۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

انقلاب و قرارداد اجتماعی در روسیه و چین (4 و 5)

4
چگونه می توان تحولی را تشریح کرد که در نقطه مشخصی تحقق می یابد؟
دومه نیکو لوسوردو
(متولد 1941)
فیلسوف و اندیشمند معاصر ایتالیا
برگردان شین میم شین


• مردم چین در تمام طول این جنبش مقاومت، یعنی بیش از هفتاد سال بعد از «جنگ تریاک» (1840 تا شروع جنبش در 4 ماه مه 1919) فاقد سلاح ایدئولوژیکی برای مبارزه بر ضد امپریالیسم بود.
• سلاح ایدئولوژیکی متحجر فئودالیسم فرتوت، درهم شکسته بود، کارآئی خود را از دست داده بود و می بایستی ورشکستگی خود را اعلام کند.
• بدین طریق، برای مردم چین، راهی جز پذیرش سلاح ایدئولوژیکی و راه حل های سیاسی از قبیل تئوری حقوق طبیعی و جمهوری بورژوائی که در زرادخانه انقلابات بورژوائی غرب ـ زادگاه امپریالیسم ـ انبار شده بود، باقی نمانده بود.
• این سلاح ایدئولوژیکی نیز همانند سلاح ایدئولوژیکی فئودالیسم، ضعف و عدم کارآئی خود را نشان داد و چاره ای جز دور انداختن آن نبود.


• انقلاب 1917 در روسیه، مردم چین را از خواب بیدار کرد.

• ایدئولوژی نوینی، بنام مارکسیسم ـ لنینیسم از محک تجربه پیروز بیرون آمده بود و کارآئی خود را در عمل نشان داده بود.
• تأسیس حزب کمونیست چین را از این رو، باید به عنوان رخدادی تاریخساز بشمار آورد.
• از لحظه ای که چینی ها مارکسیسم ـ لنینیسم را می آموزند، هراس و رخوت از وجودشان رخت می بندد و وارد میدان نبرد می شوند.
• از این لحظه به بعد است، که دوره تحقیر چینی ها و خوارشمردن فرهنگشان بپایان می رسد.

• به قول مائو، «
مارکسیسم ـ لنینیسم آن سلاح ایدئولوژیکی برائی است که جانبدار حقیقت است و بعد از جستجوئی طاقت فرسا بدست آمده است.
• با چنین سلاح ایدئولوژیکی کارآئی است که انقلاب ملی چین به پیروزی می رسد وبه تسلط دیرین مناسبات نیمه مستعمراتی و نیمه فئودالی خاتمه داده می شود.»

• این جستجو با «جنگ تریاک» آغاز شده بود، قبل از پیدایش مارکسیسم، آری حتی قبل از پیدایش مارکسیسم، چه در سال ، 1840 مارکس فقط یک دانشجوی جوان بود وبس!

• این مارکسیسم نیست که باعث انقلاب در چین می شود، بلکه این مقاومت صد ساله مردم چین است که پس از جستجوئی جانفرسا، در یک ایدئولوژی، به خود آگاهی کامل خویش دست می یابد که قادر است انقلاب را به قله پیروزی رهنمون شود.

• ویژگی فلسفی مهم دیگر کمونیسم چین در حین راهپیمائی دراز تاریخی زاده می شود و بوسیله مائو در سال 1958 چنین فرمولبندی می گردد:
• «
حقایق عام مارکسیسم باید در کوره شرایط خاص کشورهای مختلف تکمیل شوند.
• این امر به وحدت میان انترناسیونالیسم و میهن پرستی کمکی در خور خواهد کرد.»

• یونیورسالیته و یا انترناسیونالیسم انتزاعی، آنسان که گرامشی و تروتسکی مطرح می کنند، ظاهرا در کمونیسم چین هرگز راه نیافته اند.

5
استقلال ملی و توسعه اقتصادی

• سال 1949 انقلابی در چین به پیروزی رسید که حداقل در فاز اولش باید محتوائی ضد استعماری و ضد فئودالی بخود می گرفت.
• ولی این امر مشخصا به چه معنائی است؟
• در رابطه با نکته اول، باید توجه داشت که چین بعد از «جنگ تریاک» مناطق پهناوری را از دست داده بود.
• در زمان انقلاب 1911 گروهی از میهن پرستان امیدوار بودند که مناطق غصب شده را دوباره تسخیر کنند.
• شش سال بعد ـ ظاهرا ـ این امیدها تقویت یافتند، زیرا در اتحاد شوروی جوان (قره خان)، معاون وزارت خارجه، آمادگی خود را نشان داده بود، که قراردادهای تحمیلی در زمان تزار را غیرقانونی اعلام کند.
• ولی واپس راندن روندی تاریخی که مدت های مدیدی از آن گذشته است، چندان آسان نیست:
• بلشویک ها به این امر صریحا اقرار می کنند و حزب کمونیست چین نیز بدان واقف است.
• هدف اصلی چین این است، که به غصب سرزمین های آن کشور برای همیشه پایان داده شود.
• قراردادهای تحمیلی یاد شده، اگرچه زیر فشار کشتی های توپدار و ارتش های متجاوز به امضا رسیده اند، ولی غصب مناطقی که ضمنا بنا بر همین قراردادها به عنوان بخش لاینفک چین برسمیت شناخته شده اند، دیگر غیرقابل تحمل است.
• برگرداندن تایوان به کشور، به مسأله ای مبرم مبدل شده است.
• ولی سیاستی که حزب کمونیست چین در پیش می گیرد، از سوئی نشانگر قاطعیت آن حزب است و ازسوی دیگر معتدل و بردبارانه تنظیم شده است.
• برای مثال، درسال 1961 رهبری هندوستان می کوشد با توسل به اسلحه، گوئا را که قبلا مستعمره پرتقال بوده، دوباره به هند ملحق کند.
• ولی رهبری چین ـ برعکس هندوستان ـ تا پایان یافتن قرارداد اجاره هونگ کونگ و ماکائو صبر می کند.
• دفاع از استقلال ملی و تمامیت ارضی منجر به تغییرات بنیادی زیادی حتی در داخل چین می گردد.

• مائو حتی قبل از رسیدن به قدرت، به این مسأله اشاره می کند که «واشنگتن قصد وابسته کردن چین به آرد امریکائی و تبدیل آن کشور به مستعمره خود دارد.»
• از این رو، مناسبات اجتماعی جدید باید در وهله اول به پیشرفت اقتصادی کشور توجه ویژه ای مبذول دارد.
• چرا که بدون پیشرفت اقتصادی، تحقق برنامه رستاخیز ملی غیرممکن خواهد بود.
• مائو حتی در سال 1940 می نویسد:
• «خصلت اجتماعی انقلاب در مرحله و یا فاز اول، ضد استعماری (و یا ضد نیمه مستعمراتی) یعنی اصولا بورژوائی ـ دموکراتیک است و لذا خواست عینی آن، هموار کردن راه برای توسعه سرمایه داری است و از این رو ست که برای رسیدن به سوسیالیسم، راه درازی در پیش خواهد بود.»

• 16 سال بعد مائو اعلام می کند که علیرغم بقدرت رسیدن کمونیستها، چین در وهله اول، کماکان یک کشور در حال توسعه است:
• «
ما باید به مسئولین و همه مردم کشور حالی کنیم که چین یک کشور پهناور سوسیالیستی و در عین حال یک کشور عقب مانده و فقیر است.
• این تضادی بزرگ است.
• برای اینکه کشور ما ثروتمند و نیرومند باشد، به چندین دهه کار و پیکار سرسختانه و پیگیر نیاز داریم.»

• به نظر مائو، تضاد اصلی جامعه در این زمان عبارت نیست از تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا (آنسان که او در سال های انقلاب فرهنگی اعلام کرد)، بلکه عمدتا عبارت است از تضاد میان سوسیالیسم و واپس ماندگی.

• اگر کار از این قرار است، پس چه برخوردی باید نسبت به بورژوازی داشت؟

• «
اینکه سیاست ما ظاهرا در شهرها راستگرا بنظر می رسد، بدین طریق قابل توضیح است که ما خود را موظف می دانیم، که سرمایه دارها را مورد حمایت قرار دهیم و برای آنها به مدت هفت سال نرخ بهره ثابتی تعیین کنیم.
• پاسخ به این پرسش را که بعد از هفت سال چه کار خواهیم کرد، هفت سال بعد خواهیم داد.
• بهتر خواهد بود که همین سیاست را بعدها نیز ادامه دهیم، یعنی کماکان نرخ بهره (ربح) ثابتی برای آنها تعیین کنیم.
• ما با این مبلغ ناچیز این طبقه را می خریم.
• به عبارت دیگر، ما بدین وسیله سرمایه سیاسی آنها را غصب می کنیم و آنها را به سکوت وامی داریم.
• ما باید همچنان بقیه سرمایه سیاسی آنها را از دست شان بگیریم تا روزی که دیگر چیزی از آن برای شان باقی نماند.
• از این رو، نمی توان ادعا کرد که ما در شهرها سیاست راستگرا در پیش گرفته ایم.»
• بنابرین باید میان سلب مالکیت سیاسی و سلب مالکیت اقتصادی بورژوازی تفاوت قائل شد.
• تنها سلب مالکیت سیاسی است، که باید سرسختانه اجرا شود، وگرنه سلب مالکیت اقتصادی (بشرط اینکه از حد معینی بالاتر نرود) می تواند پیشرفت اقتصادی کشور، تمامیت ارضی و رستاخیز ملی را به خطر اندازد و وفاداری به قرارداد اجتماعی را که ببرکت آن کمونیست ها بقدرت رسیده اند، مخدوش سازد.

• مائو در سال 1958 نظر خود را برای سفیر شوروی که بحق دچار تردید شده بود، چنین بازگو می کند:
• «درست است که در چین هنوز سرمایه دار وجود دارد، ولی عوضش حزب کمونیست سر کار است!»

پایان فصل پنجم

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

انقلاب و قرارداد اجتماعی در روسیه و چین (3)

قیام تای پینگ (1850 ـ 1864)
یکی از خونین ترین قیام ها در تاریخ چین.
پرتلفات ترین جنگ داخلی در تاریخ بشریت.
تعداد مقتولین آن به 20 میلیون نفر بالغ بوده است.


3
خودویژگی های فلسفی انقلاب چین
دومه نیکو لوسوردو
(متولد 1941)
فیلسوف و اندیشمند معاصر ایتالیا
برگردان
شین میم شین

• اینجا مسأله اصلی خاتمه دادن به یک تراژدی صد ساله است.
• این تراژدی دورانی را در برمی گیرد که بلحاظ مخارج اقتصادی، اجتماعی، غصب بخش های عظیمی از کشور و میزان قربانی های هولناک انسانی بسیار طولانی است، ولی بلحاظ تاریخ چند هزارساله چین بسیار کوتاه است.

ویژگی انقلاب چین، فقط در این نیست که در یک کشور نیمه مستعمره (و علاوه برآن نیمه فئودال) صورت می گیرد، یعنی درست برعکس انقلاب اکتبر، که درکشوری اتفاق می افتد که سران آن به سردمداران جنگ امپریالیستی (جنگ جهانی اول) برای احراز سرکردگی (هژمونی) تعلق دارند.
• این تفاوت برای کسی پنهان نیست.
• ولی تفاوت دیگر و چه بسا مهمتری وجود دارد که بندرت بر زبان می آید.
انقلاب چین ـ برعکس انقلاب روس ـ از همان آغاز با «راهپیمائی دراز تاریخی» تکوین می یابد.
• فجایع بی حد جنگ جهانی اول، در روسیه موجب پیدایش جو انتظارات خیال آلود می شوند که که برتعبیر از انقلاب اکتبر نیز تأثیر می گذارند.
• روشنفکران بزرگی از قبیل «ارنست بلوخ»، برآن بودند که «ببرکت انقلاب اکتبر، نه فقط هرنوع اقتصاد پولی» و همراه با آن، «هرنوع خصلت زشت مبتنی بر پولپرستی میان انسان ها از بین خواهد رفت، بلکه علاوه بر آن تبدیل تمام و کمال قدرت به عشق تحقق خواهد یافت.»
• حداقل در رابطه با اقتصاد پولی، که بلوخ امیدش را پیشگویانه در دل می پروراند، پول در شوروی بسیار رایج می شود.
• بلشویکی در سال های چهل، جو روحی حاکم بعد از انقلاب اکتبر را چنین تصویر می کند:
• «ما کمونیست های جوان همگی با این باور بزرگ شده بودیم که پول برای همیشه از بین خواهد رفت.
• ولی آیا اگر پول دو باره برگردد، سر و کله ثروتمندان بار دیگر پیدا نخواهد شد؟
• آیا ما دو باره خود را در سراشیب سقوط به دره سرمایه داری نخواهیم یافت؟
• آیا سیستم اجتماعی ـ سیاسی که وحشت جنگ جهانی اول را سبب شده بود، دو باره زنده نخواهد شد؟»

انتظارات خیال آلود از سویی به تصورات مبالغه آمیز در باره جامعه ما بعد سرمایه داری دامن می زند و از سوی دیگر موجب تسریع دلبخواهی روند تاریخی می شود و شرایط حاضر را به عنوان لحظه ای گذرا وانمود می کند.
• اینگونه تمایلات را می توان حتی در رهبران عالیرتبه کشور شوراها نیز سراغ گرفت:
• چند هفته بعد از تأسیس «بین الملل کمونیستی» سینوویوف چنین می گوید:
• «جنبش با چنان سرعت سرسام آوری پیش می تازد که با اطمینان خاطر می توان گفت که ما در عرض یک سال آینده فراموش خواهیم کرد که در اروپا مبارزه ای برای رسیدن به کمونیسم وجود داشته است، چون بعد از یک سال تمام اروپا کمونیستی خواهد بود و مبارزه در آفریقا، شاید هم آسیا و قاره های دیگر اوج خواهد گرفت!»

• حتی لنین، که معمولا خونسرد و واقع بین است، طی سخنرانی خود درپایان کنگره افتتاحی بین الملل کمونیستی می گوید:
• «پیروزی انقلاب پرولتری در سراسر جهان حتمی است و زمان بنیانگذاری جمهوری جهانی شوراها نزدیک می شود!»

• در زمان انقلاب چین فاجعه ای که در سال 1914 آغاز شده است، همچنان ادامه دارد ولی احساسات ناشی از آن عمدتا فروکش کرده اند.
• طراحان «راه پیمائی دراز تاریخی» لیکن بر این امر آگاهند که انقلاب چین ـ در وهله اول ـ سوسیالیستی نخواهد بود و برای مدت مدیدی (همانطور که مائو در اواخر سال 1947 می گوید) خصلت ضد استعماری و ضد فئودالی خواهد داشت و بخش کاپیتالیستی اقتصاد همچنان ادامه خواهد یافت.
• اینجا صحبت از دوره ای است که مرحله نخستین انقلاب به چندین دهه نیاز دارد و از باصطلاح «لحظه گذرا» خبری در میان نیست.
• چرا که انقلاب، تسریع خارق العاده روندی طولانی است.

• از سنت خیال آلود یهودی ـ مسیحی که بنا بر روایات گوناگون، به انتظارات شورانگیز رستاخیزی میدان باز می کرد و در انقلاب روسیه شایع بود، در انقلاب چین خبری نیست!
تروتسکی در سمت «کمیسار خلق در امورخارجه» امیدوار بود که عنقریب در پی محو دولت ها و ملیت ها، وزارت تحت سرپرستی او نیز زاید شود.
• در حالیکه انتظار حزب کمونیست چین از انقلاب، عبارت است از رستاخیز ملی چین و آغاز مجدد رشد آن (بعد از دوره رکود صد ساله توأم با سرکوب، ستم، خفت و خواری) بر اساس برابرحقوقی با ملل دیگر.
• تردیدی نیست که ایدئال کمونیستی بعد از سرنگونی امپریالیسم و سرمایه داری و محو طبقات و دولت همچنان باقی است، ولی راهگشای این برنامه عبارت است از انقلاب ملی و ضد استعماری، که بنظر مائو درسش را در محضر سون یات سن آموخته است.
سون یات سن (1866 ـ 1925)
رهبر انقلابی چین، رئیس جمهور موقت جمهوری چین
مؤسس چین نو، مؤسس کومین تانگ
نویسنده فلسفه سیاسی

• وظایف حال و آینده انقلاب و بعد ملی و بین المللی آن، باهمدیگر پیوندی تنگاتنگ دارند.
انقلاب ملی چین، که ریشه در گذشته ای صد ساله (یعنی در مقاومت بر ضد استعمارغرب) دارد و از میراث فرهنگی چندین هزارساله الهام می گیرد، در پی رسیدن به هدفی درازمدت و دشوار، یعنی استقرار صلح جهانی جاوید است.

• مرتب پرسیده می شود که آیا محو دولت (و دولت ملی) بمعنی محو هویت ملی نخواهد بود؟
• برای این پرسش ـ ظاهرا ـ پاسخ روشنی در دست نیست.
• ولی یک چیز بی تردید روشن است و آن اینکه انقلاب در تأمین وحدت تمامت بشریت، نقش درخشانی به عهده خواهد داشت.
• رسیدن به این هدف در طول یک روند دراز تاریخی ـ اما ـ منجر به محو هویت ملی نخواهد شد، بلکه به رستاخیز آن از ستم، تحقیر، خفت و خواری امپریالیستی خواهد انجامید.
مائو در آستانه اعلام جمهوری خلق چین به توضیح تاریخ کشور خود می پردازد و به موارد زیرین اشاره می کند:
• به قدرت های امپریالیستی ئی که«جنگ تریاک» را آغاز کرده بودند، به قیام «تایپینگ» بر ضد خاندان «تی یینگ»، که سرسپرده امپریالیسم بود، به جنگ بر ضد ژاپن که از سال 1894 ـ 1895 طول کشیده بود، به مقاومت در برابر نیروهای متحد هشت قدرت امپریالیستی (قیام بوکسبازها) و بالاخره به انقلاب 1911 بر ضد خاندان «تی یینگ»، رژیم سرسپرده امپریالیسم.

• اینهمه نبرد و اینهمه شکست!
پایان بخش سوم

انقلاب و قرارداد اجتماعی در روسیه و چین (2)

جنگ تریاک
نخستین جنگ تریاک (1840 ـ 1842)
جنگ اول تریاک میان انگلستان و چین رخ داد.
بریتانیا کشت خشخاش را در هند گسترش داده بود، از این رو تاجران انگلیسی تصمیم گرفتند
تا در مقابل دریافت چای، تریاک و کتان صادراتی هند را در اختیار چین بگذارند.
پس از مدتی، افزایش شدید اعتیاد به تریاک در چین و در نتیجه افزایش واردات آن
و کاهش ذخیره نقره آن کشور، مقامات چینی، واردات تریاک را ممنوع اعلام کردند.
در ماه ژوئن 1840، نیروی دریایی انگلیس با لشکرکشی به دهانه رود کانتون،
نخستین جنگ تریاک را آغاز کرد.
چین در این جنگ شکست خورد و مجبور به امضای پیمان نانجینگ شد که بر طبق آن:
1. هونگ کونگ به پادشاهی بریتانیا واگذار شد.
2. پنج بندرگاه چین که انگلیسی ها در آن حق اقامت و تجارت داشتند، به روی بریتانیا گشوده شد.
3. شهروندان بریتانیا که در چین مرتکب جرم می شدند، باید در دادگاه‌های انگلیسی محاکمه می شدند.
4. نرخ عوارض کالاهای وارداتی و صادراتی می بایست منصفانه باشد.
با امضای پیمان نانجینگ، سایر کشورها مانند ایالات متحده، روسیه و فرانسه نیز
خواستار امتیازات مشابهی مانند بریتانیا شدند و در عرض چند سال قراردادهای مشابهی با چین بستند.
در تاریخ نگاری چین، «تاریخ جدید» چین با جنگ تریاک آغاز می شود.
آنچه از یاد بشریت نمی رود عبارت است از تحمیل تریاک به خلق چین بدلیل منافع اقتصادی استعماری.

دومین جنگ تریاک (1856 ـ 1860)
در جنگ دوم تریاک، انگلستان و فرانسه به بهانه های واهی (بازداشت 12 قاچاقچی انگلیسی
و اعدام مبلغین مذهبی فرانسوی) چین را مورد حمله قرار می دهند.
پس از شکست چین، تجارت تریاک قانونی می شود و مبلغین مذهبی
حق تبلیغ و داشتن املاک و مستغلات کسب می کنند.

2
بر اساس کدام قرارداد اجتماعی حزب کمونیست چین به قدرت رسید؟
دومه نیکو لوسوردو
(متولد 1941)
فیلسوف و اندیشمند معاصر ایتالیا
برگردان شین میم شین

• در انقلابی که در حین جنگ تحمیلی امپریالیستی در می گیرد، قرارداد اجتماعی نقش بزرگی بعهده دارد.
• ولی در انقلابی (مثلا انقلاب چین) که عمدتا خصلت مبارزه رهائی بخش ملی دارد، نقش قرارداد اجتماعی بمراتب فزونتر است.
مائو در آستانه تسخیر قدرت سیاسی (21 سپتامبر 1949) تصریح می کند:
• «
ملت ما از این به بعد دیگر ملتی نخواهد بود که تن به خفت و خواری این و آن دهد!
• ما قیام کرده ایم و دورانی که ملت چین به عنوان ملتی بی فرهنگ تلقی می شد، دیگر سپری شده است


قرارداد اجتماعی در چین، بر مبنای خاتمه دادن به وضعیت نیمه مستعمره و نیمه فئودال چین تنظیم می شود.
مائو در سخنرانی خود ادامه می دهد:
• «نیاکان ما بیش از یک قرن، از مبارزه بر ضد ستمگران داخلی و خارجی دست برداشتند

• اگر ما به عصری که مورد نظر مائو ست، بنگریم، در می یابیم که منظور او «جنگ تریاک» است.
• بنابرین، حزب کمونیست چین قول می دهد، که به دوران مصیبت باری خاتمه دهد که در تاریخ چین با «جنگ تریاک» آغازشده است.
• در اشعار بعدی مائو که به تجلیل از قهرمانان خلق سروده است، بارها و بارها به این مسئله برمی خوریم:
• «زنده و جاوید باد نام قهرمانانی که از سال 1840 در جنگ های بیشماری بر ضد دشمنان داخلی و خارجی، برای کسب استقلال، آزادی و رفاه ملی جان باخته اند

• عقب ماندگی نیمه فئودالی صد ساله به تجاوز بیشرمانه، مداخله، چپاول و سلطه جوئی قدرت های بزرگ سرمایه داری میدان باز کرده بود و به تشدید هرچه بیشتر واپس ماندگی چین منجر شده بود!

پایان بخش دوم

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

انقلاب و قرارداد اجتماعی در روسیه و چین (1)

دومه نیکو لوسوردو
پروفسور فلسفه در دانشگاه (اوربینو)
او در همکاری با (هاینتس هولتس) به انتشار مجلهً (توپوس)
ـ خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی ـ را بعهده دارد.
او مولف کتب بیشماری است، از آنجمله اند:
امانویل کانت ـ آزادی، حقوق و انقلاب (1987)
هگل و ارثیهً آلمانی، فلسفه و مسایل ملی انقلاب و ارتجاع (1981)
هگل و بیسمارک. انقلاب 48 و بحران فرهنگ آلمانی (1993)
اجتماع، مرگ، هایدگر و ایدئولوژی جنگ (1995)


برگردان شین میم شین


1
انقلاب تحت چه شرایطی می تواند پیروز شود؟

لنین می گوید:
• «انقلاب وقتی می تواند صورت گیرد که توده های تحت ستم مایل به ادامه وضع موجود نباشند و طبقه حاکمه قادر به ادامه وضع موجود نباشد
• درنتیجه، با بروز بحران عظیمی، نه تنها نظم جامعه، بلکه حتی هویت ملی مردم متزلزل می شود و در این حالت، حزب انقلابی می تواند براساس یک قرارداد اجتماعی که با تمامت ملت می بندد، به عنوان هیأت حاکمه جدید، زمام امور را بدست گیرد.
• چنین قراردادی ـ بسته به شرایط موجود ـ فرم های مختلفی بخود می گیرد.
• در اکتبر 1917 قرارداد اجتماعی یاد شده، مبتنی بود بر پروژه و وعده بلشویک ها، مبنی بر دادن زمین به دهقانان و نان و صلح به مردم استثمار شده و به تنگ آمده از جنگ.
صلحی که در داخل کشور بر برابرحقوقی کلیه ملیت های کشور پهناور کثیرالمله استوار باشد.

• با دسته جمعی کردن کشاورزی، قرارداد اجتماعی یاد شده با اولین بحران بزرگ خود مواجه شد.
تضادهای اوبژکتیف (عینی) بیشتر از اشتباهات سیاسی سوبژکتیف، دراین زمینه، نقش بویژه مهمی بازی می کردند.
• کشور درنتیجه جنگ های امپریالیستی و جنگ های داخلی، در وضع آشفته ای قرار داشت.
• دهقانان (و بویژه دهقانان مرفه) که موادغذائی کشور را در دست داشتند، به گسترش گرسنگی درشهرها دامن می زدند.
• آنها می خواستند، بدین طریق، قراردادی را که براساس آن، انقلاب به پیروزی رسیده بود، بنحوی از انحاء ناکام سازند.
• شعار آنها به شرح زیر بود:
• یا نان برای کارگران و یا زمین برای دهقانان!
• (یا این و یا آن!)

• از این رو دو بخش مهم قرارداد اجتماعی بطور اوبژکتیف (عینی) با یکدیگر در تضاد قرار داشتند، آنسان که در افق همواره سایه هولناک عفریت جنگ به چشم می خورد:
• از سوئی، می بایستی با برنامه ای حساب شده، به صنعتی کردن کشور اقدام کرد و برای مقابله با تجاوز بیگانگان آماده شد و گرنه بخش سوم قرارداد اجتماعی نیز بخطر می افتاد که بنا بر آن رهبری بلشویکی، خود را موظف کرده بود که به عملیات امپریالیستی دست نزند.
• ولی از سوی دیگر، مجبور بود که در صورت حمله از خارج آبرومندانه تر از تزار، از جنگ تحمیلی بیرون آید.
• ظاهرا شرایط اوبژکتیف (عینی)، راه های انتخابی بیشماری برای بلشویک ها باقی نمی گذاشت :
• حتی مورخین ضد کمونیست، بدین حقیقت امر اقرار می کنند که خطر جنگ، صنعتی کردن مناطق روستائی را ناگزیر می کرد.

• دسته جمعی کردن کشاورزی در روستاها مورد حمایت وسیع دهقانان قرار نمی گرفت و می بایستی از بالا و از خارج، عملی شود که خود باعث تیره شدن روابط رهبری بلشویکی با دهقانان می گردید.
• علاوه بر این مناسبات میان روس ها و اقلیت های ملی که اکثریت روستائیان را تشکیل می دادند، خدشه دار می شد.

• با تجاوز آلمان هیتلری، قرارداد اجتماعی دیگری از نو فرمولبندی شد :
• در جنگ کبیر میهنی، می بایست مصممانه با تحمل بار جنگ و دادن قربانیان بیشمار که تجاوز هیتلری سبب می شد، از استقلال کشور به دفاع برخاست و کلیه ملیت های اتحاد شوری را از گزند بردگی « نژاد برتر» رایش سوم نجات داد.
• حداقل برای مدتی به تعقیب مذهبی مردم خاتمه داده شد که به بهبود رابطه با مردم مناطق روستائی و اقلیت های ملی منجر گردید که آماج اصلی «جنگ صلیبی» برای ایجاد دولت آته ئیست بودند.
• با شکست رایش سوم، این سیاست تفاهم ملی نیز دوباره کنار گذاشته شد و باعث بحران قرارداد اجتماعی جدید گردید و دولت شوراها زیر فشارهای کمرشکن جدیدی به محک آزمایش کشانده شد، که جنگ سرد و مخارج خارق العاده مسابقه تسلیحاتی بدنبال داشت.

• ولی وخامت آمیزترین بحران را خروشچف به راه انداخت که با بد نام کردن استالین، بدون انتقاد واقع بینانه از او آغاز کرده بود.
• این سیاست، بیشتر حالت تسویه حساب در درون حزب کمونیست اتحاد شوروی و جنبش بین المللی کمونیستی به خود گرفته بود.
• بدین طریق، نه فقط شخصیت برجسته جنگ کبیر میهنی، بلکه همچنین قرارداد اجتماعی مربوط بدان را نابود ساخت، به یک بحران هویتی جدی دامن زد و خلأ تاریخی ژرفی در جامعه به جا گذاشت.
• مردم شوروی اکنون مجبور بودند، با دو پدیده بنیادی قطع رابطه کنند:
• از سوئی با رژیم تزار که ببرکت انقلاب اکتبر سرنگون شده بود و از سوی دیگر با رژیمی که پس از پیروزی انقلاب و به عبارت دقیقتر چند سال پس از آن روی کار آمده بود.

خروشچف ـ معلق زنان در این خلأ ـ قرارداد اجتماعی خیالی جدیدی را اعلام کرد.
• قرارداد غیرواقع بینانه ای که براساس آن، اتحاد شوروی با توسعه سریع نیروهای مولده، ایالات متحده امریکا را پشت سر خود خواهد گذاشت و به مرحله کمونیستی، یعنی مرحله محو طبقات، دولت و غیره و غیره وارد خواهد شد.
• این برنامه حیرت انگیز، مسخره بودن خود را روز به روز عیانتر ساخت و احتمالا همراه با خلأ تاریخی یاد شده، تأثیر ویرانگری باقی گذاشت.
• بدین طریق، نقطه بحرانی انقلاب و نقطه بحرانی قرارداد اجتماعی به همدیگر برخوردند:
• نخست با پس گرفتن سیاست اقتصادی جدید (نپ) و سپس با ترک پلاتفرم میهنی که نتیجه درخشان مقاومت علیه تجاوز هیتلری بود.
• در حالی که بنظر اکثریت قریب به اتفاق مردم کشور، مسئله انقلاب از مسأله ملی تفکیک ناپذیر بود و این امر تنها در مورد جنگ کبیر میهنی صادق نیست.
• دو دهه قبل، غلبه بر ضد انقلاب، که تحت حمایت و تحریک دول بیگانه، بوسیله باندهای سفید صورت می گرفت، تنها ببرکت روی آوردن بلشویک ها به ملت روس، یعنی «مبارزه رهائی بخش ملی بر ضد متجاوزین خارجی، به سرکردگی قوای امپریالیستی که قصد تبدیل روسیه به مستعمره خود داشته اند» ممکن شده بود (رادیک در این زمینه نقش برجسته ای بازی کرده بود.)
• بر این اساس بود که بروسیلوف (ژنرال برجسته با پایگاه طبقاتی اشرافی، از ژنرال های انگشت شماری که در جنگ جهانی اول خدمات بزرگی به کشور خود ادا کرده بود!) تغییر موضع داده و به بلشویک ها پیوسته بود، چون به قول خود او، «احساس وظیفه نسبت به ملت خود، مرا بارها واداشته که برخلاف تمایلات طبیعی و اجتماعی خود عمل کنم!»

پایان بخش اول

مالتوسیانیسم و نئومالتوسیانیسم

توماس روبرت مالتوس (1766 ـ 1834)
اقتصاد دان انگلیسی
از نمایندگان اقتصاد کلاسیک انگلیس
مؤسس آموزش جمعیت موسوم به مالتوسیانیسم

گونتر هیدن
برگردان شین میم شین

1
مالتوسیانیسم

• مالتوسیانیسم عبارت است از یک آموزش جمعیت غیرعلمی اقتصاددان و روحانی انگلیسی بنام مالتوس که بنا بر آن، افزایش جمعیت برطبق قوانین ابدی طبیعی (توسعه هندسی) و سریعتر از تولید مواد غذائی (توسعه حسابی) صورت می گیرد.

مالتوس ـ به قول مارکس ـ «مناسبات بلحاظ تاریخی مختلف را خودسرانه به یک رابطه عددی انتزاعی مبدل می کند که نه بر قوانین طبیعی مبتنی است و نه بر قوانین تاریخی

• بنظر مالتوس علت ذلت و گرسنگی زحمتکشان نه در مناسبات تولیدی سرمایه داری، بلکه در ویژگی طبیعی انسانها، یعنی در تولید مثل نهفته است.
قانون جمعیت مالتوس ـ به قول مارکس ـ «به نگرش بیرحمانه سرمایه بیان بیرحمانه ای عطا می کند

مالتوس با آموزش جمعیت خود ـ به قول مارکس ـ به «به دفاع جانبدارانه از ذلت طبقه کارگر» می پردازد.

2
نئومالتوسیانیسم

مالتوسیانیسم ـ در حال حاضر ـ در کشورهای امپریالیستی در قالب نئومالتوسیانیسم ادامه حیات می دهد.
نئومالتوسیانیسم یک آموزش ضد انسانی عریان و آشکار است و انعکاس ارتجاعی تضاد آشتی ناپذیر میان منافع سرمایه انحصاری و منافع خلق است.
• طرفداران نئومالتوسیانیسم (فوگت، کوک، گریم و دیگران) اضافه جمعیت جهان را امری اجتناب ناپذیر می دانند و قتل عام مردم را با استفاده از تسلیحات امحای جمعی حرارتی ـ هسته ای توجیه می کنند.
نئومالتوزیانیست ها همراه با نظریه پردازان نژادپرست و پژوهشگران بیماری های ارثی به توجیه سیاست تجاوزگرانه امپریالیسم می پردازند.
مالتوسیانیسم و نئومالتوسیانیسم از واریانت های بیولوژیسم در درک تاریخ اند.

• مراجعه کنید به آموزش جمعیت، تولید، مناسبات تولیدی.

پایان

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (2)

دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
شعری از سیاوش کسرائی
تحلیلواره ای از شین میم شین

• به قعر شب سفری می کنیم، در تابوت
• هوا بد است
• تنفس شدید
• جنبش کم
• و بوی سوختگی، بوی آتشی خاموش
• و شیهه های سمندی که دور می گردد
• میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان
• نشسته شهر زبان بسته ـ باز ـ در تب سرد
• و راه بسته نماید ز رخنه تابوت

*****
• به قعر شب سفری می کنیم، با کندی
• چه می کنیم ؟
• کجاییم ؟
• شهر مأمن کو ؟
• شهاب شب زده ای در مدار تاریکی
• هجوم از چپ و از راست، دام در هر راه
• عبوروحشت ماهی در آب های سیاه

*****
• بگو به دوست :
• ـ اگر حال ما بپرسد دوست ـ
• «نمی کشند کسی را، نمی زنند به دار
• دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
• نمی زنند کسی را به سینه، غنچه خون
• شهید در وطن ما کبود می میرد!»

• بگو که سرکشی ـ اینجا، کنون ـ ندارد سر
• بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب
• بگو، بگو :
• «به سفر می رویم بی سردار!»

• بگو، بگو :
• « به سفر می رویم بی سر و قلب!»

*****
• بگو به دوست که دارد اگر سر یاری
• خشونتی برساند، به گردش تبری
• هوا کم است، هوایی، شکاف روزنه ای

*****
• رفیق همنفس !
• اینک نفس، که بی دم تو
• نشاید از بن این سینه، بر شود نفسی
• نه مرده ایم، گواه:
• این دل تپیده به خشم
• نه مانده ایم، نشان :
• ناخن شکسته به خون

• بخوان تلاش تن ما، تو از جراحت جان
• نهفته جسم نحیف امید در آغوش
• به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت

تلاشی برای تحلیل شعر
دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام

حکم اول
• به قعر شب سفری می کنیم، در تابوت
• هوا بد است
• تنفس شدید
• جنبش کم
• و بوی سوختگی، بوی آتشی خاموش
• و شیهه های سمندی که دور می گردد
• میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان
• نشسته شهر زبان بسته ـ باز ـ در تب سرد
• و راه بسته نماید ز رخنه تابوت

• سخن از سفری است:
• سفری شگفت، نه بر زین سمند، که بی سوار ـ شیهه کشان ـ دور می گردد، بلکه در تابوت.
• سفر زنده ای مرده، مرده ای که می اندیشد، مرده ای که می شنود، مرده ای که می بیند، مرده ای که می بوید، مرده زنده ای که به هوا برای تنفس نیاز مبرم دارد و هوا بد است و هوا بوی آتش کشته و خون و سوختگی دارد.
• سفر از میدانی است، که زیر سم اسبان دشمن است و دشمن از پا افتادگان را در میان «پچ پچ اوراد و الوداع و امان»، ضمن سرکوب و ضرب و شتم به اسارت می گیرد.
• جهان تنها از رخنه تابوت دیده می شود، امید کم است، ره بسته، شهر لال و الکن و زبان بسته!
• مقصد سفر در تابوت، قعر شب است.
• سفر در تابوت به اعماق شب.

حکم دوم
• به قعر شب سفری می کنیم، با کندی
• چه می کنیم ؟
• کجاییم ؟
• شهر مأمن کو ؟
• شهاب شب زده ای در مدار تاریکی
• هجوم از چپ و از راست، دام در هر راه
• عبوروحشت ماهی در آب های سیاه

• سفر در تابوت جز این نمی تواند باشد:
• سفر کند است و مرده زنده از چند و چون کردوکار خویش و از کجائی بود خویش بی خبر!
• از شهر مأمن، از امنیت و سلامت و امان خبری نیست:
• شهاب شبزده ای در مدار تاریکی فرو می میرد، هجوم از چهارسو و دام در هر راه شرایط گذار ماهی وحشت زده ای را در آب های سیاه به خاطر خطور می دهد.
• اوضاع از این قرار است.

حکم سوم
• بگو به دوست :
• ـ اگر حال ما بپرسد دوست ـ
• «نمی کشند کسی را، نمی زنند به دار
• دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
• نمی زنند کسی را به سینه، غنچه خون
• شهید در وطن ما کبود می میرد!»

• مرده زنده که در تابوت به قعر شب سفر می کند، پیامی دارد، برای دوست، برای دوستی که دوستی اش پس از شکست، خود سؤال بزرگی است.
• برای دوستی که چه بسا، حالی از او نخواهد پرسید.
• ولی محتوای پیام مرده زنده از چه قرار است؟
• پیام در واقع، گزارشی است از طرز رفتار خصم.
• گزارشی است از دگرگشت طرز رفتار خصم با سپاه مغلوب:
• اکنون دیگر کسی را نمی کشند، به دارش نمی زنند.
• اکنون دیگر کسی را به تیرک تیرباران نمی بندند، آبش ـ حتی ـ نمی دهند، به رگبارش نمی بندند، تا بر سینه اش غنچه خون بشکفد.
• شهید اکنون از سوی هموطن بی وطن ـ در وطن ـ زیر زجر و شکنجه و آزار، کبود می میرد.
• چرا که دیگر دادگاه و قانون و پرس و جوئی ـ حتی ـ در کار نیست.
• چرا که دیگر جامعه ای ـ حتی ـ در کار نیست.
• چرا که در وطن، انتقام کور و کینه کور حکمران همه میدان ها ست.
• این نهایت سقوط جامعه ای به قعر بربریت و قهقرا ست.
• چرا که شیوه رفتار با مخالف، آئینه ماهیت و شخصیت هر کسی است.

حکم چهارم
• بگو که سرکشی ـ اینجا، کنون ـ ندارد سر
• بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب
• بگو، بگو :
• «به سفر می رویم بی سردار!»

• این است، نتیجه شکست سپاه کار:
• سرکشان بی سر اند و بی سردار و عاشقان بی قلب.

*****
• اینجا سخن از روند و روالی مهیب تر از سرکوب است.
• اینجا مخالفین را سرکوب نمی کنند، بلکه گردن می زنند.
• شاعر سر را به دو معنی به کار می برد :
• سر به معنی سر و
• سر به معنی سردار و رهنما و رهبر.
• از این رو ست که از سفری بی سردار سخن می گوید.
• سپاه کار سرداران خود را فدا کرده است.
• این بدترین مصیبتی است که می تواند بر سر هر سپاه مغلوب بیاید.
• حتی شیخ شیراز به این حقیقت امر واقف است:
• سپه را نگهبانی شهریار
• به از جنگ در حلقه کارزار

• سعدی در این حکم، دیالک تیک شخصیت و توده، دیالک تیک شخصیت و تاریخ را به شکل دیالک تیک رهبر و لشکر بسط و تعمیم می دهد، تفسیری ماتریالیستی ـ تاریخی از آن به دست می دهد و حفاظت از رهبر را بر غارت و حتی بر کارزار برتر می شمارد.
• آنچه در این حکم، چنین ساده برگزار می شود، یکی از بغرنجترین مسائل فلسفه تاریخ بوده است.
• دیالک تیک خودپوی سعدی به دیالک تیک مارکس و انگلس شباهت غریبی دارد.
سپاه باید فرمانده اش را مثل مردمک چشمش حفظ کند، فرمانده سپاه را نباید در خطر تنها گذاشت و به اسارت دشمن سپرد.
• سپاه بی فرمانده، به پشیزی نمی ارزد، همان طور که فرمانده بی سپاه، کاری از پیش نمی برد.
• نبرد ظفرمند از دیالک تیک لشکر و رهبر، از دیالک تیک توده و قهرمان، از دیالک تیک طبقه و حزب می گذرد.

*****
• این اشتباهی است که سپاه کار بارها و بارها مرتکب شده است:
• فدا کردن بی محابای سرداران!
• فدا کردن سرسری سرداران و مرثیه سر دادن برای سرداران بی سر!
• فداکردن سرسری سرداران و دست پشیمانی ـ فردا در تبعید و تفرقه و تنهائی ـ به دندان گزیدن
:
هوشنگ ابتهاج (سایه)
• در این سرای بیکسی، اگر سری در آمدی
• هزار کاروان دل، ز هر دری در آمدی

*****
• «بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب!»
• چرا که عاشقان را قلب از سینه بدر می کشند و خوراک ددان درنده می کنند.
• بربریت بی برو برگرد، قساوت گسترده و بی حد و مرز!
• تیشه بر ریشه های زیبائی، بر انداختن ابدی عشق به همنوع!
• چه بهائی توده ها برای آزادی باید بپردازند!
• این اما بیانگر چند و چون جامعه ای است که دیگر جامعه نیست.
• جامعه ای انسان ستیز، انسانیت ستیز، همبستگی ستیز، عشق به همنوع ستیز، زیبائی ستیز!
• جامعه ای بدتر از جنگل، چرا که جنگل حداقل «قانون جنگل» را دارد!
• اکنون چنین ددانی از حقوق شهروندی سخن می گویند و شب و روز به عوامفریبی بی امان مشغولند.

حکم پنجم
• بگو، بگو :
• « به سفر می رویم بی سر و قلب!»

• این است، نتیجه شکست:
• نه قلبی، نه سری و نه سرداری!
• سفر بی قلب و بی سر و بی سردار، آنهم به قهقرای قعر شب!


حکم ششم
• بگو به دوست که دارد اگر سر یاری
• خشونتی برساند، به گردش تبری
• هوا کم است، هوایی، شکاف روزنه ای

• مرده زنده اکنون پس از شرح اوضاع و احوال، استمداد می طلبد، طلب استمداد از دوستی که می تواند ره خویش گیرد و به دوست نیندیشد.
• از این رو ست که استمداد فرم شرطی به خود می گیرد :
• «که دارد اگر سر یاری»
• واژه یاری اکنون به دو معنی بکار می رود:
• «که دارد اگر سر یاری»، می تواند به معنی وفاداری به امر مشترک، به «پیمان یاری» به قول ابتهاج تفسیر شود، به پافشردن بر ایدئولوژی.
• «که دارد اگر سر یاری»، می تواند اما به معنی مدد رسانی به یار در حال خفقان در تابوت تفسیر شود.

• محتوای استمداد اما از حدت استبداد خبر می دهد، از شدت اختناق!
• دوست باید با خشونت تبری شکافی در تابوت پدید آورد و راهی باز کند به چشمه زلال زندگی بخش هوا.
• مبارزه زنده ها به خاطر مرده های زنده محبوس در تابوت!
• دیالک تیک مبارزه در زندان و مبارزه در خیابان.

حکم هفتم
• رفیق همنفس!
• اینک نفس، که بی دم تو
• نشاید از بن این سینه، بر شود نفسی

• مرده زنده مسافر در تابوت ـ اکنون ـ پیامی به رفیق همنفس دارد.
• زندگی او تنها به شرط همنفسی یاران تضمین خواهد شد، تنها به شرط خیزش مجدد، به شرط سازماندهی سپاه پراکنده کار و آغاز نبردی دیگر.
• اما تراژدی تلخ سپاه کار در نبود سردار است، در به رایگان باختن سرداران بالقوه و بالفعل است.
• و این زمان لازم خواهد داشت و دردناک خواهد بود.

حکم هشتم
• نه مرده ایم، گواه:
• این دل تپیده به خشم
• نه مانده ایم، نشان :
• ناخن شکسته به خون

• این هم تلاشی برای اثبات زنده بودن خویش، علیرغم اسارت در تابوت و علیرغم سفر به قعر شب، به زجرگاه و زندان و غربت و تنهائی!
• سیاوش برای اثبات حیاتمندی، به تپش خشمگین دل اشاره می کند و برای اثبات تداوم رزم به مبارزه ـ حتی ـ در تابوت، به چنگ زدن بر دیواره تابوت و نهایتا داشتن ناخن شکسته به خون.
• زنده آنانند که قلبی تپنده دارند و می رزمند.
• زندگی از دیالک تیک قلب و خشم می گذرد!

حکم نهم
• بخوان تلاش تن ما، تو از جراحت جان
• نهفته جسم نحیف امید در آغوش
• به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت


• همنفس باید تلاش تن را در پیوند با جراحات جان دریابد.
• سیاوش اکنون از دیالک تیک جان و تن سخن می گوید، از امیدی نحیف، حتی در تابوت، حتی در سفری ـ چه بسا بی برگشت ـ به قهقرای ظلمات قیرگون شب.

پایان

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

آموزش جمعیت

ویلیام پتی (1623 ـ 1687)
اقتصاددان، دانشمند و فیلسوف انگلیسی
پدر اقتصاد ملی انگلیس


گونتر هیدن
برگردان شین میم شین

آموزش و یا تئوری جمعیت در قرن هفدهم و هجدهم میلادی بمثابه بخشی از اقتصاد سیاسی، که در حال تشکیل بود، قبل از همه، توسط ویلیام پتی و جیمز دنهام ـ استوارت به قصد بررسی شرایط اجتماعی و عواقب اقتصادی ناشی از افزایش جمعیت تدوین یافت.

جیمز دنهام ـ استوارت
(1712 ـ 1780)
اقتصاددان انگلیسی
پدر مرکانتلیسم و از مرسسین اقتصاد سیاسی
کتاب اصلی اش
اصول مقدماتی اقتصاد سیاسی (1767)
در حالیکه آدام اسمیت و دیگر اقتصاددانان انگلیس مرکانتلیسم را رد می کردند،
در آلمان هگل و مارکس و مکتب تاریخی از آن نقل قول می کردند.
آموزش جمعیت افزایش جمعیت را بمثابه یک روند طبیعی (بیولوژیکی) در نظر می گیرد و سطح توسعه جامعه بشری را وابسته به تعداد جمعیت کشور می داند:
• هرچه تعداد جمعیت کشور بیشتر باشد، سطح توسعه جامعه به همان اندازه بالاتر خواهد بود و برعکس.

آموزش های مختلف جمعیت با شروع و تشدید ستمگری و زیر یوغ کشیدن و برده کردن خلق های بیگانه از سوی دول سرمایه داری، خصلت جانبدارانه از سرمایه داری به خود می گیرند و به وسیله ای برای توجیه سیاست اشغالگرانه کاپیتالیستی و بعدها امپریالیستی بدل می شوند.
• (مراجعه کنید به مالتوسیانیسم)

• کوشش های زیادی برای تشکیل یک آموزش جمعیت عام و مستقل از شرایط اجتماعی بارها صورت گرفته است (ماکنروت و غیره) ، ولی این کوشش ها همه بیهوده بوده اند.
• چون مسقل از شرایط اجتماعی هیچ آموزش جمعیتی نمی تواند بوجود آید.
• برای اینکه هر فرماسیون اجتماعی قانون جمعیتی خاص خود را دارد.
• از این رو ست که ماتریالیسم تاریخی قوانین جمعیتی را بر زمینه فرماسیون اجتماعی مورد نظر، بمثابه قوانین اجتماعی ـ اقتصادی درنظر می گیرد.

مارکس این مسئله را در رابطه با جامعه سرمایه داری به شرح زیر توضیح می دهد:
• «
جمعیت کارگر با تولید و انباشت سرمایه، بطور دم افزونی وسیله افزایش نسبی جمعیت خود را نیز تولید می کند.
• این قانون جمعیتی خاص شیوه تولید سرمایه داری است


• برای صدور حکم کلی باید گفت که «
هر شیوه تولیدی تاریخی خاص قانون جمعیتی تاریخی معتبر خاص خود را دارد.
• قانون جمعیتی (قانون تکثیر) انتزاعی فقط در مورد گیاهان و جانوران می تواند اعتبار داشته باشد، بشرط اینکه انسان بلحاظ تاریخی در آن مداخله نکند
.» (مارکس)

• مراجعه کنید به شرایط حیات مادی جامعه.

پایان

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

ژئوپولیتیک

فریدرش راتسل (1844 ـ 1904)
جانورشناس، جغرافیدان آلمانی
مؤسس آنتروجغرافی، جغرافیای سیاسی، ژئوپولیتیک


ژئوپولیتیک
گونتر هیدن
برگردان شین میم شین

ژئوپولیتیک عبارت از تئوری علمی نمائی است که ادعا می کند که سیاست دولت ها بوسیله عوامل جغرافیائی تعیین می شود.
• واژه مرکب «ژئوپولیتیک» می بایستی به یک پیوند ماهوی میان محیط جغرافیائی و سیاست دولت ها جلب توجه کند.

ژئوپولیتیک متکی بر آموزش های دترمینسم جغرافیائی با گذار سرمایه داری به مرحله امپریالیسم در کلیه کشورهای بزرک سرمایه داری پا به عرصه وجود می نهد.
• بنیانگذاران ژئوپولیتیک عبارت بودند از راتسل، ماکیندر، ماهان.

• مفهوم ژئوپولیتیک را کیلین ـ حقوقدان سوئدی ـ ساخته است.
• پس از جنگ جهانی اول آموزش های ژئوپولیتیکی در آلمان اعتبار کسب کردند.
کارل هاوس هوفر (1869 ـ 1946)
ژنرال و جغرافی دان آلمانی و از طرفداران ژئوپولیتیک
از نزدیکان رودولف هس
بانی تز «خلق بی مکان»

کارل هاوس هوفر (نماینده اصلی ژئوپولیتیک در آلمان) بکمک این تئوری به اثبات تئوریکی آموزش فاشیستی معروف به «ملت بی مکان» و یا «ملت فاقد فضای حیاتی» پرداخت.
ژئوپولیتیک که از همان آغاز با نژادپرستی (راسیسم) پیوند تنگاتنگ داشت، در سال 1933 میلادی به دولت شناسی رسمی رژیم فاشیستی آلمان بدل شد.
• آموزش های ژئوپولیتیکی پس از شکست فاشیسم آلمان با احیای مجدد امپریالیسم و میلیتاریسم در آلمان غربی دو باره احیا شدند.
• این آموزش ها عمدتا خدمتگذار اثبات دعاوی ارضی انتقام جویانه نسبت به کشورهای سوسیالیستی اند.

پایان

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

تحلیلواره ای بر پتزه تینو (تکه کوچولو) ـ بخش اول


نوشته لئو لیونی
برگردان میم حجری


• او را پتزه تینو صدا می کردند.

پتزه تینو یک کلمه ایتالیائی است.

• در ایتالیا تکه کوچولو را پتزه تینو می نامند.

• او خودش نیز معنی اسم خود را می دانست.

• دیگران گنده بودند و هر کار دشواری از دست شان بر می آمد.
• فقط او بود، که کوچک بود.

• پتزه تینو همیشه با خود می گفت:
• «من باید ـ بی شک ـ تکه ای از چیزی باشم، تکه ای از چیز بزرگی.»

• یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.

• به تند رو که رسید، پرسید:
• «ببخشید! من تکه ای از تو نیستم؟»

• تند رو، حیرتزده گفت:
• «چی گفتی؟ تکه ای از من؟ فکر می کنی، من می توانستم تند بدوم، اگر تکه ای کوچک کم و کسر داشتم؟»

• پتزه تینو به راه خود ادامه داد.

• زورمند را در راه دید و از او پرسید:
• «من تکه ای از تو نیستم؟»

• زورمند جواب داد:
• «گوش کن کوچولو! اگر یک تکه از من کم و کسر بود، دیگر نمی توانستم زورمند باشم!»

• پتزه تینو دوباره به راه افتاد.

• وقتی شناگر از ژرفای آب بیرون آمد، پتزه تینو از او هم پرسید.

• شناگر گفت:
• «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند شنا کند!»

• و دوباره به اعماق آب فرو رفت.

• پتزه تینو رفت و رفت.

• کوهنورد را که دید، فریاد زنان پرسید :
• «آهای! تو که آن بالائی! من تکه ای از تو نیستم؟»

• و به سوی او از کوه بالا رفت.

• کوهنورد خندید و گفت:
• «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»

• پتزه تینو به پرنده هم که رسید، از او هم پرسید.

• ما می دانیم که پتزه تینو از پرنده چی پرسید و می دانیم که پرنده در جواب او چی گفت.

• سرانجام، پتزه تینو نزد غارنشین اندیشمند رفت و با صدای بلندی پرسید:
• «آهای غارنشین اندیشمند! تو چی فکر می کنی، من تکه ای از تو نیستم؟»

• غارنشین اندیشمند گفت:
• «فکر می کنی، کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»

• پتزه تینو داد زد:
• «اما من باید تکه ای از چیزی باشم! اینطور نیست؟ دلم می خواهد، بالاخره این را بدانم.»

• غارنشین اندیشمند گفت:
• «پس برو جزیره وام!»

• صبح روز بعد، پتزه تینو با قایق کوچکش براه افتاد.
• سفر دشوار بود و دریا توفانزا.
• عاقبت سراپا خیس و خسته، به جزیره وام رسید.

• شگفتا!

• در جزیره وام چیزی جز سنگ و صخره نبود.
• نه درختی، نه گیاهی و بدتر از همه نه جانداری!

• پتزه تینو از پستی ـ بلندی های جزیره سنگی بالا رفت و پائین آمد.
• پایین آمد و بالا رفت ...

• و آخرسر خسته و ناتوان سرش گیج خورد و افتاد.
• افتاد و تکه تکه شد، تکه های کوچک، تکه های بسیار کوچک!

• غارنشین اندیشمند حق داشت.

• حالا دیگر پتزه تینو فهمیده بود، که خودش نیز از تکه های بیشماری تشکیل یافته است، مثل بقیه چیزها، مثل همه چیزها.

• با احتیاط تمام، تکه های پراکنده خود را گرد آورد و وقتی مطمئن شد، که همه تکه هایش را با خود دارد، به قایق باز گشت.

• تصمیم داشت، هرچه زودتر به خانه برگردد.
• از این رو در تمام طول شب، پارو زد.

• دوستانش همه، در ساحل، چشم به راه او بودند.

• فریاد زد:
• « من منم

• از شوق در پوست خود نمی گنجید.

• دوستانش منظور او را نفهمیدند.

• اما پتزه تینو دیگر غمی نداشت و به اندازه تک تک آنها خوشبخت بود.

• و سرانجام دوستان او همه دریافتند، که او ـ تکه به تکه ـ کسی جز پتزه تینو دوست قدیم آنها نیست.
پایان

تحلیل قصه
میم حجری

• کمتر نویسنده ای، همانند لئو لیونی زنده یاد، در فرم قصه ای کوتاه، محتوائی غول آسا را قالب می ریزد و در اختیار خواننده قرار می دهد.

لئو لیونی، آدمی را به نحوی از انحاء، به یاد برتولد برشت می اندازد.
برتولد برشت نیز در نمایشنامه های خود، مارکسیسم زنده را ـ در متن حوادث جاری زندگی روزمره ـ نشان خواننده می داد و اثبات می کرد.

• ما از جهان بینی لئو لیونی خبری نداریم، ولی این کار همیشگی قانونمندی های عینی هستی طبیعی و اجتماعی است، که خواه نا خواه، در ضمیر شفاف هر خردمند اندیشنده ای منعکس شوند و خودنمائی کنند.

• حریفی می گفت که آلبرت اینشتین مارکسیست بوده است و مارکسیسم زنده و شاداب را در آثار چارلی چاپلین نمی توان به هیچ ترفندی نادیده گرفت.

• پتزه تینو تکه کوچکی است، که به معنی اسم خود واقف است.
• پتزه تینو نه فقط معنی اسم خود را می داند (تئوری)، بلکه علاوه بر آن، به مقایسه خود با دیگران می پردازد (پراتیک) و در گذر از دیالک تیک پراتیک و تئوری، به تفاوت کمی و کیفی خود با آنها پی می برد:

حکم اول
دیگران گنده (تفاوت کمی) بودند و هر کار دشواری از دست شان برمی آمد (تفاوت کیفی).

• لئو لیونی در این حکم، پیوند دیالک تیکی کمیت و کیفیت را نشان می دهد.
• برای تحقق کیفیتی، برای کسب کیفیتی جدید باید تحول کمی یافت.
• کمیت رشد یابنده، در گذر از حد عینی معینی، به کیفیت جدیدی تبدیل می شود.

• آب را می توانی در فشار جوی زمین، تا 99 درجه سانتیگراد بجوشانی و تا 1 درجه سانتیگراد سرد کنی، در فاصله 1 تا 99 درجه سانتیگراد، آب کیفیت (مایعیت، مایعوارگی) خود را از دست نمی دهد.

• تغییرات کمی (کاهش و افزایش دمای آب) فقط در گذر از حد عینی معینی ـ به جهشی ـ به تحول کیفی فرامی بالند، آنگاه آب، کیفیت (مایعیت) خود را از دست می دهد و کیفیت جدیدی کسب می کند، آنگاه آب کیفیت جامد (یخیت) و یا کیفیت گازی (بخاریت) کسب می کند.

• پتزه تینو این قانون دیالک تیکی را بو می برد.
• اگر دیگران هرکاری از دست شان برمی آید (کیفیت)، به علت بزرگی (کمیت) آنها ست.

• بدون کمیت در خور، نمی توان به کیفیتی جدید و دیگرگونه دست یافت.

دیالک تیک کمیت و کیفیت، یکی از دستافزارهای معرفتی ـ نظری بی بدیل فلسفه مارکسیستی است و قانون گذار از تغییرات کمی به تحولات کیفی و برعکس، از قوانین مهم آن است.
• ما در فرصتی دیگر به توضیح همه جانبه آندو خواهیم پرداخت.

• انقلاب اجتماعی و پدیده های مادی و معنوی گوناگون دیگر را بدون به خدمت گرفتن این قانون دیالک تیکی نمی توان توضیح داد، درک و تفهیم کرد.

• کشف تفاوت کمی و کیفی، همان و اندیشیدن به علت و دلیل آن، همان.
• دانستن به دانستن ختم نمی شود.
• دانستن سکون نمی پذیرد، در جا نمی زند، نمی ماند، نمی گندد.
• دانستن، پیش شرط توانستن است.
• این را هزار سال پیش حکیم طوس کشف و اعلام کرده است:
• توانا بود، هر که دانا بود
• به دانش، دل پیر برنا بود

حکیم طوس در این حکم، دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک دانائی و توانائی بسط و تعمیم می دهد.

• این دیالک تیک نیز یکی دیگر از دستافزارهای معرفتی ـ نظری بی بدیل فلسفه مارکسیستی است و ما در فرصتی دیگر به توضیح همه جانبه آن خواهیم پرداخت.

• دانستن، سوبژکت داننده را به عمل، تفکر و کنکاش وامی دارد.

حکیم زحمت، هشتصد سال بعد، همین حکم لایزال حکیم طوس را تکرار خواهد کرد : مارکس
اگر تئوری در توده نفوذ کند، به نیروی مادی بدل می شود.

• دانستن، پیش شرط توانستن است.

• لنین خواهد گفت :
بدون تئوری انقلابی، انقلابی میسر نمی شود!
شعور نه فقط انعکاس جهان، بلکه سازنده آن نیز هست!

• در حین کنکاش و تفکر، دیالک تیک عینی دیگری در ضمیر پتزه تینو منعکس می شود:
• دیالک تیک جزء و کل.

حکم دوم
• پتزه تینو همیشه با خود می گفت:
• «من ـ حتما ـ باید تکه ای از چیزی باشم، تکه ای از چیز بزرگی.»


• این بدان معنی است که دیگران، یعنی گنده ها از ترکیب کوچولوها تشکیل شده اند و خود دیالک تیک جزء و کل اند.

• این اما از سوی دیگر، بدان معنی است که خود او جزئی از بزرگترها (کل) بوده، که احتمالا گمش کرده اند.

• آیا پتزه تینو حق دارد و یا اشتباه می کند؟

• ما برای حل این مسئله باید به شناختافزار مارکسیستی ـ لنینیستی مراجعه کنیم و دستافزار معرفتی ـ نظری موسوم به دیالک تیک جزء و کل را به خدمت گیریم.

دیالک تیک جزء و کل خود از مقولات جزء و کل تشکیل می یابد که با یکدیگر رابطه دیالک تیکی دارند، یعنی ضد یکدیگرند و علیرغم آن، در وحدت با یکدیگر اند، یعنی در همزیستی ستیزمند با یکدیگر قرار دارند.

1
تعریف مقوله جزء

• جزء، عبارت است از عنصر و یا زیرسیستمی با خصلت کلی.
• جزء یک کل ـ به تنهائی ـ بنا بر تعریف آن، فاقد استقلال است.
• جزء فقط در پیوند با اجزای دیگر وجود دارد و همه اجزا، با هم کلی را تشکیل می دهند.
• مفهوم «جزء»، از این رو، یک مفهوم مناسبتی است که در رابطه با قرینه خود یعنی «کل» معنامند می شود.

• اگر اجزاء از پیوند کلی شان ایزوله شوند، آنگاه خصلت جزئی خود را (جزئیت خود را) از دست می دهند.
• زیرا آنها در خارج از کل معین، دیگر نه جزء، بلکه چیزهای مستقلی محسوب می شوند.
• این نسبیت خصلت جزئی چیزها سبب می شود، که یک چیز واحد بتواند بمثابه جزء کلیت های مختلف محسوب شود.

• هم پراتیک و هم کردوکار معرفتی انسان ها ـ ماهیتا ـ بر این دیالک تیک مبتنی اند.

• ما با تجزیه، حلاجی و متمایز کردن کلیت های معین به عناصر مجزا دست می یابیم که در ترکیب جدیدی از سیستم های فنی و فکری بی سابقه از چیزهای نسبتا مستقل، به اجزای متقابلا وابسته به یکدیگرتبدیل می شوند.
• مراجعه کنید به کل، جزء و کل، سیستم.
*****
• ما اکنون به بحث برمی گردیم و در پرتو مقوله «جزء»، این مسئله را نخست از نقطه نظر پتزه تینو حلاجی می کنیم.
• پتزه تینو می تواند روزی جزئی از کلی بوده باشد و بعد به حدی از رشد رسیده باشد، که دیگر در قالب آن کل نگنجد، اعلام استقلال کند، جدا و خودمختار شود.

• او اما فقط، تا زمانی که در داربست و چارچوب دیالک تیک جزء و کل یاد شده بوده، جزء بوده، نه پس از جدائی از آن.
• جدا شدن از کل، همان و خواندن فاتحه جزئیت خود، همان.
• چون نه جزء بدون کل می تواند وجود داشته باشد و نه کل بدون اجزاء مربوطه.

• جدا شدن پتزه تینو از کل مربوطه، به معنی خروج از سیستم مختصاتی و ورود به سیستم مختصات دیگر است.
جزء و کل، تنها و تنها در سیستم مختصات معینی تعریف می شوند.

• پتزه تینو پس از جدائی، خود به کلی مبدل می شود که به نوبه خود، از اجزائی تشکیل یافته است.
• اگر دقیقتر فرمولبندی کنیم، او پس از کسب استقلال، خود دیالک تیک جزء و کل می شود.

حکم سوم
یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.

• پتزه تینو برای خلاص خویش از دست پرسش سمج خویش، برای حل مسئله سوبژکتیف خویش، چاره ای جز روی آوردن به عالم اوبژکتیف ندارد.

• پاسخ پرسش ها را باید نه در دالان های تو در توی ذهن، بلکه در اعماق چیزها (اوبژکت ها) جست.

• برای کشف حقیقت احکام باید دست به کار شد.

• حقیقت قضایا، یعنی انطباق سوبژکتیف با اوبژکتیف.

• پس می توان گفت که حقیقت قضایا را باید در دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف جست.

سوبژکت جوینده اما هرگز نمی تواند بدون واسطه و میانجی با اوبژکت رابطه برقرار کند.

پراتیک (کار، آزمون و آزمایش و غیره) نقش میانجی میان سوبژکت و اوبژکت را بازی می کند.

سوبژکت ببرکت کار و در روند کار با اوبژکت (چیزهای عینی) رابطه برقرار می کند، رابطه دیالک تیکی برقرار می کند، یعنی با اوبژکت در می آویزد، اوبژکت را زیر و رو می کند، تغییر می دهد، دگرگون می سازد، به قول هگل علیه الرحمه، فرم چیزها را عوض می کند.

• در همین پراتیک عرقریز است که ماده (چیزهای عینی) در شعور (در آیینه ذهن) منعکس می شود.

• پروفسور فرزانه پرولتاریا (کلاوس هولتس کمپ) خواهد گفت :
• انسان با فرود آوردن تبر بر تنه درخت، چندین چیز را در آن واحد درخواهد یافت:
1
• او وسیله کار (تبر) خود را خواهد شناخت:
• به کندی و تیزی تیغه تبر، به درازی و کوتاهی مطلوب دسته آن، به نحوه درست فرود آوردن تبر پی خواهد برد.

2
• او ضمنا تنه درخت را خواهد شناخت:
• به نرمی و سختی و سفتی و چند و چون آن پی خواهد برد.

3
• او صحت و سقم اندیشه خود را به محک خواهد زد:
• مدل معنوی خود از تبر را و تنه درخت را تصحیح و تکمیل خواهد کرد.
• به قابل شناسائی بودن جهان مادی پی خواهد برد.
• به توان و لیاقت معرفتی ـ نظری خود واقف خواهد شد، به خودشناسی دست خواهد یافت و خیلی چیزهای دیگر.

• در این دیالک تیک خجسته اوبژکت ـ سوبژکت است که تغییر طبیعت و همزمان با آن تغییر طبیعت انسانی (طبیعت دوم) رقم می خورد، حیوان به انسان تحول کیفی و ماهوی می یابد.
• انسان کیفیت و ماهیت انسانی خود را مدیون پراتیک است.

دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت نیز یکی دیگر از دستافزارهای معرفتی مارکسیسم است و در فرصتی دیگر، به بهانه ای دیگر توضیح داده خواهد شد.

حکم چهارم
• به تند رو که رسید، پرسید:
• «ببخشید! من تکه ای از تو نیستم؟»

• پتزه تینو مارکسیست تر از بسیاری از رهبران سیاسی رنگارنگ است که در منجلاب سوبژکتیویسم دست و پا می زنند و کاری جز خیالپردازی ندارند.
• پتزه تینو به پراتیک زنده زندگی روی می آورد و دست به ریشه می برد (رادیکالیسم).
• از اولین کسی که می بیند، یعنی از تندرو، جزئی از او بودن خود را می پرسد.
• بعد از تندرو، نوبت به زورمند، شناگر، کوهنورد، پرنده و بالاخره به غارنشین اندیشمند می رسد.
• پاسخ منفی همه همانند و مطلقا یکسان است:

حکم پنجم
• «چی گفتی؟ تکه ای از من؟ فکر می کنی، من می توانستم تند بدوم، اگر تکه ای کوچک از من کم و کسر می بود؟»
• «گوش کن کوچولو! اگر یک تکه از من کم بود، دیگر نمی توانستم زورمند باشم!»
• «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند شنا کند!»
• «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»
• «فکر می کنی کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»

• این پاسخ که در پرتو شناختافزار دیالک تیکی ـ ماتریالیستی، در باره صحت و سقمش بحث خواهیم کرد، برای ما تازگی ندارد.

• با فاصله ای از هشتصد سال، در قصبه کوچکی از آذربایجان، شیخ شبستر نیز همین پاسخ را به پرسش پتزه تینو داده است:
• اگر یک ذره را برگیری از جای
• خلل یابد همه عالم سراپای


• شیخ در این حکم، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک ذره و عالم بسط و تعمیم می دهد و جا به جائی یکی از اجزاء (ذرات) را به معنی پایان کل (عالم) می داند.

• آیا واقعا اینطور است؟
• خواننده صبور این مطلب می تواند به خود اندیشی روی آورد، نظرات ما را تصحیح و نقد کند و با ما هم در میان نهد.
• ما در بخش دوم به این مسئله و مسائل مطروحه دیگر در قصه خواهیم پرداخت.
پایان بخش اول
ادامه دارد

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

نژاد و تئوری نژادی

فریدریش نیچه (1844 ـ 1900)
فیلسوف، شاعر و فیلولوگ کلاسیک آلمانی
از مؤسسین اگزیستانسیالیسم
از بانیان تئوری های راسیستی
گونتر هیدن
برگردان شین میم شین

1
نژاد

• نژاد یک مقوله بیولوژیکی و آنتروپولوژیکی است.

• در عالم جانوران هر نوعی به زیرنوع ها و بالاخره به نژادهای جغرافیائی تقسیم بندی می شود و در سیر انطباق خود با شرایط محیط زیست توسعه و تکامل می یابد.
• نژادهای حیوانی تابع قوانین طبیعی اند، آنها فرم وجودی نوع معینی را تشکیل می دهند و تحت تأثیر شرایط معینی (طبیعی و یا مصنوع انسان) می توانند به انواع جدیدی بدل شوند.

• نژاد انسانی بمثابه یک مقوله بیولوژیکی تابع قوانین اجتماعی است.
• نژادهای انسانی از گروه هائی از انسان ها تشکیل می یابند که دارای منشاء و شاخص های فیزیکی بغرنج خودویژه مشترک اند.
• با توسعه تولید، شاخص های نژادی توانائی انطباق خود با طبیعت را از دست می دهند و رابطه انسان با طبیعت رابطه ای باواسطه می گردد.
• به همان اندازه که انسان ببرکت توسعه تولید، خود را از پیوند بیواسطه با طبیعت آزاد می سازد، به همان اندازه هم نژادهای طبیعی در همدیگر ذوب می شوند و خود را به طبقات اجتماعی مبدل می سازند.
• نژاد در جامعه بشری یک مفهوم تاریخی است که در تحلیل نهائی بوسیله شیوه تولید مادی تعیین می شود.
• مراجعه کنید به تئوری نژادی.

2
تئوری نژادی

تئوری نژادی عبارت است از تلاش غیرعلمی مبتنی بر سوء استفاده از بیولوژیسم برای توجیه ایدئولوژیکی پراتیک بربرمنشانه طبقات بهره کش ارتجاعی در اعمال ستم، چپاول و قلع و قمع اقشار معینی از مردم، تجمعات سیاسی و چه بسا تمامی خلق یک کشور.
• از این رو دقیقتر خواهد بود اگر تئوری نژادی ـ بمثابه ایدئولوژی راسیسم ـ ایدئولوژی نژادی قلمداد شود.

• ما باید میان نژاد شناسی ـ بمثابه بخشی از آنتروپولوژی علمی ـ و تئوری نژادی تفاوت قطعی قائل شویم.

1
فرم های مختلف راسیسم

• راسیسم در فرم های تاریخی مختلف، خود نمائی کرده است.
• راسیسم در فرم مدرن خود، بخشی از سیاست و ایدئولوژی بویژه آنتی کمونیسم بورژوازی انحصاری ارتجاعی کلیه دول امپریالیستی را تشکیل می دهد، صرفنظر از اینکه آن در کدام یک از فرم های زیرین عمدتا بروز کرده باشد:
• آنتی سمیتیسم نژادی (بخصوص در آلمان فاشیستی)
• آپارتهاید نژادی (در آفریقای جنوبی و زیمبابوه)
• سیاه پوست ستیزی نژادی (در ایالات متحده آمریکا و انگلستان).

2
فرم های توجیه ایدئولوژیکی راسیسم

• فرم های توجیه ایدئولوژیکی راسیسم نیز گوناگونند.
• راسیسم علاوه بر فرم های تاریخی سابق، پایگاه ایدئولوژیکی و اجتماعی واقعی خود را و ترویج بین المللی اش را در اواخر قرن نوزدهم میلادی کسب کرده است:
• علت آن عبارت بود از گذار سرمایه داری به مرحله امپریالیستی اش.

• بواسطه راسیسم، گرایش عملی ـ سیاسی و ایدئولوژیکی بورژوازی ارتجاعی و نمایندگان آن تعیین می شود:
• با تحریف معارف معینی از حوزه علوم طبیعی و حقایق امور تاریخی ـ اجتماعی معین، راهی برای توجیه استثمار و ستم داخلی و خارجی و امکان غلبه بر تضادهای در حال رشد یافته می شود.

• ایدئولوژی نژادی در حال حاضر در نظرات فلسفی، اخلاقی، اجتماعی ـ سیاسی و غیره ایدئولوژی بورژوائی در وهله اول تحت تأثیر اویژنیک (علم بررسی بیماری های ارثی) اشاعه می یابد.
• ایدئولوژی نژادی استدلالات بیولوژیکی را در حیات اجتماعی مورد استفاده قرار می دهد، طبقات استثمارگر را به درجه قشر رهبران «طبیعی» ارتقا می دهد و برای توجیه حاکمیت آنان بر «فقرای پست» مورد سوء استفاده قرار می دهد.

• در رابطه ای تنگاتنگ با سوسیال ـ داروینیسم و همراه با تجاوزطلبی روزافزون امپریالیسم در داخل و خارج تجلیل از «نژاد سرور» استثمارگر ـ بطرزبیمارگونه ای ـ اشاعه می یابد و کار به تجلیل از تربیت نژاد جنگنده و جنگ طلب (نیچه، سورل) می رسد و توجیهی برای جنگ های امپریالیستی، قتل عام های استعماری و قساوت های فاشیستی علیه طبقه کارگر و اقشار اجتماعی دیگر یافته می شود. (چمبرلین، روزنبرگ، گریم، فوگت)

• راسیسم بهانه و توجیه ایدئولوژیکی برای کشتار خلق ها توسط امپریالیسم را فراهم آورده است.
• راسیسم بخشی از ایدئولوژی تجاوزگرانه و سیاست جنگ طلبانه امپریالیستی بوده است.
• شاخص اصلی سیاسی ـ ایدئولوژیکی راسیسم عبارت است از پیوند تنگاتنگ آن با آنتی کمونیسم از آغاز عصر مدرن (نخست بویژه در آلمان فاشیستی) و استحاله آن به ابزار خونین ترور داخلی (علیه یهودی ها در آلمان، علیه سیاهان در ایالات متحده آمریکا، آفریقای جنوبی و زیمبابوه).

• فرم نازیستی ایدئولوژی نژادی فاشیسم هیتلری (یهود آزاری نژادی، آنتی بلشویسم و اسطوره خون و زمین) که میان خلق ها رسوا شده بود، نتوانست پس از سال 1945 میلادی در کشورهای امپریالیستی حفظ و یا به قدرت برسد، اما توانست بویژه در آلمان فدرال بمثابه یهود آزاری و آنتی کمونیسم همراه با سیاست انتقام جوئی بورژوازی بزرگ حاکم توسعه و رواج یابد.

• راسیسم ـ بلحاظ علمی ـ نظریه ای کاملا بی پایه و باطل است.
• تعلق کلیه انسان های امروزی به نوع واحد اثبات شده است، اگرچه هنوز نحوه و زمان انشعاب گروه های مختلف انسانی احتیاج به تحقیق و توضیح دارد.
• علاوه بر این، طبقه بندی گروه های انسانی به نژادها (گروه های اصلی و فرعی) تنها بمثابه وسیله کمکی برای تشکیل یک سیستم بیولوژیکی (زوئولوژیکی) جهت مطالعه تفاوت های (مورفولوژیکی و فونکسیونی) طبیعی و تکامل کلیه گروه های انسانی عمدتا به شاخص های بیولوژیکی مربوط می شوند.
• چسباندن نژاد به ارزش، یعنی تعیین ارزش انسان ها بر مبنای تعلقات نژادی، همانقدر سوبژکتیویستی، ضد علمی، باطل، بی پایه و ضد انسانی است که ادعای نژاد خالص و پستی ناشی از اختلاط نژادهای انسانی.

پایان

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

بزرگ ترین خانه دنیا

بزرگ ترین خانه دنیا
لئو لیونی
برگردان میم حجری
به یاد پدرم، ژنده پوش چشم سیر، که عمری در فقر زیست،
بی آنکه به بزرگتر کردن خانه اش ـ بهر بهائی ـ بیندیشد.


• روی کلم پیچ آبدار بزرگی حلزون های خانه بر دوش زندگی می کردند.

• آنها آرام و بی صدا در سراسر کلم می گشتند، خانه بر دوش از برگی به برگی می رفتند و ترد ترین جای کلم را برای خوردن می جستند.

• در میان آنها حلزون کوچکی بود، که با پدرش زندگی می کرد.

• روزی حلزون کوچک به پدرش گفت:
• «دلم می خواهد، وقتی بزرگ شدم، بزرگترین خانه دنیا را داشته باشم.»

• پدرش گفت:
• «بعضی چیزها، بهتراست که کوچک باشند!»

• و از آنجا که او عاقلترین حلزون ها بود، قصه «بزرگترین خانه دنیا» را برای حلزون کوچک نقل کرد :

• « یکی بود، یکی نبود!

حلزون کوچکی بود، درست همسن و سال تو.

• یکی از روزها حلزون کوچک به پدرش گفت:
• «دلم می خواهد، وقتی بزرگتر شدم، بزرگترین خانه دنیا را داشته باشم.»

• پدرش گفت:
• «
بعضی چیزها، بهتراست که کوچک باشند.
• مثلا به خودت نگاه کن، خانه تو کوچک است و خوبی اش این است که تو می توانی آنرا بآسانی همه جا ببری!»

• اما حلزون کوچک به حرف پدرش گوش نکرد.

• در سایه کلم پیچ بزرگی ایستاد و شروع کرد، به دور خود چرخیدن.

• اورادی زیر لب زمزمه می کرد، خودش را به اینور و آنور می زد، تنش را کش و وقوس می داد، غلت می زد و به خود می پیچید، تا اینکه سرانجام راه بزرگتر کردن خانه خود را کشف کرد.

• خانه حلزون کوچک بزرگ و بزرگتر شد.

• حلزون های دیگر که روی برگ های کلم پیچ نشسته بودند، حیرت زده می گفتند:
• «تو بزرگترین خانه دنیا را داری!»

حلزون کوچک اما هنوز راضی نبود.

• دور خود می چرخید، زیر لب ورد می خواند و غلت می زد.

• تا اینکه خانه اش خیلی خیلی بزرگ شد و به یک کدو تنبل بزرگ شباهت پیدا کرد.

• حلزون کوچک هوس کرده بود که برای خانه اش گنبد و برج و بارو بسازد.

• برای این کار فقط کافی بود، که دمش را توی خانه اینور و آنور حرکت دهد.

• بعد گنبد و برج و بارویش را رنگ زد.

• برای این کار خودش را گوله می کرد، ورد می خواند و زور می زد.

• دلش از آرزو پر بود و آرزوها خانه را زیباتر می کردند.

• حالا دیگر حلزون کوچک نه تنها بزرگترین، بلکه زیباترین خانه دنیا را داشت و بدان فخر می کرد.

• روزی دسته ای از پروانه ها از بالای سر او می گذشتند.

• یکی از آنها گفت:
• «نگاه کنید!
• چه کلیسائی!»

• پروانه دیگر گفت:
• «این که کلیسا نیست، سیرک است!»

• و هیچکدام از پروانه ها نفهمید، که از فراز خانه یک حلزون کوچک می گذرند.

• خانواده قورباغه ها که راه برکه دوری را در پیش داشتند، به او که رسیدند، غرق تماشا شدند و بعدها یکی از آنها به دخترخاله اش گفت :
• «
نمی دانی چه بود، از زیبائی!
• حلزون کوچکی بود و خانه اش به بزرگی یک کیک تولد بود!
• زیباترین خانه دنیا!»

• تا اینکه ....

• روزی حلزون های همسایه ی حلزون کوچک از او خدا حافظی کردند و برای پیدا کردن کلم پیچ دیگری به راه افتادند، چون از کلم پیچ شان فقط چند ساقه چوبی باقی مانده بود.

حلزون کوچک اما نتوانست، همراه شان برود، چون خانه اش خیلی سنگین بود و مجبور شد همانجا بماند و گرسنگی بکشد.

• گرسنگی اش هر روز بیشتر و بیشتر شد و حلزون کوچک لاغر و لاغرتر!

• و آخر سر از او فقط خانه اش ماند و دیگر هیچ.

• خانه اش نیز پس از چندی خراب شد و هر تکه اش به سوئی افتاد و از بین رفت.»
• و قصه «بزرگترین خانه دنیا» به پایان رسید.

حلزون کوچک اشک هایش را پاک کرد و بعد به یاد خانه خودش افتاد.

• با خود گفت:
• «می گذارم، به همان کوچکی که هست، بماند و وقتی بزرگتر شدم، هر جا که دلم خواست، می توانم بروم!»

• و چنین بود که حلزون کوچک روزی از روزها شاد و سبکبار به راه افتاد.

• می خواست جهان را ببیند.

• برگ های نازک را دید که در باد می لرزیدند.

• و برگ های چاق و چله را هم دید، که از سنگینی سر خم کرده بودند.

• جائی خاک شکاف برداشته بود!

• جائی بلورها زیر تابش آفتاب، درخششی زیبا داشتند!

حلزون کوچک قارچ های رنگارنگ را دید.
• و ساقه های بلندی را دید، که گل های کوچک شان، انگار به او دست تکان می دادند!

• میوه کاج در سایه سرخس نشسته بود.

• و قلوه سنگ ها ـ ساییده و صاف ـ به تخم قمری شباهت داشتند!

• روی صخره ها گلسنگ روییده بود!

• درخت ها را پوست شان گرم می کرد.

• و شکوفه ها را شبنم سحرگاهی طراوت می بخشید!

• و چقدر شیرین و خوشمزه بودند!

• حلزون کوچک شاد و خندان می گشت.

• بهار و تابستان، پاییز و زمستان می آمدند و می رفتند، ولی قصه بابایش از یادش نمی رفت و وقتی می پرسیدند:
• «تو چطور، در این خانه به این کوچکی دلت نمی گیرد؟»، برای شان قصه «بزرگترین خانه دنیا» را نقل می کرد.

پایان

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

بیولوژیسم

گونتر هیدن و جورج کلاوس
برگردان شین میم شین


• بیولوژیسم یک جریان سوسیولوژیکی و فلسفی ـ تاریخی در ایدئولوژی بورژوائی است.
• بیولوژیسم دولت و جامعه را مترادف با ارگانیسم انسانی تلقی می کند و ادعا می کند که توسعه دولت و جامعه بر بنیان قوانین بیولوژیکی صورت می گیرد.

• بیولوژیسم مفهوم سازی بیولوژی را بطور مکانیکی به عرصه علوم اجتماعی منتقل می کند.
• بیولوژیسم «یاوه سرائی محض است.
• بکمک مفاهیم بیولوژیکی هرگز نمی توان به بررسی پدیده های اجتماعی و به تعیین متدهای علوم اجتماعی پرداخت»، لنین می گوید.

• زیرا در روند انسان شدن میمون های تکامل یافته ببرکت کار، قانونمندی های اجتماعی کیفیتا جدیدی پدید آمده اند و قانونمندی های بیولوژیکی حیات انسانی تابع آنانند.
• جامعه در مقایسه با ارگانیسم انسانی ـ بلحاظ کیفی ـ تابع قوانین دیگری است.
• هستی اجتماعی اگرچه وجود بیولوژیکی انسان را پیش شرط خود قرار می دهد، ولی در آن خلاصه نمی شود.
• از زمان بنیانگذاری ماتریالیسم تاریخی توسط مارکس و انگلس و کشف قوانین توسعه اجتماعی (بکمک آن)، بیولوژیسم به بخشی از ایدئولوژی های ارتجاعی و سیاست عملی ارتجاعی تبدیل شده است.
• وظیفه اجتماعی بیولوژیسم عبارت از این است که ساختار جامعه طبقاتی را بمثابه امری «طبیعی» و منطبق با سرشت انسانی قلمداد کند.

• این امر اما بدان معنی نیست که قانونمندی های عام مشترک میان کلیه سیستم های اجتماعی، جامعه بشری بطور کلی و بیولوژی وجود ندارد.
• مثلا ارگانیسم هائی که طی دو میلیارد سال، بدرجه حد اکثر انطباق نایل آمده اند، پس از رسیدن به سطح توسعه معینی، رابطه بغرنجی میان خودمختاری و هیرارشی (سیستم سلسله مراتبی) تشکیل می گردد.
• این اصل در هر جامعه ای که بطور ایدئال کار می کند، به صورت سانترالیسم دمکراتیک تحقق می یابد.

• چون قبل از کشف سیبرنتیک، دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی، دیالک تیک رهبری توسط مراکز بالاتر و استقلال نسبی مراکز پایین تر (خود تنظیمگری) در علوم مربوط به ارگانیسم ها به روشن ترین وجهی نمایان می شدند، آنها بطور اشتباه آمیزی بمثابه اصول خاص بیولوژی تلقی شده اند.
• آنها اما در حقیقت امر، جزو اصول سیبرنتیک اند و پیاده کردن آنها در جامعه، ربطی به انتقال قانونمندی های بیولوژیکی بر جامعه ندارد.

• بیولوژیسم در صدد بیولوژیزاسیون جامعه بشری است.
• این تمایل بیولوژیسم واضحتر از همه، خود را در سوسیال ـ داروینیسم عیان می سازد.
• سوسیال ـ داروینیسم می کوشد اصول بیولوژیکی از قبیل تنازع بقاء، غلبه قلدران بر ضعیفان و نابود سازی آنها، انتخاب طبیعی و غیره را برای توجیه سیاست مبتنی بر استثمار و ستم طبقه سرمایه دار، به جامعه بشری انتقال دهد.


• قلمداد کردن جامعه بشری بمثابه یک سیستم بیولوژیکی بدوی امکان عوامفریبی، تحریف افکار عمومی و اداره جامعه بر بنیان مکانیسم تحریک و پاسخ مورد نظر مکتب رفتارگرائی را پدید می آورد.

• سیبرنتیک به هیچکدام از اینها کوچکترین حقانیتی قائل نمی شود و هر تلاشی در عصر حاضر در جهت ارزیابی نتایج و متدهای سیبرنتیکی بر بنیان بیولوژیسم از نظر علمی بی پایه و مطرود است.

• مراجعه کنید به تئوری نژادی، شرایط حیات مادی جامعه.

پایان