۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

کار


گئورگ کلاوس (1912 ـ 1974)
استاد دانشگاه، فیلسوف و شطرنجباز آلمانی
عضور حزب کمونیست آلمان
دو سال زندان نورنبرگ و سه سال اردوگاه داخائو
رئیس بخش فلسفه در آکادمی علوم آلمان دموکراتیک
متخصص سیبرنتیک


کار
بخش اول
گونتر هیدون
برگردان شین میم شین

• کار عبارت است از کرد و کار هدفمند و آگاهانه انسان.
• کار عبارت است از «روندی میان انسان و طبیعت.....
• روندی که در آن انسان کنش خویش را وساطت، تنظیم و کنترل می کند»، مارکس می گوید.

• کار بطور جسمی و روحی تحقق می یابد.
• با بر قراری مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، جدائی میان کار جسمی و روحی آغاز می شود و ضدیت میان آندو توسعه می یابد.
• در کلیه جوامع منقسم به طبقات متخاصم، کار جسمی به عهده توده های تحت استثمار و ستم بوده و کمتر از کار فکری مورد ارج و احترام قرار داشته است.
• کار جسمی در جامعه برده داری، نشانه بارز بردگی بردگان بوده، در حالیکه تمامت تمدن پیشرفت یابنده به حساب کار فکری گذاشته می شد.
• کار فکری در اختیار بلامنازع طبقات دارا بوده است.
• توسعه نظام اجتماعی سرمایه داری، کار، خصلت و ارزش کار، امکانات، دستاوردها و دورنمای کار بطور دم افزونی به موضوع مورد بررسی فلسفه مبدل می شود.
• در آثار فرانسیس بیکن، جان لاک و دیدرو احکام مهمی در باره کار یافت می شوند.
• ژان ژاک روسو نقش تاریخی کار و خصلت تضادمند آن را در گذار از وضع اولیه مبتنی بر مساوات و پیدایش و توسعه نابرابری عمده می کند.
• در آموزش های حقوق طبیعی روشنگران فرانسه، مالکیت اشتراکی، مالکیتی طبیعی است و کار تنها ملاک حقوقی «داشتن» تلقی می شود.
• سوسیالیست های اوتوپیکی (سن سیمون، فوریه، آون) به این نتیجه رسیده بودند که بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید یا باید خاتمه داد و یا باید آن راعمدتا محدود کرد و انسان حق دارد کل حاصل کارش را دریافت کند و هر کسر و کاهشی از آن توسط «غیرکار» به معنی تجاوز به حقوق طبیعی انسان ها محسوب می شود.

• اقتصاد سیاسی بورژوائی در مسیر توسعه خود از سیستم مربوط به امور مالی تا آموزش های مربوط به ارزش کار ـ بطور دم افزونی ـ کار را به مثابه سرچشمه ثروت عمده می کند.
• در فلسفه بورژوائی کلاسیک آلمان هردر به نقش تاریخساز کار اشاره می کند.
• به نظر هردر، انسان ببرکت کار (که گویا ناشی از عوامل آب و هوائی است) شرایط محیط زیست خود را تحت تأثیر قرار می دهد و محیط نیز بنوبه خود متقابلا تأثیر تعیین کننده بر انسان اعمال می کند.
• به نظر فیشته، کار وظیفه هر شخصیت اخلاقمند و شرط بقا و دوام هرشخصیت جسمانی است.
• فیشته خواستار تضمین امکان کار بوسیله دولت می شود.
• بنظراو تنظیم مناسبات کاری نباید به عهده عرضه و تقاضا رها شود (آن طورکه آدام اسمیت می خواست) و حاصل کار نباید به مکانیسم مبارزه اجتماعی بر سر منافع محول شود.

• هگل در حد فلسفه ایدئالیستی خود به کشف ماهیت کار دست می یابد.
• وقتی هگل می گوید که روح جهانی فقط ببرکت تجسم ، ببرکت کرد و کار به خودآگاهی دست می یابد، منظور او در قالب عرفانی اش عبارت است از اینکه انسان بواسطه کارش خود را، نیروهای مولده خود را، جامعه خود را، یعنی تاریخ خود را می سازد.
• بدین طریق هگل (بر خلاف نظر اقتصاد سیاسی کلاسیک بورژوائی که کار را تنها سرچشمه ثروت می دانست)، نقش شخصیت ساز و تاریخساز کار را عمده می کند.
• هگل به کشف داهیانه این واقعیت نایل می آید که رابطه انسان کارگر با وسایل تولید به سبب محدودیت های ناشی از مالکیت خصوصی پاره می شود، او از وسایل تولید جدا می شود و تنها با اجازه صاحبان وسایل تولید قادر به کار یعنی قادر به زندگی می شود، کار نسبت به خود بیگانه می شود، ولی این حادثه از نظر تاریخی موقتی و گذرا ست.

• (بیگانگی یعنی از هم گسستن رشته پیوند تنگاتنگ میان اشیاء. بیگانگی یعنی اشیاء را مغایر با طبیعت آنان مورد استفاده قرار دادن.
• مثلا انسان را کالا کردن.
• مثلا از داس برای بریدن سر مردم استفاده کردن...
• مراجعه کنید به بیگانگی. مترجم.)

• مارکس و انگلس بر مبنای ماتریالیسم تاریخی تعریف جدیدی از کار ارائه می دهند :
• آنها کار را به مثابه کرد و کار خاص انسانی، به مثابه شرط تعیین کننده برای جدا شدن انسان از عالم حیوانات و برای تعیین چند و چون پدیده ها و مناسبات اجتماعی می دانند.
• «انسان در روند کار به عنوان قدرتی طبیعی در مقابل مواد طبیعی قرار می گیرد تا آنها را برطبق نیازهای خود تغییر دهد.
• انسان با تأثیر گذاشتن برطبیعت خارج از خود، با تغییر آن، همزمان طبیعت خود را تغییر می دهد.
• او توان های نهفته در طبیعت را کشف می کند و قوای طبیعی را به خدمت می گیرد.
• روند کار عبارت است از کرد و کار هدفمند، برای تولید ارزش های مصرفی و استفاده از مواد طبیعی در راستای نیازهای انسانی.
• روند کار شرط عام جذب و دفع میان انسان و طبیعت است، شرط طبیعی ابدی حیات انسانی است و لذا مستقل از هر فرم این زندگی است و حتی وجه مشترک کلیه فرم های زندگی اجتماعی انسانی است.»
• «کار اولین شرط اصلی حیات بشری بطور کلی است و لذا می توان گفت که کار، خود موجد انسان بوده است.»
• «کار به مثابه موجد ارزش های مصرفی، بمثابه کار مفید، شرط حیاتی مستقل از کلیه فرم های جامعه انسانی است.
• کار ضرورت طبیعی ابدی است، تا جذب و دفع میان طبیعت و انسان، یعنی حیات انسانی امکان پذیر گردد. »

• از این رو، کار به ماهیت انسانی تعلق دارد و از زمانی که انسان عالم حیوانی را ترک گفته است، کار همدم همیشگی و ناگسستنی او بوده است.
• کار تنها در چارچوب جامعه صورت می گیرد، ولی نحوه انجام آن در هر فرماسیون اجتماعی فرق می کند.
• بنابرین کار همیشه یک کرد و کار اجتماعی بوده است که در چارچوب فرم های معین و بطور تاریخی مشروط تقسیم کار و مناسبات مالکیت جاری می شود.
• کار روند ثابتی نیست که در سطح واحدی تکرار شود، بلکه روند توسعه از فرم های نازل به فرم های عالی تر است.
• دلیل روند توسعه بودن کار ـ قبل از همه ـ این است که آن کرد و کار هدفمندی است.
• انسان با پیش بینی فکری نتایج کار، با تعیین هدف در روند کار، می تواند به کشف قانونمندی های جدید طبیعی و استفاده از آن قانونمندی ها نایل آید.
• ببرکت کار است که انسان بر طبیعت چیره می شود، یعنی آن را در راستای اهداف خود بخدمت می گیرد.
• تعیین هدف در روند کار مشروط به علل مادی است.

• «قوانین جهان خارج ... شالوده کرد و کار هدفمند انسانند.
• جهان عینی موجد اهداف و پیش شرط آنها ست.»
• اهداف تعیین شده بکمک وسایل کار تحقق می یابند.
• «تولید وسایل کار و استفاده از آنها، اگرچه درمیان انواع معینی از حیوانات نیز بطور نطفه ای رایج است، ولی مشخصه اصلی روند کار خاص انسانی است.»

• نحوه و نوع کرد و کار انسانی را هدف او تعیین می کند.
• انسان باید اراده و امیال خود را سرسپرده و تابع اهداف خود سازد:
• «به ظن ما کار امری است که تنها به انسان تعلق دارد.
• «عنکبوتی عملیاتی را انجام می دهد که شبیه اعمال نساج اند و زنبور با ساختمان سلول های مومی خویش بناهائی رابه شرم می افکند.
• اما آنچه بدترین بناها را ازبهترین زنبورها متمایز می سازد، این است که آنها سلول را قبل از ساختن در «موم» در ذهن خود می سازند و در پایان روند کار، نتیجه ای حاصل می آید که در هنگام شروع به ساختن، در تصور بنا، یعنی بصورت فکری موجود بوده است.
• انسان فقط فرم طبیعی چیزها را تغییر نمی دهد، بلکه علاوه بر آن، در چیزهای طبیعی، هدف خود را جامه عمل می پوشاند، هدفی که او بر آن واقف است.
• هدفی که بمثابه قانون، نحوه و نوع کنش او را تعیین می کند و او باید اراده خود را تابع آن سازد.
• و این تبعیت اراده از هدف، کنش منفردی نیست.
• علاوه بر اعضای بدن که در حین کار رنج می برند، اراده هدفگرا که به صورت تمرکز حواس خودنمائی می کند، باید در تمامت مدت کار متمرکز بماند و کار هرچه کمتر با محتوا و نحوه و نوع اجرای خود، کارگر را بهمراه کشد و هرچه کمتر کارگر از کار بمثابه بازی قوای جسمی و روحی خود لذت برد، به همان اندازه بیشتر باید تمرکزحواس بخرج دهد.»

• کار وقتی به کرد و کار آزاد بدل خواهد شد، که اهداف خارجی، دیگر به عنوان ضرورت طبیعی خارجی محض تلقی نشوند و «جای خود را به اهدافی که خود فرد تعیین می کند، بدهند» و کار بدین طریق به خود واقعیت بخشی انسانها، به کنش واقعا آزاد آنها بدل خواهد شد.

• (خود واقعیت بخشی یعنی تحقق خواست خود که بمعنی تحقق خویشتن خویش نیز هست:
• محصول کار هر کس، آئینه تمامنمای خود او ست.
• انسان در فراورده و نتیجه کارش، خود را باز می شناسد، مورد ارزیابی قرار می دهد و حد و مرز لیاقت خویش را تشخیص می دهد و تبارک الله احسن الخالقین روایتی از این حقیقت امر مارکسیستی است. مترجم)

• «آزادی نه در استقلال رؤیائی از قوانین طبیعی، بلکه در شناخت این قوانین و در امکان حاصل از این شناخت برای استفاده برنامه ریزی شده از این قوانین در جهت نیل به اهداف معین خویش نهفته است.»
• در جوامع طبقاتی اما شرایط لازم برای این که کار به خود واقعیت بخشی انسان ها منجر شود (یعنی کار واقعا آزاد باشد)، وجود ندارد.
• در فرماسیون های اجتماعی مبتنی بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، انسان کارگر از وسایل تولید (یعنی مهمترین شرط کار) جدا شده است، بمثابه انسان مولد استثمار می شود و کار آزاد نیست.
• وحدت مولدین با شرایط مادی تولید یا با توسل به اجبار غیر اقتصادی (مثلا در برده داری و فئودالیسم) ممکن می گردد و یا با توسل به اجبار اقتصادی (از طریق فروش نیروی کار به صاحبان خصوصی وسایل تولید) (مثلا در سرمایه داری).
• کار تحت شرایط جامعه طبقاتی به صورت اجبار و زور اعمال شونده از خارج جلوه می کند و هیچکارگی ـ بر خلاف آن ـ به مثابه آزادی و اقبال جلوه گر می گردد، مارکس می گوید.

• در مرحله گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، با از بین بردن مالکیت خصوصی و با ایجاد مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، وحدت گسیخته کارگران با وسایل تولید، دوباره برقرار می شود و استثمار خاتمه می یابد.
• در سوسیالیسم و کمونیسم کار بطور بیواسطه، اجتماعی است و بطور دم افزونی خصلت علمی کسب می کند، یعنی بطور بنیادی تحول می یابد و به کار آزاد مولدین آزاد مبدل می گردد.

• «کار تولید مادی تنها بدان وسیله می تواند این خصلت خود را حفظ کند که به عنوان کار اجتماعی باشد، خصلت علمی داشته باشد و در عین حال، کار به معنی عام آن باشد، یعنی نه به معنی جد و جهد انسان بمثابه نیروی طبیعی تربیت شده، بلکه بمثابه سوبژکت باشد، که در روند تولید نه در فرم طبیعی محض و نه در فرم خودپوی آن، بلکه بمثابه کرد و کار تنظیمگر همه قوای طبیعی جلوه کند.»

• در سوسیالیسم و کمونیسم در هدفمندی و اشتراط مادی کار تغییری صورت نمی گیرد، اما اهداف روند کار، دیگر «ضرورت طبیعی ـ خارجی محض» نیستند.
• در سوسیالیسم و کمونیسم، کار فقط وسیله دستیابی به مواد حیاتی لازم نیست.
• نیازهائی که در سوسیالیسم و کمونیسم، بواسطه کار مرتفع می شوند، فقط نیازهای طبیعی ضرور انسانی نیستند، بلکه این نیازها بلحاظ تاریخی ـ اجتماعی تغییر می یابند.
• در سوسیالیسم و کمونیسم، ضرورت طبیعی چسبیده به کار رایج در جوامع طبقاتی، در فرم بی واسطه اش محو می شود و نیازهای بطور تاریخی و اجتماعی ایجاد شده جای آنها را می گیرند، تا کار ـ قبل از همه ـ برآورنده نیازهای بیش از حد لازم گردد، تا انسان قوا، استعدادها و مهارت های خود را توسعه بیشتر بخشد و تسلط جامعه را بر طبیعت خارج و خود جامعه گسترش دهد.
• در سوسیالیسم و کمونیسم کرد و کار خلاق انسانها در کار به نیاز فردی بدل می شود.
• در سوسیالیسم و کمونیسم کار به «خودکوشی» و«خود شناسی» انسان ها مبدل می گردد.
• در سوسیالیسم و کمونیسم رابطه و استنباط نوین انسان ها از کار، خود را در انضباط کاری آزادانه و آگاهانه و در اخلاق کاری عالی تر نشان می دهد.
• بر مبنای مناسبات تولیدی جدید، فرم های متنوعی از کار دسته جمعی (کلکتیف) پدید می آیند.
• انقلاب علمی ـ فنی به تسریع تغییر خصلت کار در سوسیالیسم و کمونیسم کمک می کند.
• ببرکت اوتوماسیون، انسان کارگر از روند تولید بیواسطه (به عبارت دقیقتر، ازبخش تولیدی ـ تکنیکی روند کلی تولید) خارج می شود و بمثابه ناظم و نگهبان تولید عمل می کند.
• کار بطور دم افزون به عرصه پژوهش علمی، توسعه و ترقی، بازسازی، برنامه ریزی، تنظیم، سازماندهی، اداره تولید و تعمیر منتقل می شود.
• کار سنگین جسمی بطور دم افزون به سیستم های ماشینی و دستگاهها محول می شود و سهم کار فکری (روحی) و اهمیت آن افزایش می یابد و کار جسمی و فکری در هم ذوب می شوند.
• بدین طریق کار در وحدت انقلاب سوسیالیستی و انقلاب علمی ـ فنی جنبه های مضمونی (محتوائی) نوینی کسب می کند.
• کار خلاق کارگران برابر حقوق و تحصیلکرده، اولین نشانه کاری است که در کمونیسم به نیاز حیاتی انسانها بدل می شود.

کار
بخش دوم
گئورگ کلاوس

• انقلاب علمی ـ فنی در عصر کنونی با امکاناتی که سیبرنتیک و اوتوماسیون برای صنعت، کشاورزی، مدیریت و غیره پدید می آورند، شالوده فنی واقعی برای تغییر بنیادی خصلت کار بوجود می آورد.
• این امکانات را تنها در مناسبات اجتماعی سوسیالیستی و کمونیستی می توان بطور همه جانبه تحقق بخشید، زیرا تنها در شرایط مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید است که می توان برنامه ریزی و سازماندهی مناسب در راستای منافع کل جامعه را جامه عمل پوشاند.
• توسعه نیروهای مولده امکان آن را فراهم می آورد که انسان مقام جدیدی در روند تولید کسب کند.
• تکنیک تولید زمینه لازم را برای تمرکز دم افزون کرد و کار انسان ها در عرصه های خارج از تغییر بیواسطه موضوع کار فراهم می آورد.
• کارهای قبلی کارگران و کارمندان اداری یکی پس از دیگری به عهده مراکزهدایت الکترونیکی گذاشته می شوند.
• انتقال مرحله ای کار انسانی به تدارک نهائی ـ بمعنی وسیع کلمه ـ به کنترل عمومی، هدایت و برنامه ریزی که در روندی طولانی جامه عمل خواهد پوشید، منجر بدان خواهد شد که انسان در حاشیه روند تولید قرار گیرد.
• نتیجه این امر از بین رفتن کار سنگین جسمی خواهد بود.
• کار ساده به ماشین ها و دستگاه های خودکار (اوتوماتها) محول خواهد شد و راه برای حل تضاد موجود میان کار جسمی و کار فکری هموار خواهد گردید.
• سمت عمومی توسعه، حاکی از ذوب و درهم آمیزی کار سالم جسمی و کار فکری خلاق (که بخش عمده را تشکیل خواهد داد) خواهد بود.
• تغییر چند و چون کرد و کار و یا مقام جدید انسانها در روند تولید و بازتولید اجتماعی ـ در جریان انقلاب علمی ـ فنی ـ خود را در گرایشات زیرین نشان خواهد داد:
• مولدین استقلال هرچه بیشتری نسبت به وسایل فنی کسب کنند، بهمان اندازه بیشتر به هادیان خلاق روند تولید بدل خواهند شد و بهمان اندازه بیشتر به تحصیلات عالی نیاز خواهند داشت.

• متناسب با تحول کرد و کار انسانی، فرم حضور مولدان در تولید عوض خواهد شد، حرفه ها، ساختار حرفه ها و تقسیم کار دستخوش تحول خواهد گردید.
• نه تنها به سبب بغرنجتر شدن روندها که برای اجرا، برنامه ریزی و هدایت موفقیت آمیز آنها، انسان هائی با تحصیلات عالی تخصصی و عمومی لازم خواهد آمد، بلکه انضباط عالی تر، کیفیت های اخلاقی عالی تر و استعداد لازم خواهد بود تا انسان بتواند عضو خلاق و یا هادی کلکتیفی باشد که بطور آگاهانه سازمان یافته است.

• مراجعه کنید به خصلت کار، اوتوماتیزاسیون، تولید، مناسبات تولیدی.

پایان

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

غروب غرب؟

غروب غرب
(ترجمه خسرو صدری: بخش هایی از مصاحبه ز. برژینسکی ، پولیتولوگ آمریکایی ،با نشریه لهستانی "پولیتیکا" با عنوان "غروب غرب" در تاریخ 13 ژوئیه 2010)

تحلیلواره ای از یاسین

• در مجله هفته، همزمان دو مطلب ظاهرا بی ربط به هم، چاپ شده است:
• «غروب غرب» از برژینسکی (ایدئولوگ سرشناس سرمایه) و «خطابه ای برای پابلو نرودا» از خدامراد فولادی (ایدئولوگ ناشناس کار)
• موضوع هر دو مطلب، تحلیلی از دیروز و امروز و فردا ست.
• من سعی می کنم از تحلیل مطلب برژینسکی آغاز کنم.

«قرن ما با تغییرات بنیادین همراه می باشد.»

از شنیدن مفهوم «تغییرات بنیادی» از زبان برژینسکی احساس عجیبی به آدم دست می دهد.
• تغییر بنیادی در فلسفه مارکسیستی، یعنی تغییر زیربنای جامعه بشری، یعنی مثلا تغییر مناسبات تولیدی سرمایه داری و جایگزینی آن با مناسبات تولیدی سوسیالیستی.
• این به معنی انقلاب سوسیالیستی در مقیاس جهانی است.
• اما برژینسکی این مفهوم را به معنی دیگری بکار می برد.
• تغییر بنیادی در قاموس او، یعنی پایان سیطره 500 ـ 600 ساله غرب.
• مفهوم «غرب» آدمی را به یاد جلال آل احمد می اندازد که جهان را و دوست و دشمن و خیر و شر را با معیار جغرافیائی تقسیم بندی می کرد.
• هر جامعه صنعتی (بی اعتنا به سیستم اجتماعی حاکم، بی اعتنا به حاکمیت طبقاتی مشخص و فرم مالکیت بر وسایل اساسی تولید) در قالب مفهوم کذائی «غرب» چپانده می شد.
• خدا حتما اجرش داده و اکنون دم در خیمه آل عبا مست و سرخوش و بی هوش افتاده است.
• حال که بنظر برژینسکی سیطره غرب کذائی رو به پایان است، چه باید کرد؟
• برژینسکی دست به پیش بینی می زند.
• پیش بینی هم یک مفهوم مارکسیستی است، که باید در فرصتی دیگر، مفصلا توضیح داده شود.
• جمله بعدی او، هم تماشائی است و هم افشاگر:

ولی در حال حاضر، برای جامعه جهانی خطرناک خواهد بود اگر آمریکا نقش رهبری خود را از دست بدهد.
• اگر اربابی خونخوار و خونریز به سبب وضع مزاجی خراب خویش، ناگزیر خانه نشین شود، برای اهل ده خطرناک خواهد بود.
• اگر هژمونی امپریالیسم آمریکا بطور خود به خودی و داوطلبانه، سایه اش را از سر مردم جهان کم کند، جهان تیره و تار خواهد شد.
• اگر دولتی قدر قدرت که میزان تسلیحات همه رنگی اش، از میزان تسلیحات همه کشورهای جهان بیشتر است، حاکم بر سرنوشت مردم نباشد، این برای «جامعه جهانی» خطرناک خواهد بود.
• جامعه جهانی چه خاکی بر سر خود خواهد ریخت، اگر جنگ های امپریالیستی جهانی به راه نیفتند، اگر آوشویتسی، هیروشمیائی وجود نداشته باشد، اگر صدها میلیون نفر کشته و معلول و بی سرپرست و بی پناه و بی سرپناه نشوند، اگر هزاران شهر و روستا، دهها هزار خانه و کارخانه و بیمارستان و مدرسه و کشتزار خاکستر نشوند، اگر جنگ کره با میلیونها کشته، جنگ ویتنام با سه میلیون شهید، با خاک مسموم از دی اوکسین و سموم مهلک دیگر نباشد، اگر شیلی در خون فرزندان شریف خویش نپتد، اگر خیابان های السالوادور و نیکاراگوئه از اجساد فرزندان خلق مفروش نگردد، اگر عراق در عزای میلیون ها فرزند خویش ننشیند، اگر مادران عراقی و افغانی و غیره بچه های ناقص الخلقه خود را از نظرها پنهان نسازند، اگر خلق های دیگر از وحشت هجوم چنگیز معاصر بر خود نلرزند، این برای جامعه جهانی خطرناک خواهد بود.
• اکنون می توان منظور واقعی او را از مفهوم «جامعه جهانی» فهمید:
• جامعه جهانی یعنی محفل کوچک متشکل از صاحبان انحصارات.

• دلیل برژینسکی، شنیدنی تر است:
زیرا هیچ کشوری توان پر کردن این خلاء را نخواهد داشت.

• اگر برژینسکی واقعا قصد غیبگوئی ندارد، از کجا می داند که جهان در غیاب امپریالیسم آمریکا، بی ژاندارم خواهد ماند؟
• ثانیا جامعه جهانی چه نیازی به آقا بالا سر و ژندارم بین المللی دارد؟
• کسی که تفاوت بورژوازی آغازین و واپسین را نمی داند، با خواندن این جمله برژینسکی گوشی دستش خواهد آمد.
• بورژوازی دیگر نمی تواند و نمی خواهد شعار اولیه بنیادی خویش را، یعنی شعار «خودمختاری» همه انسان ها را بر پرچم خویش بنویسد.
• کانت را و هگل را دیگر به کاخ های سفید راه نمی دهند.
• شعارهای بورژوائی آغازین دیگر، از قبیل آزادی، برابری و برادری هم باید تحریف و تخریب شوند و از اعتبار ساقط.

در دوران جنگ سرد، زمانی که من در کاخ سفید خدمت می کردم، مهمترین مساله، خطر آغاز جنگ هسته ای بود.
• برژینسکی با تردستی عوامفریبانه به کتمان حقیقت قضایا می پردازد.
• در دوران به اصطلاح «جنگ سرد» کدام سیستم اجتماعی بود که بارها و بارها به شروع حمله اتمی تهدید کرده بود؟
• چه کسی جز رئیس جمهور آمریکا بود که به فرانسه بمباران اتمی ویتنام را بعد از شکست دین بین فو پیشنهاد کرد و حاضر شد بمب های اتمی ناقابل لازم را در اختیار فرانسه قرار دهد؟ (مراجعه کنید به مقالات لوسوردو در مجله هفته)
• بمباران هیروشیما و ناکازاکی بدست کدام سیستم و به چه نیت واقعی صورت گرفت؟

امروز مساله اصلی، عدم تفاهم بر سر ثبات بخشی به وضعیت جهان است.

• وضعیت جهان که بی ثبات نیست.
• ابر قدرت واحدی همه کاره جهان است، می برد و می دوزد، آنسان که دلش می خواهد.
• سیستم مخالف فرو پاشیده و سرمایه داری یکه تاز جهان است.
• این را خدامراد فولادی با صراحت تمام بر زبان می راند:

• «برخیز، اقای نرودا!
• برخیز!
• تانک های سرمایه لگام گسیخته اند
• در سرتاسر جهان

• و عربده می کشند
• به تمام زبان های زنده دنیا.

• و سرنیزه ها
• می برند زبان قلم ها را
• و خالی می کنند
• دل و روده کتاب ها را.»

• حریفی می خواست بداند که سرمایه چه بر سر کودکان مردم می آورد، از آمریکائی تا روس، از چک تا لهستانی، از تایلندی تا ژاپنی.
• و از وقوف به اوضاع و احوال معصومین جهان، وحشت گرفت.
• تعداد «جنده های خردسال» که بیشتر از 90 درصدش از شرق جامعه جهانی وارد می شوند به دهها میلیون می رسد.
• هر سال اروپای غربی 5 میلیارد یورو از این بابت به جیب می زند.
• یکی از سرچشمه های ثروت کار است، کار کودکان خردسال در فاحشه خانه های «جامعه جهانی» کذائی.
• اینترنت حدیثی مختصر از این ماجرا ست.
• چه گلی سیطره سرمایه بر سر مردم جهان زده است که از خلأ حضور نکبت بارش به هراس افتند؟

بخش بزرگی از جوامع در حال رشد، ارزیابی مثبتی از نقشی که غرب در جهان بازی کرده است، ندارند.

• معنی عوامفریب مفهوم کذائی «غرب» و نیت اصلی سازندگان و بکاربرندگان آن، اکنون به وضوح تمام نمایان می گردد.
• برژینسکی به جای سیستم سرمایه داری جهانی که خود هرگز قادر به حل تضادهای درونی خویش نیست و برای نجات موقت خود از مرگ محتوم، کوره جنگ ها و کشتارگاه ها را می افروزد، به تخریب مادی و معنوی بشریت دست می زند و از زمین مادر، فاحشه خانه ای کثیف و دارالمجانین بی مرز می سازد، از غرب مبهم و معصوم بی سر و ته سخن می گوید.
• این همان منطق بن لادن و فوندامنتالیست های وطنی و بین المللی است.
• بخش بزرگی از جوامع در حال رشد (کدام رشد؟) ارزیابی مثبتی از «غرب» ندارند.
• در مفهوم «غرب» ـ بمثابه فرم و قالب ـ همه مردم غرب از مولد و انگل جا می گیرند.
• از همین رو ست و با همین منطق و بهانه و توجیه است که بمب مادرید نه در قصر شاه و نه در محلات اعیان نشین، بلکه در قطار حامل کارگران پابرهنه غریب از آمریکای لاتین و آفریقا و آسیا منفجر می شود.
• کسی که دهن ها را می بندد و مانع توضیح علمی مفاهیم می شود، اگر جاهل نباشد، تبهکار است.
• بمبگذار قبل از گذاشتن بمب در قطار کارگران، برایش مفهوم «غرب» تعریف می شود و آنگاه همه آدم های ساکن غرب انگ خصم به خود می گیرند و محکوم به اعدام می شوند.
• اگر بخشی از جوامع در حال رشد قادر به تمیز اقلیت انگل از توده های میلیاردی مولد نیست، نتیجه تخریب مستمر شعور آنها ست که از سوی برژینسکی ها سازمان داده می شود.
استعمار، امپریال ، استثمار ، اجزای اصلی تصویر تاریخی جهان را تشکیل می دهند.

• به این فرمولبندی ظاهرا انتقادی ایدئولوگ سرشناس سرمایه باید دقت کرد.
• کسی که به ترجمه سموم ایدئولوژیکی حضرات هفت رنگ دست می زند، باید تحلیلی را به عنوان پادزهر به خواننده معصوم خویش تزریق کند و گرنه نقض غرض خواهد شد و مترجم خیرخواه به عمله شیطان بدل خواهد گشت.
• فونکسیون اصلی ایدئولوژی ـ به استثنای ایدئولوژی طبقه کارگر که جای شرحش اینجا نیست ـ وارونه سازی حقایق اجتماعی و پا در هوا نمودن آنها بوده است.
• مفاهیم «استعمار»، «امپریالیسم» و «استثمار» ـ مثل همه مفاهیم و مقولات و احکام و تئوری ها ـ انعکاس معنوی واقعیات امور واقعی و عینی هستند، تصاویر چیزها و پدیده های واقعی و عینی هستند، یعنی ثانوی اند، یعنی در دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف (دیالک تیک عینی ـ ذهنی) قطب سوبژکتیف را تشکیل می دهند و در عرصه تئوری شناخت، نقش تعیین کننده با قطب اوبژکتیف است.
• مفاهیم «استعمار»، «امپریالیسم» و «استثمار» انعکاس استعمار، جنگ ها و چپاول های بیرحمانه امپریالیستی و استثمار نیروی کار عرقریز توده های مولد واقعی اند و بر خلاف ادعای برژینسکی ازلی نبوده اند، ساخته دلبخواهی مردم کشورهای توسعه نیافته نبوده اند.
• «اجزای اصلی تصویر تاریخی جهان» همیشه از انعکاس روابط مشخص و واقعی ـ عینی جهان در ضمیر انسان ها تشکیل شده اند.
• بشریت دهها هزار سال در جامعه اشتراکی اولیه دور از هر نوع استثمار و نابرابری و ستم و سرکوب زندگی کرده است.
• جامعه طبقاتی به قول برتولد برشت ـ فرزند خلف مارکس ـ پدیده ای دوهزارساله است، پدیده ای تاریخی است و مثل هر پدیده تاریخی دستخوش پیدایش و تحول و زوال است.
• به زبان فلسفی، اگر جامعه طبقاتی نفی جامعه اشتراکی اولیه بوده، خود در پله توسعه بعدی، بوسیله جامعه بی طبقه متعالی نفی خواهد شد.
• هگل علیه الرحمه این روند و روال دردناک را قانون نفی نفی نام داده است.
• قصه محتوای تخم و نطفه و جوجه است.
• علاوه بر این در زمین سرگردان سیستم اجتماعی دیگری هفتاد سال تمام ـ علیرغم محاصره و حمله و هجوم بربرمنشانه و کشتار و تضییق ـ فارغ از «استعمار»، «امپریالیسم» و «استثمار» هوای جهان را به عطر حضور خجسته خویش معطر کرده بود و هنوز هم در برخی از نقاط جهان به مقاومت سرسختانه خود ادامه می دهد.
• آقای برژینسکی نمی تواند از وجود آنتی تز خویش بی خبر باشد.

آمریکا را مناقشات جدی داخلی تهدید نمی کند، بلکه این جنگ های کوچک ، با هزینه های اخلاقی و مادی هستند که موجب تضعیف آن و تغییر وضعیت می شوند.

• مفاهیم آقا را تماشا کنید:
• «مناقشات داخلی»، «هزینه های اخلاقی»
• منظور از مفهوم «مناقشات داخلی»، مبارزه طبقاتی است.
• آیا واقعا جامعه آمریکا نسبت به مبارزه طبقاتی از پائین مصون است؟
• شکی نیست که تبلیغات و مانی پولاسیون معنوی شبانه روزی شعور توده ها را تخریب کرده است و بدون شعور انقلابی، انقلاب اجتماعی محال است.
• ولی آنچه برژینسکی نمی داند و یا نمی خواهد بداند، این حقیقت امر است که با پیدایش وضع انقلابی، شعور توده ها یکشبه زیر و رو می شود و در فرصتی کوتاه همه به وظایف تاریخی خویش وقوف می یابند و آن می کنند که باید بکنند.
• آنگاه حتی غول آساترین قوای نظامی قادر به مقاومت در برابر دیالک تیک جبر و اختیار نخواهند بود، آنگاه بحران سیاسی، اقتصادی و معنوی بالائی ها و پائینی ها را همزمان فرا خواهد گرفت و فرو خواهد پاشید، آنچه فروپاشیدنی است و بر پا خواهد شد، آنچه بر پا شدنی است.

بلکه این جنگ های کوچک ، با هزینه های اخلاقی و مادی هستند که موجب تضعیف آن و تغییر وضعیت می شوند.

• آدم از شنیدن عبارت «هزینه اخلاقی» دود از کله اش برمی خیزد.
• برای تقبل هزینه اخلاقی باید اخلاقی در کار باشد.
• بورژوازی از اواخر قرن نوزدهم کدام اخلاق را نمایندگی می کند؟
• اخلاقی که رسانه های گروهی «جامعه جهانی» به خورد مردم معصوم و گیج و سر در گم جهان بی صاحب می دهند، در آشپزخانه های صنایع سکس، فحشا، پلی بوی، صنایع خردستیزی، خرافه سازی، خر پروری تولید می شود.
• اخلاق بورژوائی واپسین برای بازتولید و تحکیم نظام اجتماعی ئی تولید می شود، که مرگش را به زور سرم و آمپول به تعویق انداخته اند.
• بورژوازی گندیده لومپن و فاسد واپسین دیری است که اخلاق بورژوائی آغازین را که کانت و امثالهم نمایندگی می کردند، بوسیده و دور انداخته است.

زندان ابوقریب عراق حدیثی مختصر از یان ماجرا ست.
• تنها اخلاق مترقی که باقی مانده اتیک مارکسیستی است، که عناصر مثبت و مترقی اخلاق بورژوائی آغازین را نیز در خود جذب کرده و توسعه داده است.
• ما در فرصتی دیگر سیر و سرگذشت اخلاق و اتیک را توضیح خواهیم داد، تا شاید از افتادن مردم به دام منادیان دروغین اخلاق از برژینسکی تا پاپ بندیک و این و آن جلوگیری شود.

این یک "پروسه تاریخی " است و چگونگی صورت پذیری آن، از جمله وابسته است به: موفقیت یا ناکامی تلاش های اوباما، در جهت تغییر نقش آمریکا در عرصه بین المللی

• علت سرگیجه، نفستنگی و ضعف امپریالیسم آمریکا، علیرغم در اختیار داشتن غول آسا ترین تجهیزات جنگی جهانسوز، کدام است؟
• آیا داشتن تصویر نامطلوب از سوی ملل توسعه نیافته نسبت به ایالات متحده است؟
• یعنی یک علت خارجی است؟
• آیا یک علت سوبژکتیف وابسته به رؤسای جمهور این کشور است؟
• منظور از مفهوم «تغییر نقش آمریکا در عرصه بین المللی» چیست؟
• سرمایه داری جهانی بتازگی وارد بحران به اصطلاح «اقتصادی» نشده است.
• سرمایه داری جهانی از اواخر قرن نوزدهم وارد بحران عمومی خود شده، بحرانی که ذره ذره وجودش را فراگرفته، ایکاش آنطور که ایدئولوگ های عوامفریب سرمایه داری جهانی اصرار دارند، فقط بحران اقتصادی بود که همیشه بوده و آمده و رفته تا دوباره بیاید.
• این بحران عمومی در عین حال بحران محیط زیستی است، بحران معنوی است، بحران فرهنگی است.
• به برنامه های تلویزیون کشورهای سرمایه داری نظر کنید.
• آدم یاد فئودالیسم واپسین می افتد.
• غیر از لهو و لعب، غیر از خرافه و جهل، غیر از تبلیغ بیهودگی و نادانی و بی بند و باری و بی دورنمائی موضوعی وجود ندارد.
• بورژوازی واپسین موجودات خرافی قرون وسطائی را دو باره احیا کرده، از آنها فیلم های رنگارنگ ساخته، از احضار ارواح و اسطرلاب و فال بینی و کف بینی و آینده گوئی و مزخرفات دیگر شب و روز سخن در میان است.
• این بحران معنوی ـ فرهنگی روز به روز ژرفتر می شود و راه خروجی جز نفی دیالک تیکی این سیستم گندیده وجود ندارد.
• سرمایه داری به تعویق افتاده برای خروج از این بحران، دو جنگ اول ودوم جهانی را بر افروخته است، فاشیسم را در اروپا به جنبش مد روز جوانان و روشنفکران طبقه متوسط و بالا بدل کرده است، هزاران جنگ منطقه ای را شعله ور ساخته است، فوندامنتالیسم را تغذیه و تقویت کرده است و به بهانه آن تمام حقوق مدنی و آزادی های بورژوائی صوری و حقوق بین المللی موجود را محدود و پایمال کرده است و جنگ های دیگری را تدارک می بیند.
• دو آلترناتیو برای بشریت باقی مانده، یا گذار به سوسیالیسم و یا سقوط به منجلاب بربریت.
• آقای برژینسکی می تواند هر چقدر خواست، به موعظه برخیزد.
• خروج از بحران نمی تواند بطور سوبژکتیف با تصمیمات چند نفر در کاخ سفید انجام گیرد، برای اینکه یک واقعیت عینی ـ واقعی است.
• پدیده های اجتماعی در دیالک تیک عین و ذهن پدید می آیند و در دیالک تیک عین و ذهن تحول می یابند.
• تضادهای سرمایه داری به حداعلای التهاب خود رسیده اند.
• شرایط عینی برای گذار به سوسیالیسم دیری است که آماده است.
• آنچه نمی گذارند پدید آید و قوام یابد، شرایط ذهنی است، آگاهی، تشکل و خروج انقلابی توده ها ست، برای خروج از بحران، برای خواندن فاتحه ای بلند بالا بر سر گور سرمایه داری.
• حتی اگر آمریکا چند دهه هم فرمانروائی شوم خود را ادامه دهد، داروی مسکنی بیش نخواهد بود و درد مزمن بیمار را سرانجام از پای در خواهد آورد.

پایان

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

دیالک تیک سرمایه و کار

ابراهام لیکلن: کار مقدم بر سرمایه ومستقل از آن است، در واقع سرمایه ثمره کار است و بدون وجود کارهرگز نمی توانست وجود داشته باشد.
(سام وب - برگردان: نوید شادی)

شین میم شین

• ما این نظر لینکن را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:

تز اول
کار مقدم بر سرمایه است!

• این حکم بدان معنی است که کار قبل از سرمایه وجود داشته است و حتی موجد سرمایه بوده است.
• وقتی هم گفته می شود، که ماده بر روح و یا وجود بر شعور مقدم است، بدان معنی است که ماده منشاء روح و یا وجود منشاء شعور است.
• کار یعنی چه؟
• کار یعنی نیروی کار مادیت و واقعیت عینی یافته انسان.
• نیروی کار انسانی یعنی نیروی فکری و جسمی انسان، دانش و تجربه و عاطفه و احساس و زور عضلات انسانی.
• سرمایه یعنی مواد خام طبیعی، وسایل کار که روزی مواد طبیعی بوده اند و با جذب نیروی کار انسانی، تغییر فرم و فونکسیون داده اند. (سرمایه ثابت) و مواد غذائی که مثلا در فرم پول به عنوان مزد، در اختیار مولدین قرار داده می شود تا نیروی کار بازتولید شود، یعنی نان و پنیر و سیب زمینی و گوشت آشغال. (سرمایه متغیر)
• حالا برگردیم به موعظه لینکن:
• کار بر سرمایه مقدم است.
• این بدان معنی است که نیروی فکری و جسمی مادیت یافته انسانی بر طبیعت مقدم است.
• به عبارت دقیقتر، انسان بر طبیعت مقدم است.
• یعنی چیزهای انسانی بر چیزهای طبیعی مقدم اند.
• کدام عقل سالم تن به پذیرش این یاوه می دهد؟

تز دوم
کار مستقل از سرمایه است!

• این بدان معنی است که کار بی اعتناء به بود و نبود سرمایه وجود دارد؟
• اما نیروی کار انسانی تنها زمانی می تواند مادیت و واقعیت یابد، تنها زمانی می تواند برونی شود و کار مفید و هدفمند تلقی شود، که در طبیعت نفوذ کند، در طبیعت تغییر فرم دهد و طبیعت را تغییر فرم دهد، خود مادی شود و طبیعت را انسانی کند، یعنی مهر انسانی بر طبیعت غیر انسانی و چه بسا ضد انسانی بکوبد.
• بنابرین، کار مستقل از سرمایه، نیروی فکری و عضلانی انسانی، مستقل از طبیعت، مستقل از موضوع کار و وسایل کار، هنوز نمی تواند کار نامیده شود.
• از آن گذشته مگر انسان خود، موجودی طبیعی نیست؟

• بیائید در باره چند و چون کار قدری تعمق کنیم:
• دهقانی می خواهد درختی را براندازد و برای خانواده خان هیزم تهیه کند.
• دهقان به مثابه سوبژکت باید درخت را بمثابه اوبژکت براندازد و تکه تکه کند.
• او چاره ای جز تهیه تبر و کوبیدن بر تنه درخت و برانداختن آن ندارد.
• تبر وسیله کار است.
• تبر دست های دهقان را کارآئی نوینی می بخشد.
• دهقان با کوبیدن تبر بر تنه درخت، نیروی جسمی خود را آگاهانه و هدفمندانه بر تنه درخت وارد می کند و می شکافد و می اندازد.
• کار چه نقشی بازی کرده است.
• کار در کجای دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت (دیالک تیک دهقان ـ درخت) قرار دارد؟
• کار پل پیوند است میان سوبژکت و اوبژکت (میان دهقان و درخت)
• کار (پراتیک) واسطه و دلال رابطه میان سوبژکت و اوبژکت (انسان و طبیعت) است.
• اهمیت حیاتی کار و اهمیت معرفتی ـ نظری کار از این رو ست.
• و ما این مثال را بعدها در زمینه های فوق الذکر به یاد خواهیم آورد.

• کسی که ادعا می کند که کار مستقل از سرمایه وجود دارد، کوچکترین خبری از دیالک تیک ندارد، چه برسد به دیالک تیک ماتریالیستی و آموزش مارکس.
• کار و سرمایه با یکدیگر ـ مثل همه اقطاب متضاد همه چیزهای هستی مادی، از ذره تا کهکشان ـ رابطه دیالک تیکی دارند، دو قطب ناگسستنی و ضمنا در «ستیز با هم» امر واحدی را تشکیل می دهند.
• کار همانقدر می تواند مستقل از سرمایه وجود داشته باشد، که فرم مستقل از محتوا، پدیده مستقل از ماهیت، کمیت مستقل از کیفیت، گسست مستقل از پیوست، وسیله مستقل از هدف، امکان مستقل از واقعیت، استثناء مستقل از قاعده، استراتژی مستقل از تاکتیک، سوبژکت مستقل از اوبژکت و الی آخر بتواند وجود داشته باشد.
• کار حتی در جامعه اولیه، مستقل از سرمایه نبوده و در جامعه کمونیستی هم مستقل از سرمایه نخواهد بود.
• دعوا نه بر سر استقلال کار از سرمایه، نه بر سر امحای سرمایه، بلکه بر سر فرم مالکیت بر سرمایه است.
• دعوا بر سر فرم مالکیت بر وسایل اساسی تولید و مواد خام طبیعی، معادن و ذخایر طبیعی است.
• به قول کارگر نقاشی دعوا عبارت است از دعوا بر سر «سن یه، من باخوم!» (تو بخور، من تماشا کنم!)

تز سوم
در واقع سرمایه ثمره کار است وبدون وجود کارهرگز نمی توانست وجود داشته باشد.

• این ادعا اگرچه بنا بر دلایل فوق الذکر درست نیست، اما هسته معقولی دارد.
• سرمایه به معنی انبوه کالاها، از ماشین آلات تا خانه و کشتی و هواپیما، نتیجه کار انسانی است.
• کار انسانی در طبیعت رخنه می کند، آن را بطور هدفمند، بر طبق نیازمندی های انسانی دگرگون می سازد و از آن ارزش مصرفی می سازد، کالا می سازد.
• بدون نیروی کار نفوذ کرده در ماده طبیعی، ارزش مصرفی پدید نمی آید.
• اما از این حکم درست نمی توان نتیجه سرسری دلبخواهی گرفت و گفت که بدون کار انسانی سرمایه (ماهی در دریا، مواد غذائی در حیوانات و گیاهان و درختان، منابع و ذخایر زیر زمینی و غیره) وجود نداشته اند.
• اگر لینکن به جای مفهوم «سرمایه»، مفهوم «ثروت» را می گذاشت، همان حرفی را تکرار می کرد که اقتصاد کلاسیک بورژوائی (آدام اسمیت) گفته است:
• کار سرچشمه ثروت است.

• مارکس با این نظر موافق نبوده است.
• او علاوه بر کار انسانی، خود طبیعت عینی مستقل از انسان را نیز سرچشمه ثروت می داند.
• حق با مارکس است.
• رادیکال ها دل از شاخه دل می کنند و دست به ریشه می برند و مارکس رادیکالی تمامعیار و بی همتا ست.
• حق با مارکس است، چون انسان نیز ـ در تحلیل نهائی ـ جزئی از طبیعت است و اگر کار او تنها سرچشمه ثروت هم می بود، باز هم ـ در تحلیل نهائی ـ سرچشمه ثروت طبیعت می شد که سازنده انسان نیز است.

• واقعیت عینی باید در ضمیر ما درست منعکس شود و نه بطور مخدوش و دلبخواهی و نیمبند و دست و پا شکسته.
• و گرنه دستیابی به حقیقت محال خواهد بود.
• مارکسیست ها مخالفین سرسخت و آشتی ناپذیر دگماتیسم اند، ولی آنها هم دگمی دارند:
• دگم یگانه مارکسیست ها که دردانه آنها ست، حقیقت نام دارد.
• مارکسیست ها پرستندگان حقیقت و مدافعان سرسخت حقیقت اند.
• این مسئله در دفاعیه دکتر تقی ارانی هم ـ اگر اشتباه نکنم ـ بر زبان آمده است.
• حقیقت یعنی انعکاس حتی الامکان درست (تاریخا مشروط) واقعیت عینی.

• دیالک تیک کار وسرمایه در ادبیات مارکسیستی به معنی دیگری هم بکار می رود.
• سرمایه به این معنا نه ثروت و مال و منال مادی، بلکه یک رابطه اجتماعی است.
• رابطه ای از جنس خدای مؤمنین، که همه جا هست، بی آنکه «به دیده بگذرد.» (احمد شاملو)
• این همان رابطه ای است که مثل رشته ای نامرئی، دیده ناشدنی، ناملموس سرمایه داران را به هم پیوند می دهد، تا دمار از روزگار بشریت در آورند، این همان رابطه ای است که فرم حقوقی به خود می گیرد و مثل وحی منزل همه جا معتبر و مؤثر جلوه می کند، این همان رابطه ای است که بی اعتنائی بدان با زندان و سلب حرمت و آبرو کیفر داده می شود، این همان رابطه ای است که دزدی را با بریدن انگشتان دست کیفر می دهد، این همان رابطه ای است که در جامعه طبقاتی معیار و هنجار اخلاقی و حقوقی و اجتماعی می سازد.
• کار هم به همان سان.
• اگر طبقه کارگر به این حقیقت امر پی ببرد، اگر طبقه کارگر به این رشته نامرئی پی ببرد، اگر به جایگاه تاریخی خود وقوف پیدا کند، اگر از «طبقه در خود» به «طبقه برای خود» ارتقا یابد، اگر به رسالت تاریخی خویش آگاه گردد، می تواند جهان را به قول پلنگ یوش «زیر و زبر کند!»، جهان وارونه پا در هوا را بر گرداند و روی پاهایش بگذارد.
ما مقوله کار را و مقولات مربوط بدان را مفصلا مورد بحث قرار خواهیم داد.
پایان

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

خردستیزی مدرن و دفاع از خرد

مانفرد بور
برگردان شین میم شین


پیشگفتار

• چرا باید علیرغم مسائل بیشماری از قبیل امپریالیسم، جنگ، گرسنگی، فلاکت و ذلت موجود در جهان، ایراسیونالیسم (خردستیزی) را مورد بحث و بررسی قرار دهیم؟
• این آیا نوعی غفلت از مسائل عمده و اساسی نیست؟
• نه، ابدا!
• درست بخاطر وجود مسائل و معضلات یاد شده، باید علیه ایراسیونالیسم (خردستیزی) لگام گسیخته وارد مبارزه شد و از حریم خرد بدفاع برخاست!
• زیرا هرکس که این جهان را به عنوان بهترین جهان ممکن تلقی نمی کند، نه تنها باید به ادراک آن، بلکه به شناخت آن همت گمارد.
• او باید اشیاء نهفته در پشت اشیاء را دریابد و پیوند میان آنها را کشف کند و به هر وسیله ممکن از شناخت و روشنگری، به مبارزه علیه هرکس که مانع این امر شود، برخیزد.
• برای این کار وسائل و راه های متعددی وجود دارد:
• راههائی از غارهای بادگیر تئوری و فلسفه، راه هائی از شکست ها و ناکامی های روزمره، از سخنرانی های سیاسی، از ترانه ها، از عکس ها و گزارش های رادیوئی و تلویزیونی!

• جبهه اصلی مبارزه طبقاتی ایدئولوژیکی از همه میدان های سیاسی می گذرد.
• ایراسیونالیسم (خردستیزی) برای بورژوازی در مواضع دفاعی ـ تاریخی نبرد علیه سوسیالیسم تا سال های 60 میلادی، نقش مرکزی به عهده داشت و امروز بعد از شکست بزرگ سوسیالیسم؟

• امروز ما شاهد تجدید قوا و آرایش همه جانبه عوامل فکری ایراسیونالیسم (خردستیزی) هستیم که در کلیه فرم های فوندامنتالیسم (از بوش تا بن لادن) خودنمائی و در کلیه لحظه ها نقش چشمگیری بازی می کنند!
• تندیس جاهلان را به نیت پرستش و تقدیس، مومیائی کرده اند.
• موضوع یک پنجم کلیه کتاب های اخیرا منتشر شده در آلمان فدرال مربوط به مسائل ایزوتریک است!
• شفاگران روحی در آلمان فدرال به دفاع از «رفرم سلامتی» برخاسته اند و سیاست پیشگان در سراسر زمین به اشاعه پر تب و تاب خرافه ها و افسانه های نئولیبرالی مشغولند.
• از بی جانشین و ناگزیر بودن گلوبالیزاسیون مطلوب خود دم می زنند که اگر هم وحی منزلی از بارگاه تعالی نباشد، دست کم یک حکم ناگزیر طبیعی جلوه می کند، چیزی از قماش زلزله و رعد و برق و سیل و توفان و آتش فشان!
• سیاست هائی که برای دفاع از منافع مشخص، آگاهانه و بطور عمدی طرح و به مورد اجرا گذاشته می شوند و نتایج مخرب آنها از قبل معلوم است، به عنوان فاتالیسم و تقدیراقتصادی به خورد مردم داده می شوند.
• رسانه های گروهی، آشکارا به نبردی بی شرمانه علیه حقیقت برخاسته اند، با استراتژی ها و ساز و برگ از پیش آماده!
• با خالی کردن گلوله در مغزها توانائی سمتگیری و عمل دگرگونساز طبقه کارگر (و نه فقط او) را فلج و تار و مار می کنند!
• با تحریف مکارانه واقعیت به پرده پوشی حقیقت دست می زنند!
• در دستگاه های تخریب افکار عمومی، نه تنها اندام زنها را تغییر شکل می دهند، بلکه «انسانتصویرها» را مثله و مسخ و مخدوش می کنند!
• سخن کوتاه!
• بار دیگر ایراسیونالیسم (خردستیزی) به عنوان استراتژی حاکمیت علیه هر نوع پیشرفت وارد عمل شده است!
• شانس خرد در انتقاد است!
• هدف ما مدد رساندن به خرد و پیروزی درخشان آن است که خود از مدد رساندن به خردگرایان، با ارائه استدلال ها، شناخت ها و ابزار کار ایدئولوژیکی آغاز می شود!

1
خرد اندیشنده

• مفهوم خرد، عنصر ذاتی فلسفه و علوم اروپائی از دوران یونان و روم باستان بوده است.
• آناکساگوراس بر آن بود که فقط یک خرد اندیشنده می تواند به درک منظمی از جهان نایل آید.

• بعد ارسطو به این نظر آناکساگوراس رسید.
• او اندیشیدن و خرد را در پیوندی لاینفک با یکدیگر می دید.
ارسطو می گفت:
• اندیشیدن شرف و آبروی خرد است!
• خرد باید بیندیشد.
• خرد نیندیشنده، خردی خفته و خواب آلود است!

• ارسطو انگیزه و جانمایه خرد فعال را فرمولبندی کرده، که از سوی فلسفه و علوم عصر جدید تقبل و تکمیل شده است.
• از این رو، تصادفی نیست که استنباط ارسطوئی خرد به استانداردی در رشد بعدی فلسفه و علوم بدل شده است!
• با کشف فرمول خرد اندیشنده، در یونان و روم باستان، موضوعات اساسی آتی فلسفه، علم و هنر تعیین می شوند که بعدها طرح، بحث و تکمیل می گردند.
• از آن جمله اند:
• تاریخ، زبان، آموزش، تفکرعام، فرهنگ مباحثه، شناخت، تئوری، عمل، آزادی، برابری، همبستگی، تحمل غیر، عزت و شرف انسانی، حقوق بشر، حقوق خلقها و استقلال.

• در عصر جدید بار دیگر، توسط توماس فون اکوین، خرد اندیشنده یونان و روم باستان به خدمت گرفته می شود و در دوران هومانیسم، رنسانس، جنبش روشنگری در اروپا، انقلاب فرانسه، فلسفه کلاسیک آلمان، ادبیات و بالاخره در هر تفکری که به عنوان تفکر تاریخی و دیالک تیکی وارد عرصه می شود، به شکوفائی خود می رسد.

2
در جستجوی خرد

• خردگرائی در اروپا، اگرچه پیگیر بوده، ولی خالی از گسست نبوده است.
• همواره دوره هائی بوده اند، که سعی بر آن شده، که اندیشه های خردگرا را سرکوب، بی اعتبار و تار ومار سازند.
• علت اساسی این گرایشات، شرایط اجتماعی ـ تاریخی ئی بوده اند که در آنها روند بی پایان رهائی بشریت می بایستی سد و چرخ تاریخ به عقب برگردانده شود.
• ما اکنون در شرایط ارتجاعی مشابهی بسر می بریم.
• برای اینکه در این روزها بار دیگر مفهوم خرد قبض روح می شود.
• در پلنوم «کن ونت فلسفه و تاریخ اندیشه در اروپا» که در سال 1998 در همکاری با یونسکو در لیسابن برگزار شد، ادواردو چیتاز و خوزه باراتا ـ مورا در سمپوزیومی راجع به «یونیورسالیسم و یونیورسالیته» به موضوع یاد شده اشاره کردند.
• تیتر سخنرانی آنان عبارت بود از «کلیت و اجزای آن» و «خرد توسعه یابنده».
• آندو بر آن بودند که هر نظریه ای که قصد تحول اوضاع حاکم را داشته باشد، باید «خود را موظف ببیند که بر مبنای یک کلیت قابل شناخت» حرکت کند.
• کلیتی که «با یک عام مشخص به عنوان چارچوب فکری» در پیوند باشد.
• «تحقیق در باره خرد مشخص باید بکمک مدل های مناسب، در چارچوب مدل های مناسب و در پرتو تحول تاریخی که خلق ها و فرهنگ ها در آن سهم مشخصی بعهده داشته اند و با توجه به پیوند آنان صورت گیرد»، به عبارت دیگر، خرد باید خردی توسعه یابنده باشد، که در مسیر تاریخی مشترک انسان ها شکوفا می شود.
• منظور عبارت است از «ساختار فکری مشخص بشریت در مبارزه برای بهتر کردن شرایط زندگی مادی و پی ریزی آینده!»

3
در سایه خرد همه انسان ها برابر محسوب می شوند و می توانند بطور برابرحقوق قضاوت کنند!

• خرد به چه معنی است؟
• برای پاسخ به این پرسش به دو حادثه تاریخی در اروپا اشاره می کنیم :

حادثه اول


• 500 تا 600 سال پیش، اروپائی ها به کشف جهان نو نایل آمدند.
• این حادثه موجب پیدایش اندیشه تفاوت فرهنگ ها و نسبیت آنها شد.
• چنین بود که در اسپانیا و پرتقال سنتی بنام حقوق خلق ها پا به عرصه وجود نهاد و برای اولین بار فرهنگ های بیگانه به عنوان فرهنگ های کاملا برابر حقوق برسمیت شناخته شدند و بیگانگان یعنی انسان هائی که فرهنگ های دیگری داشتند، بدون کوچکترین محدودیتی به عنوان موجوداتی متعلق به نوع بشر تلقی شدند.
• با کشف فرهنگ های دیگر (همان طور که توماس فون اکوین در مقابله فکری با اعراب لازم می دید) ضرورت یک تفکر فلسفی مطرح گردید :

• اگر فرهنگ ها متنوعند، اگر قرار بر این است که مسیحیت در مقابله با اسلام و جریانات فکری دیگری از این قبیل، پیروز شود، پس باید به ابزار مشترکی برای تفاهم، تأمل و مشاوره، یعنی خرد متوسل شد :
• خرد نه ماده است و نه تخیل.
• خرد طرز نگرش معینی است که انسان ببرکت آن می تواند اعلام کند که همه انسانها برابرند و می توانند بطور برابرحقوق قضاوت کنند.
• درک تاریخی نسبیت فرهنگ ها (بلحاظ تئوریک) ضرورت اندیشه خرد را نشان می دهد.
• فلسفه خرد در عصر جدید نیز چیزی نیست که بطور اتفاقی ناگهان از آسمان نازل شده و بطور دلبخواهی مطرح شده باشد.
• فلسفه خرد پیوند تنگاتنگی با آگاهی به نسبیت فرهنگ ها دارد، آگاهی ئی که اروپائی ها با توجه به فرهنگ های متفاوت موجود در سراسر زمین بدست آورده اند!

حادثه دوم

• حادثه دوم که برای توسعه و رشد اندیشه خرد، از اهمیت بزرگی برخوردار بود، عبارت بود از عدم موفقیت مسیحیت در حفظ یکپارچگی خود.
• زیر فشار رفرماسیون، اروپائی ها مجبور شدند، خرد را که به عنوان ثروت معنوی مشترک خود کشف کرده بودند، به اندیشه پایه ای همزیستی انسان ها مبدل سازند.
• تجارب حاصل از جنگ های مذهبی داخلی در اروپا و درس گرفتن از خرابی هائی که جنگهای سی ساله برای قرن ها بویژه در اروپای مرکزی بدنبال آورده بودند، سبب شد که کسانی مانند توماس هوبس، صریحا دست بدامن خرد شوند و آن را بمثابه ابزار مطمئن سازنده، چه در زمینه روابط اخلاقی ـ عملی و چه در مورد روابط دولتی بکار گیرند.
• چون خرد تنها وسیله ای بود که ببرکت آن ممکن می شد که انسان ها بتوانند ـ بدون احساس خطر ـ با دیگران سر یک میز بنشینند.
• بدین سان، شکست یکپارچگی مسیحیت این بار اندیشه خرد را به عنوان زیربنای همزیستی بارآور انسانها در دولت ایجاب کرد.

خلاصه کلام


• در یونان و رم باستان، خرد بعنوان خرد اندیشنده پا به عرصه وجود می گذارد.
• در قرون وسطای متعالی، این خرد اندیشنده به ابزار تفاهم استحاله می یابد.
• در آغاز عصر جدید، خود را به دورنمای نحوه برخورد معین ارتقا می دهد که بنا بر آن همه انسان ها برابرند و می توانند بطور برابرحقوق قضاوت کنند.
• اکنون خرد می تواند به عنوان یک معیار اخلاقی ـ عملی و دولتی مورد استفاده عام قرار گیرد.

4
خرد تنها اندیشه ای است که فلسفه به همراه می آورد

• برای درک توسعه فلسفه و علم در عصر جدید بورژوائی، باید نقش یاد شده خرد را به خاطر سپرد.
• مفهوم خرد، برای فلسفه و علم درعصر جدید، نقش مهم و مرکزی به عهده داشته است.
• خرد به عنوان نخستین ابزار انتقادی انسان ها محسوب می شود که برای رهائی از قید و بند گذشته و حال و برای اندیشیدن در باره آینده و پیریزی طرحی نو ضرور است.

• خرد بدین طریق، به معیار همه چیز بدل می شود.
• توماس هوبس می نویسد:
• « اکنون حکمت واقعی عبارت است از شناخت حقیقت در همه اشیاء!
• این از عهده خرد درست برمی آید، یعنی از عهده فلسفه!»

• و دیدرو می گوید:
• «اهمیت خرد برای فلاسفه، باندازه اهمیت عفو و بخشش است، برای مسیحیان!
• عفو و بخشش، مسیحیان را به عمل وامی دارد و خرد فلاسفه را!»

• در تفکر عصر جدید، خرد و فلسفه، حداقل در رابطه با جریانات اصلی این تفکر، معنی یکسانی دارند.
• تفکر عصر جدید اگرچه مفهوم سنتی خرد را معتبر می داند، ولی آن را به طرز خارق العاده ای وسعت می بخشد.
• تفکر عصر جدید، خرد را پیشاپیش به عنوان خرد فعال در نظر می گیرد که در بستر رشد با همه چیز و قبل از همه با انسان بمثابه سوبژکت، فعالیت، کار و بالاخره تأثیرگذاری یکی می شود.
• خرد، به وسیله ای برای نقد هرچه که هست، به امکانی برای سیطره بر طبیعت و ساختمان جامعه بدل می شود.
• خرد به عنوان نیروئی برای قادر ساختن انسان به رهائی خود از قید و بند ایدئولوژی کهنه، برای غلبه بر طبیعت و برای تحول نظام فرتوت اجتماعی بکار می آید و این امر بدان معنی است که انسان (آزاد از اراده هرگونه قدرت ممکن، یعنی مطلقا خود مختار و مستقل) با توسل به خرد، خود را تحت کنترل خویشتن خویش در می آورد.
• این خرد فعال نو همانقدر اهمیت دارد که اتکای انسان به تفکر، جهت غلبه خردگرایانه بر طبیعت و قوام بخشیدن به جامعه و لذا همانطور که هولباخ بطور موجز و فشرده می گوید:
• ما باید به مدد خرد، به داوری در باره جهان برخیزیم و به آوای خرد گوش فرا دهیم!

• و وقتی کانت، خرد را به عنوان لیاقت ما در «استخراج خاص از عام» تعریف می کند و «این استخراج خاص از عام را اصل می داند و ضرور می شمارد»، منظورش فقط از نقطه نظر تئوری شناخت نیست.
• کانت «اصل دانستن و ضرور شمردن استخراج خاص از عام» را قبل از همه در عرصه های (اجتماعی) عملی، وظیفه همه انسان ها می داند و جمله بعدی، منظور او را بیشتر روشن می کند:
• «خرد را می توان به عنوان توانائی انسان به قضاوت بر اساس اصول و قوانین و عمل مطابق با آن تعریف کرد!»

• و هگل می گوید :
• «تنها اندیشه ای که فلسفه به همراه می آورد، اندیشه ساده خرد است و خرد حکمران جهان است!»
• و منظور خود را در استفاده آگاهانه از تفکر چنین فرمولبندی می کند:
• آنچه که انسان، من خود می نامد و آنچه که از گزند مرگ و تعفن و زوال در امان مانده و قادر به داوری است، خرد نام دارد که قانونگزاری آن، وابسته و منوط به هیچ چیز دیگر نیست.
• خرد به هیچ اقتدار زمینی و آسمانی گردن نمی نهد و به هیچ معیار داوری وقعی نمی گذارد!

5
خرد حد و مرز جامعه بورژوائی را نشان می دهد!

• فلسفه عصر جدید بعد از دوره هومانیسم و رنسانس با بیکن و دکارت قد می افرازد.
• افکار آندو تفاوت بنیادی با فلسفه قرون وسطی دارند :
• بیکن و دکارت واقعیت (هستی اجتماعی) را نه آفریده خدا، بلکه نتیجه عمل خود انسان ها و لذا قابل چیره شدن و قوام یافتن بوسیله انسانها می دانند!
• بیکن می گوید:
• «سلطه انسان بر اشیاء تنها بکمک علم و هنر میسر است» و دکارت از فلسفه ای نام می برد که «برای حیات انسانی مفید فواید بیشمار است!»
• بیکن و دکارت بدین طریق راه رشد بعدی فلسفه عصر جدید را تا هگل و فویرباخ مشخص می کنند.
• فکر آندو پیاپی حول این مسأله دور می زند که «انسان چگونه می تواند طبیعت و جامعه را بکمک خرد، تحت اختیار خود در آورد؟»
• دلیل تئوریکی طرح چنین مسأله ای ـ در وهله نخست ـ تصویر انسان شناسنده را در ذهن ما زنده می کند.
• انسانی که دیگر به محدودیت های موجود تن در نمی دهد.
• هدف فلسفه عصر جدید در واقع، عبارت است از اینکه انسان (اکنون فرد) از هرگونه بند خارجی آزاد باشد.
• عدم وابستگی انسان به هرگونه مرجعی اعلام می شود.
• فرد از نقطه نظر تفکر عصر جدید، به عنوان «من» و یا «فاعل» (سوبژکت) تعریف می شود، که مؤثر، فعال و قادر به عمل و تصمیمگیری مستقل است!

• کانت این مسأله را در آغاز کتابش «تکوین انسانی از نظر فرضیه اصالت عمل» چنین فرمولبندی می کند:
• «این که انسان می تواند «من» خود را تصور کند، مقام او را نسبت به کلیه موجودات روی زمین بالاتر می برد و بدین طریق، انسان به شخصی صاحب مقام و ارزش و اعتبار تبدیل می گردد.»
• این درک جدید از انسان، برای فلسفه عصر جدید، وظیفه توضیح «طبیعت واقعی» انسانی را در دستور کار قرار می دهد.
• فلسفه می کوشد «طبیعت واقعی» انسانی را بطور طبیعی توضیح دهد و نه بطور ماورای طبیعی، یعنی نه بر اساس ناشی از خدا بودن و منسوب به خدا بودن!

• بنظر توماس فون اکوین، انسان واسط میان خدا و زمین است.
• فلسفه عصر جدید، اما برعکس، انسان را به عنوان موجودی مستقل، به عنوان «فاعل» (سوبژکت) در نظر می گیرد و «انسانتصویر» اجتماعی ـ انتقادی انسان، بر این مبنا تعیین می گردد.
• فلسفه عصر جدید خود را موظف می داند، که نظام فرتوت اجتماعی را در مطابقت با «طبیعت واقعی» انسان ها تحول بخشد.
• تلاش فلسفه عصر جدید، در پیوند دادن «طبیعت واقعی» انسانی به حیات اجتماعی، کانت، فیشته و هگل را به این نتیجه می رساند که جامعه بورژوائی نقطه پایانی روند رهائی بشریت نمی تواند باشد.
• چرا که اندیشه کانت، مبنی بر «سنتز مرزشکن احساس آگاه» پیوند تنگاتنگی با آموزش او در باره «هدف نهائی علم حقوق در چارچوب خرد»، با «عالی ترین ثروت سیاسی» و با «صلح ابدی» دارد.

• آموزش فیشته در باره «فاعل مستقل» (سوبژکت خودمختار) شرط لازم برای فرمولبندی حقوقی او، مبنی بر زندگی بر اساس کار استوار است.
• و اندیشه «ایده خرد» هگل، شرط لازم برای نظر او ست، که
• «جامعه بورژوائی با تضادهای خود و در تحقق خود، حاکی از نمایش فسق و فجور، فقر و فلاکت و فساد جسمی و اخلاقی اجتماعی است» و
• «جامعه بورژوائی علیرغم انباشت ثروت انبوه، باندازه کافی غنی نیست.
• یعنی ثروت جامعه بورژوائی برای ریشه کن کردن فقر بیش از حد و ممانعت از پیدایش و تکثیر بی خانمانی کفایت نمی کند.»

6
خرد تاریخی

• نظریه خرد تاریخی، که در جامعه بورژوائی، در فلسفه کلاسیک آلمان خودنمائی می کند، مفهوم خرد را غنا و بعد تازه ای می بخشد.
• این اندیشه برآن است، که انسان می تواند در پرتو خرد به عدم بلوغ خویش (که تقصیر خود اوست) پی ببرد و (همانطور که کانت بصورت برنامه ای فرمولبندی کرده) بدان پایان ببخشد.
• این بعد جدید خرد، که از سوی فلسفه کلاسیک آلمان وارد بحث می شود، عبارت است از مسأله رابطه خرد با تاریخ!
• برای غلبه بر عدم بلوغ انسانی یعنی برای تصور سیر پیشرونده تاریخ، به خردی نیاز است، که حاوی حرکت، شدن و رشد و توسعه باشد.
• بدین طریق خرد (بویژه از نظر هگل) به نبرد مداوم انسان ها برای درک واقعیت و تغییر آن متناسب با حقیقت کشف شده، منجر می شود.
• بنابرین خرد یک نیروی تاریخی است و قابلیت آن را دارد که در واقعیت رخنه کند.
• به همین سبب در «ایده خرد» هگل، قبل از همه چیز، نه مطلق، بلکه دینامیسم انسانی خرد است که تعیین کننده است.
• معنی اصلی خرد در فلسفه هگل، در آگاهی به قدرت مطلق خرد، به عنوان خرد شدن و یا خرد تاریخی نهفته است!
• راز«خرد مطلق» هگل در این حقیقت امر نهفته است که آن یک خرد تاریخی است.
• خرد در اعمال انسان ها که کارکرد نوعی اند، خود را تحقق می بخشد.
• خرد، بنابرین، روندی نیست که بتواند بدون انسان ها در واقعیت نفوذ کند، بلکه خرد، همیشه فقط آن قدر در واقعیت نفوذ می کند که انسان های خردگرا در آن نفوذ می کنند.
• هگل با «ایده خرد» به وصف یک حالت نمی پردازد، بلکه روند شناخت قید و بندها و گسستن آنها برای رهائی (آنتی سیپاسیون و ایمانسیپاسیون) را در نظر می گیرد که در تاریخ، بوسیله انسان ها جامه عمل می پوشد.
• این نه یک خیال خام، بلکه فراخوانی است برای آگاهان پای بند به ارزش های اخلاقی و سیاسی و سرسپرده «قانون اساسی جامعه بشری»!

• تصور خرد، به عنوان خرد تاریخی مهمترین میراثی است که فلسفه کلاسیک آلمان برای ما به عنوان یک وظیفه و تکلیف سترگ باقی گذاشته است.
• این میراث، بویژه در شرایط تاریخی ـ جهانی معاصر، در دستور روز قرار دارد.
• امروز نه تنها خردگرایانه اندیشیدن زیر علامت سؤال قرار داده شده و بی ارج و اعتبار قلمداد می شود، بلکه علاوه بر آن «پایان تاریخ» اعلام می شود و این هر دو لازم و ملزوم یکدیگرند.

• فلسفه می افتد و می خیزد، تا انسان خرد خود را به وظیفه خود مبدل سازد. (کانت)
• فلسفه می افتد و می خیزد، بنا بر خرد خواسته و ناخواسته خود!
• خردگرائی یعنی فلسفه!
• هرکس از این حکم سرپیچی کند، راه فلسفه را گم خواهد کرد و در نتیجه راه جهان را و انسان های ساکن جهان را گم خواهد کرد!

7
شهامت روی آوردن به خردگرائی ضروراست!

• موضوع همیشگی خرد و مقوله ها کل است و کل حقیقی است. (هگل)!
• هگل تئوری و پراتیک را همواره به معنی رهائی از قید و بند (ایمانسیپاسیون) تعبیر می کند.
• بدین طریق خرد در آشیانه هومانیسم (بشردوستی) خانه دارد.
• خرد در کوله بار اندیشه اش، مقوله آزادی را همزمان با مقوله برابری به همراه می آورد!
• و تشنجی را که نتیجه آن است تحت عنوان حرمت انسانی مورد بحث قرار می دهد.
• نتیجه نهائی، عبارت است از اینکه خرد همواره فقط به عنوان وحدتی از خرد نظری و خرد عملی می تواند مورد نظر باشد!

• کانت می گوید:
• «انسان بنا به خواست خرد خود، باید در جامعه با انسان های دیگر زندگی کند و با کسب علم و هنر با فرهنگ شود، متمدن شود و سرسپرده اخلاق گردد!»، تا «لیاقت انسان بودن را بدست بیاورد!»
• از این رو تفکر خردگرا با هر نوع ایراسیونالیسم (خردستیزی)، فوندامنتالیسم، تبعیض قومی، نژادی، اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیکی افراد و یا گروه های انسانی در تضاد آشکار است!
• بنابرین، ما به هیچوجه من الوجوه، نمی توانیم بر خرد چشم پوشی کنیم، اگر بر آن نیستیم که هرآنچه را که فلسفه و علم اروپا، به معنی مثبت و جامع کلمه به میراث نهاده، بگور بسپاریم و با آن وداع کنیم!
• بر خرد ـ به عنوان وحدت لاینفک خرد نظری و خرد عملی، بمثابه دورنمای نگرش، ابزار تغییر، تأمل، همفکری و مشاورت، به عنوان زیربنای مباحثه و چارچوب روابط اجتماعی ـ بویژه در زمان حال حاضر، نمی توان چشم پوشی کرد!
• خرد امکان فراگذشتن از اکنون (حال) را فراهم می آورد!
• خرد فرمولبندی اهداف آتی و آلترناتیوها، دنبال کردن آنها و هوشیاری مدام را ممکن می سازد، تا از ماندن بیهوده در مراحل واپسگرا پرهیز شود.
• فقط در سایه خرد است، که انسان امکان استفاده خلاق از تفکر را بدست می آورد، تفکری که می تواند حال حاضر و آینده حال حاضر را بطور کلی در نظر گیرد، تا انسان به احقاق حقوق خود نایل آید و به عبارت دیگر سهم خود را به روند بی پایان رهائی بشریت ادا کند!
• از این رو ست، که شهامت روی آوردن به خردگرائی ضرور و ناگزیر است!
• بگذارید به نقطه آغازین باز گردیم و از زبان هگل بشنویم:
• «با هر آنچه که علمی باید باشد، خرد مجاز نیست که دچار خواب غفلت شود.
• خرد باید با تأمل بکار بسته شود!»
• و از زبان مارکس بشنویم، که «خرد همیشه وجود داشته است، ولی نه همیشه به شکل خردمندانه اش!»

پایان
Literatur

Aristoteles,1990, Metaphysik, Berlin
S. Avineri, 1976 Hegels Theorie des modernen Staates, Frankfurt am Main
F. Bacon,1962, Das neue Organon, Berlin
M. Buhr, 1977, Vernunft - Mensch - Geschichte, Berlin
M. Buhr, 2002, Die klassische deutsche Philosophie in europäischer Perspektive, Lisboa
M. Buhr,1994, Das geistige Erbe Europas Napoli
M. Buhr, D. Moggach, 2004 Reason, Universality and History, Ottawa
M. Buhr, D. Losurdo, 1991, Fichte - die Franzosische Revolution und das Ideal vom ewigen Frieden, Berlin
M. Buhr, R. Steigerwald, 1981,Verzicht auf Fortschritt, Geschichte, Erkenntnis und Wahrheit, Berlin
D. Diderot, 1961, Philosophische Schriften, 1, Berlin
A. Gedö, 2002, Philosophie und Nicht-Philosophie nach Hegel, Essen
M. F fischer, G. Kreuzbauer (Hrsg.), 2000, Recht und Weltanschauung, Frankfurt am Main
Th. Hobbes, 1949, Grundzüge der Philosophie, III, Leipzig
P. Th. Holbach, 1960, System der Natur, Berlin
G. W. F. Hegel, 1970, Werke 7, 10, 12, Frankfurt am Main
I. Kant, 1956, Werke II, VI, Wiesbaden
G. Lukacs 1954, Die Zerstörung der Vernunft, Berlin
G. Lukacs 1956, Schicksalswende, Berlin
M. J. Siemek, 2002, Von Marx zu Hegel, Würzburg
R. Steigerwald 1972, Marxistische Klassenanalyse oder spätbürgerliche Mythen, Berlin
K. Marx F. Engels, 1958 Werke, l, Berlin