم پیشرفت کنید! اگه من هفتصد فرانک به این سه تا بدم ، لطف بزرگی در حقتان کرده ام»، صاحب گالری گفته بود.

• «چی؟ هفتصد فرانک؟ اگه این طوره، پس می اندازمشون توی رودخانه. هنرمند باید تشویق بشه، با نام و یا بی نام فرقی نمی کنه و گرنه انگیزه کار در او میمیره»، پیکاسو گفته بود.

• صاحب گالری سر بسرش گذاشته بود :
«پانصد فرانک!»

• «پانصد فرانک!»، پیکاسو گفته بود.

• «آره، پانصد فرانک! فکر می کنم، اگه پانصد فرانک بدم، صد فرانک ضرر خواهم کرد، چون هیچ کسی اینها را به چهارصد فرانک از من نخواهد خرید»، صاحب گالری گفته بود.

• خشم سراپای وجود پیکاسو را فرا گرفته بود :
«من چیزی برای خوردن ندارم، خونه ام بدتر از یخچاله و شما .... »

• «من که حضرتعالی را دعوت به پاریس نکرده ام! سیصد فرانک! نخواستین کاغذ ها تونو بردارین و رفع زحمت کنین!»، صاحب گالری گفته بود.

• «حدا قل چهار صد فرانک بدین!»، پیکاسو گفته بود.

• «حد اکثرش دویست فرانک!»، صاحب گالری گفته بود.

• «خوب! پس همان سیصد فرانک!»، پیکاسو گفته بود.

• «خوب، باشه. ما که کاری جز دلسوزی و گذشت در حق شما جوونها نداریم»، صاحب گالری گفته بود.

• صاحب گالری با بی میلی سیصد فرانک را روی میز انداخته بود.

• پیرزن در آتلیه همچنان جلوی بخاری چمبا تمه زده بود.

• پیکاسو برگشته بود، با تربانتین، قلم مو، رنگ و بوم نقا شی.

• نان، چای، مربا، هیزم و ذغال یادش رفته بود.

• حالا هرقدر می خواست، می توانست کار کند، ولی با شکم گرسنه و در سرما.

• پیرزن بقیهً پول را برداشته بود و برای خرید راه افتاده بود :
«اگر چیزی نخوره، فقط عکس زنان گرسنه کبود از سرما را خواهد کشید، که صاحب گالری قلدر حتی ده فرانک برای شان نمی ده»، زیر لب گفته بود.

• چند روز بعد پیکاسو با فروش یکی از آثارش، توانسته بود بلیط سفر به بارسلون را بخرد.

• فقر و فلاکت او را برای بار سوم از پاریس می راند.

پایان

هومانیسم و جنبش هومانیستی (4)


خانه دانته در ایتالیا

دانته الیگیه ری (1265 ـ 1321)
شاعر و فیلسوف ایتالیائی
از هومانیست های بزرگ رنسانس
او در اثر خویش تحت عنوان «کمدی الهی» زبان لاتین را با زبان ایتالیائی جایگزین می کند.

پروفسور ماتهویس کلاین
پروفسور مانفرد بور
برگردان شین میم شین

4
هومانیسم رنسانس

• اینکه چرا ایده صلح آنتیک در مرحله توسعه جامعه بشری در آن روزگار قابل تحقق نبود، احتیاج به توضیح مفصل ندارد.
• علل ناکامی ایده صلح آنتیک به شرح زیرند:

1

• قدرت مالکیت خصوصی

2

• تضادهای اجتماعی ـ طبقاتی میان برده داران و غلامان، میان استثمارگران و استثمار شوندگان.

3

• تضادهای درونطبقاتی موجود در طبقه برده دار.

4

• تضادهای دولتی و ملی و ...

*****

• ایده های هومانیستی زیرین نیز به همین دلایل، ناگزیر ناکام می مانند:

1

• ایده برابری عمومی، آزادی و عدالت میان انسان ها.

2

• ایده برابری در ملک و مال و برابرحقوقی در آموزش و پرورش.

3

• ایده همبستگی همبودین و دوستی میان انسان ها و خلق ها.

*****

• اما این امر مانع تأثیرگذاری کماکان این ایده ها در طول تاریخ نمی شود.
• این ایده های هومانیستی در فرم های کم و بیش رشد یافته خود در ادبیات، شعر و داستان روم، در مسیخیت آغازین، در آثار برخی ازشعرا و علمای قرون وسطی از قبیل فوگل وایده، فون اشتراس بورگ، ابن سینا، فون پادوئا و غیره به یادگار می مانند و در جنبش های اجتماعی انقلابی اقشار پائینی در قرون وسطی بر ضد قدرت های فئودالی حاکم و بویژه در هومانیسم رنسانس به شکوفائی و تکامل خاصی دست می یابند.

• نمایندگان هومانیسم رنسانس عبارت بوده اند از دانته، پترارکا، بوکاچیو، لارنتیوس، والا، پیکودلا میراندولا، بابلا، اراسموس، هوتن، رویشلین، اگریکولا، موتیانوس روفوس، سباستیان فرانک ، که به احیای ایدئال آموزش و پرورش آنتیک و به اثبات عزت، شرف، آزادی و استقلال انسانی بر مبنای خرد انسان ها و توانائی تصمیمگیری مبتنی بر خودشناسی و دانش آنها می پردازند.

• اینجا بشردوستی و آموزش و پرورش فراگیر علمی به وحدت ناگسستنی با هم می رسند.

• میزان تأثیر جنبش هومانیستی بر توسعه علمی در قرون چهاردهم و پانزدهم میلادی را می توان از تأسیس دانشگاه های بیشمار در این زمان در شهرهای زیر حدس زد:

• پراگ (1348)
• کراکو (1364)
• هایدلبرگ (1386)
• ارفورت (1392)
• لایپزیگ (1409)
• روستوک (1419)
• گرایف والد (1456)
• بازل (1460)
• ویتنبرگ (1502).

• این دانشگاه ها می بایستی بنا بر خواست هومانیسم رنسانس محلی برای شناخت حقیقت و تشویق و توسعه پرورش هومانیستی باشند.

• احیای فرهنگ و زبان یونانی ـ رومی، کسب دانش و آموزش ، تلاش برای شناخت حقیقت و پرورش هومانیستی و رفتار هومانیستی از سوی هومانیست های بزرگ آن زمان به هیچ وجه تصادفی و بی هدف نبوده است.

• اینها همه حربه های مبارزه بر ضد زیر یوغ کشیدن انسان و بی ارزش و بی اعتبار کردن انسان از سوی قدرت های دنیوی و روحانی حاکم در جامعه فئودالی بوده اند.

• اگرچه فرم توسعه هومانیسم تضادمند بوده و فقط به محافل ثروتمند و اقشار تحصیلکرده معینی محدود می شده، ولی آن در هر صورت، از جنبش بورژوائی آغازین حکایت می کند، که وارد مبارزه بر ضد فئودالیسم می شود.

• هومانیسم بنابرین، بیانگر پیشرفت تاریخی ـ اجتماعی بوده است.

• چون هومانیست های رنسانس انسان را بنا بر الگوی انسانتصویر آنتیک با حقوق و تکالیف طبیعی اش در نظر می گیرند و در مغایرت با ریاضتگرائی و جهانگریزی قرون وسطائی، موضع اوپتیمیستی (مبتنی بر خوش بینی) اتخاذ می کنند و به طرفدرای از زندگی، ملت و نعمات دنیوی بر می خیزند، به اشاعه ـ قبل از همه ـ شناخت جدید و انقلابی در آن روزگار سهم ارزنده ای ادا می کنند و نشان می دهند که بشردوستی و آزادی می توانند در ورای مذهب و کلیسا و مستقل از آنها تحقق یابند، ولی بدون شناخت علمی، بدون تلاش برای کشف حقیقت، بدون کردوکار هنرمندانه و عملی ـ سیاسی نمی توانند جامه عمل پوشند.


• انگلس روند تاریخی آن قرنها را بمثابه «بزرگترین تحولات مترقی که بشریت تا آن زمان به چشم خود دیده»، محسوب می دارد.
• «روزگاری که بشریت به غول ها نیاز داشته و به تربیت غول ها نایل آمده است، غول هائی از نیروی تفکر، عشق و شخصیت، غول های چند جانبه، غول هائی از معارف فراگیرعلمی.
• مردانی که حاکمیت مدرن بورژوائی را بنیان می نهند و جز تنگ نظری بورژوائی، همه چیز دارند.
• خودویژگی مهم آنها عبارت است از این که آنها تقریبا همه در قلب جنبش آن دوران و در پیکار عملی بسر می برند، می ریسند، می بافند، موضع می گیرند و می رزمند، گه با کلام و قلم، گاه با نیزه و شمشیر و برخی از آنها حتی همزمان با شمشمیر و با قلم.»

هومانیسم رنسانس ـ برخلاف ادعای ایدئولوگ های بورژوائی ـ نه فقط رنسانس معنوی، بلکه یک جنبش انقلابی و رزمنده بر ضد فئودالیسم و استبداد معنوی اسکولاستیک روحانی (دستگاه روحانیت) بوده است.

• در کانون جنبش هومانیستی رنسانس، انسان قرار دارد، انسان با شخصیت، عزت، شرف و آزادی خاص خویش.


• انسانی که تنها با تکیه بر قوت خویش، ببرکت قوا و توانائی های خویش قادر به تحقق آنها ست.


جنبش هومانیسم رنسانس در دوره های بعد، در جنبش روشنگری، سوسیالیسم و کمونیسم اوتوپیکی، در هومانیسم فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان و ادبیات توسعه و تکامل می یابد.


• این توسعه و تکامل بر بنیان مبارزه انقلابی بورژوازی و توده های مردم بر ضد فئودالیسم صورت می گیرد.

ادامه دارد

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

نفسی تازه کنیم!


جعفر کوش آبادی (1320ـ 1388)
آثار:
سفر با صداها
ساز دیگر
اژدهای سیاه
چهار شقایق
منظومه کوچک خان
در آینه


نفسی تازه کنیم
(از مجموعه ساز دیگر، چاپ دوم، 1357، انتشارات دنیای کتاب)

• غافل از زمزمه دعوت رود،
• که از ما دورترک می گذرد،
هم چنان ماهی بر خاک، به خود می تابیم.

• نفسم تنگ آمد،
• نفسی تازه کنیم،
• رودها با هم می پیوندند،
• تا که دریایی گسترده شود.

• چند بی هوده و بی ره رفتن؟
• چند با دلتنگی در تب و تاب؟

• این که «شب تاریک است
• و نگاه سحرش در پی نیست»،
• صحبت مرد زمینگیری بود،
• که پریشب در کوچه ی ما،
• مرگ را سر بنهاد.

• خسته ای می پرسد:
• «رستگاری مان کو؟»

• به عبث قله ی کوهی را در پیله ی مِه،
• می نمایانیمش

• و کسی نیست بگوید، باری


• «رستگاری قدمی است،

• که ز جا برکندت.»

• سخن از عطر اقاقی ها در غربت باد،
• سخن از ابر که می بارد در کوهستان،
• برج رویینه ی دشمن را یک آجر کم خواهد کرد؟

• هر صدایی را پژواکی هست
• تو بگو، حرفی را مطرح کن
• که بسوزاند و جاروب کند
• هر چه را بر راهش از خار و خس است.

• قلب من گسترشی می خواهد
• من نمی خواهم، گلدان گلی دست آموز،
• سر ایوان بلندی باشم.

• دل من می خواهد،
• در میان مردم گل بکنم

• دل توفانی من،
• در خیابان هایی هست،
• که به کندوی پر از همهمه ی زنبوران می ماند.

• با من از یکرنگی حرف بزن!
• که کلید در باغ،
• جمع دل های پراکنده ماست.

• بی تو من قاصدکی گیجم و حیران در باد.
• تو مرا یاری کن،
• تا به ناخن ها از فندک ماه،
• آسمان شهر غمزده را،
• نور باران بکنم.

• خانه ات آبادان!
• چون حسن روزی در آبادی،
• سرو سبزی را از پا انداخت،
• سیب باغت را می خواهی انکار کنی؟

• سیب، خوشبو ست به باغ،
• باغ زیبا ست به ده،
• و حسن در ده مردی رهگذر است.

• از برای سبدی سیب، رفیق،
• گر چه اندک، جایی باز کنیم

• قوت بازوی دهقان را
• همه مردانه ستایش بکنیم،
• کافتاب نان را
• از دل گندمزار،
• به برادرها ارزانی کرد،
• و به اندازه ی یک پنجره نور،
• سینه ی تاریکی را بدرید.

• با بزک کردن شب
• جذبه ای دارد تاریکی ها

• سر بگردانی مانند برادرهایت
• که به بیداری می بالیدند،
مرغ پرچیده ی دشمنکامی خواهد بود،
• در قفس ها که به چشمان تو می آرایند.

• آه ای عاشق، بیراهه مرو،
• که در این تنگی، با بوی برنج،
• مدتی هست که دامن دامن دلهره می آرد باد،

• وحشت جنگل در شعله و دود،
• متلاشی شدن قلب پرنده بر خاک،
• رنگ خون من و توست،
• که به سیمای زمین می پاشند.

• به چه می اندیشی؟
• که در این تیرگی ترس آلود
• بوی پوسیدگی ذهنت را
• باد در باغ به هوشآمده، ریخت

• باد می آید، باد،
• و صداهایی از تاریکی،
• و کمک خواستن انبوهی در کوچه،
• و تو، در گوشه ی امن،

• باز می بینم با نشخوار خاطره ها
• رستمی دیگر هستی رخشسوار

• نه برادر این نیست،
• راه را گم کردی
• و به یادی کوچک دل بستی،

• آسمان را بنگر،
• بادبادک های دیروزین،
• که به غفلت، من و تو با نخ پوسیده هواشان کردیم،
• همه در حال فرو ریختن است.

• به خیابان های شهر بیا،
• که هیاهوی دگرگونی ها
• آب پاکی را بر دستانت خواهد ریخت.

• من به تسلیم نمی اندیشم،
• به هوای تازه
• باز باید نقبی دیگر زد

• و بدون پروا،

• به صداهای بلند کوچه
• و دگرگونی باید پیوست.

• زندگی پرواز است،
• جای پرواز من و تو خالی ست.

• شهر را بنگر، در ململ صبح،
• چشم افسوسش را بر جای خالی مان دوخته است.

• کوچه ها از ظلمت می ترسند.

• به چه می اندیشی؟
• روز خواهد آمد، می دانم،
• حالیا کبریتی روشن کن،
• پای مرگ و هستی در کار است.

• در دل یخبندان،
• حافظ آتش نارنگی باش

• که به زردآلو و سیب و گیلاس،
• تا به تابستان، راه است هنوز

• و همین است اگر می بینی،
• مثل بلبل که بهار گل ها،
• شور می بخشد آوازش را

• با دلی عاشق، ابرها را می نگرم
• و دگرگونی مردم در شهر
• پرده ای بالاتر می برد آوازم را.

• به خیابان های شهر بیا
• و درختی بنشان با من و صدها چون من
• و به دستان و دل خویش نگهبانش باش.

• چشم بر هم زنی، خواهی دید،
• که درختان برافراشته مان
• آشیان ماه و خورشید است
• و در آن مرغ به آزادی می خواند آوازش را.

• من به تسلیم نمی اندیشم.

• من و آن کوچه ی تنگ،
• من و آن کوچه خاک آلوده،

• خسته افتاده به زیر قدم رنجبران،
• که در آن پیرزنی تارش را،
• گوشمالی می داد،
• و چه عاشق می خواند:

• «مژده ای دل، که مسیحا نفسی می آید!»

• به خیابان برویم
• که فراز سرمان تنهایی
• اژدهایی است که چنبر زده است.

• در هوای خُنُک میدان ها،
• نفسی تازه کنیم.

• با صداهای بلند کوچه،
• فصل پیوستن ماست!

پایان