شاعری از دیار آتش ها
تحلیل از شین میم شین
شازده
بهمن 1374
تحلیل از شین میم شین
شازده
بهمن 1374
سرچشمه : تارنمای از هر دری سخن
• غوطه ور در خلسه ای سنگین• می فشارد زانوان را در بغل خاموش
• در سر منگش دوار خاطرات دور
• منقلی در پیش او خاموش
• خفته در خاکسترش وافور
• در جلوخان سرای کهنه اسلوبش
• شازده کز کرده همچون جوجه ای بیمار!
• پا گرفته در رگ و پودش خمودی گنگ
• ...می شود رؤیای او شیرین و شیرین تر
• خواب او آرامک آرامک شود سنگین و سنگین تر
• بر تنش سر می کند سنگینی آهسته
• خواهد افتادن سوی پائین که یک باره
• چرت شیرینش شود پاره
• و از این سان ماجرا ها می شود تکرار پیوسته.....
• پیش چشمانش درندشت حیاطی پیر و تاریخی
• می نماید چهره ای منحوس و دهشتناک
• خانه ویران
• انتظام سنگفرشش را شکاف افتاده است از بوته های هرز
• بر کبود آسمان، دست تمنای درختانش
• چنگ می یازد
• سوی هر ابری که با یک برق
• خرمن خاکسترش سازد
• حوض سنگی خالی است از ماهیان سرخ و فواره
• داخلش گندیده چرکابی است
• که برای غوک و جلبک گشته گهواره
•
• در خراب خانه غوغائی است:
• چک چک آب از شکاف سقف
• سوت باد از منفذ شیشه
• جیر جیر تیرک چوبی
• اینت* بار عام اوهام خیال آشوب:
• گوئیا با شازده در گفتگو آید
• هر یک از اجزاء آن کاخ کهن اسلوب
• شازده آوای ویرانی قصرش را
• هاتفی از روح اجدادی می انگارد
• که دمادم می کند فریاد:
• «هان برخیز!
• تا به کی در چنبر تخدیر
• آه از این سستیّ وهن انگیز!»
•
• «وقت آن آمد که برخیزی
• و سرو سامان دهی این قصر ویران را
• ای خوشا باران همت در چنین ویرانه باراندن
• غوک ها و جلبکان را از حریم حوض تاراندن
• و دگر باره جوان کردن حیاط و حوض و ایوان را
•
• این خرابه روزگاری کوشکی بوده است
• که خیال فتح آن را فاتحان با گورشان بردند
• و همان جائی که خشتاخشت برجش را
• درسرشتند از رشادت های سرداران شوکتمند
• تا نیابد چشم زخم از گردش ایام
• ذبح گردیدند همچون ماکیان در پیش پای آن
• یاغیان با حیلت و ترفند
• این فروپاشی تماشایش دلی از سنگ می خواهد،
• بی تفاوت ماندنت تا چند!»
•
• شازده در خواب می بیند که استاده است و می گوید:
• «باید این ویرانه احیا کرد
• و دوباره شوکت دیرینه بر پا کرد!»
• .....در خمار خاطر شهزاده پی در پی
• واژه های خسته می رقصند:
• «باید احیا کرد، بر پا کرد، احیا کرد،...»
•
• .....می شود رؤیای او شیرین و شیرین تر
• خواب او آرامک آرامک شود سنگین و سنگین تر
• بر تنش سر می کند سنگینی آهسته
• خواهد افتادن سوی پائین که یک باره
• چرت شیرینش شود پاره
• و از این سان ماجرا ها می شود تکرار پیوسته!
*****
• مثلا، اینت گرانسنگ کیمیای معلم
تحلیل واره ای بر شعر شازده
• محمدرضا راثی پور شاعری از دیار آتش ها ست.
• ایشان تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارند و سطر سطر نوشته های شان ـ به مثابه فرم و قالب ـ از اندیشه لبریز است.
• چنین چیزی در شرایط کنونی که فرمالیسم در همه عرصه های زندگی فرمانفرما ست، واقعا استثنائی است و مثل اغلب چیزهای استثنائی، شادی بخش و شگفت انگیز است.
• در شعر «شازده» شرح حال شاهزاده «بازنشسته ای» بسان فیلمی از جلوی چشمان خواننده می گذرد.
• شاهزاده ای که در برزخ خواب و بیداری با ساز و برگ منقل و وافور و خاطرات در خرابه کاخ مادی و معنوی خویش اسیر اوهام است.
حکم اول
• غوطه ور در خلسه ای سنگین• می فشارد زانوان را در بغل خاموش
• در سر منگش دوار خاطرات دور
• منقلی در پیش او خاموش
• خفته در خاکسترش وافور
• شاعر این شعر برای تشریح جهان مرده و عاری از جنبش و جوش و خروش، مستحکمترین زبان شعری ممکنه را به خدمت می گیرد.
• اولین سؤالی که بنظر می رسد، این است که چگونه می توان برای تشریح تجزیه و تلاشی و رخوت و رکود، غنی ترین عناصر فرمال را جستجو کرد، یافت و به خدمت گرفت.
• چگونه می توان محتوای متلاشی شونده ای را در فرمی این چنین متکامل بسته بندی کرد و هدیه هر رهگذر نمود؟
• ما باید در روند تحلیل اشعار شاعر به این پرسش نیز پاسخی بجوئیم.
• مفهوم «خاطرات» مرکزی ترین و اصلی ترین مفهوم این حکم را تشکیل می دهد.
• اما خاطرات از کدامین حقیقت امری در جامعه بشری خبر می دهند؟
• هرمان هسه می گفت که «زیبائی بخشی از جادویش را از گذشته می گیرد!»
• ادعا آسان است، دشوار اما اثبات صحت ادعا در کوره پراتیک زنده زندگی است:
• پراتیک، این قاضی القضات عینی سرسخت رشوه ستیز!
• افرادی از قماش ما چه بسا از مرور خاطرات دیروز خود به خشم می آیند، چه برسد به مرور خاطرات دیرین خویش که یادآور جهنمی الیم اند.
• شازده در این شعر نیز به مرور خاطرات دیرین مشغول است.
• چنین کاری دست خود شازده ها نیست.
• مرور خاطرات، حرفه همیشگی اشراف بنده دار و فئودال بوده است.
• شاعر ـ آگاهانه و یا ناخودآگاه ـ حقیقت امر عمیقی را بر زبان می راند و از اینهمه دقت و ریزبینی خواننده را به حیرت می افکند.
• مرور خاطرات یکی از مهمترین «کارهای» نمایندگان بیگانه با کار فئودالیسم در تمامت سیاره زمین بوده است، که بعدها آن را بورژوازی واپسین و معاصر ـ مثل بقیه خزعبلات اشراف بنده دار و فئودال ـ از آن خود کرده است.
• شولتس ـ وزیر امور خارجه آمریکا ـ به رفیقش ادوارد شیوادناتسه که به قول شیمون پرس، «تاریخ را برای ابد تغییر داده بود»، پیشنهاد می کند که خانه نشین خانه سیزده میلیون دلاری جدید خویش در آلمان شود و خاطره نویسی پیشه کند.
• حریفی می گفت:
• «هرکس قادر به تفکر نباشد، یا شاعر می شود و یا خاطره نویس.»
•
• انسان در مرور خاطرات و سرایش شعر یکه تاز بلامنازع میدان است و هر چه دلش خواست، می تواند بی محابا و بی هراس از پرسش و پاسخ ببافد و تحویل این و آن دهد و چه بسا تحسین درو کند.
• بیهوده نیست که خردستیزترین تئوری ها در قالب شعر و خاطره تحریر می یابند.
• مرور خاطرات و تحریر باواسطه و یا بیواسطه خاطرات، بی دردسرترین کارها ست.
• سوبژکت در این جور مواقع از آزادی کامل برخوردار است.
• او با خیال راحت، کردوکار خود را از صافی دلبخواه می گذراند، نامطلوب ها را دور می ریزد و مطلوب ها را برجسته و عمده می کند، شاخ و برگ و زرق و برق شان می دهد و روی کاغذ می آورد، تا در فرصتی دیگر، در فرم فیلمی و یا حدیثی باز تولید شود.
•
• بازی با خاطرات اما کار هرکس نیست.
• جستن بخشی از جادوی زیبائی و یا حتی کل آن در گذشته، از خلأ خطیر زندگی جوینده درزمان حال خبر می دهد.
• انسان جامعه طبقاتی، در چنگ تضادهای چرکین و اندوهبار، یا باید زیبائی را در آینده بیابد، معنی کند و جامه مشخص بپوشاند و یا در گذشته جستجو کند، از صافی های متعدد بگذراند، بخش های ناخوشایند آن را عبور دهد و دور بیندازد و بخش دلپسند و مقبولش را برای خودفریبی و تسکین خاطر خراب خویش، در ذهن خود، در عالم خیال، بازتولید کند.
•
• حکم هرمان هسه در مورد همه طبقات اجتماعی صادق نیست.
• تنها طبقات اجتماعی بی فردا و بی دورنما هستند که بخش مهمی از جادوی زیبائی را در گذشته، در خاطرات خویش می یابند و در عالم تنهائی و یا در نشست با دوستان همسان خویش نشخوار می کنند.
• نومیدی و نیهلیسم طبقات اجتماعی ارتجاعی نیز نتیجه بی دورنمائی و بی فردائی تاریخی آنها ست.
• حکم هرمان هسه، در مورد توده مولد و زحمتکش اما صدق نمی کند:
• گذشته طبقات اجتماعی تحت استثمار و ستم، رنگ و بوئی دیگر دارد.
• گذشته این طبقات اجتماعی، نه مقبول است، نه شادی بخش و نه قابل یادآوری:
• گذشته رعایا، صدای دلخراش غل و زنجیر بردگی را به خاطر خسته آنها خطور می دهد و زخم خون چکان شلاق و تازیانه را.
• گذشته پرولتاریا، سرواژ است، با وابستگی به زمین اربابان فئودال و یکسانی شرم انگیز با گاو و گاوآهن.
• از این رو ست که این طبقات، تمامت جادوی زیبائی را نه در خاطرات دیرین، بلکه در آینده ای دورین می جویند.
• در آینده ای که خود باید ـ به مثابه سوبژکت کوشا و فعال جامعه و تاریخ ـ در گذر از هفت خوان رستم بسازند.
• این طبقات تحت استثمار و ستم، اگرچه جز زنجیرهای خونین خویش به دست ندارند، ولی توسعه قانونمند و سدناپذیر نیروهای مولده جامعه بشری را و دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را به مثابه یاور عینی و وفادار خویش، به همراه دارند.
• خوش بینی تاریخی و امید قانونمند طبقات تحت استثمار و ستم از شفق سرخ فردا استخراج و انتزاع می شود.
حکم دوم
• در جلو، خان سرای کهنه اسلوبش• شازده کز کرده همچون جوجه ای بیمار!
• پا گرفته در رگ و پودش خمودی گنگ
• ...می شود رؤیای او شیرین و شیرین تر
• خواب او آرامک آرامک شود سنگین و سنگین تر
• بر تنش سر می کند سنگینی آهسته
• خواهد افتادن سوی پائین که یک باره
• چرت شیرینش شود پاره
• و از این سان ماجرا ها می شود تکرار پیوسته...
• رخوت و رکود را بهتر از این نمی توان تصور و تصویر کرد.
• صحبت از سقوط نماینده طبقه ای است از قله های قدرت به قهقرای ذلت.
• خرد و خراب بلحاظ جسم و جان!
• بی خویش در چنگ اوهام ناشی از افیون.
حکم سوم
• پیش چشمانش درندشت حیاطی پیر و تاریخی• می نماید چهره ای منحوس و دهشتناک
• خانه ویران
• انتظام سنگفرشش را شکاف افتاده است از بوته های هرز
• بر کبود آسمان، دست تمنای درختانش
• چنگ می یازد
• سوی هر ابری که با یک برق
• خرمن خاکسترش سازد
• حوض سنگی خالی است از ماهیان سرخ و فواره
• داخلش گندیده چرکابی است
• که برای غوک و جلبک گشته گهواره
• شاعر در این حکم شرایط عینی زیست شازده را، محیط زیست شازده را تشریح می کند:
• همه چیز از غیاب سوبژکت سازنده خبر می دهد:
• چهره حیاط درندشت پیر و تاریخی منحوس و دهشتناک است، زیرا سوبژکت پاسدار زیبائی حیاط غایب است.
• خانه ویران است، زیرا دیگر نوکر و غلام و خدمتکاری برای بیگاری وجود ندارد.
• انتظام سنگفرش حیاط را رویش بوته های هرز بهم زده، حوض خالی است از ماهی و فواره و داخلش به جای آب زلال خوشبو، گنداب چرکینی است که گهواره جلبک و غوک است، زیرا دیگر کلفت و باغبانی نیست که بیگاری دهد و محیط زیست شازده را از زندگی بانبارد.
حکم چهارم
• در خراب خانه غوغائی است:• چک چک آب از شکاف سقف
• سوت باد از منفذ شیشه
• جیر جیر تیرک چوبی
• اینت* بار عام اوهام خیال آشوب
• گوئیا با شازده در گفتگو آید
• هر یک از اجزاء آن کاخ کهن اسلوب
• وضع خانه کهن اسلوب اشرافی نیز بهتر از وضع حیاط و باغچه و حوض نیست.
• خانه در حال فروپاشی است.
• همه اجزای تشکیل دهنده کوشک به فریاد اند و از سقوط دیر یا زود خبر می دهند.
• ولی ناتوانی از شناخت قانونمندی های هستی به هر دلیل اوبژکتیف و سوبژکتیف هم که باشد، در و دروازه به روی اوهام خیال آشوب می گشاید.
• شازده چه به دلیل بی خبری از روند تولید و چه بدلیل تخدیر خویش و تخریب قوه تفکر خویش، هشدار فروپاشی خانه را در نمی یابد.
حکم پنجم
• شازده آوای ویرانی قصرش را• هاتفی از روح اجدادی می انگارد
• که دمادم می کند فریاد
• زندگی مجازی در گذشته ی بر باد رفته را بهتر از این نمی توان تصور و تصویر کرد:
• شازده با خاطراتش تنها ست.
• شازده با مرده های خویش در گفت و گو ست.
• آنجا که صحنه زندگی از زنده ها خالی شود، عرصه برای یکه تازی بی لگام مرده ها باز می شود.
• شازده مطلقا تنها ست، زنده ای در جوارش نیست و سر و کارش ناچار با مرده ها ست و از همین رو ست که «آوای ویرانی قصرش را هاتفی از روح اجدادش می انگارد.»
• تأمل انگیز اما طرز تفکر هاتف و تلقی شگرف او از شیوه زیست است.
• هاتف که زبان گویای ارواح اجداد شازده است، از شور و شوق زندگی سرشار است، منادی جنبش و جوش و خروش است، ستایشگر حرکت و تلاش و سازندگی است.
• چه بی شباهت است به شازده!
• چرا؟
• این دره عمیق میان نسل دیروز اشراف بنده دار و فئودال و نسل جدید آنها از چه رو ست؟
•
• برای درک این حقیقت امر بهتر است که به مفاهیم نامایدگان «آغازین» و «واپسین» فرماسیون های اجتماعی توجه کنیم.
• نمایندگان آغازین فرماسیون های اجتماعی، سوبژکت فعال تاریخ و جامعه اند، لکوموتیو تاریخ را به پیش می رانند، از انرژی نیروی شگفت انگیزی سرشارند.
• اما نمایندگان واپسین فرماسیون های اجتماعی چنین اند که شاعر در هیئت شازده تشریح می کنند.
حکم ششم
• «هان برخیز!• تا به کی در چنبر تخدیر
• آه از این سستیّ وهن انگیز»
• این لحن سرشته به شکوه و سرزنش و پرخاش به نمایندگان آغازین فرماسیون اجتماعی فئودالیسم تعلق دارد:
• تحقیر تخدیر!
• تحقیر سستی وهن انگیز!
حکم هفتم
• «وقت آن آمد که برخیزی• و سرو سامان دهی این قصر ویران را
• لحن ارواح اجداد شازده رفته رفته بسان خنجری از غلاف بیرون می آید، عریانتر می شود و به صدور صریح فرمان نزدیکتر.
• اما از کی تا حالا شازده ها «سر و سامان دهندگان قصرها» هستند؟
• طبقه اشراف بنده دار و فئودال کی دست به سیاه و سفید کارها زده اند که حالا سردسته آنها بزند؟
• تنها کاری که طبقات استثمارگر در طول تاریخ بلد بوده اند، صدور فرمان صرف و فرود آوردن شلاق زور بوده است.
• اشراف بنده دار و فئودال با مقوله «تولید» بکلی بیگانه اند.
حکم هشتم
• ای خوشا باران همت در چنین ویرانه باراندن• غوک ها و جلبکان را از حریم حوض تاراندن
• و دگر باره جوان کردن حیاط و حوض و ایوان را
• ارواح اجداد شازده در بی شباهتی شگفت به او، ستاینده همت و زیبائی محیط زیست اند.
• شیوه استدلال آنان برای اقناع شازده به خیزش و تلاش و کار و سازندگی تأمل انگیز است و برای آشنائی با جهان بینی این طبقه اجتماعی ارزشی بی بدیل دارد:
دلیل اول
• این خرابه روزگاری کوشکی بوده است• که خیال فتح آن را فاتحان با گورشان بردند
• ارزشمندی کالا ـ از دیدگاه نمایندگان این طبقه اجتماعی ـ نه بدلیل تبلور انرژی جسمی و روحی انسان نوعی در آن، نه بدلیل تجسم مادی روح بودن کالا، بلکه بدلیل ارزش مصرف بودن آن است، بدلیل مشتری پسندی آن است و مشتری هر چه نجیب تر و شریفتر، ارزش کالا به همان اندازه بیشتر.
• دلیل ارزشمندی کاخ فروپاشنده این است که فاتحان خیال فتح آن را در دل داشته اند و به گور برده اند.
• همین و بس.
دلیل دوم
• و همان جائی که خشتاخشت برجش را• درسرشتند از رشادت های سرداران شوکتمند
• دلیل دوم برای اثبات ارزشمندی کاخ این است که «خشتاخشت برجش به رشادت سرداران شوکتمند سرشته است!»
• کاخ انگار نه کاخ، بلکه قارچ بوده است.
• کاخ انگار ارزش «در خود» و فی نفسه نداشته است.
• کاخ انگار بسان قارچ بطور خود به خودی پدید آمده و تنها ببرکت سرشتن خشتاخشت برجش به رشادت های سرداران شوکتمند (!) در دفاع از آن کسب ارزش کرده است.
• اما دفاع از آن در مقابل چه کسانی صورت گرفته است؟
دلیل سوم
• تا نیابد چشم زخم از گردش ایام• ذبح گردیدند همچون ماکیان در پیش پای آن
• یاغیان با حیلت و ترفند
• دلیل سوم برای اثبات ارزشمندی کاخ، این است که پای آن یاغیان همچون ماکیان ذبح شده اند.
• کاخ با نوشیدن خون یاغیان، روئین گشته است.
• یاغیان کیانند که برج و باروی خانان و شاهان را مورد حمله و هجوم قرار می دهند و بسان ماکیان ذبح می شوند؟
•
• تمامت تاریخ قرون وسطی حاکی از مبارزات دهقانان بر ضد سلطه خانان و اربابان فئودال است.
• یاغیان با حیلت و ترفند جز توده مبارز جان بر لب رسیده از ستم مادی و معنوی طبقات حاکم نبوده اند.
دلیل چهارم
• این فروپاشی تماشایش دلی از سنگ می خواهد،• بی تفاوت ماندنت تا چند!
• دلیل چهارم دلیلی عاطفی ـ احساسی است و از علاقه عمیق اشراف بنده دار و فئودال به مایملک غصبی خویش حکایت دارد.
حکم نهم
• شازده در خواب می بیند که استاده است و می گوید:• «باید این ویرانه احیا کرد
• و دوباره شوکت دیرینه بر پا کرد!»
• شازده فرمان ارواح اجدادش را به جان می پذیرد و حتی بر زبان می راند.
• کدام شازده ای نمی خواهد که ویرانه دوباره احیا شود و شوکت دیرینه برباد رفته برپا شود؟
• ولی میان خواستن و توانستن دره اوبژکتیف و سوبژکتیف عمیقی دهن باز کرده است:
• چرخ تاریخ را هرگز نمی توان به عقب برگرداند.
• امروز ـ بمثابه نو ـ بر ویرانه های دیروز ـ بمثابه کهنه ـ بنا می شود.
• احیای کهنه فقط در عالم خیال میسر است، نه در عالم رئال.
حکم دهم
• .....در خمار خاطر شهزاده پی در پی• واژه های خسته می رقصند:
• «باید احیا کرد، بر پا کرد، احیا کرد،...»
• شاعر در این حکم با به خدمت گرفتن حرف «خ» زیبائی فرمال خاصی وارد شعر خویش می کند.
• او برای نشان دادن رخوت و رکود شهزاده، با مهارت و چیره دستی تام و تمام به ساختن مفهوم «واژه های خسته» مبادرت می ورزد و واژه های خسته را بی رحمانه به رقص وامی دارد.
• اگر کسی توان تخیل دارد، می تواند رقص واژه های خسته را در خاطر خویش مجسم کند و به ستایش بحق از سازنده این تصویر زیبای درد انگیز بپردازد.
دلیل یازدهم
• .....می شود رؤیای او شیرین و شیرین تر• خواب او آرامک آرامک شود سنگین و سنگین تر
• بر تنش سر می کند سنگینی آهسته
• خواهد افتادن سوی پائین که یک باره
• چرت شیرینش شود پاره
• و ازین سان ماجرا ها می شود تکرار پیوسته!
• در آوار زندگی شازده، دیالک تیک حرکت و سکون بکلی از هم گسیخته است.
• سکون سیطره مطلق دارد و حرکت و جنبش را انگار دست از پشت بسته و با پوزه بندی به کنجی فکنده است.
• حرکت شازده در بهترین حالت، انتزاعی است، مجازی است، «دایره وار» است، مکانیکی است و نمی تواند سیطره سکون را به خطر اندازد.
• این شعر علاوه بر زیبائی فرمال (صوری) و دلنشینی بی حد و مرز، توان خارق العاده شاعر را در توصیف رئالیستی و مو به موی وضع و حال جسمی و روحی واپسین نمایندگان فئودالیسم واپسین نشان همگان می دهد.
• در هر صورت، این شعر علاوه بر شعریت خویش، تابلوی نقاشی زیبائی است، یا بهتر است بگوئیم، فیلم تراژیک زیبائی است.
• نمایندگان طبقاتی فرماسیون های واپسین همیشه به همین روز می افتند.
• علت آن نه فقط سوبژکتیف (ذهنی، شخصی)، بلکه بیشتر از آن و مقدم بر آن اوبژکتیف (عینی) است:
• فرماسیون اجتماعی مطلوب آنان از پای بست ویران است و نمایندگانش دیگر رسالت مثبتی به عهده ندارند!
• توهم شاهزاده انعکاس همین شرایط عینی فروپاشنده در ضمیر او ست!
برای کسب توان کشف حقیقت تاریخی باید از قافله نیروهای ترقی طلب بود و گرنه تمیز حقیقت از باطل دشوار و چه بسا غیرممکن خواهد بود.
پایان